مروری به تحول فکری عبدالکریم سروش درباره مهدویت و دموکراسی
احمد سواری، دینپژوه، در سایت دینآنلاین نوشت: «عبدالکریم سروش در پیامی تصویری، ضمن محکوم کردن جنایات اخیر رژیم غاصب اسرائیل، از ناکارآمدی «ازدحام نفوس» و «اجتماع عقول» سخن گفته و خواستار تعجیل در «ظهور» شده است و در انتهای پیام تصویری خود میگوید: «آدمی گاهی فکر میکند منجیانی که ادیان وعده دادهاند باید ظهور کنند…» در این نوشتار مروری شده است به تحول فکری عبدالکریم سروش در موضوع مهدویت و دموکراسی.
استاد عبدالکریم سروش در سال 1384 سخنرانی با عنوان «تشیع و چالش مردمسالاری» در دانشگاه سوربن ایراد کرد که واکنشهایی را برانگیخت. پیام ضمنی سخنان ایشان این بود که موعودگرایی یا مهدویت مانعی برای دموکراسی است. البته منظورشان انکار اصل مهدویت نبوده است؛ بلکه قرائتهایی از انتظار و مهدویت را ارائه کردهاند که به باور ایشان، با اصول مردمسالاری و تحقق دموکراسی منافات دارد.
یکی از واکنشها و نقدها به این سخنرانی از جانب محمدسعید بهمنپور در همان سال مطرح شد. استاد سروش در پاسخ به نقد آقای بهمنپور، طی نامهای مطالبی را ارائه کرد و محتوای سخنان خود در آن سخنرانی را بیشتر تشریح نمود. او چهار قرائت از برداشت مهدویت را مطرح و استدلال کرد که با هر یک از این چهار قرائت، دموکراسی به معنایی که مدنظر اوست، در جامعه مهدویتگرا تحقق پیدا نمیکند:
ولایت فقیه؛ تفسیر نخست سروش از مهدویت
اولین تفسیر سیاسی از مهدویت را میتوان در نظریهٔ ولایتفقیه مشاهده کرد. سروش در این باره چنین مینویسد:
«بر اساس تئوری ولایتفقیه، آیتالله خمینی حکومت را حق فقیهی میدانست که به نیابت از امام غائب و با برخورداری از امتیازات و اختیارات او سقف سیاست را بر ستون شریعت بزند و دست قدرت از آستین مهدویت درآورد و با تصّرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین ناخداوار سفینه جامعه را با نسیم ولایت به ساحل هدایت برساند.
این آشکارترین و نابترین شیوه بنای سیاست بر مهدویت بود و چنانکه همه میدانیم نه آقای خمینی نظریه خود را دموکراتیک میدانست و نه دیگران چنان صفتی را درخور آن میدیدند و نه بسط و تداوم عملی آن تئوری سامانی دموکراتیک به کشور داد؛ و چنانکه گذشت متکلمان رسمی این حکومت هم به هیچ رو شرمنده نبوده و نیستند از اینکه ناسازگاری نظری و عملی دموکراسی را با ولایتفقیه به صد زبان و برهان مدلّل و مسلّم سازند.»
سلطنت سیاسی؛ دومین تفسیر سروش از مهدویت
دومین تفسیر سیاسی از مهدویت که سروش در آن نامه به آن میپردازد، نظریهٔ سلطنت صفویان به نیابت از امام زمان است:
«اگر پیشگامان مهدویت سیاسی را در تاریخ گذشته جستوجو کنیم البتّه با صفویان ملاقات خواهیم کرد که از ملاقات شاه اسماعیل با «صاحبالامر مهدی» داستانها ساخته بودند و آوازه درانداخته بودند که وی تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رخصت «خروج» را از مهدی گرفته است؛ و حتی شاهان صفوی را منصوبان امامان به سلطنت میانگاشتند و دولتشان را «مخلّدو به ظهور قائم آل محمّد متّصل» باز مینمودند. اگر این آواها امروزه [در دوران احمدینژاد] آواهای آشنایی است، برای آن است که سرچشمهای یکسان دارند و از حلقومی واحد برمیخیزند و باری فصل مشترکشان این است که بر سیاست ورزی مهدیت گرایانهای استوارند که با نظم انسان نواز مردمسالار نسبتی و قرابتی ندارد.»
انجمن حجتیه؛ سومین تفسیر سروش از مهدویت
تفسیر سوم قرائت انجمن حجتیه از موعودگرایی و مهدویت است:
«شاید صحیحتر آن باشد که مهدویتگرایان حجّتیه را در امر سیاست، مردمی بیعمل و کنارهگیر بشماریم که با همه حکومتها میسازند و به معاش خود میپردازند تا پایان زمان در رسد و مهدی موعود نقاب از چهره براندازد. نیک روشن است که در شکم این بیعملی سیاسی هم طفل دموکراسی پرورده نخواهد شد.»
ایسلام انقلابی؛ چهارمین تفسیر سروش از مهدویت
تفسیر چهارم نظریه اسلام انقلابی یا «انتظار، مذهبِ اعتراض» علی شریعتی است:
«اما در جانب روشنفکران دینی، دکتر علی شریعتی دلیر، در استخدام نظریه مهدویت برای اهداف سیاسی از همه دلیرتر بود. وی بی آنکه به مبانی کلامی مهدویت بپردازد از «انتظار فرج» سلاحی برای «اعتراض» ساخت و به دست پیکار جویان مسلمان داد تا با حکومت وقت درآویزند و آن را براندازند.
این شیوه ماهرانه اسلحهسازی ایدئولوژیک، گرچه خاصّیتی انقلابی داشت و به کار پیکار میآمد، اما دریغا که با مردمسالاری و استقرار نظم دموکراتیک مهربان نبود و جز ناراضی تراشی بهرهای و میوهای نمیداد و البته خادم خالص نظریه «امت و امامت» بود که نظریهای سخت ضددموکراتیک از کار درآمد»[1]
نوزده سال از تاریخ نگارش این نامه میگذرد. استاد سروش اکنون مواضع متفاوتی اتخاذ کرده است. او در پیامی بهحق و ارزشمند تصویری، ضمن محکوم کردن جنایات اخیر رژیم غاصب اسرائیل، از ناکارآمدی «ازدحام نفوس» و «اجتماع عقول» سخن گفته و خواستار تعجیل در «ظهور» شده است. در انتهای پیام تصویری خود میگوید:
«آدمی گاهی فکر میکند منجیانی که ادیان وعده دادهاند باید ظهور کنند – صاحبالزمان یا مسیح یا هر کس – برای آن است که پیامبران میدانستند اگر آدمیان را به خود و «عقلشان» واگذارند، تکنولوژی میآفرینند و تکنولوژی آدمی را صد هزار میلیون بار درندهتر میکند و تبدیل به حیوانات وحشی میکند. تنها چیزی که الان به دست وحشیان افتاده است و آنها را به اینجا رسانده که گرگان و ببرها هم از آنها شرمندهاند.
شاید واقعاً اصلاح جهان به یک مصلح الهی نیاز داشته باشد. شاید از «اجتماع عقول» و «ازدحام نفوس» کاری برنیاید.
میبینیم که بالاترین کاری که کردهاند، پدید آوردن سازمان ملل بود پس از جنگ جهانی دوم، برای اینکه حقوق بشر را تثبیت کنند و تجاوزها و تعدیها صورت نگیرد و کشوری زمین مردم دیگر را نخورد و غصب نکند. نه اینکه سال به سال تجاوز را گسترش بدهد و پارههای دیگری را به خود ملحق کند و در مقابل قطعنامههای شورای امنیت هم بیاعتنا بماند و به آنها پشت کند و آنها را تحقیر و تمسخر کند. داستان بسیار غمانگیزی است و قصه پر غصهای است. امیدوارم طول عمر ما یک خاتمه نیکو و مبارک داشته باشد و به نفع مظلومان و با بستن دست و دهان ظالمان. الهی آمین.»
شنیدن این سخنان از استاد عبدالکریم سروش، با توجه به مواضع پیشین او، ممکن است برای بسیاری غریب و غافلگیرکننده باشد. تحول اندیشهٔ سروش، همچون ملکیان، نیازمند تفکیک ادواری است.
اگر ملکیان را به سه دوره متقدم، متأخر و معاصر تقسیم میکنند، سروش نیز دستکم به دو دورهٔ متأخر و معاصر قابل تقسیم است. تفاوت عمدهٔ این دو اندیشمند در گذر از ادوار، در مسیر تحول آنهاست. در حالی که اندیشههای ملکیان مسیری از سنت به مدرنیته را طی کرده و به تدریج سکولارتر شدهاند، سیر اندیشههای سروش مسیر متفاوتی را پیموده است.
سروش که زمانی بهعنوان یکی از پیشگامان اصلاح گری دینی در ایران شناخته میشد و بر خرد جمعی و امکان اصلاح جامعه از درون تأکید میکرد، اکنون با سرخوردگی از خرد جمعی و نهادهای بینالمللی، به مهدویت گرایی روی آورده است.
