خرید تور تابستان

کدامین راه، یا کدام‌ست آنکه بیراه است؟ | محمدرضا تاجیک

محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه، در یادداشتی که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، درباره‌ی مواجهه با آمریکای ترامپ نوشت:

یک

با تهدید (در اشکال گوناگون) امریکای ترامپ مواجه‌ایم. امریکا، در ساحت سیاست و امنیت ایران امروز، یک «ابرتهدید/فرصت» است که چون به‌هنگام واقعیتِ امروز آن درک نشود و از روزنۀ فرصت‌هایش عبور نشود، دیر یا زود، با پرداخت هزینه‌های گزاف و چرخش‌های منفعلانه و دهشتناکی تهدیدات گوناگون، مجازات خواهیم شد.

امریکا، در جهان امروز ما، همان نقطۀ کانونی و گره‌ای بسیاری از قدرت‌هایی است که ما را احاطه کرده‌اند و به چگونه در جهان بودن و زیستن و مناسبات و روابط ما در این جهان معنا می‌دهند. این نقطۀ کانونی قدرت جهان، چنان عظیم و هیولاوش است که در هیچ لحظه از این بودنِ در جهان، نمی‌توان شبحی از آن را ندید.

خارج از خواست و ناخواست و خوشایند و ناخوشایند ما، امریکا یک واقعیت جهانی است. پس، مهم آن است که به‌دور از فانتزی‌ها و توهمات و آرزوها، تشخیص دهیم که در مواجهه عقلایی (معطوف به منفعت و مصلحت) با این قدرت جهانی، کدامین راه، یا کدام‌ست آنکه بیراه است.

دو

در یک حصر منطقی (با بهره بردن از تئوری بازی‌ها و ادبیات اخوان ثالث) چهار راه پیداست: نخستین راه، راه بی‌برگشت و بی‌فرجام یا تکرار راه هزاران‌رفته در مسیر رابطه با امریکاست. این راه، جز به «برخورد بزرگ» ره نخواهد برد و در این برخورد آن شکستش محتمل‌تر که قدرتش کم‌تر. دو دیگر، راه به ننگ آغشته، اما رو به شهر و باغ و آبادی. این راه، راه رفتۀ بسیاری از کشورهای امروز جهان در رابطه با امریکاست که چون درافتادن با غول را عقلایی نمی‌دانند، و نیز، امکان غول‌شدن خود را به‌سادگی ممکن نمی‌دانند، تلاش می‌کنند روی دوش غول سوار شوند و از قدرتش به‌گونه‌ای نیابتی بهره ببرند.

سه دیگر، راه نیمش ننگ و نیمش نام است. این راه، راه بازی استراتژیک با «حاصل جمع غیرصفر» است، با این ملاحظه که آن‌که قدرتش بیش‌تر، امتیازش بیش‌تر. چهار دیگر، راه بازی عقلایی منصفانه و عادلانه و برابرحقوق و برابرامتیاز است. چنین انتظاری، اگر مطلوب، اما ناممکن است.

در میانۀ این راه‌ها، کژراهه یا بیراهۀ بازی بزدل نیز، راه مرد خردمند نیست، چون ضریب امکان هراسندن رقیبی که سوار هیجده‌چرخ است، با کندن فرمان پراید و انداختن آن به بیرون، بسیار ضعیف است. در این شرایط، شاید عقلایی‌ترین مواجهه، مواجهۀ به سبک روباه باشد نه خارپشت (یک چیز بزرگ می‌داند و یک ایدۀ کلان واحد و کلیشه‌ای را به همه‌چیز و همه‌کس و در هر شرایط، اعمال می‌کند) و نه اسنوب (خود را به امریکا نزدیک‌کردن و شبیه او شدن) و داندی (کاملا برخلاف اسنوب) و خرس (لجام‌گسیخته و ناآگاه و خودمرجع) و آفتاب‌پرست (خود را به رنگ چیزی درآوردن که می‌خواهد به آن نزدیک شود)، و نه گلوم (کاراکتر کارتون گالیور که در هر شرایطی منفی‌بافی می‌کند). روباه، چیزهای بسیاری می‌داند و راه‌های مواجهه و مقابله و معاملۀ بسیار، لذا قادر است در هر موقعیتی ایده و استراتژی جدیدی طرح کند. بی‌تردید، روباه‌بودگی، گاه آفتاب‌پرست‌شدگی را نیز، طلب می‌کند، که در جای خود بدان خواهیم پرداخت.

