خرید تور تابستان

توازن قوا؛ شرط اجرای قانون اساسی

گفت وگوی عباس عبدی با مجله «چشم‌انداز ایران»، شماره 102 اسفند 95 در پی می آید:

🔹انقلاب توحیدی و مردمی و اسلامی انجام شد و بلافاصله قانون اساسی آن تدوین شد. هرچند مخالفت‏های زیادی هم با آن می‏شد. برخی گفتند که تک‏تک اصول قانون اساسی مشروط به اصل 4 و آن هم مشروط به موازین اسلامی و موازین اسلامی هم مشروط به فهم شورای نگهبان است. بنابراین قانون اساسی اصل است یا فهم شورای نکهبان؟ چه راهکار و مهارت قانونی برای اجرای بدون تنازل قانون اساسی وجود دارد؟

🔶ابتدا باید فهم خودمان را از حقوق و عوامل موثر بر آن روشن کنیم. وقتی از حقوق صحبت می‏کنیم باید منظورمان را دقیق مشخص کنیم. ما یک امر حقیقی داریم و یک امر حقوقی. حقوق برای تنظیم واقعی روابط میان انسان‏ها و نهادها با خودشان و با حکومت است. این روابط ابتدا باید بین آنها شکل گرفته باشد و بعد ماده قانونی آن مشخص شود. برای نمونه ارزش‌ها و دیدگاه‌های حکومت و مردم نمی‏تواند خیلی متفاوت باشد. اگر تفاوت زیاد باشد قانونی که بر اساس دیدگاه حکومت نوشته می‌شود چندان اجرا نخواهد شد. دیدگاه دو طرف وجه حقیقی جامعه است و ضابطه و قانونِ مکتوب وجه حقوقی آن است. مشکل این است که از ابتدای مشروطه و نیز بعد از انقلاب یک قانون اساسی نوشته شد اما آن موازنه قوایی که در جامعه معرف امر حقیقی باشد تا بخواهد اجرای این قانون اساسی را تضمین کند وجود خارجی نداشته است. بنابر این اولین برنامه و اصل این است که این موازنه قوا را برای تضمین اجرای قانون موجود چگونه برقرار کنیم؟

در سال‏های بعد از انقلاب شورای نگهبان نحوه تفسیرش از قانون در شرایط گوناگون به شکل متفاوتی بوده است. مثلاً یک در میان آقای بهزاد نبوی را رد و تایید صلاحیت می‏کردند. بنابرین باید مواد و متن حقوق را از ذهن بیرون بیاوریم و ببینیم واقعیت بیرونی چیست. برای مثال به تاثیر درآمدهای نفتی در تخریب موازنه قوا در اجرای قانون اشاره می‌کنم. هنگامی که این درآمدها زیاد می‌شوند موازنه قوا میان مردم و حکومت به ضرر مردم می‌شود و شاخص حاکمیت قانون نیز به همین نسبت کم‌رنگ خواهد شد. درآمدهای نفتی واقعیت حاکمیت قانون را تضعیف می‌کند. این استدلال به لحاظ آماری نیز ثابت شده است. بنده در نوشته‌های خود همبستگی میان این دو متغیر را با استفاده از آمارهای بین‌المللی نشان داده‌ام. در همین رابطه به نظرم احمدی‏نژاد را باید به چشم یک بشکه نفت نگاه می‏شد. چون اگر درآمدهای نفتی را از او می‏گرفتید اصلاً آن پدیده شکل نمی‏گرفت که بخواهد آن حرف‏ها را بزند و آن حرکات را بکند. او هم اگر نبود هر که کسی جانشینش می‏بود با این درآمدهای نفتی کمابیش شاید همین طور فکر و رفتار می‏کرد. می‏بینید که بعد از تحریم‏ها و کاهش درآمدهای نفتی او کاملا تغییر کرد. قبلاً می‏خواست بودجه آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را تامین کند!!! اما بعد کارش به جایی رسید که به هر نحوی در صدد بود که با آنها تفاهم کند.

برای توضیح این که قانون متاثر از موازنه قواست و نه ناشی از ارزشهای انتزاعی می‌توان نمونه‌های دیگری نیز ارایه کرد. از سال 42 تا 57 بازه 15 ساله‏ای است که چندان هم زمان زیادی محسوب نمی‌شود. در سال 41 حکومت شاه قانون اصلاحات ارضی و حق رای زنان را تصویب کرد و آقایان با آن مخالفت کردند. اما در سال 57 همان آقایان مخالف، سه مرحله اجرا شده قبلی از اصلاحات ارضی شاه را کافی ندانستند و یک مرحله دیگر هم به آن اضافه کردند و حتی لغو مالکیت اراضی شهری را که شاه جرئت نزدیک شدن به آن را نداشت تصویب کردند. حق رای زنان که سهل است حق انتخاب شدن را هم به آن‏ها دادند. نمونه دیگر مگر نمی‏گویند ربا جنگ با خداست و بانک‏ها ربوی است؟ چگونه است که با نام خدا، جنگ با خدا می‏شود؟ پس اگر می‏توان این بدیهی‏ترین و محکمترین حکم خدا را نادیده گرفت پس نتیجه می‏گیریم قانون متاثر از وضعیت عینی است. نمونه دیگر این که در شرع چیزی به شکل شورای نگهبان که تایید و رد احکام با رای‌گیری باشد نداریم. هیچ جای شرع نداریم که شش نفر از طریق رای‌گیری شرع را تعیین کنند. اسلام چنین چیزی ندارد. آن شرع نیست ولی این قراردادی زمینی میان مردم است. شیخ فضل‏الله به همین دلیل با قانون مخالفت می‏کرد. می‏گفت وقتی ما شرع داریم قانون دیگر چیست؟ ولی وقتی قانون می‏آید موضوع عوض می‌شود. نه این‏که شرع نداریم بلکه تعبیر و خواست مردم از شرع محقق می‏شود. چنین نظامی عرفی است. یعنی تعبیری از شرع است که مردم آن را پذیرفته‌اند. بگذارید یک مثال ساده بزنم. در اسلام وطن و ملیت نداریم. یا منع ازدواج ایرانی و افغانی معنی ندارد اما جمهوری اسلامی این ازدواج را نمی‏پذیرد مگر با موافقت قبلی دولت که معمولا موافقت نمی‌کند. ما در شرع چنین محدودیتی نداریم. اگر فراموش نکرده باشم مثلاً در کتاب کشف‏الاسرار امام چیزی به نام گمرکات را قبول ندارند. می‌گوید این سمت و آن سمت مرز ندارد، همه اینها ممالک اسلامی هستند. این برداشت از شرع درست است اما وقتی به جمهوری اسلامی می‏رسیم همه این موارد فرق می‌کنند. نکته این است که اسلام صفت این عنوان است نه قیدش. البته یک قید ایران هم دارد که آن هم یک قید غیر شرعی است. نه این که نادرست است منظورم این است که شرع قائل به چنین قیدهای محدودکننده جغرافیایی نیست. اینکه می‏گویم صفت است مانند این است که شما به کشوری می‏روید و می‏گویید اینها جامعه اسلامی هستند، زیرا حجاب دارند، نماز جمعه برگزار می‏کنند و ظواهر دینی در این کشور وجود دارد. یعنی صفت به آن می‏دهید. شورای نگهبان و قانون اساسی که مردم به وجود آن رای دادند یعنی آن را عرفی کرده‌اند. برخی افراد به چیزهایی اعتقاد دارند که در شرع هست ولی در قانون ایران نیست. مثلا شاید برخی از آقایان برده‏داری را جزیی از اسلام قبول داشته باشند اما قانون اساسی آن را خلاف می‏داند. یا به قانون کار معترض هستند، و آن را در قالب اجاره‏ای و مزدوری تعریف می‌کردند.

در اسلام مرز اسلام و کفر بوده نه محدوده جغرافیایی. به نظرم باید حقوق را از این زاویه قدرت و موازنه قوا بنگریم. اینکه افرادی به شورای نگهبان می‏روند و تفاسیری از حقوق می‏کنند که ما نمی‏پسندیم لزوماً به دلیل تفاوت انتزاعی در نگرش‌ها نیست بلکه به دلیل واقعیت بیرونی است که خود را در این تفاوت نگرش نشان می‌دهد. مواد قانونی و حقوقی تا حدی مانند بادکنک است. هرچه توان داشه باشید می‏توانید از طریق تفسیر در آن بدمید بزرگتر یا کوچکترش کنید، البته بیش از یک حدی کشش ندارد و می‏ترکد و باید اصل ماده قانونی را تغییر داد. از این رو با تغییر مناسبات مادی و موازنه قوا می‌توانیم از همین قوانین موجود تفسیر بهتری بیرون آورد.

مسئله دیگر ضمانت اجراست. شما حتی اگر قانون را هم عوض کنید اما ضمانت اجرایش را نداشته باشید، همین اتفاقی خواهد افتاد که با قانون موجود می‌افتد. مگر قانون اساسی مشروطه در طول زمان تغییر کرد؟ غیر از یک بار که متمم زده شد، تغییر نکرد. اما با همان قانون چندین دوره حکومت‌های گوناگونی را تجربه کردیم. اگر موازنه قدرت داشته باشید، بهترین تفسیر را از قانون اساسی انجام خواهند داد. این طور نیست که ماده قانونی بویژه در قوانین اساسی چیز ثابت و مشخصی باشد و هیچ کس نتواند برداشت و تفسیر متفاوتی از آن داشته باشد.

بنابر این سیال بودن فهم ما از محتوای قانون و نیز تاثیر این محتوا از امر واقعی را فراموش نکنیم. اگر امروز شیخ فضل‏الله زنده بود قطعا با اسلحه علیه بسیاری از امور مبارزه می‏کرد. او با مدارس دخترانه مخالف بود ولی الان دختران این نظام اسلامی در روی تاتامی‌های جهانی مبارزه می‌کنند و مدال می‌گیرند و ارج نیز نهاده می‌شوند! نمی‏توانیم اسلامی داشته باشیم که اینقدر سیال باشد مگر اینکه بپذیریم اسلامی که در عمل پیاده می‌شود همان درک و برداشتی است که مردم دارند. نباید در بند استدلال بظاهر اسلامی مخالفان آزادی و پیشرفت باشیم زیرا آن‏ها بیشتر از اینکه طرفدار اسلام باشند طرفدار استبداد هستند. زیرا اگر طرفدار اسلام بودند حکومتی که به قول خودشان ربوی‏ترین نظام بانکی دنیا را دارد قبول نمی‏داشتند. این نشان می‏دهد یک جای ذهنیات آن‏ها ایراد دارد.

آنها هم در نهایت می‏خواهند به هر قیمتی عینیت را تغییر دهند تا به اهداف خود برسند و به همین دلیل است که آقای مصباح مهمترین اشتباهش را انجام می‏دهد و در انتخابات از احمدی‏نژاد دفاع می‏کند، که اگر او را می‏شناخت و با وی کمی صحبت می‏کرد آینده او را پیش‏بینی می‏کرد. اما آقای مصباح به دنبال حذف سایرین بود. سیاسی رفتار می‏کنند در حالی که به آن پوشش دینی می‏دهد و در حمایت از احمدی‏نژاد هیچ چیزی عایدشان نشد جز یک شکست استراتژیک. وقتی می‏گوید امام زمان به من گفت که به احمدی‏نژاد رای بده! و بعد مجبور می‏شود سکوت کند.

🔹گفت او را سحر و جادو کرده‏اند.

🔶اینها توجیهات سیاسی است. خب در این صورت می‌توان گفت پس امام زمان باید فکر اینجایش را هم می‏کرد دیگر! آن‏ها سعی می‏کنند ازدین در سیاست مایه بگذارند و بیشترین لطمه را هم دین می‏بیند.

🔹ما در این بین باید چه کنیم؟ وقتی می‏گویند یا قانون اساسی یا فهم شورای نگهبان و بر طبق فهم شورای نگهبان جلو می‏روند، راهکارهای قانونی چیست که کمترین هزینه را هم داشته باشیم.