با این حال، پرسشی همچنان بیپاسخ مانده است: کدام یک از قرائتهای مهدویت که خود سروش در دههٔ هشتاد آنها را تفکیک کرده است، با مهدویت مطلوب کنونی او همخوان دارد؟ به نظر نمیآید تحول اندیشهٔ سروش بهاندازهای باشد که او را بهسوی تفسیرهای اول و دوم، یعنی مهدویت با قرائت ولایتفقیه یا مهدویت با قرائت سلطنت به نیابت از امام زمان دورهٔ صفویه سوق داده باشد؛ بنابراین، دو قرائت دیگر از مهدویت باقی میماند که سروش باید در باب آنها توضیحی ارائه دهد: آیا مهدویت موردنظر او به مهدویت انجمن حجتیه نزدیک است، یا نظریه اسلام انقلابی و «انتظار، مذهبِ اعتراض» علی شریعتی؟
خود او در آن نامه به بهمن پور گفته است:
«باری نظریهٔ مهدویت، حق باشد یا باطل در عرصهٔ سیاست یا به بیعملی سیاسی یا سفاکی و مردمفریبی صفوی صفتانه یا به ولایت مطلقه فقیه و یا اسلحهسازی ایدئولوژیک میانجامد که علیایحال با دادگری دموکراتیک پاک بیگانهاند… . اینها همه بیان ربط منطقی اندیشهها و پیشهها بود. از این پس اختیار و گزینش با شماست که دموکراسی را بخواهید یا ولایت مطلقه فقیه را یا بیعملی سیاسی را؟»[3]
اینک خود استاد سروش باید به این سؤال پاسخ دهد: اگر اجماع عقول (دموکراسی) را ناکارآمد میدانید، ولایت مطلقه فقیه را ترجیح میدهید یا بیعملی سیاسی انجمن حجتیه را یا اسلام انقلابی شریعتی را؟
به عنوان دانشجوی دینپژوهی که همواره از آثار استاد سروش بهرهمند شدهام، این پرسش را مطرح میکنم: استاد سروش در آثار پیشین خود بارها بر اهمیت «خرد جمعی» تأکید کرده و معتقد بودهاند که برای حل مشکلات ناشی از خرد جمعی، باید به خود خرد جمعی پناه برد و گریزی از آن نیست. با توجه به این پیشینه فکری، چگونه میتوان اظهارات اخیر ایشان مبنی بر ناکارآمدی “«اجتماع عقول» را تفسیر کرد؟
ارجاعات:
[1]. برای دریافت گزارش تحلیل جامعتر نامهٔ سروش به بهمن پور دربارهٔ مهدویت و دموکراسی، میتوانید به مقالهٔ دکتر میثم بادامچی در سال 88 مراجعه کنید!
[2]. پیوند به نامه اول سروش به نقد حجتالاسلام بهمن پور.
انتهای پیام
اجماع عقول لازم است ولی همیشگی و در تمام امور کافی نیست…تمامیت از آن قرآن است…البته قرآنی که متصل خوانده میشود…اگر متصل خوانده شود اجماع ، کامل شده به اتحاد و اتصال می انجامد در غیر این صورت ممکن است آن اجماع هم نتیجه بخش نباشد…
أَفَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَمًا وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلًا وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ ﴿۱۱۴﴾ انعام
وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلًا لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۱۱۵﴾ انعام
وَإِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ ﴿۱۱۶﴾ انعام
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ ﴿۱۱۷﴾ انعام
فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ ﴿۱۱۸﴾ انعام
آیات فوق را متصل ببینیم…
با تبعیت از فرمان خدا و اینکه قرآن آیاتش صادق و چیدمان آنها بر عدالت و کنترل الهی است و جایگزین ندارند ، شروع میشود…
در میانه آیات به گمراهی بودن نظر اکثریت در زمان پیامبر اشاره میشود و علم خدا به آنکه چه کسی گمراه است یا در هدایت…
به دستور خوردن از گوشت حیوانی که زنده است و به اسم خدا ذبح میشود و نه خوردن مردار ، ختم میگردد…
این آیات را چنین میتوان بهم ربط داد که یعنی اصرار بر نظرات انسانی گذشتگان (که حدس و گمان و تخمینی هستند) ، مانند خوردن گوشت مردار است …باید به نظریات انسانی در هر زمان مجددا رجوع کرد و این نظریه اکثریتی معاصر را بعنوان علم ، با قرآن کنترل نمود ، قرآنی که تبدیل ندارد و فوق زمان است و سمت و سوی راه درست و هدایت را نشان میدهد…
اعتقاد به ظهور ناجی در دین یهود و در مسیحیت و در
تشیع وجود دارد. و البته همین امر باید در مناقشات
فعلی بین ایران و آمریکا و اسرائیل مورد توجه قرار گیرد.
مسئله دموکراسی از اعتقاد به ناجی جداست.
در کشور های غربی دموکراسی دارند. و منتظر ظهور
مجدد حضرت عیسی (ع) هم هستند.