سه

اما تعریف عملیاتی «روباه-بودگی» در این تئاتر مواجهه کدام است؟ نخست ببینیم اصولی که این تعریف عملیاتی را ممکن می‌کنند، کدامند:

یک. روابط ایران و امریکا، تابعی از منطق «شدن» است، نه «بودن». پس، این رابطه نوعی خط گریز است که هر لحظه‌اش می‌تواند رابطۀ دیگری را طلب کند.

دو. امریکا نیز، نه تنها هنر و دانش و تجربۀ روباه‌بودگی را در کمال دارد، بلکه در عین حال، از امکان و استعداد شگرفی در خارپشت/خرس/آفتاب‌پرست‌شدگی برخوردار است.

سه. ایران امروز، نه تنها یک تهدید، که یک فرصت استراتژیک برای امریکا است.

چهار. در شرایط کنونی، امکان اندیشیدن به الگوی کانتی (دوستی) و هابزی (دشمنی) در تعریف رابطه با امریکا وجود ندارد (یا بهتر بگوییم، اولی کاملا انتزاعی و تجریدی و خیالی است، و دومی، تامین و تضمین‌کنندۀ منافع و امنیت ایران نیست)، الگوی لاکی (رقیب) نیز، به علت روابط نامتوازن و نامتقارن نیروها و قدرت‌ها در سطح جهانی، نمی‌تواند متوازن‌الحقوق/امتیاز باشد.

پنج. هیچ‌نوع رابطه‌ای با امریکا، نمی‌تواند صرفا به نام آغشته باشد یا تنها راه نوش و راحت و شادی باشد. پس، باید پذیرفت اگر در این رابطه، نوشی هست، جز آمیخته با نیش نیست (اصل ترجیحات نسبی در بازی غیرهمکارانه).

شش. هر نوع نزدیکی به امریکا، مستلزم نوعی دوری از قدرت‌های جهانی دیگر که امروز ایران بدانان تکیه زده است، می‌باشد.

هفت. تنها ایران می‌تواند به تغییری معنادار و معطوف به منافع و امنیت خویش با امریکا بیندیشد و نه ایرانِ انقلابی/ایدئولوژیک/هسته‌ای.

هشت. ایجاد رابطۀ حداقلی با امریکا، مستلزم پذیرش (دژوره یا دوفاکتو) نظم موجود منطقه‌ای (با حضور اسرائیل) نیز هست.

نه. رابطه با امریکا، در هر سطح، با تنش‌ها و ریزش‌هایی در درون همراه است.

ده. براي ایجاد هر نوع رابطه با امریکا، یافنن نقطۀ تعادل بازي ضروری است: نقطه‌ای كه در آن هيچ‌كدام از دو بازيگر تمايلي براي تغيير استراتژي خود ندارند. براي اين منظور، بايد از ديد هركدام از دو بازيگر به صحنه بازي نگاه كنيم. همچنین، باید نقطۀ عدم تعادل بازی را فهم کنیم، آنجا که یک بازیگر نمی‌خواهد از مواضع خود عدول کند.

یازده. این رابطه باید به‌صورت مرحله‌ای-موردی و در محدودۀ قدمی باشد که جلوی خود را می‌بینیم. در هر گام، براساس منطق محرک-پاسخ، نقشۀ تاکتیکی-استراتژیکی ورود به مرحلۀ بعد طراحی می‌شود. 

