بهرام بیضایی: احساس گذر تُندِ زمان همواره با من است
بهرام بیضایی میگوید از آنان که در برابر بدگویانِ خردستیز خاموش نماندند سپاسگزار است.
برای شما که دلبسته و بالنده ایران و زبان فارسی هستید، پیوندهای اجتماعی در جغرافیای جدید چگونه شکل گرفت؟ شعر نمایشی که میسرایید چگونه جای خود را پیدا میکند؟
همان جور که در ایران و نه مشکلتر. ایرانیانِ این جا مردم دیگری نیستند و به اندازه ساکنان ایران، فرهنگ و سرزمینشان را دوست دارند و من تصادفا در جای درستی افتادهام؛ در فضای دانشگاهی و ایرانشناسی. نه آرزو و نه هرگز خیال بیرون از ایران زیستن داشتم. زندگی مرا با خود برد تا نشانم دهد که ناچار نیستم همه عمرم را چون محکوم مادرزاد سر کنم!
برای ما که میدانیم شما در تهران، کتابخانهای بزرگ و غنی داشتید جالب است بدانیم چه کتابهایی را با خود بردهاید و دسترسیتان به کتابهایی که میخواهید چگونه است؟
راستش کتابخانهام دنبال من آمد! ضمنا دسترسی به کتاب در این جا آبِ خوردن است.
تجربه اجرا برای تماشاگران بیرون از ایران، برای نمونه اجرایی که از «طربنامه» و «ارداویراف نامه» داشتید، چگونه بود و در شرایط اجتماعی و اجرایی آن جا، چه ویژگیهایی وجود داشته یا نداشته که برای شما اهمیت داشتهاند؟
ایرانیانِ جایی که من هستم مهر و پذیرش و گنجایش فرهنگی ایراندوستانِ ایران را دارند ولی تنشسازی و مانعافکنیِ ایرانستیزانِ ایران را ندارند!
در کار با بازیگران با چه کمبودها یا تواناییهایی رو در رو شدهاید؟
فقط تفاوت شرایط. بازیگران این جا حرفهای و حقوقبگیر هیچ مرکز تئاتری نیستند. علاقهمندانِ این کارند. هفتهای پنج روز کار میکنند و آن هم سخت و در رشتههای دیگر و تنها دو روز آخر هفته را فرصت تمرین دارند که در واقع وقت استراحت و سرگرمی هفتگیشان است. پس مثلا تمرین «طربنامه» عملا بوده چهار بار، دو روزِ بُریده بُریده در هر ماه که میشود ماهی هشت جلسه و جمعا شصت و چهار روز طی هشت ماه. بریدگیها دشمنِ بالندگیِ پیگیر است و فقط شورِ خودآزماییِ بازیگران و پیوند دوباره با فرهنگ مادری و لطف به من بود که نمایش را سامان داد.
زندگی در جایی دیگر و هوایی دیگر، آیا توانسته تاثیرهای ذهنی یا تصورات و تصویرهایی تازه از زندگی و زیست بشری برای شما به همراه داشته باشد؟ چیزی که در داستانی برای فیلم یا نمایش بخواهید نشانش بدهید یا احساسی از زندگی؟
اول این که میشده این نمایشها به آزمایش و اجرا درآیند و جهان اصلا به هم نریزد. دوم تلخی و تاسف این که چرا نباید در ایران این نمایشها دیده میشدند که زادگاه این نمایشهاست؟ و چه بسیار اندیشههاست که در نمایش ایران جان نیافته مُرده است! من این متنها را نومیدانه دور ریخته بودم که سختگیران وطن تاب آن ندارند. این متنها که سالها چون اوراق باطلهای در اسبابکشیها برگهایی از آنها گم میشد، این جا و با گرد آمدن این همه استعداد و اشتیاق پراکنده از نو زنده شدند و من ناباورانه شاهد جان گرفتن دوباره و سرزندگی آنها بودم. گرچه جواب این آزمونهای صحنه خیلی خیلی دیر به من میرسید ولی میتوانست در شرایط دیگر به کلی ناشناس و نادیده نابود شده باشد.
در آن جا احساس امنیت یا تنهایی یا دلتنگی یا هر حس دیگری که بیشتر با شماست چیست؟
احساس میکنم که در ایرانم- ایران آرمانیام؛ سرزمینی به بزرگی آرزوهایی که برایش در اتاق کار کوچکی در ایران داشتم و از آن پُرم!
اگر دوست دارید از برنامه روزانهتان بگویید و از کارهای آینده.
صبح بیدار میشوم به امید کارهای آینده؛ بر کاغذ، بر صحنه، بر نوار و به امید گریز از کابوسهایی که پیام میآیند، کابوسهایی که آرزو دارم دیر یا زود به تصویر درآورم و از هر حقیقتی واقعیترند!
هر از چند گاهی به یاد کتابخانه و دفتر کارتان در تهران میافتید؟
هر روز و هر ساعت.
نسخه چاپ نشده «ارداویراف نامه» را کم کسانی خواندهاند. آیا برای چاپ آن کاری انجام شده است؟
نه تنها «گزارش ارداویراف» که «جانا و بلا دور» و «طربنامه» هم قرار است چاپ و منتشر بشود و همچنین ضبط تصویری اجرای آنها هم دربیاید- و نیز ضبط تصویری اجرای دو نفره «آرش» و اجرای یک نفره «شب هزار و یکم» (داستان یکم)- و نیز متن داستانهای دوزخی که برگهای ناخوانده «گزارش ارداویراف» است و هنوز اجرا نشده. این روزها به خودم فرصتی دادهام تا به این کارها برسم!
پژوهش یا ایدههای نوشتاری در آن جا برای شما با چه سختی یا گشایشهایی رو به روست؟
سختی کار نوشتن این است که نمیتوانم جلوی آن را بگیرم اما سختی کار پژوهش این است که بیشتر عمر صرف کشفِ نادرستیهای برخی پژوهشهای ایرانی و فرنگی پیشین میشود که نمیدانی از غفلت است یا عمدی و از سر تعصب. راستی که هر فاجعهای از دانشِ ناقص است!
احساسی که نسبت به گذران زمان در این دوره دارید با همین احساس در تهران چه همانندی یا ناهمانندی برای شما داشته است؟
احساس گذر تُندِ زمان همواره با من است، هر جا که باشم!
میدانید که بسیاری از جوانان و دانشجویان و کسانی از چند نسل ایرانی، پیگیر پیشنهادهای شما و کارهایتان هستند، پس از نیم سده کوشش فرهنگی و هنری و این همه تجربه و فراز و نشیب در تولید اندیشه و تامل و احساس در فیلم و تئاتر و نمایشنامه، چه دوست دارید به آنها بگویید؟
نه پندگوی خوبی هستم و نه شما پند بشنوید. به جای هر پندی دست کم آرزو دارم سینما و نمایش و خبررسانیها پاک شوند هر چند اگر بُرد در غیر آن باشد.
در پایان اگر دوست دارید برای ما بگویید، بهرام بیضایی چگونه بهرام بیضایی شد؟
اتفاق خودش نمیافتد!
و اگر حرفی باقی مانده که مایلید در پایان بزنید…
به خیلیها سپاسگزاری بدهکارم. هر کس در این مدت از راه دور لطفی به من داشته. سپاسگزارم از تک تک اهل نمایش و صحنه، از دانشگاهیان و ناشران و اهل قلم، از سینماگران، منتقدان و سینمادوستان و سازمانهای فرهنگی و سینمایی و نمایشی که با یادآوریام مرا شرمنده خود کردهاند و آنان که در برابر بدگویانِ خردستیزم خاموش نماندند و باید ببخشند که وقت کم میآورم اگر گاهی پاسخ لطف خود را به موقع از من نمیگیرند. نوروز همه شاد و به امید بهاری دیگر.