🔶فقهای شورای نگهبان بیشترین ضرر را از تایید روحانی دیده‌اند. این واقعیت نشان می‏دهد که مسائل مهمی وجود دارد که تصمیمات شورای نگهبان را علیه آنچه که فکر می‌کنند درست است برگرداند. یعنی واقعیت بیرونی که تغییر می‏کند همین تصمیمات به پاشنه آشیل شورای نگهبان تبدیل می‏شود. به همین دلیل در انتخابات مجلس سال گذشته نیز لطمه سنگینی خوردند. ببینید شورای نگهبان توجه ندارد و فکر می‏کند فقط با چارچوب‏های حقوقی انتزاعی می‏تواند مسائل را حل کند. وقتی چهار رده از اطلاح‏طلبان را رد صلاحیت می‏کنید، ولی آن‏ها همچنان هستند، کشته که نمی‏شوند، در عرصه عمومی هم هستند. اما شورای نگهبان کاری کرد که رده پنجم آن‏ها نیز زنده شوند ضمن این که رده‏های دوم و سوم و چهارمشان را هم فعال‌تر کرد. این موضوع نشان می‏دهد که شورای نگهبان درک دقیقی از پویایی جامعه و سیاست ندارد. البته به این معنا نیست که این طرفی‏ها درکشان کامل و خوب و موثر است. فقط به این معناست که آن سمت اینطور نیست که فعال مایشاء باشد. تمام شکست‏هایی که این طرف(اصلاحات) خورده محصول ناکارآمدی‏های خودش بوده است. بنابرین اگر این اشتباهات را مرتکب نشویم، آن طرف تصمیماتش نمی‏تواند به هیچ وجه تعیین‏کننده سرنوشت نهایی باشد. زیرا تضاد و پارادوکسی در آن سمت وجود دارد که نمی‏توانند با این شیوه‌ها حلش کنند و آن تضاد این است که از یک طرف سیستم ما به ناچار به رای مردم نیاز دارد. نه فقط به ناچار که تا حد زیادی عقیده هم دارند. و از سوی دیگر فکر می‏کنند می‌توانند بخش‏های زیادی را رد ‏کنند که البته بخش کوچکی نیستند. اما اینگونه نیست. کاری که با آقای هاشمی کردند انسان تعجب می‏کند که چقدر از نظر سیاسی اشتباه کارند. آقای هاشمی که آن طرفی بود را در موقعیتی متضاد با خود قرار دادند و بعد از فوتش خودشان نیز آن چنان از وی تجلیل کردند که مردم تعجب نمودند. با آقای روحانی هم همین کار را دارند می‏کنند. چقدر دیده‌اید آنان یک نیرو جذب کنند به سمت خودشان.

اگر ما دقیق رفتار کنیم و تصمیم دقیق بگیریم مشکلی نداریم. البته با دو سه سال نتیجه خاصی حاصل نمی‏شود. من وضع کنونی را از بسیاری جهات از دوران اصلاحات پیشرفته‏تر و مناسب‌تر می‏دانم. اتفاقاتی می‏افتد که موازنه قوا را دارد بیش از پیش بهبود و تغییر می‏دهد. مهمترینش از بین رفتن انحصار رسانه است. بخش مهمی از غلبه این نگاه رسمی و نحوه تفسیر آنان از قانون بر انحصار رسانه‏ای رادیو وتلویزیون استوار بود. در 10 سال اخیر این انحصار به کلی کمرنگ شد. حتی برای به دست آوردن دوباره این انحصار بناچار تابع رسانه‏های غیر رسمی شدند. رادیو و تلویزیون غیر از بخش سیاسی‌اش دارد کمابیش مانند ماهواره‏ها عمل می‏کند. اگر این تحول در موازنه قوا تکمیل شود تفسیر از قوانین موجود و قانون اساسی به همان نسبت دموکراتیک خواهد شد. قانون ما ظرفیت تفسیرهای بسیار بهتری را دارد. مهم است که کسی چون آقای ابراهیمان در داخل شورای نگهبان است و اینگونه فکر می‏کند. در بیرون از شورا که اکثریت جامعه اینگونه فکر می‏کنند.

🔹با توجه به اینکه استقلالمان لرزان است و اطرافمان مسائلی می‏گذرد، چه منطق‏های حقوقی داریم که بتوانیم با شورای نکهبان برخورد کنیم و قانونی باشد و هم شورای نگهبان و هم مردم هزینه ندهند،

🔶ایده‏ای دارم که تا کنون چند بار نوشته‌ام و شاید برخی که مبارزه کردن را در سیاست اصل می‌دانند خوششان نیاید. آن هم اینکه باید کنش سیاسی را فاقد وجه مبارزه کرد. یعنی چه؟ یعنی اگر می‏خواهیم مطلبی را به شورای نگهبان بگوییم می‏توانیم به دو صورت بگوییم. نه فقط شورا، به دستگاه قضایی و مقام رهبری و هرجای دیگر. یکی اینکه در مقابلت ایستاده‏ایم و سخنی انتقادی می‏گوییم. دیگری اینکه در کنارت هستیم و صحبتی می‏کنیم. جلو ایستادن و صحبت کردن، منطق مبارزه است و ادبیات خاص و نتایج خاص خود را دارد. پذیرش آن از سوی طرف مقابل به منزله عقب‏نشینی و شکست تلقی خواهد شد. ولی در کنار بودن، ادبیات و نتایج دیگری دارد که پذیرش انتقاد به معنای شکست نیست بلکه به معنی همراهی است. واقعیت این است که عده‌ای تا الان و همین الان هم در چارچوب منطق مبارزه هستند و فکر و عمل می‏کنند و فقط هنگامی که یک طرف را حذف کنند به پیروزی می‏رسند. از این غافلند که طرف مقابل نه حذف می‏شود و نه حذف ان طرف در نهایت برای این گروه نتیجه خاصی حاصل می‏کند. به نظر من بعد از سال 88 مهمترین تجربه ایران این است که فرد یا گروهی نمی‏تواند فرد یا گروه دیگر را حذف کند. در غرب هم دیدند نه کارگر می‏تواند سرمایه‏دار حذف کند، نه بورژوا می‏تواند خرده بورژوا و یا کارگر را حذف کند. همه باید با هم نوعی همزیستی و رقابت داشته باشند.

🔹روز 21 دی در مراسم آیت‏الله هاشمی همه شعار خود را می‏دادند و کسی با دیگری کاری نداشت و برخورد حذفی نبود و درگیری هم نشد.

🔶البته من چنین برداشتی ندارم. با استناد به این مورد نمی‏توان گفت دو طرف نمی‏خواهند یکدیگر را حذف کنند، اگر موقعیتش پیش بیاید اینکار را می‏کنند. همین شعارها مصداق این خشم و کینه فروخورده طرفین است. نمونه مناسبی که در عرصه حقوق می‌توانم ارائه کنم نوشته‏های حقوقی آقای کشاورز است. اگر خوب دقت کنید نوشته‏هایشان به نسبت ریشه‌ای است اما در مخاطب اصلی‌اش حس منفی ایجاد نمی‏کند. این نمونه‌ای است که وجود دارد و اگر بتوانیم با این ادبیات صحبت کنیم این ادبیات قدرت اصلاح ایجاد می‏کند.

🔹شما در مورد نوعی تعامل صحبت می‏کنید، آقای خاتمی هم چنین نظری دارند که ما باید با رهبری تعامل کنیم. اما تنها خود مقام رهبری نیست، افرادی هستند که تمایل دارند طرف مقابل اصلا وجود نداشته باشد.

🔶اتفاقا سوال مهمی است. فرض کنید که اصلاً اینگونه هم باشد. این مسئله اصلاح‏طلبان است که باید آن را حل کنند. یعنی این را نیز باید در کنار سایر مسائل خود حل کنند و برایش برنامه داشته باشند نه اینکه شرط بگذارند که اول این حل شود و بعد تعامل کنند.

🔹آقای شکوری‏راد در مصاحبه‏ای با چشم انداز ایران گفتند که در سال 94 و قبل از انتخابات هدف ما قانونگرایی و اعتمادسازی آن هم عمدتاً با مقام رهبری بود، چه پیروز شویم و چه شکست بخوریم.

🔶گفتن یک هدف با اجرایی‏ کردنش متفاوت است. این که هدف ما اصلاحات است را همه می‏گویند. معلوم نیست کاری که می‌کنیم لزوماً به تحقق هدف منجر شود. در مورد هدف اختلاف زیادی نیست. باید ببینیم فعالیتمان منجر به تحقق هدف می‏شود یا خیر؟ اصولاً دیگران در مورد عمل ما قضاوت می‏کنند نه هدفمان. در اهداف دوستان شکی نیست فقط در نحوه عملشان شک و شبهه وجود دارد. اینکه افرادی در مقابل آقای خاتمی قرار می‏گیرند تا حذفش کنند این مسئله‏ای است که اصلاح‏طلبان باید حلش کنند. اما چطور این را حل بکنند؟ به ادبیات افراد نگاه کنید. چرا آقای خاتمی همچنان در بخشی از اصولگرایان نفوذ کلام دارد؟ به دلیل ادبیات و رفتارش. با این ادبیات می‏تواند راه را باز کند. این ادبیات قدرت ایجاد می‏کند. اما شاید بگویید ایشان خیلی رعایت می‏کند و دست به عصا می‏رود که باید بحث کرد.

🔹شنیده شده که مقام رهبری گفته اند آقای خاتمی با من بحث می‏کرد اما نهایتاً حرف ما را انجام می‏داد. دیگر اینکه بعد از فوت آقای هاشمی آقای خاتمی گفتند اجازه دهید همگی کار کنند و … همه اینکارها انجام شده و باید باز هم ادامه پیدا کند؟

🔶اولا این پروسه یک روز و دو روز نیست. البته به نظر من همه کارهای لازم نیز انجام نشده. چرا خطاب خود را به اصلاح‌طلبان می‏گویم؟ چون اگر با حکومت کاملا تطبیق داشتیم که اینطرف نبودیم. اما معتقد نیستم که مخالفان بی اشتباه بودند و راه درستی رفتند. مخالفان اشتباهات کلیدی داشتند و در ارزیابی خود از واقعیت خودشیفته هستند. اما اصلاح‌طلبان اعتمادسازی را در حد مناسب انجام ندادند. فراموش نکنیم اعتماد سازی به این معنی نیست که اگر امروز رفتاری کنند سیستم فردایش به آن‏ها اعتماد خواهد کرد. ظرفیت اعتمادسازی این جناح بسیار بیشتر از این است. به قضیه سال 92 دقت کنید یا همین فوت آقای هاشمی. بخش اعظمی از این افراد دلیلشان در ابراز علاقه به آقای هاشمی بیشتر به علت مخالفت با وضع موجود است تا علاقه به شخص آقای هاشمی. این اصیل نیست و حساسیت ایجاد می‏کند. اما علاقه به آقای خاتمی اینگونه نیست. علاقه به ایشان به نسبت اصیل است.

🔹ممکن است برخورد از کنار و نه روبرو و دلسوزانه را توضیح بیشتری دهید؟

🔶فرض کنیم فلان مسئول یا شورای نگهبان تصمیمی گرفته که مورد قبول ما نیست. یک بار می‌توانیم با ادبیاتی تند و با انگیزه شناسی او را محکوم کنیم و خواهان برخورد و تغییر تصمیم او شویم ولی از سوی دیگر می توانیم نقد حقوقی همدلانه کرده و تبعات منفی تصمیم را شرح دهیم و افراد زیادی را نه فقط در جناح خود که در جناح مقابل با خود همراه کنیم. این نوع ادبیات حقوقی بی‏طرفانه است. ادبیاتی است که حسی که گفتم را ایجاد می‏کند. تجربه ما در مطبوعات همین بود که این ادبیات در مقایسه با ادبیات سیاسی و تهییجی همدلی ایجاد می‏کند و طرف مقابل را در موضع ضعف قرار می‏دهد.

🔹ممکن است موارد برخوردهای حقوقی با کمک قانون اساسی را توضیح بدهید؟

🔶نمونه‏اش دادگاه‏هایمان است. به هیچ وجه ما مرتضوی را فرد صالحی برای قضاوت نمی‏دانستیم. اما در دادگاه حقوقی برخورد می‏کنیم. وقتی می‏گویید که دادگاه را به رسمیت نمی‏شناسم و با آن برخورد و مبارزه می‏کنید، گاهی هم می‏گویید با علم به شرایط این دادگاه و قاضی آن، با دادگاه به طور حقوقی برخورد می‏کنم و می‏روم دفاع می‏کنم، علی رغم همه مشکلاتی که وجود دارد. تجربه‏ شخصی بنده چندهزار مطلبی است که نوشته‌ام. البته نه اینکه فکر کنم قرار است یکی یا چندتا از آنها مملکت را تغییر دهد، باید انقدر بنویسیم و تکرار کنیم تا ملکه ذهن شود و ضمنا مشکلات حقوقی هم پیدا نکند. بنابر این اگر هر نویسنده حرفه‌ای بتواند صدها و هزاران مطلب بنویسد بهتر از این است که یک مطلب بنویسد و ممنوع‏القلم شود و دیگر نتواند بنویسد. اینطور هم نیست که طرف مقابل با میل خود اجازه انتشار مطالب شما را می‌دهد. اصلاً چنین نیست. یک راهش استفاده از منطق و ادبیات و رعایت چارچوب حقوقی است. همیشه تلاش می‏کنم نوشته‏هایم چارچوب حقوقی را رعایت کند، مطالب زیادی نوشته‏ام اما هیچ کدام از چارچوب حقوقی فراتر نرفته است.

🔹در سال‏های منتهی به 76 نیروهای خط امام و اصلاح‌طلبان بعدی، نقدهای تندی به آقای هاشمی داشتند. می‌شود گفت دوم خرداد درواقع انکار آیت الله هاشمی بود. به نوعی برخوردهای اصلاح طلبان با آیت الله هاشمی ادامه همان نقدهای تند پیش از دوم خرداد بود.

🔶من نقدهایم به آقای هاشمی وجود دارد و شاید تعجب کنید بیشترین نقدم هم به سال‏های اخیرشان است. بهترین سال‏های سیاسی مرحوم آقای هاشمی 88 تا 91 است. اگر اظهارات 72 تا 76 ایشان را با اظهارات کنونیش مقایسه کنید، کاملا متفاوت است. به نظرم در سال‏های آخرش به دنبال بازسازی خودش بود و 100 درصد هم موفق بود که یکی از دلایل آن هم مخالفت‏های مبتذلانه گروه مقابلش بود که واقعا انسان خجالت می‏کشد از دیدن این مخالفت‏ها و انتقاداتشان. انتقادات بنده از آقای هاشمی هیچ وقت توهین‏آمیز نبود. این نوع انتقادات به نفع قدرت است. شما اگر از کسی انتقاد کنید خیرشان را می‏خواهید. متاسفانه در جامعه ما فکر می‏کنند منتقد شر انتقادشونده را می‏خواهد و دشمن اوست. حتی برخی از اصلاح‏طلبان هم اینگونه فکر می‏کنند. نه فقط از آقای هاشمی از آقای خاتمی هم باید انتقاد کرد. ضمن این که حق هر کسی است که انتقاد کند.

آقای هاشمی در دوره ریاست جمهوریش به کشور به شکل کارخانه نگاه می‏کرد. احتمالاً صحبت‏های اخیر آقای مهاجرانی را در دفاع از ایشان شنیده‏اید؟ اگر این صحبت‏ها را در دفاع از عملکرد ایشان بپذیریم که رضاشاه خیلی بیشتر خدمت کرده است. پس چرا به او ناسزا می‌گوییم؟ مشکلی که وجود دارد این است که آقای هاشمی یک «نهاد» درست نکرد. به همین دلیل فکر می‌کرد که همیشه خودش باید در مصدر امور باشد تا کارها درست شود. به همین خاطر حتی در سال 92 هم کاندید ریاست جمهوری شد. ولی ایران بیش از تاسیس هر کارخانه‌ای به ثبات و نهاد سیاسی احتیاج داشت. صرف اینکه فردی 40 سال حاکم بوده و فکر می‏کند هنوز فقط با حضور او است که گردش امور درست می‏شود این خودش به معنای شکست است. ضدیت بی منطق و مبتذل مخالفین با ایشان هم در این زمینه به ایشان خدمت کرد تا این نقد دیده نشود. در حقیقت ایشان به بهترین شکل از این نوع مخالفت‏ها استفاده کرد و در داخل حکومت تبدیل به اپوزیسیون شد. اما نمی‏توانستند او را حذف کنند. به علت سابقه ایشان؛ وی مرجعیت سیاسی روحانیت تا آخرین لحظه داشت.

ولی چرا من به دوره اخیر ایشان نقد دارم؟ آقای کروبی رئیس مجلس بود، شاید یک دهم قدرت آقای هاشمی را داشت اما همیشه از موقعیت خود در نظام استفاده می‌کرد و به دنبال از بین بردن اختلافات و حل مشکلات افراد بود. در واقع نوعی نگاه اصلاحی بویژه با استفاده از ابزار درونی حکومت داشت و این مهم بود. چرا می‏گوییم اصلاحات باید از درون سیستم بگذرد؟ زیرا اگر در بیرون از سیستم باشد به درگیری می‏انجامد و یکسری روابط و ضوابط خاصی ایجاد می‏شود که اجازه نمی‏دهد اصلاحات صورت گیرد. در درون سیستم بودن هم هیچ تعارضی با انجام عمل اصلاح‌طلبانه ندارد و حتی محبوبیت افراد را هم زیاد می‌کند؛ همانطور که آقای خاتمی هشت سال رئیس جمهور بودند و همچنان محبوب هستند. آقای هاشمی کوششی برای وصل و بازگرداندن اصلاح‌طلبان به سیستم و استفاده از موقعیت خود برای تحقق این هدف نمی‌کرد و به نظرم وضع موجود را بر بازگشت اصلاح‌طلبان ترجیح هم می‌داد و این انتقاد اصلی بنده به دوره اخیر ایشان است. البته یکی از اشکالات اصلاح‏طلبان در این دوره به نظرم نداشتن اعتماد به نفس کافی بود که خود را به اقای هاشمی متصل کردند. چون پایگاهی در سیستم نداشتند خود را به او پیوند زدند و به همین دلیل بعد از فوت ایشان احساس خلأ می‏کنند.

🔹البته کار اصلاح‏طلبان در مجلس ششم از انتقاد هم فراتر رفت تا لیستشان رای بیاورد.

🔶ولی سوال این است که آقای هاشمی برای چه به انتخابات مجلس ششم وارد شد؟

🔹گفته می شود که مقام رهبری به ایشان گفتند که رییس مجلس خوبی می‏خواهیم.

🔶آیا ایشان استقلال تصمیم‌گیری نداشتند؟ اشتباه قبلی آقای هاشمی در سال 76 بود. همان وقت به یکی از دوستانشان گفتم آقای هاشمی سرمایه است. اگر کنار بنشیند می‏تواند روزی یک گرهی را باز کند، اما اگر وارد شود خودش تبدیل به گره می‏شود. آقای هاشمی وقتی به انتخابات مجلس ششم آمد، برای این است که فکر می‏کرد باید اصلاحات را جمع کند. این امر زمینه را فراهم کرد تا برخی افراد هم ابهامات زیاد دوره ایشان را انگشت بگذارند و او هم نتواند پاسخ موثری دهد. ابهاماتی که نمی‏شود نگفت و نادیده گرفت. مضمون سیاسی شرکت اقای هاشمی در انتخابات مجلس ششم هم از سطح تهران فراتر رفته بود. یکی از دوستان که نامزد انتخابات در سمنان شده بود بیان می‏کرد که در آن دوران وقتی برای سخنرانی به مناطق حتی روستایی سمنان می‏رفت اولین سوال از ایشان این بود که موضعتان نسبت به اقای هاشمی چیست؟ با اینکه آقای هاشمی نامزد آنجا نبود. اصولگراها می‏خواستند از ایشان استفاده کنند. به نظرم نباید در انتخابات سال 78 ورود می‏کردند اما مهمتر از آن در سال 84 برای چه آمدند؟ یکی از دلایل اصلی رای‌آوری احمدی‏نژاد حضور ایشان بود. اگر نمی‏بودند سبد رای اشان به هر کسی جز احمدی‏نژاد تعلق می‏گرفت. البته آقای هاشمی بعد از رد صلاحیت سال 92 بسیار خوب عمل کردند. بعد از رد صلاحیت برخی به ایشان گفتند انتخابات را تحریم کنید اما ایشان قبول نکرد. به نظرم تصمیم بسیار درستی گرفت.

🔹البته من مطمئنم فضای بیرونی هم در تصمیم سال 92 آقای هاشمی بسیار تاثیر گذاشت.

🔶کاملا موافقم. این را هم بگویم که آغاز این حرکت هم از ناف تهران نبود. کسانی بودند که به احمدی‏نژاد رای داده بودند و احساس گناه می‏کردند و می‏خواستند جبران کنند. تجربه خود را می‏گویم. روز چهارشنبه قبل از انتخابات 92، من صبحش در اسلام‏آباد غرب بودم. حرکت سیاسی در اسلام‏آباد شروع شده بود، عصرش که آمدم کرمانشاه تازه حرکت در آنجا شروع شد، تهران فردایش شروع شد. بر خلاف 76 که روند معکوس بود، در سال 92 مردم آن مناطق بودند که مطمئن بودند رایشان می‏تواند کارساز باشد همانگونه که احمدی‏نژاد را بر سر کار آورد. اما مردم تهران از تاثیر رایشان مطمئن نبودند.

🔹بله ولی ناگفته نماند که این تجربه هم وجود داشت که مردم روستاها و شهرهای کوچک نیز می گفتند که ما به روحانی رای می‏دهیم چون روحانی گفت ما با دنیا تعامل داریم لذا جنگ نمی‏کنیم. در نتیجه جوانانمان حفظ می‏شوند و حفظ جوانانمان بهتر از این است که یارانه بگیریم. امیدواریم که اینگونه گفتگوها ادامه یابد و به کمک گفتمان قانون اساسی بتوان اختلافات را به ویژه در شرایط حساس کنونی حل کرد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا