خرید تور نوروزی

وقتی با 500 میلیون هیچ گرهی باز نمی‌شود!

غلامرضا بنی اسدی، روزنامه‌نگار، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

خوشحال بود. خیلی خوشحال! می گفت وامِ 500 میلیونیِ مسکنش جور شده است. بررسی می کند که در کدام منطقه خانه بخرد. خوشحال بود آنقدر که دلم نیامد خراشی بردارد این ذهنیتِ شکل گرفته برای او.

ان‌شاءاللهی گفتم و خداحافظی کردم. چند روز بعد اما او را دیدم. پکر، گیج، دچار یاس. انگار آدم دیگری شده بود. نه تنها از آن شادی و شادابی در او خبری نبود که جای همان‌ها را یاسی گنگ گرفته بود. می گفت با 500 میلیون تومان هیچ کاری نمی شود کرد!

با بنگاه املاک صحبت کرده، سبک و سنگین کرده اند به این نتیجه تلخ رسیده اند که با این رقم نمی شود قدمی برداشت. می گفت فکر می کردم می توانم آپارتمان کوچکی که دارم را به واحدی بزرگتر تبدیل کنم اما نمی شود. شاید بشود چند متری بزرگتر خرید اما نمی ارزد به جا به جایی. نه فقط با نگاه که به زبان هم می آورد دلخوری اش را از شرایط. از این که از الان تا الان ارزش پول ملی کم می شود. به یاد داشت که خویشاوندش سال 1396 با 400 میلیون، خانه خریده بود در جایی آبرومند اما بعد حدود 8 سال او نمی توانست آپارتمان نقلی اش در یک منطقه رو به پایین را اندکی توسعه دهد آن هم با رقمی که ظاهرش 100 میلیون بیشتر از رقم قوم و خویشش بود.

می پرسید چه بر سر پول ملی ما آمده است که چنین بی اعتبار شده است؟ معنای واقعی حرف او این بود؛ چه برسرِ خودِ ما آمده است که نمی توانیم اعتبار پیشین را تجربه کنیم. ما بی آن که نقشی داشته باشیم در پدیدار شدن شرایط، باید قربانی آن باشیم. او غُر می زد. گاه حتی صدای این غُر هم شنیده نمی شد. فقط لب هایش می پرید. رنگِ رخسارش هم از سر درون می گفت. چه می گفت را نشنیده می دانیم. من اما می گویم و می پرسم چرا چنین می شود؟

این همه مدعی داریم در عرصه اقتصاد. این همه منابع متعدد داریم در زمین. این همه فرصت داریم در زمان اما چرا وضعیت ارزش پول ملی ما و طوفان تورمی که اینجا می وزد ما را به حسرتِ کشور های جنگ زده دچار می کند؟ وضعیت ارزش پول ملی و تورمِ سوریه و عراق و افغانستان و… را ببینیم، واقعا چرا آنجا از این خبرها نیست؟

من اقتصاد را نمی فهمم اما ضرباتی که چپ و راست در این حوزه بر تن و روح و روان جامعه وارد می شود را به گوشت و پوست و استخوان و روح و روان حس می کنم. به همین خاطر می پرسم چرا؟ به احترام مردم می پرسم چرا چنین است روزگارمان. آیا منتظریم دستی از غیب برون آید و برای ما کاری بکند؟ این همه متخصص علم اقتصاد پس حاصل علم شان را کی و کجا باید دید؟

آن بنده خدا به این فکر افتاده است که از خیر گرفتن وام بگذرد. می گوید فراهم کردن چنین رقمی برای من و امثال من آسان نیست اما وقتی حساب می کنم که بازپرداخت هر قسط آن اندازه حقوقم در می آید، کاری هم با آن نمی توانم انجام دهم. پس انصراف بدهم بهتر است!

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا