پلاسکویی دیگر در اصفهان | «کهنه پاساژ» ایفل
آتشی زیرخاکستر، ساختمانی تکیده و پیر، بلاکشیده دوران، پلاسکویی دیگر، حال و هوایی است که این روزها «ایفل» را تعریف می کند؛ کهنه پاساژی که بیم آن می رود که هر لحظه اصفهان را عزادار کند.
به گزارش سایت عصر اصفهان، «اهالی این ساختمان از این خطرات مطلعند؛ آنها خوب می دانند اگر جرقه ای بزند همه طبقات را به آتش می کشد.
«ایفل» حالا مثل یک بمب ساعتی است که ممکن است هر لحظه اصفهان را داغدار کند، ساختمانی که یکی از ۴۳۰ ساختمان ناایمن اصفهان به شمار می رود.
متروپل آبادان که فرویخت، دل این فروشندگان، برای بار دوم بعد از پنج سال باز هم ریخته. آنها نگرانند که پاساژ «ایفل» به سرنوشت پلاسکو دچار شود.
از ۳۰ دی ماه ۹۵ که ساختمان پلاسکو در قلب پایتخت فروریخت تا اکنون که هشت سال از آن اتفاق می گذرد، اهالی «ایفل» سخت، ترسیده اند. مغازه داران از خطرها مطلعند؛ آنها می دانند که اگر جرقه ای بزند تمام سیم های عنکبوتی ساختمان را می برند روی هوا.
مغازه داران از وقتی لاشه به خاک افتاده پلاسکو را دیده اند، ترسیده اند. ساختمان ۵۴ ساله ای که سه سال بزرگتر از «ایفل» بود و برای همیشه با خاک یکسان شد. ایفل اما با اینکه سه سال کوچکتر است اما بیم آن می رود که به درد پلاسکو دچار شود.
اصغر و محمود و حسین و ساسان و احسان و بقیه از صبح که به «ایفل» می آیند، همگی اشهدشان را می خوانند و با سلام و صلوات کارشان را شروع می کنند. آنها کوچ کردن و بستن مغازه هایشان را برنمی تابند. تعطیلی مغازه ها مصادف می شود با بیکاری، بیکاری یعنی نداری، نداری یعنی شرمنده سفره هایشان بشوند؛ این همه باعث می شود که آنها با همه ترسی که دارند بسم ا… بگویند و صبح به صبح به «ایفل» سلام کنند.
تبصره ها هم محلی از اعراب ندارند
سرنوشت «ایفل» اما موهوم و ناشناخته است و تبصره ها هم نتوانسته کاری برایش پیش ببرد. شهرداری هم تنها کمکی که کرده، تعمیرات جزیی بوده که چند وقت پیش به واسطه ایجاد محلی برای بازی کودکان انجام داده است. یکسو جلسه است و جلسه و جلسه، یکسو نگرانی است و نگرانی و نگرانی. یک طرف بحث و رایزنی و استناد به فلان قانون و بهمان تبصره است، یک طرف دو دو تا چهارتای خرج و مخارج زندگی؛ آنسو مسئولان ایستادهاند و اینسو مردم، کسبه ای که سابقه ای طولانی در «ایفل» دارند.
کسبه اما جانب شهرداری را نمی گیرند، آنها می خواهند این وضعیت درست شود و دیگر تنشان نلرزد. به گفته خودشان مشکل اینجاست که آنها بین این بلوک های سیمانی همه چیزشان را گذاشته اند و اگر کارشان تخته شود نمی توانند جواب زن و بچه هایشان را بدهند.
توپی که در زمین های متفاوت می افتد
جالب اینکه مسئولان شهرداری هم توپ را در زمین راه و شهرسازی می اندازند؛ شاهد این ماجرا هم گفته های احمدرضا کیانی، مدیر مدیریت بحران و پدافند غیرعامل شهرداری اصفهان است که به تازگی اعلام کرده:«رسیدگی به وضعیت ساختمانهای ناایمن وظیفه ذاتی شهرداری ها نیست.»
او درخصوص آخرین وضعیت ساختمانهای ناایمن شهر اصفهان و الزامات این بخش برای کاهش آمار این ساختمانها هم به برنامه هفتم توسعه، استناد کرده و گفته: در این برنامه به طور واضح رسیدگی به این موضوع را وظیفه وزارت راه و شهرسازی دانسته و شهرداریها را در این حوزه تنها همکار می داند و وظیفهای برای آنها در نظر نگرفته است. البته در بند ۱۴ ماده ۵۵ قانون شهرداریها بیان شده است که رفع خطر از ساختمانهایی که در گذرها و معابر عمومی برای شهروندان ایجاد خطر میکند و ارتباطی با ساختمانها پیدا نمیکند، مربوط به شهرداری است.
طبق قوانین، در حوزه ساختمانهای ناایمن، شهرداری همکار وزارت راه و شهرسازی است و باید اقدامات لازم برای شناسایی و ارزیابی ساختمانها را انجام دهد و مالکان موظف به رفع خطر هستند؛ اگر این اقدامات انجام نشود، مقام قضائی ورود میکند و اقدامات لازم را در راستای حفظ امنیت روان و سلامت شهروندان انجام میدهد.
حالا زیرزمین «ایفل»، جایگاهی شده برای بازی بچه ها. بازاری های «ایفل» می گویند اینجا خطرناک تر از آن است که بچه ها بیایند، سیم ها هر لحظه ممکن است با جرقه ای، تمام تن پاساژ را به آتش بکشد اما هیچکس گوشش بدهکار نیست.
هزینه هایی که پای امن شدن ایفل را بسته است
تا یک دهه پیش هزینه ها کمتر بود اما حالا سر به فلک کشیده، این را هم صاحبان مغازه ها می دانند و هم آنهایی که مغازه ها را اجاره کرده اند:«مجبوریم» پیرمردی می گوید که در کنج «ایفل» مغازه خیاطی دارد. سال ها پیش وقتی او پا در مغازه اش گذاشت نونوار بود و خط و خشی به دیوارها نبود، زمانی که کابل های مسی به این حد زهوار دررفته نبودند.
او ۵۵ بهار را در همین پاساژ دیده و برای مشتریانش لباس نو دوخته:« به عمر ما که نمی رسد به این جوان ها باید رحم شود. این پاساژ خطر دارد.» پیرمرد می بردمان به پشت مغازه اش تا سیم هایی که مثل مارهای سیاهی به هم پیچیده را به ما نشان بدهد. سیم ها درهم و برهم و نامطمئن به دیوارآویخته شده،:« بنویس اینجا خطرناک است، بنویس شاید فرجی شد و آمدند اینجا را درست کردند.» صدایش غم انگیز می شود و با دقت لاشه های درهم ریخته سیم ها را نشان می دهد.
کنتورهای متعدد کنار هم ردیف روی دیوار نصب شده، خاکی که رویشان انباشته شده سیاهیشان را گرفته و نشان از گذر زمان می دهد. مثل لباس کهنه ای که وصله پینه شده دیوارها هم با سیم ها و کنتورها همین معنی را می دهد. پیرمرد خیاط رهایت نمی کند: «بنویس، بنویس ما همه با ترس و لرز می آییم اینجا.آتش نشانی ده ها بار آمده اینجا. خرجش بالا است، شوخی که نیست. هیچکس همکاری نمی کند، کسبه ندارند که بدهند، وگرنه جانشان را که روی اینجا نمی گذاشتند.»
به دوچرخه اش اشاره می کند که توی مغازه پارک شده: «این را می بینی! هر بار که بوی سوختگی حس می کنم دوچرخه ام را برمی دارم و فرار می کنم. هر لحظه ممکن است اینجا آتش بگیرد.»
سه مرد جوان ایستاده اند و به حرف های پیرمرد گوش می دهند. زل زده اند به سیم هایی که هر کدام مسیرش می رسد به مغازه هایی که متفاوت از مغازه پیرمرد است و با دکورهای متفاوت تری تزیین شده است اما گرد قدمت از سر و کولشان بالا می رود.
از پشت شیشه لک گرفته مغازه پیرمرد، چشم میدوزیم به بوتیکها، به آن مانکنهای سرحال داخل ویترینهایی که لباس تابستانی تبلیغ میکنند. پاساژ، سوت و کور است، در پیچ وخم راهروها و خلوتی زیرزمین. سنگینی کسادی کار، بیشتر مینشیند توی دلمان.
بقیه مغازه داران هم نگاهشان سرد است. آنها نگرانند که این پاساژ هم یک روز برای همیشه با خاک یکسان شود و تنها خاطره تلخی از آن برجا بماند.
یکی از مغازه دارهایی که به تازگی اینجا آمده مرد جوانی است، وقتی می پرسیم نمی ترسید که اینجا آتش بگیرد؟ با طمانینه می گوید: «وقتی بار زن و بچه و اجاره روی دوشت باشد با هر چیز دیگری می سازی؛ جانمان را می گذاریم کف دستمان می آییم صبح به صبح اینجا.»
از کسبه معمولی گرفته تا اعضای هیاتمدیره پاساژ، همه، دغدغه معیشت دارند. یکی ازکسبه قدیمی میگوید: «چرا نباید گلهمند باشیم وقتی میبینیم که برخی از این سیم ها ممکن است با یک جرفه کوچک همه چیزمان را به باد بدهد؟»
طبقه دوم و سوم و چهارم پاساژ هم کمی از طبقه اول ندارد. آنجا تکرار طبقات قبلی است، هر طبقه با چندین کنتور برق و سیم هایی که مثل مارهای سیاه به هم پیچیده اند، محاصره شده اند. بیشتر مغازه ها، قدیمی و دست نخورده اند با همان دکورهایی که از سه دهه پیش هنوز مانده اما بعضی ها ساده و بی تکلف و امروزی تزیین شده اند. آدم زاده یکی از قدیمیهای این پاساژ است، یکی از همان هایی که اینجا سرقفلی دارد. او از بلاتکلیفی پاساژ می گوید؛ بلاتکلیفی که مانده بین مغازه دارها و شهرداری.
خبری از مقاوم سازی نیست
از وقتی حاج میرزاعلی روغنی، «ایفل» را ساخت و این مغازه ها را فروخت، سرقفلی دارها سالیان سال است این مغازه ها را پاخور کرده اند و نمی توانند به راحتی بگذارند و بروند. هر صبح کار به روال عادی در اینجا شروع می شود و خبری از مقاوم سازی و ایمن سازی ساختمان هم نیست.
پارچه های ملیله بافی مغازه آدم زاده روی هم به ردیف چیده شده و نمای منظمی از آنها از در کوچکی که به اتاقکی سه در دو، باز می شود، پیداست. آدم زاده می گوید: «خیلی از کاسبهای اینجا، مستأجر شهرداری هستند.» ابرو در هم می شکند و از بالای عینک ته استکانیش می گوید: «اگر این مغازه را ببندند کسبه از کجا نان دربیاورند؟ بعدِ عمری خاک اینجا را خوردن همین است که می بینی. کار کساد است. مشتری نیست. نانمان شده بخور و نمیر.»
۱۰۰ مغازه در معرض خطر!
بازار کساد، کار کساد، همه چیز کساد. آنها مجبورند یکی را انتخاب کنند؛ یا اینجا آوار شود روی سرشان یا بگذارند و بروند و این بار زندگی آوار شود روی سرشان. ناامیدی از سر و کول همه شان بالا می رود؛ اجاره ها زیاد است و دستشان خالی از مشت مشت چک های برگشتی است.
تک تک مغازه ها چه قدیمی ها و چه جدیدترها همه به این درد دچارند و این درد باعث شده نتوانند جانشان را بردارند و بروند. آنها تعهد دارند به زندگی و روزی خانواده هایشان. در «ایفل» بیشتر از ۱۰۰ مغازه است که اگر هر کدام از مغازه داران یک شاگرد هم داشته باشند، حدود ۲۰۰ نفر نان سفره شان را از این پاساژ در می آورند و با توجه به گرانی و تورم نمی توانند کارشان را رها کنند و بروند.
همین موضوع باعث شده که خیلی از کسانی که در این پاساژ قدیمی اصفهان، کار می کنند قید جانشان را بزنند و برای کاسبی ناچیزی هم که شده از صبح تا شب پاتوقشان اینجا باشد اما در پرداخت هزینه برای مقاوم سازی و تعمیرات برق بمانند. با این تفاسیر، «ایفل» خیلی وقت است که آبستن حادثه است و ممکن است هر لحظه پلاسکویی دیگر را متولد کند.»
انتهای پیام