معین: خاتمی گفت که «کوی دانشگاه» انتقام افشای قتلهای زنجیرهای بود
«مصطفی معین» وزیر علوم دولت اصلاحات: بعد از کوی د انشگاه خود آقای خاتمی گفت که کوی دانشگاه انتقام افشای قتلهای زنجیرهای بود. من هم در مصاحبهای گفته بودم و باز هم میگویم که حداقل هدف کوی دانشگاه ساقط کردن دولت خاتمی بود.
ناهید مولوی در مقدمه ی گفتگوی اعتماد با دکتر معین نوشت: اگرچه در دولتهای سازندگی هم حضور داشت و در سال 84 یکی از جدیترین کاندیداهای ریاستجمهوری بود اما نامش برای همیشه با غم انگیزترین روزهای اصلاحات گره خورده است، با 18 تیرماه 78. مشروح گفتوگوی «اعتماد» با مصطفی معین درباره روزهای اصلاحات را در ادامه بخوانید.
در سال 76 مهمترین شعار جریان اصلاحات توسعه سیاسی بود و با این شعار خاتمی پیروز و دولت را تشکیل داد. آیا میتوان گفت که مهمترین هدف اصلاحات هم توسعه سیاسی بود یا به بیان دیگر مهمترین هدف دولت اصلاحات در زمان تشکیل چه بود؟
به طور کلی مهمترین هدف دولت اصلاحات این بود که شعارها و مواضع مترقی که آقای خاتمی در سال 76 مطرح کرده بود و به منزله میثاقی با مردم بود، تحقق پیدا کند. مواضعی چون حاکمیت قانون و تقویت جامعه مدنی و توسعه سیاسی.
برخی بر این باورند که شرایط اقتصادی موجود در جامعه سبب شد تا دولت آقای خاتمی در همان بدو تشکیل بیشتر توجه خود را متوجه توسعه اقتصادی کند و به نوعی توسعه سیاسی را به حاشیه برد و از آن فاصله گرفت؟
من در سه دولت کار کردهام و میتوانم قطع به یقین این را بگویم که همه دولتهای ما در مقام عمل، نخستین اولویتشان ابتدا اقتصادی بود؛ بعد سیاسی و مسائل فرهنگی و علمی و آموزشی بوده است. البته من به این روند چه زمانی که در دولت سازندگی بودم و چه زمانی که در دولت اصلاحلات بودم انتقاد داشتم.
پس با این حساب شما معتقدید در دولت اصلاحات توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی ارجحیت داشت؟
این درست است و من معتقدم این نباید اولویت اصولی دولتهای ما میشد.
فکر میکنید چرا این اتفاق دست کم در دولت اصلاحات هم رخ داد، به هر حال دولت اصلاحات با شعار توسعه سیاسی روی کار آمد؟
به طور کلی مسائل ملموستری همچون وضعیت معیشت مردم و رشد و توسعه اقتصادی کشور و توسعه سختافزارها و صنعت و امثالهم در سیستم برنامهریزی ما همیشه اولویت داشته است. در واقع این حوزهها را تولیدی میدانستند و حوزههایی همچون فرهنگی – اجتماعی، سیاسی و به ویژه علمی و آموزشی را مصرفی میدانستند. این دیدگاه خواهناخواهخود را در دولتها نشان می داد.
اگر بخواهیم صادقانه نگاه کنیم آیا به محاق رفتن توسعه سیاسی در دولت اصلاحات ناشی از این دیدگاهی بود که به آن اشاره کردید یا اینکه موانع و چالشهایی که در مقابل توسعه سیاسی قد علم کرد سبب شد تا دولت به نوعی از خیر این مساله بگذرد؟
نه، دقت کنید که نگرش خود روسای جمهور هم در این مساله دخیل بوده است و بعد اینکه ساختار و نظام برنامهریزی توسعه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی کشور به طور کلی اینگونه پایهگذاری شده است که در عملکرد دولتها هم تاثیر میگذارد.
نگرش آقای خاتمی به این مساله چطور بود؟
آقای خاتمی یک شخصیت فرهنگی است اما بهطور کلی علمای ما وقتی در مسوولیت اجرایی قرار میگیرند توجهشان به مسائل اقتصادی و سختافزاری ویژهتر میشود.