دوازده. موفقیت ما در انتخاب هر تاکتیک و استراتژی (یا هر تصمیم و تدبیر)، وابسته به فهم انتخاب رقیب می‌باشد. وقتی دری می‌گشاییم، باید مطمئن شویم که کسی بیرون در منتظر ماست. برای فهم این مهم، نیازمند کلان‌داده Big Data  هستیم.

سیزده: در ورود و نتیجه‌گرفتن از این بازی، باید «فشردگی زمان» (پنجرۀ زمانی) لحاظ گردد (امکان تبدیل جنگ سایه‌ها با رویارویی مستقیم، فعال‌کردن طرح ماشه،

چهار

امروز دقیقا در موقعیت سیاست قرار داریم، زیرا باید به ممکن‌کردن امر ناممکن بیندیشیم. به بیان دیگر، ساز تصمیم و تدبیر را در شرایط فقدان تصمیم و تدبیر – شرایطی که شاهد تنش تصاعدی تنش میان ایران و اسرائیل، بازگشت ترامپ به کاخ سفید، منجمدترشدن یخ روابط ایران و اروپا، تداوم حذف روسیه به‌عنوان میانجی، به‌واسطۀ جنگ اوکراین، تمایل چین به دورماندن از شعله‌های آتش، تمایل اعراب به هرچه بیش‌تر تضعیف‌شدن ایران، ناخشنودی دولت‌های سوریه، لبنان و عراق از تشدید تشنجات منطقه‌ای و عدم تمایل آنان برای قرارگرفتن در بازی ایران، تمایل شدید روسیه و چین برای نگه‌داشتن ایران در بازی منفعت و امنیت خویش، نارضامندی و هراس بسیاری از ایرانیان از ورود به جنگی دیگر، تشتت و تفاوت میان اصحاب تصمیم و تدبیر ایران – کوک کرد.

در این شرایط سخت و پیچیده، اگرچه با این مشکل (به‌تصریح دریدا)، مواجه‌ایم که هر تصمیمی نتیجۀ یک فرایند است، حتی اگر در یک چشم‌برهم‌زدن باشد. این، بدان معنی است که تصمیم‌ها همیشه تصمیم‌ناپذیر هستند… تصمیم‌گیری امر ِناشدنی است، زیرا برای هر تصمیمی بیش از یک راه وجود دارد…
تصمیم‌ناپذیری، راه را برای هر تصمیمی گشوده و امکان دیگرگونه‌شدن را به آن می‌دهد…

در شرایط تصمیم‌ناپذیری، بازی دائمی این یا آن، نه این و نه آن، یا هر دو ادامه خواهد داشت. اما دقیقا در همین دقیقۀ تصمیم‌ناپذیر است که سیاست معنا می‌یابد و به‌ما می‌گوید: «کدامین راه، یا کدام است آن‌که بیراه است. اما، مشکل سیاست در ایران امروز، تنها «نمودنِ راه و بیراه» نیست، بلکه بیشتر آن است که چگونه آن راه و بیراه که تشخیص می‌دهد را وارد فضای ذهنی، شناختی، اعتقادی، ایدئولوژیک، احساسی، ارادی نخبگان ابزاری یا حاملان و عاملان اسمی و رسمی خود کند. در این نوشتار، تلاش می‌کنم به پرسش نخست محدود شوم، و در مقال و مجال فراخ‌تری به پرسش دوم بپردازم.

پنج

در این شرایط سخت، حکم تئوری بقا، پرهیز از جنگ، ستیزش و تشنج، و اتخاذ رویکردی کانتی-لاکی (دوستی در عین رقابت) در سطح منطقه‌ای و جهانی، از یک‌سو، اتخاذ نوعی استراتژی موازنۀ مثبت/منفی در رابطه با قدرت‌های جهانی، از سوی دیگر، و نگاهی به درون برای تعدیل و مدیریت فشار از برون، از جانب سوم، است.

بی‌تردید، در شرایط امروز ایران، براساس هیچ سنجه و  حکم عقلی و علمی، راه صلح از جنگ نمی‌گذرد. جنگ‌باوران ما، باید پای خویش را از روی مین ذهنی، شناختی و مفهومی خود بردارند، و هوشیار شوند که جنگ هرگز ره نبرد سوی ایرانی آباد و آزاد و مستقل. اندیشمندی آلمانی می‌گوید: بزرگترین جنایت هیتلر، کشتار میلیون‌ها انسان نبود. بزرگترین جنایت او، تهی‌کردن کلمات و عبارت‌ها از معنی اصلی آن‌ها و یا حتی وارونه‌کردن معنای آن‌ها و خیانت به کلمات بود. شجاعت، وطن‌پرستی و … دیگر معنای اصلی‌شان را نمی‌دادند.

شاید، بزرگترین تهدید جنگ‌باوران ما نیز، بازی باژگونه با مفاهیمی همچون بازدارندگی، امنیت، اقتدار، عزت و حکمت و مصلحت باشد. در گام دوم، اصحاب قدرت و سیاست ایران امروز، باید فراموش کنند که برای مصون‌ماندن از تهدید یک قدرت (غرب)، می‌توان بر دوش قدرت دیگر (شرق)، یا بالعکس، سوار شد و در دامان او آرام گرفت. لذا باید توامان بر طریق و طریقت موازنۀ مثبت-منفی با قدرت‌ها شوند، و به اقتضای منافع با آنان رابطه برقرار کنند.

در گام سوم، باید نگاه‌ها را از برون به درون معطوف کنند (البته با لحاظ رابطۀ تعاملی این‌دو). شاید وقت آن رسیده که که اصحاب تصمیم و تدبیر ما، به درون بنگرند و حال و قال ایران و ایرانیان ناخوشی امروز را، و بپذیرند ایرانِ مقتدرِ فراملی، همان ادامۀ هستی‌شناختی ایرانِ مقتدر ملی است، ایران مقتدر ملی نیز، جز در پرتو تقویت سرمایۀ اجتماعی و رفاه ملی و مرتفع‌کردن شکاف‌های متراکم و متقاطع گوناگون و ساختن ایرانی آباد و آزاد، ممکن نمی‌گردد. می‌دانم امروز، اگر دری هم به‌سوی این روابط توسط ایران گشوده شود، ممکن است آن‌طرف در کسی منتظر نباشد یا به استقبال نیاید، و می‌دانم که گاه آن گام‌ها که در مسیر تشنج‌زدایی برداشته می‌شوند، ممکن است با مجازات مواجه می‌شوند، اما برای رسیدن به اهداف، باید شکست‌خورد و باز هم شکست‌خورد. تنها آنان که شکست می‌خورند، پیروز می‌شوند.

فراموش نکنیم که در سال ۱۹۸۰، دن شائو پینگ با پذیرش شکستِ سیاست‌های مائو،  مقرر کرد که چین به نیم قرن صلح نیاز دارد تا مدام رشد و توسعه را تجربه کند. نتیجه این شد که از ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۶ و طی ۳۶ سال، ۱٫۶ تریلیون دلار در این کشور سرمایه‌گذاری خارجی شد. ضمن اینکه به صورت آرام و بی‌صدا و مبهم حدود میلیاردها دلار هزینۀ قدرت نظامی خود کرد. چین در عین حال سومین صادر‌کننده اسلحه در جهان است. می‌دانم تدبیرگران امروزِ ایران، بسیار متفاوت از همتایان چینی خود هستند، و فهم آنان از مفاهیمی همچون: سیاست، روابط قدرت، منافع ملی، عقلانیت سیاسی، بحران، جنگ، صلح، دوست، دشمن، و… ریشه در ادبیات و الهیاتی بس متفاوت دارد، اما این نیز می‌دانم که مادامی که اصحاب تدبیر ما نیک ندانند که در عالم انضمامی و این‌جهانی امروز «چیست آنچه سیاست می‌نامندش»، امروزِ ایران بد و از آن بتر فردایش.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا