توازن قوا؛ شرط اجرای قانون اساسی
گفت وگوی عباس عبدی با مجله «چشمانداز ایران»، شماره 102 اسفند 95 در پی می آید:
🔹انقلاب توحیدی و مردمی و اسلامی انجام شد و بلافاصله قانون اساسی آن تدوین شد. هرچند مخالفتهای زیادی هم با آن میشد. برخی گفتند که تکتک اصول قانون اساسی مشروط به اصل 4 و آن هم مشروط به موازین اسلامی و موازین اسلامی هم مشروط به فهم شورای نگهبان است. بنابراین قانون اساسی اصل است یا فهم شورای نکهبان؟ چه راهکار و مهارت قانونی برای اجرای بدون تنازل قانون اساسی وجود دارد؟
🔶ابتدا باید فهم خودمان را از حقوق و عوامل موثر بر آن روشن کنیم. وقتی از حقوق صحبت میکنیم باید منظورمان را دقیق مشخص کنیم. ما یک امر حقیقی داریم و یک امر حقوقی. حقوق برای تنظیم واقعی روابط میان انسانها و نهادها با خودشان و با حکومت است. این روابط ابتدا باید بین آنها شکل گرفته باشد و بعد ماده قانونی آن مشخص شود. برای نمونه ارزشها و دیدگاههای حکومت و مردم نمیتواند خیلی متفاوت باشد. اگر تفاوت زیاد باشد قانونی که بر اساس دیدگاه حکومت نوشته میشود چندان اجرا نخواهد شد. دیدگاه دو طرف وجه حقیقی جامعه است و ضابطه و قانونِ مکتوب وجه حقوقی آن است. مشکل این است که از ابتدای مشروطه و نیز بعد از انقلاب یک قانون اساسی نوشته شد اما آن موازنه قوایی که در جامعه معرف امر حقیقی باشد تا بخواهد اجرای این قانون اساسی را تضمین کند وجود خارجی نداشته است. بنابر این اولین برنامه و اصل این است که این موازنه قوا را برای تضمین اجرای قانون موجود چگونه برقرار کنیم؟
در سالهای بعد از انقلاب شورای نگهبان نحوه تفسیرش از قانون در شرایط گوناگون به شکل متفاوتی بوده است. مثلاً یک در میان آقای بهزاد نبوی را رد و تایید صلاحیت میکردند. بنابرین باید مواد و متن حقوق را از ذهن بیرون بیاوریم و ببینیم واقعیت بیرونی چیست. برای مثال به تاثیر درآمدهای نفتی در تخریب موازنه قوا در اجرای قانون اشاره میکنم. هنگامی که این درآمدها زیاد میشوند موازنه قوا میان مردم و حکومت به ضرر مردم میشود و شاخص حاکمیت قانون نیز به همین نسبت کمرنگ خواهد شد. درآمدهای نفتی واقعیت حاکمیت قانون را تضعیف میکند. این استدلال به لحاظ آماری نیز ثابت شده است. بنده در نوشتههای خود همبستگی میان این دو متغیر را با استفاده از آمارهای بینالمللی نشان دادهام. در همین رابطه به نظرم احمدینژاد را باید به چشم یک بشکه نفت نگاه میشد. چون اگر درآمدهای نفتی را از او میگرفتید اصلاً آن پدیده شکل نمیگرفت که بخواهد آن حرفها را بزند و آن حرکات را بکند. او هم اگر نبود هر که کسی جانشینش میبود با این درآمدهای نفتی کمابیش شاید همین طور فکر و رفتار میکرد. میبینید که بعد از تحریمها و کاهش درآمدهای نفتی او کاملا تغییر کرد. قبلاً میخواست بودجه آژانس بینالمللی انرژی اتمی را تامین کند!!! اما بعد کارش به جایی رسید که به هر نحوی در صدد بود که با آنها تفاهم کند.
برای توضیح این که قانون متاثر از موازنه قواست و نه ناشی از ارزشهای انتزاعی میتوان نمونههای دیگری نیز ارایه کرد. از سال 42 تا 57 بازه 15 سالهای است که چندان هم زمان زیادی محسوب نمیشود. در سال 41 حکومت شاه قانون اصلاحات ارضی و حق رای زنان را تصویب کرد و آقایان با آن مخالفت کردند. اما در سال 57 همان آقایان مخالف، سه مرحله اجرا شده قبلی از اصلاحات ارضی شاه را کافی ندانستند و یک مرحله دیگر هم به آن اضافه کردند و حتی لغو مالکیت اراضی شهری را که شاه جرئت نزدیک شدن به آن را نداشت تصویب کردند. حق رای زنان که سهل است حق انتخاب شدن را هم به آنها دادند. نمونه دیگر مگر نمیگویند ربا جنگ با خداست و بانکها ربوی است؟ چگونه است که با نام خدا، جنگ با خدا میشود؟ پس اگر میتوان این بدیهیترین و محکمترین حکم خدا را نادیده گرفت پس نتیجه میگیریم قانون متاثر از وضعیت عینی است. نمونه دیگر این که در شرع چیزی به شکل شورای نگهبان که تایید و رد احکام با رایگیری باشد نداریم. هیچ جای شرع نداریم که شش نفر از طریق رایگیری شرع را تعیین کنند. اسلام چنین چیزی ندارد. آن شرع نیست ولی این قراردادی زمینی میان مردم است. شیخ فضلالله به همین دلیل با قانون مخالفت میکرد. میگفت وقتی ما شرع داریم قانون دیگر چیست؟ ولی وقتی قانون میآید موضوع عوض میشود. نه اینکه شرع نداریم بلکه تعبیر و خواست مردم از شرع محقق میشود. چنین نظامی عرفی است. یعنی تعبیری از شرع است که مردم آن را پذیرفتهاند. بگذارید یک مثال ساده بزنم. در اسلام وطن و ملیت نداریم. یا منع ازدواج ایرانی و افغانی معنی ندارد اما جمهوری اسلامی این ازدواج را نمیپذیرد مگر با موافقت قبلی دولت که معمولا موافقت نمیکند. ما در شرع چنین محدودیتی نداریم. اگر فراموش نکرده باشم مثلاً در کتاب کشفالاسرار امام چیزی به نام گمرکات را قبول ندارند. میگوید این سمت و آن سمت مرز ندارد، همه اینها ممالک اسلامی هستند. این برداشت از شرع درست است اما وقتی به جمهوری اسلامی میرسیم همه این موارد فرق میکنند. نکته این است که اسلام صفت این عنوان است نه قیدش. البته یک قید ایران هم دارد که آن هم یک قید غیر شرعی است. نه این که نادرست است منظورم این است که شرع قائل به چنین قیدهای محدودکننده جغرافیایی نیست. اینکه میگویم صفت است مانند این است که شما به کشوری میروید و میگویید اینها جامعه اسلامی هستند، زیرا حجاب دارند، نماز جمعه برگزار میکنند و ظواهر دینی در این کشور وجود دارد. یعنی صفت به آن میدهید. شورای نگهبان و قانون اساسی که مردم به وجود آن رای دادند یعنی آن را عرفی کردهاند. برخی افراد به چیزهایی اعتقاد دارند که در شرع هست ولی در قانون ایران نیست. مثلا شاید برخی از آقایان بردهداری را جزیی از اسلام قبول داشته باشند اما قانون اساسی آن را خلاف میداند. یا به قانون کار معترض هستند، و آن را در قالب اجارهای و مزدوری تعریف میکردند.
در اسلام مرز اسلام و کفر بوده نه محدوده جغرافیایی. به نظرم باید حقوق را از این زاویه قدرت و موازنه قوا بنگریم. اینکه افرادی به شورای نگهبان میروند و تفاسیری از حقوق میکنند که ما نمیپسندیم لزوماً به دلیل تفاوت انتزاعی در نگرشها نیست بلکه به دلیل واقعیت بیرونی است که خود را در این تفاوت نگرش نشان میدهد. مواد قانونی و حقوقی تا حدی مانند بادکنک است. هرچه توان داشه باشید میتوانید از طریق تفسیر در آن بدمید بزرگتر یا کوچکترش کنید، البته بیش از یک حدی کشش ندارد و میترکد و باید اصل ماده قانونی را تغییر داد. از این رو با تغییر مناسبات مادی و موازنه قوا میتوانیم از همین قوانین موجود تفسیر بهتری بیرون آورد.
مسئله دیگر ضمانت اجراست. شما حتی اگر قانون را هم عوض کنید اما ضمانت اجرایش را نداشته باشید، همین اتفاقی خواهد افتاد که با قانون موجود میافتد. مگر قانون اساسی مشروطه در طول زمان تغییر کرد؟ غیر از یک بار که متمم زده شد، تغییر نکرد. اما با همان قانون چندین دوره حکومتهای گوناگونی را تجربه کردیم. اگر موازنه قدرت داشته باشید، بهترین تفسیر را از قانون اساسی انجام خواهند داد. این طور نیست که ماده قانونی بویژه در قوانین اساسی چیز ثابت و مشخصی باشد و هیچ کس نتواند برداشت و تفسیر متفاوتی از آن داشته باشد.
بنابر این سیال بودن فهم ما از محتوای قانون و نیز تاثیر این محتوا از امر واقعی را فراموش نکنیم. اگر امروز شیخ فضلالله زنده بود قطعا با اسلحه علیه بسیاری از امور مبارزه میکرد. او با مدارس دخترانه مخالف بود ولی الان دختران این نظام اسلامی در روی تاتامیهای جهانی مبارزه میکنند و مدال میگیرند و ارج نیز نهاده میشوند! نمیتوانیم اسلامی داشته باشیم که اینقدر سیال باشد مگر اینکه بپذیریم اسلامی که در عمل پیاده میشود همان درک و برداشتی است که مردم دارند. نباید در بند استدلال بظاهر اسلامی مخالفان آزادی و پیشرفت باشیم زیرا آنها بیشتر از اینکه طرفدار اسلام باشند طرفدار استبداد هستند. زیرا اگر طرفدار اسلام بودند حکومتی که به قول خودشان ربویترین نظام بانکی دنیا را دارد قبول نمیداشتند. این نشان میدهد یک جای ذهنیات آنها ایراد دارد.
آنها هم در نهایت میخواهند به هر قیمتی عینیت را تغییر دهند تا به اهداف خود برسند و به همین دلیل است که آقای مصباح مهمترین اشتباهش را انجام میدهد و در انتخابات از احمدینژاد دفاع میکند، که اگر او را میشناخت و با وی کمی صحبت میکرد آینده او را پیشبینی میکرد. اما آقای مصباح به دنبال حذف سایرین بود. سیاسی رفتار میکنند در حالی که به آن پوشش دینی میدهد و در حمایت از احمدینژاد هیچ چیزی عایدشان نشد جز یک شکست استراتژیک. وقتی میگوید امام زمان به من گفت که به احمدینژاد رای بده! و بعد مجبور میشود سکوت کند.
🔹گفت او را سحر و جادو کردهاند.
🔶اینها توجیهات سیاسی است. خب در این صورت میتوان گفت پس امام زمان باید فکر اینجایش را هم میکرد دیگر! آنها سعی میکنند ازدین در سیاست مایه بگذارند و بیشترین لطمه را هم دین میبیند.
🔹ما در این بین باید چه کنیم؟ وقتی میگویند یا قانون اساسی یا فهم شورای نگهبان و بر طبق فهم شورای نگهبان جلو میروند، راهکارهای قانونی چیست که کمترین هزینه را هم داشته باشیم.
🔶فقهای شورای نگهبان بیشترین ضرر را از تایید روحانی دیدهاند. این واقعیت نشان میدهد که مسائل مهمی وجود دارد که تصمیمات شورای نگهبان را علیه آنچه که فکر میکنند درست است برگرداند. یعنی واقعیت بیرونی که تغییر میکند همین تصمیمات به پاشنه آشیل شورای نگهبان تبدیل میشود. به همین دلیل در انتخابات مجلس سال گذشته نیز لطمه سنگینی خوردند. ببینید شورای نگهبان توجه ندارد و فکر میکند فقط با چارچوبهای حقوقی انتزاعی میتواند مسائل را حل کند. وقتی چهار رده از اطلاحطلبان را رد صلاحیت میکنید، ولی آنها همچنان هستند، کشته که نمیشوند، در عرصه عمومی هم هستند. اما شورای نگهبان کاری کرد که رده پنجم آنها نیز زنده شوند ضمن این که ردههای دوم و سوم و چهارمشان را هم فعالتر کرد. این موضوع نشان میدهد که شورای نگهبان درک دقیقی از پویایی جامعه و سیاست ندارد. البته به این معنا نیست که این طرفیها درکشان کامل و خوب و موثر است. فقط به این معناست که آن سمت اینطور نیست که فعال مایشاء باشد. تمام شکستهایی که این طرف(اصلاحات) خورده محصول ناکارآمدیهای خودش بوده است. بنابرین اگر این اشتباهات را مرتکب نشویم، آن طرف تصمیماتش نمیتواند به هیچ وجه تعیینکننده سرنوشت نهایی باشد. زیرا تضاد و پارادوکسی در آن سمت وجود دارد که نمیتوانند با این شیوهها حلش کنند و آن تضاد این است که از یک طرف سیستم ما به ناچار به رای مردم نیاز دارد. نه فقط به ناچار که تا حد زیادی عقیده هم دارند. و از سوی دیگر فکر میکنند میتوانند بخشهای زیادی را رد کنند که البته بخش کوچکی نیستند. اما اینگونه نیست. کاری که با آقای هاشمی کردند انسان تعجب میکند که چقدر از نظر سیاسی اشتباه کارند. آقای هاشمی که آن طرفی بود را در موقعیتی متضاد با خود قرار دادند و بعد از فوتش خودشان نیز آن چنان از وی تجلیل کردند که مردم تعجب نمودند. با آقای روحانی هم همین کار را دارند میکنند. چقدر دیدهاید آنان یک نیرو جذب کنند به سمت خودشان.
اگر ما دقیق رفتار کنیم و تصمیم دقیق بگیریم مشکلی نداریم. البته با دو سه سال نتیجه خاصی حاصل نمیشود. من وضع کنونی را از بسیاری جهات از دوران اصلاحات پیشرفتهتر و مناسبتر میدانم. اتفاقاتی میافتد که موازنه قوا را دارد بیش از پیش بهبود و تغییر میدهد. مهمترینش از بین رفتن انحصار رسانه است. بخش مهمی از غلبه این نگاه رسمی و نحوه تفسیر آنان از قانون بر انحصار رسانهای رادیو وتلویزیون استوار بود. در 10 سال اخیر این انحصار به کلی کمرنگ شد. حتی برای به دست آوردن دوباره این انحصار بناچار تابع رسانههای غیر رسمی شدند. رادیو و تلویزیون غیر از بخش سیاسیاش دارد کمابیش مانند ماهوارهها عمل میکند. اگر این تحول در موازنه قوا تکمیل شود تفسیر از قوانین موجود و قانون اساسی به همان نسبت دموکراتیک خواهد شد. قانون ما ظرفیت تفسیرهای بسیار بهتری را دارد. مهم است که کسی چون آقای ابراهیمان در داخل شورای نگهبان است و اینگونه فکر میکند. در بیرون از شورا که اکثریت جامعه اینگونه فکر میکنند.
🔹با توجه به اینکه استقلالمان لرزان است و اطرافمان مسائلی میگذرد، چه منطقهای حقوقی داریم که بتوانیم با شورای نکهبان برخورد کنیم و قانونی باشد و هم شورای نگهبان و هم مردم هزینه ندهند،
🔶ایدهای دارم که تا کنون چند بار نوشتهام و شاید برخی که مبارزه کردن را در سیاست اصل میدانند خوششان نیاید. آن هم اینکه باید کنش سیاسی را فاقد وجه مبارزه کرد. یعنی چه؟ یعنی اگر میخواهیم مطلبی را به شورای نگهبان بگوییم میتوانیم به دو صورت بگوییم. نه فقط شورا، به دستگاه قضایی و مقام رهبری و هرجای دیگر. یکی اینکه در مقابلت ایستادهایم و سخنی انتقادی میگوییم. دیگری اینکه در کنارت هستیم و صحبتی میکنیم. جلو ایستادن و صحبت کردن، منطق مبارزه است و ادبیات خاص و نتایج خاص خود را دارد. پذیرش آن از سوی طرف مقابل به منزله عقبنشینی و شکست تلقی خواهد شد. ولی در کنار بودن، ادبیات و نتایج دیگری دارد که پذیرش انتقاد به معنای شکست نیست بلکه به معنی همراهی است. واقعیت این است که عدهای تا الان و همین الان هم در چارچوب منطق مبارزه هستند و فکر و عمل میکنند و فقط هنگامی که یک طرف را حذف کنند به پیروزی میرسند. از این غافلند که طرف مقابل نه حذف میشود و نه حذف ان طرف در نهایت برای این گروه نتیجه خاصی حاصل میکند. به نظر من بعد از سال 88 مهمترین تجربه ایران این است که فرد یا گروهی نمیتواند فرد یا گروه دیگر را حذف کند. در غرب هم دیدند نه کارگر میتواند سرمایهدار حذف کند، نه بورژوا میتواند خرده بورژوا و یا کارگر را حذف کند. همه باید با هم نوعی همزیستی و رقابت داشته باشند.
🔹روز 21 دی در مراسم آیتالله هاشمی همه شعار خود را میدادند و کسی با دیگری کاری نداشت و برخورد حذفی نبود و درگیری هم نشد.
🔶البته من چنین برداشتی ندارم. با استناد به این مورد نمیتوان گفت دو طرف نمیخواهند یکدیگر را حذف کنند، اگر موقعیتش پیش بیاید اینکار را میکنند. همین شعارها مصداق این خشم و کینه فروخورده طرفین است. نمونه مناسبی که در عرصه حقوق میتوانم ارائه کنم نوشتههای حقوقی آقای کشاورز است. اگر خوب دقت کنید نوشتههایشان به نسبت ریشهای است اما در مخاطب اصلیاش حس منفی ایجاد نمیکند. این نمونهای است که وجود دارد و اگر بتوانیم با این ادبیات صحبت کنیم این ادبیات قدرت اصلاح ایجاد میکند.
🔹شما در مورد نوعی تعامل صحبت میکنید، آقای خاتمی هم چنین نظری دارند که ما باید با رهبری تعامل کنیم. اما تنها خود مقام رهبری نیست، افرادی هستند که تمایل دارند طرف مقابل اصلا وجود نداشته باشد.
🔶اتفاقا سوال مهمی است. فرض کنید که اصلاً اینگونه هم باشد. این مسئله اصلاحطلبان است که باید آن را حل کنند. یعنی این را نیز باید در کنار سایر مسائل خود حل کنند و برایش برنامه داشته باشند نه اینکه شرط بگذارند که اول این حل شود و بعد تعامل کنند.
🔹آقای شکوریراد در مصاحبهای با چشم انداز ایران گفتند که در سال 94 و قبل از انتخابات هدف ما قانونگرایی و اعتمادسازی آن هم عمدتاً با مقام رهبری بود، چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم.
🔶گفتن یک هدف با اجرایی کردنش متفاوت است. این که هدف ما اصلاحات است را همه میگویند. معلوم نیست کاری که میکنیم لزوماً به تحقق هدف منجر شود. در مورد هدف اختلاف زیادی نیست. باید ببینیم فعالیتمان منجر به تحقق هدف میشود یا خیر؟ اصولاً دیگران در مورد عمل ما قضاوت میکنند نه هدفمان. در اهداف دوستان شکی نیست فقط در نحوه عملشان شک و شبهه وجود دارد. اینکه افرادی در مقابل آقای خاتمی قرار میگیرند تا حذفش کنند این مسئلهای است که اصلاحطلبان باید حلش کنند. اما چطور این را حل بکنند؟ به ادبیات افراد نگاه کنید. چرا آقای خاتمی همچنان در بخشی از اصولگرایان نفوذ کلام دارد؟ به دلیل ادبیات و رفتارش. با این ادبیات میتواند راه را باز کند. این ادبیات قدرت ایجاد میکند. اما شاید بگویید ایشان خیلی رعایت میکند و دست به عصا میرود که باید بحث کرد.
🔹شنیده شده که مقام رهبری گفته اند آقای خاتمی با من بحث میکرد اما نهایتاً حرف ما را انجام میداد. دیگر اینکه بعد از فوت آقای هاشمی آقای خاتمی گفتند اجازه دهید همگی کار کنند و … همه اینکارها انجام شده و باید باز هم ادامه پیدا کند؟
🔶اولا این پروسه یک روز و دو روز نیست. البته به نظر من همه کارهای لازم نیز انجام نشده. چرا خطاب خود را به اصلاحطلبان میگویم؟ چون اگر با حکومت کاملا تطبیق داشتیم که اینطرف نبودیم. اما معتقد نیستم که مخالفان بی اشتباه بودند و راه درستی رفتند. مخالفان اشتباهات کلیدی داشتند و در ارزیابی خود از واقعیت خودشیفته هستند. اما اصلاحطلبان اعتمادسازی را در حد مناسب انجام ندادند. فراموش نکنیم اعتماد سازی به این معنی نیست که اگر امروز رفتاری کنند سیستم فردایش به آنها اعتماد خواهد کرد. ظرفیت اعتمادسازی این جناح بسیار بیشتر از این است. به قضیه سال 92 دقت کنید یا همین فوت آقای هاشمی. بخش اعظمی از این افراد دلیلشان در ابراز علاقه به آقای هاشمی بیشتر به علت مخالفت با وضع موجود است تا علاقه به شخص آقای هاشمی. این اصیل نیست و حساسیت ایجاد میکند. اما علاقه به آقای خاتمی اینگونه نیست. علاقه به ایشان به نسبت اصیل است.
🔹ممکن است برخورد از کنار و نه روبرو و دلسوزانه را توضیح بیشتری دهید؟
🔶فرض کنیم فلان مسئول یا شورای نگهبان تصمیمی گرفته که مورد قبول ما نیست. یک بار میتوانیم با ادبیاتی تند و با انگیزه شناسی او را محکوم کنیم و خواهان برخورد و تغییر تصمیم او شویم ولی از سوی دیگر می توانیم نقد حقوقی همدلانه کرده و تبعات منفی تصمیم را شرح دهیم و افراد زیادی را نه فقط در جناح خود که در جناح مقابل با خود همراه کنیم. این نوع ادبیات حقوقی بیطرفانه است. ادبیاتی است که حسی که گفتم را ایجاد میکند. تجربه ما در مطبوعات همین بود که این ادبیات در مقایسه با ادبیات سیاسی و تهییجی همدلی ایجاد میکند و طرف مقابل را در موضع ضعف قرار میدهد.
🔹ممکن است موارد برخوردهای حقوقی با کمک قانون اساسی را توضیح بدهید؟
🔶نمونهاش دادگاههایمان است. به هیچ وجه ما مرتضوی را فرد صالحی برای قضاوت نمیدانستیم. اما در دادگاه حقوقی برخورد میکنیم. وقتی میگویید که دادگاه را به رسمیت نمیشناسم و با آن برخورد و مبارزه میکنید، گاهی هم میگویید با علم به شرایط این دادگاه و قاضی آن، با دادگاه به طور حقوقی برخورد میکنم و میروم دفاع میکنم، علی رغم همه مشکلاتی که وجود دارد. تجربه شخصی بنده چندهزار مطلبی است که نوشتهام. البته نه اینکه فکر کنم قرار است یکی یا چندتا از آنها مملکت را تغییر دهد، باید انقدر بنویسیم و تکرار کنیم تا ملکه ذهن شود و ضمنا مشکلات حقوقی هم پیدا نکند. بنابر این اگر هر نویسنده حرفهای بتواند صدها و هزاران مطلب بنویسد بهتر از این است که یک مطلب بنویسد و ممنوعالقلم شود و دیگر نتواند بنویسد. اینطور هم نیست که طرف مقابل با میل خود اجازه انتشار مطالب شما را میدهد. اصلاً چنین نیست. یک راهش استفاده از منطق و ادبیات و رعایت چارچوب حقوقی است. همیشه تلاش میکنم نوشتههایم چارچوب حقوقی را رعایت کند، مطالب زیادی نوشتهام اما هیچ کدام از چارچوب حقوقی فراتر نرفته است.
🔹در سالهای منتهی به 76 نیروهای خط امام و اصلاحطلبان بعدی، نقدهای تندی به آقای هاشمی داشتند. میشود گفت دوم خرداد درواقع انکار آیت الله هاشمی بود. به نوعی برخوردهای اصلاح طلبان با آیت الله هاشمی ادامه همان نقدهای تند پیش از دوم خرداد بود.
🔶من نقدهایم به آقای هاشمی وجود دارد و شاید تعجب کنید بیشترین نقدم هم به سالهای اخیرشان است. بهترین سالهای سیاسی مرحوم آقای هاشمی 88 تا 91 است. اگر اظهارات 72 تا 76 ایشان را با اظهارات کنونیش مقایسه کنید، کاملا متفاوت است. به نظرم در سالهای آخرش به دنبال بازسازی خودش بود و 100 درصد هم موفق بود که یکی از دلایل آن هم مخالفتهای مبتذلانه گروه مقابلش بود که واقعا انسان خجالت میکشد از دیدن این مخالفتها و انتقاداتشان. انتقادات بنده از آقای هاشمی هیچ وقت توهینآمیز نبود. این نوع انتقادات به نفع قدرت است. شما اگر از کسی انتقاد کنید خیرشان را میخواهید. متاسفانه در جامعه ما فکر میکنند منتقد شر انتقادشونده را میخواهد و دشمن اوست. حتی برخی از اصلاحطلبان هم اینگونه فکر میکنند. نه فقط از آقای هاشمی از آقای خاتمی هم باید انتقاد کرد. ضمن این که حق هر کسی است که انتقاد کند.
آقای هاشمی در دوره ریاست جمهوریش به کشور به شکل کارخانه نگاه میکرد. احتمالاً صحبتهای اخیر آقای مهاجرانی را در دفاع از ایشان شنیدهاید؟ اگر این صحبتها را در دفاع از عملکرد ایشان بپذیریم که رضاشاه خیلی بیشتر خدمت کرده است. پس چرا به او ناسزا میگوییم؟ مشکلی که وجود دارد این است که آقای هاشمی یک «نهاد» درست نکرد. به همین دلیل فکر میکرد که همیشه خودش باید در مصدر امور باشد تا کارها درست شود. به همین خاطر حتی در سال 92 هم کاندید ریاست جمهوری شد. ولی ایران بیش از تاسیس هر کارخانهای به ثبات و نهاد سیاسی احتیاج داشت. صرف اینکه فردی 40 سال حاکم بوده و فکر میکند هنوز فقط با حضور او است که گردش امور درست میشود این خودش به معنای شکست است. ضدیت بی منطق و مبتذل مخالفین با ایشان هم در این زمینه به ایشان خدمت کرد تا این نقد دیده نشود. در حقیقت ایشان به بهترین شکل از این نوع مخالفتها استفاده کرد و در داخل حکومت تبدیل به اپوزیسیون شد. اما نمیتوانستند او را حذف کنند. به علت سابقه ایشان؛ وی مرجعیت سیاسی روحانیت تا آخرین لحظه داشت.
ولی چرا من به دوره اخیر ایشان نقد دارم؟ آقای کروبی رئیس مجلس بود، شاید یک دهم قدرت آقای هاشمی را داشت اما همیشه از موقعیت خود در نظام استفاده میکرد و به دنبال از بین بردن اختلافات و حل مشکلات افراد بود. در واقع نوعی نگاه اصلاحی بویژه با استفاده از ابزار درونی حکومت داشت و این مهم بود. چرا میگوییم اصلاحات باید از درون سیستم بگذرد؟ زیرا اگر در بیرون از سیستم باشد به درگیری میانجامد و یکسری روابط و ضوابط خاصی ایجاد میشود که اجازه نمیدهد اصلاحات صورت گیرد. در درون سیستم بودن هم هیچ تعارضی با انجام عمل اصلاحطلبانه ندارد و حتی محبوبیت افراد را هم زیاد میکند؛ همانطور که آقای خاتمی هشت سال رئیس جمهور بودند و همچنان محبوب هستند. آقای هاشمی کوششی برای وصل و بازگرداندن اصلاحطلبان به سیستم و استفاده از موقعیت خود برای تحقق این هدف نمیکرد و به نظرم وضع موجود را بر بازگشت اصلاحطلبان ترجیح هم میداد و این انتقاد اصلی بنده به دوره اخیر ایشان است. البته یکی از اشکالات اصلاحطلبان در این دوره به نظرم نداشتن اعتماد به نفس کافی بود که خود را به اقای هاشمی متصل کردند. چون پایگاهی در سیستم نداشتند خود را به او پیوند زدند و به همین دلیل بعد از فوت ایشان احساس خلأ میکنند.
🔹البته کار اصلاحطلبان در مجلس ششم از انتقاد هم فراتر رفت تا لیستشان رای بیاورد.
🔶ولی سوال این است که آقای هاشمی برای چه به انتخابات مجلس ششم وارد شد؟
🔹گفته می شود که مقام رهبری به ایشان گفتند که رییس مجلس خوبی میخواهیم.
🔶آیا ایشان استقلال تصمیمگیری نداشتند؟ اشتباه قبلی آقای هاشمی در سال 76 بود. همان وقت به یکی از دوستانشان گفتم آقای هاشمی سرمایه است. اگر کنار بنشیند میتواند روزی یک گرهی را باز کند، اما اگر وارد شود خودش تبدیل به گره میشود. آقای هاشمی وقتی به انتخابات مجلس ششم آمد، برای این است که فکر میکرد باید اصلاحات را جمع کند. این امر زمینه را فراهم کرد تا برخی افراد هم ابهامات زیاد دوره ایشان را انگشت بگذارند و او هم نتواند پاسخ موثری دهد. ابهاماتی که نمیشود نگفت و نادیده گرفت. مضمون سیاسی شرکت اقای هاشمی در انتخابات مجلس ششم هم از سطح تهران فراتر رفته بود. یکی از دوستان که نامزد انتخابات در سمنان شده بود بیان میکرد که در آن دوران وقتی برای سخنرانی به مناطق حتی روستایی سمنان میرفت اولین سوال از ایشان این بود که موضعتان نسبت به اقای هاشمی چیست؟ با اینکه آقای هاشمی نامزد آنجا نبود. اصولگراها میخواستند از ایشان استفاده کنند. به نظرم نباید در انتخابات سال 78 ورود میکردند اما مهمتر از آن در سال 84 برای چه آمدند؟ یکی از دلایل اصلی رایآوری احمدینژاد حضور ایشان بود. اگر نمیبودند سبد رای اشان به هر کسی جز احمدینژاد تعلق میگرفت. البته آقای هاشمی بعد از رد صلاحیت سال 92 بسیار خوب عمل کردند. بعد از رد صلاحیت برخی به ایشان گفتند انتخابات را تحریم کنید اما ایشان قبول نکرد. به نظرم تصمیم بسیار درستی گرفت.
🔹البته من مطمئنم فضای بیرونی هم در تصمیم سال 92 آقای هاشمی بسیار تاثیر گذاشت.
🔶کاملا موافقم. این را هم بگویم که آغاز این حرکت هم از ناف تهران نبود. کسانی بودند که به احمدینژاد رای داده بودند و احساس گناه میکردند و میخواستند جبران کنند. تجربه خود را میگویم. روز چهارشنبه قبل از انتخابات 92، من صبحش در اسلامآباد غرب بودم. حرکت سیاسی در اسلامآباد شروع شده بود، عصرش که آمدم کرمانشاه تازه حرکت در آنجا شروع شد، تهران فردایش شروع شد. بر خلاف 76 که روند معکوس بود، در سال 92 مردم آن مناطق بودند که مطمئن بودند رایشان میتواند کارساز باشد همانگونه که احمدینژاد را بر سر کار آورد. اما مردم تهران از تاثیر رایشان مطمئن نبودند.
🔹بله ولی ناگفته نماند که این تجربه هم وجود داشت که مردم روستاها و شهرهای کوچک نیز می گفتند که ما به روحانی رای میدهیم چون روحانی گفت ما با دنیا تعامل داریم لذا جنگ نمیکنیم. در نتیجه جوانانمان حفظ میشوند و حفظ جوانانمان بهتر از این است که یارانه بگیریم. امیدواریم که اینگونه گفتگوها ادامه یابد و به کمک گفتمان قانون اساسی بتوان اختلافات را به ویژه در شرایط حساس کنونی حل کرد.
انتهای پیام