خرید تور تابستان

ماجرای خواستگاری امام خمینی

جی پلاس درباره ی خواستگاری امام خمینی نوشت: 9 ساله بود که پدر در سن 30 سالگی به هوای ادامه تحصیل در قم راهی آنجا شد اما بانوی کوچک منزل مادربزرگ ماند و نرفت. او فرزند اول خانواده بود و عزیر دردانه مادر و پدر و آنها دلتنگش می شدند و برای دیدارش به تهران می آمدند و مادربزرگ که او را خانم مامانی خطاب می کرد نیز هر دو سالی یک بار بانوی کوچک را با خود همراه می کرد و راهی قم می شدند.

وضع مالی پدر خوب بود و دخترانش که یکی بانو بود و دو دختر دیگر امکان ادامه تحصیل برایشان فراهم تا اینکه این کوچک بانو کلاس هشتم را هم پشت سر گذاشت و صحبت خواستگارها به میان آمد.

دفعه آخری که به همراه مادربزرگ به قم رفته بودند با اصرار فراوان پدر بانو چند ماهی را در قم ماند. پدر در طول پنج سالی که در قم مانده بود، دوستانی پیدا کرده بود از جمله آقا روح الله که پسری نجیب، متدین و باسواد بود و حدود 12 سالی از بانو بزرگتر بود.

سید محمدصادق لواسانی که از دوستان پدر و آقا روح الله بود از او علت ازدواج نکردنش را سوال کرده بود و آقا روح الله پاسخ داده بود که تا کنون کسی را نپسندیده ام و قصد گرفتن همسر از خمین را هم ندارم تا اینکه آقای لواسانی می گوید که خب آقای ثقفی دختر دارند و شنیده ام که دختران خوبی هم هستند. انگار قلب آقا روح الله کوبیده شد و از آقای لواسانی خواست تا یکی از آنها را برایش خواستگاری کند.

خواستگاری دو ماه طول کشید چون بانو راضی نمی شد که به قم بیاید و پدر هم که از هر لحاظ به آقا روح الله اطمینان داشت سعی می کرد تا دختر را راضی کند می گفت می دانم که او حتی اگر تو را به غربت ببرد نخواهد گذاشت که تو آزار ببینی.

پدر راضی و مادربزرگ ناراضی و خواستگاری هر چند شب یک بار تکرار می شد. شریک ملک های مادربزرگ نیز از من خواستگاری کرده بود و مادربزرگ به آن ازدواج رضایت بیشتری داشت تا اینکه صبح هنگامی که بانو از خواب برخاست ماجرای خوابی را که دیده بود برای او تعریف کرد.

بانو در خواب دیده بود که حضرت رسول(ص)، حضرت امیر (س) و امام حسن(ع) در اتاقی در حیاط کوچکی که بعدها برای عروسی او اجاره  کردند، نشسته اند و بانو نیز با پیرزنی در اتاق مقابل که به اتاق عروس می مانست طرف دیگر حیاط نشسته اند. از پیرزن می پرسد که آنان چه کسانی هستند و پیرزن پاسخ می دهد که آن یکی که عمامه مشکی دارد پیامبر خداست و آن دیگری که کلاه قرمز و شال بلند دارد امیر مومنان (ع) است و…

بانو با خوشحالی می گوید: من این افراد را دوست دارم و آنها پیامبر و امامان من هستند. از خواب می پرد و ناراحت از اینکه چرا خوابش به انتها نرسیده است و وقتی برای مادربزرگ خواب را تعریف می کند او می گوید معلوم است که این سید حقیقی است و تقدیر تو نیز با او رقم خورده است.

همان روز پدر از راه رسید و گفت آقای لواسانی باز هم تو را خواستگاری کرده و چیزی گفته که دیگر قدرت گفتن ندارم. او می گوید: چون دختر شما در رفاه بزرگ شده نمی تواند با زندگی یک طلبه بسازد. اما من می دانم که او باسواد، متدین و با خداست و نمی گذارد به قدسی جان بد بگذرد. و گفت که اگر ازدواج نکنی دیگر در این مقوله دخالت نمی کنم.

ابهت خواب آنقدر بانو را گرفته بود که دیگر هیچ نگفت تا اینکه آقای لواسانی و برادران داماد به همراه آقا روح الله برای خواستگاری قدم پیش گذاشتند و راهی خانه پدر شدند. از پشت پنجره داماد را نشان بانو دادند. آقا روح الله جوای با چهره ای گندم گون بود که بانو از او بدش نیامد اما سنش کم بود و خیلی خوب و بد را از هم تشخیص نمی داد.

پدر که دلش پسری اهل علم می خواست در مقابل سکوت قدس ایران که نشانه رضایتش بود به سجده رفت و خدا را شکر کرد.

خلاصه، تحقیقات به عمل آمد و داماد از هر لحاظ مورد تایید قرار گرفت. داماد بسیار آقا منش بود و از ارثیه ای که برایش به جا مانده بود ماهی سی تومان مقرری داشت.

قرار و مدارها گذاشته شد و ماه رمضان به دلایل مختلف برای عروسی تعیین شد اول اینکه آقا روح الله مقید بود که حتما درس ها تعطیل باشد دوم آنکه خواب بانو در نزدیکی ایام ولادت حضرت مهدی (عج) دیده شده بود و سوم آنکه خواستگاران اوایل ماه مبارک برای خواستگاری آمده بودند.

روز هشتم ماه مبارک بود، پدر از طرف بانو وکیل و سید احمد آقا لواسانی هم از طرف پدر وکیل، آقای پسندیده هم از طرف آقا روح الله تا به حرم حضرت عبدالعظیم بروند و صیغه عقد را جاری کنند و سپس عروس جوان را به خانه ای که اجاره کرده بودند، ببرند. مهریه هم هزار تومان تعیین شد که البته خانواده داماد با قرار دادن ملک هم هیچ مشکلی نداشتند.

خانه که آماده شد، وسایل ابتدایی زندگی مانند فرش، لحاف کرسی، اسباب آشپزخانه و دیگر وسایل ضروری هم تهیه و به خانه فرستاده شد. شب پانزدهم ماه مبارک مصادف با میلاد سبط اکبر پیامبر امام حسن مجتبی (ع) غذایی تهیه و بر تن بانو لباسی بسیار زیبا کردند و فامیل و دوستان را دعوت تا در این بزم شرکت کنند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا