داستایوفسکی؛ «سالک مدرن رنجاندیش»
سروش دباغ، استاد دانشگاه در کانال تلگرامی خود نوشت:
«ایوان در مواجهۀ با شرور عالم، خصوصا رنج کودکان، رنج امحاءناپذیرِعظیمی را تجربه میکند. آلیوشا هم رنج می برد، اما رنجش از لونی دیگر است، از سنخ واگوییِ گلۀ خود به خداوند و آنرا ذیل حکمت و مصلحت خداوند معنا کردن و فهمیدن. کاری که از طاقت ذهنی و روانیِ ایوان شکاک بیرون است. حافظ که میگفت:
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست
از زخم های نهان و آشکار به خداوند گله می کرد و رنج خودرا بر آفتاب می افکند. آلیوشا هم از رنج کودکان رنج می برد و از آن متاثر می شود، اما آنرا ذیل آموزه های سنت مسیحی و مشیتِ پدر آسمانی می فهمد و معنا می بخشد. به تعبیر دیگر، آنچه در این میان محوریت دارد، نگرش سالک و نحوۀ معنا کردن و فهمیدنِ رنج ناشی از مواجهۀ با شرور انسانی است. به نزد ایوان که شکاکانه در هستی می نگرد و بر خلاف آلیوشا بهره ای از سلوک عمودی نبرده و دلمشغول سلوک افقیِ خویش است؛ هضم و فهمیدن و معنا بخشیدن به شرور انسانی بسی سخت تر و دلخراش تر است.
در سنت ایرانی- اسلامی ما، عطارنیشابوری یک سالک سنتیِ رنج اندیش بود و به مسئله شرور خیلی می اندیشید. نهایتا هم در یکی از شرور انسانی- حملۀ مغول به ایران- جان باخت و کشته شد. از این منظر، در میان قدما از برجسته ترین شاعران و سالکانی است که به مسئله شرور و رنج اندیشیده است. از این حیث می توان او را با مولوی مقایسه کرد. مولانا ظاهرا این رنجها را رنج نمی دیده، به تعبیر شمس تبریزی از وجه کبریایی به عالم می نگریست؛ که ما موجوداتی نیستیم که در برابر قدرت و عظمت و ارادۀ خداوند و تجلی آن در هستی، استقلال و هویتی داشته باشیم:
هم بگو تو هم تو بشنو هم تو باش
ما همه لاشیم با چندین تراش
اول و آخر تویی ما در میان
هیچ هیچی که نیاید در بیان
مطابق با این نگاه وحدت وجودی، عالم و دریای هستی آکنده از تجلیات خداوند است و موجودات تشخص و تعینی از پیش خود ندارند:
گاه خورشیدی و گه دریا شوی
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی
تو نه این باشی نه آن در ذات خویش
ای فزون از وهمها وز بیش بیش
شیخ نجم الدین کبری که دربارۀ حملۀ مغولان به ایران می گفت: «باد استغنای خداوند است که می وزد»، از همین منظر در عالم می نگریست.
بر خلاف مولوی بلخی و شمس تبریزی، عطار نیشابوری از هضم مقولۀ مهیبِ شرورعاجز بود؛ از اینرو به تسخر زدن در هستی و اعتراض به خداوند و طنز گویی و « طنز الاهیاتی» روی آورد، مگر قدری از «بار هستی» بکاهد و دل بیقرار خود را تسلا بخشد؛ شیوه و راهکاری که خیام و حافظ هم در کار آوردند و در مصاف شرور بی امان عالم با خود زمزمه می کردند:
گر برفلکم دست بدی چون یزدان/ برداشتمی من این فلک را ز میان
از نو فلکی دگر چنان ساختمی/ کآزاده به کام خود رسیدی آسان
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی/ احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی به کارها در گردون/ کی خاطر اهل فضل، رنجیده بدی….
ایوان به آلیوشا میگوید: به نظرت با چنین مردی چه باید کرد؟ تو فکر می کنی با انسانی که خوی حیوانی او اینگونه عمل میکند و رنج بی امان بر کودکان را جایز می شمارد چه باید کرد؟ رنج هایی که به سختی بتوان در آن معنایی سراغ گرفت. سپس تاکید می کند که میدانم با گفتن این سخنان تو را هم رنجور میکنم. اما این مسئله گریبان من را رها نمیکند. اسم آن را میخواهی عصیان بگذاری؟ من از هضم و فهم آن عاجزم.
نمی توانم رنج کودکان را برای خود معنا کنم. چرا آنها باید در این عالم تا این اندازه رنج ببرند؟ یکی از تصاویری که ایوان پیش روی آلیوشا ترسیم میکند دربارۀ کودکان روسی است و دژخیمانی که به آزار اطفال مشغولند. دیگری، تنبیه کودکان توسط مادر و پدرهاست. پدرهایی که با ترکه های خاردار بچه ها را کتک می زدند. کودکان در ابتدا از شدت درد و سوزش فریادهای دلخراش می کشیدند؛ از جایی به بعد حتی قادر به فریاد کشیدن هم نبودند. چرا کودکان باید تا این میزان رنج ببرند؟
این امر مصداقی از رنج امحاءناپذیر ناظر به مواجهۀ با شرور انسانی در عالم است؛ شرور انسانی به روایتی که ایوان برکشیده و نقش اطفال و کودکان را در آن برجسته کرده است. در ادامه، ایوان به پدیدۀ انکیزیسیون اشاره می کند؛ سوزاندن مرتدان که در قرون وسطا رخ می داد و مصداقی دیگر از رنج بی امان و هولناک بود.»
انتهای پیام