پس آقای خاتمی هم جدا از علمای دیگر نیست؟
چرا، به هر حال ایشان وجه تمایز زیادی با سایر علما دارند. شخصیت ایشان در زمینههای فرهنگی – اجتماعی و اخلاقی متفاوت با بسیاری از علمای ما است. نگاه آقای خاتمی هم جهانی و هم بومی است و نگاهش به جوانان و زنان مثبتتر است و در مورد فضای باز سیاسی در کشور و همچنین نهادهای مدنی کاملا متمایز از سایر روحانیان است. در واقع وجه مشترک آقای خاتمی با سایر آنها توجه به بخش اقتصادی است. دقت کنید که این موضوع در دولت آقای روحانی هم خودش را نشان داده است.
یکی از مهمترین چالشهایی که دولت اصلاحات با آن روبهرو شد و اتفاقا خود شما هم در راس وزارتخانهای که درگیر این چالش امنیتی شد حضور داشتید، حادثه کوی دانشگاه بود. برخی بر این باورند که ماجرای کوی دانشگاه میتوانست در سطح ریاست دانشگاه یا وزارت علوم حل و فصل شود و کار به دولت و وزارت کشور و نهادهای دیگر نکشد. شما این حرف را قبول دارید؟
این حرف یک اشتباه اساسی است. کسانی که این باور را دارند یا با سیاست بیگانه هستند یا با ساختار مدیریتی، سیاسی و امنیتی کشور ما و همچنین واقعیتهای کشور آشنا نیستند. بعد از کوی د انشگاه خود آقای خاتمی گفت که کوی دانشگاه انتقام افشای قتلهای زنجیرهای بود. من هم در مصاحبهای گفته بودم و باز هم میگویم که حداقل هدف کوی دانشگاه ساقط کردن دولت خاتمی بود. از همان روزهای ابتدایی که دولت تشکیل شده بود به طور مکرر گفته و شایعهسازی میشد که این دولت بیشتر از چند ماه دوام نخواهد داشت. از سوی دیگر به نظر من دانشگاه باید تاوان پیشتازیاش را در جنبش اجتماعی که در دوم خرداد سال 76 خود را نشان داد، میپرداخت، چرا که خط اول آن نهضت دانشگاه و دانشجویان بودند.
اگر به تیر ماه سال 78 بازگردید، چه کاری را انجام میدهید که آن روزها انجام ندادید؟
من معتقدم وقتی انسان با یک انگیزه پاک و خالص، میخواهد کاری را انجام دهد، خدا هم کمکش میکند که بهترین اقدام را انجام دهد. آن زمان من فقط به خاطر دفاع از مظلومیت دانشجو و دفاع از حیثیت کشور و حتی حفظ امنیت ملی، تلاش کردم آن طور جانانه از حقوق دانشجویان دفاع کنم و حتی به نشانه اعتراض استعفا دهم. زیرا استعفای من هم سبب میشد دانشجویان احساس آرامش کنند و بیشتر تحریک نشوند و هم باعث میشد این برچسب از دولت و نظام برداشته شود که اینها فرزندان و حامیان واقعی خود را له میکنند. استعفای من اعتراض به یک ظلم فاحش بود و اگر به تیر 78 بازگردم دوباره همان کار را تکرار خواهم کرد.
نظرتان در مورد عملکرد دیگر نهادهای دولت در ماجرای کوی دانشگاه چیست؟ به هر حال ماجرا ابعاد وسیعی پیدا کرد و تمام دولت درگیر آن شدند؟
فکر میکنم آن بخش از دولت که مسوولیت مستقیم داشت و وزارت علوم بود حق مطلب را خوب ادا کرد. اما نهادهای دیگری همچون وزارت کشور هم در حد خودش تلاش کرد تا بحران را کنترل کند. منتها اگر بخواهیم عملکرد مجموعه دولت و شخص آقای خاتمی را بگویم به نظر من ایشان میتوانستند حمایت سریعتر و بیشتری از دانشجویان و دانشگاه بکنند.
فکر میکنید چالشهای امنیتی مانند کوی دانشگاه، ترور سعید حجاریان، بستن روزنامهها و امثال آن چه تاثیری روی عملکرد دولت داشت؟ به بیان دیگر آیا مخالفان توانستند به هدفی که از این بحرانسازیها داشتند، برسند؟
طبیبانه و آسیبشناسانه میگویم که ریشه همه این بحرانها، چه در کوی دانشگاه و چه در ترور سعید حجاریان و قتلهای زنجیرهای و بقیه بحرانها در برخورد غیراخلاقی، غیرمدبرانه و نادرست با دولتی است که برخاسته از رای مردم بود. به نظر من این بحرانها تنها شکلهایشان متفاوت بود وگرنه در ذات و هدف، همه یکی بودند. بحرانسازها در خیلی از اهداف خود ناکام ماندند، منتها در اینکه فرصتها را برای به عمل درآوردن برخی شعارها و اهداف دولت، از جنبش اصلاحات بگیرند، موفق بودند. از همین رو بود که به ویژه در دولت دوم آقای خاتمی شاهد سرخوردگی جامعه نسبت به جریان اصلاحات بودیم. بعد از کوی دانشگاه شاهد رکود فضای دانشجویی و دانشگاهی بودیم و در سطح عمومی هم بحرانسازیها و برخوردهایی که به نوعی در ساختار قانونی کشور انجام شد، مثل رد لوایح اصلاح قانون انتخابات یا اختیارات ریاستجمهوری و کیفیت برگزاری انتخابات مجلس هفتم، همه و همه این بیتفاوتی و سرخوردگی را در جامعه به وجود آورد که در جهت اهداف مخالفان دولت خاتمی بود و حتی میتوان گفت به نوعی خودش را در انتخابات سال 84 هم نشان داد.
با همه این بحرانها و با وجود اینکه دولت آقای خاتمی در دور اول خود مهمترین بحرانهای امنیتی همچون قتلهای زنجیرهای، کوی دانشگاه و ترور حجاریان را داشت اما در دور دوم انتخابات در سال 80 رای بالاتری نسبت به سال 76 کسب کرد. این در شرایطی بود که بخشی از بدنه اجتماعی دولت اصلاحات در پی بحرانهای پی در پی دچار سرخوردگی و رکود شده بود. فکر میکنید چه دلیل سبب شد در چنین شرایطی خاتمی دور دوم از دور اول بیشتر رای بیاورد؟
دو دلیل داشت. دلیل نخست جنبه ایجابی داشت. اکثریت قاطع جامعه به سلامت نفس و صداقت و دلسوزی آقای خاتمی اعتماد داشت. ممکن است دولت آقای خاتمی ضعفهایی داشت اما نمیتوان چشم بر این واقعیت بست که دولت او دولت پاکی بود. دلیل دوم، سلبی بود و به نوعی نفی افراطیگری ارزیابی میشود. افراطیگریهایی که چوب لای چرخ دولت اصلاحات میگذاشت و در واقع با نوع نگاه و عملکرد دولت اصلاحات ضدیت داشت. به بیان دیگر احساس خطری در جامعه از نبود خاتمی احساس میشد که مبادا همان تفکر افراطی در کشور حاکم شود. بعدها در انتخابات مجلس هفتم دیدیم که چگونه این تفکر راه خود را پیش برد. بسیاری از چهرههایی را که در نزد مردم مقبولیت داشتند، رد صلاحیت کردند و اجازه حضور در انتخابات را به آنها ندادند و انتخابات مجلس هفتم با آن کیفیت استصوابی برگزار شد. البته دولت آقای خاتمی ابتدا قصد برگزاری انتخابات را نداشت و بعد ناچار شد که انتخابات را برگزار کند. بعدها دیدیم که در دولتهای نهم و دهم این تفکر چگونه تاثیر خود را در وضعیت فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی حریم خصوصی مردم، گذاشت. به همین دلیل من معتقدم در سال 80 جامعه ایران نسبت به این جریان احساس خطر کرد و به صحنه آمد و سبب شد آقای خاتمی رای بیشتری نسبت به دور اول خود کسب کند.
گفتید دولت اصلاحات به دلیل رد صلاحیتهای گسترده قصد برگزاری انتخابات را نداشت. موضع آقای خاتمی نسبت به استعفای نمایندگان مجلس ششم چه بود؟
پیش از انتخابات مجلس هفتم و در شهریور ماه سال 82 من در اعتراض به بنبست رسیدن لایحه قانونی دولت و مصوبه مجلس درباره تحول در ساختار علمی کشور در شورای نگهبان استعفا داده بودم و با وجود اصرار آقای رییسجمهوری حاضر به ادامه کار در وزارت علوم نشدم. زیرا من زمانی که از مجلس رای اعتماد گرفتم تعهد دادم که تحول ساختاری در نظام علمی کشور به وجود بیاورم. در دنیای امروز علم و تکنولوژی محور اصلی پیشرفت کشورهاست و اگر قرار باشد لایحهای که با آرای اکثریت قاطع دولت و مجلس به تصویب رسیده است در شورای نگهبان به دلایل غیرکارشناسانه که متاثر از نوع نگاه سیاسی آنها نیز بود، به بنبست برسد من دیگر نمیتوانستم به تعهد خود عمل کنم و بودنم در این سمت به لحاظ اخلاقی، مدیریتی و وجدانی توجیهی نداشت. به همین دلیل من آن زمان در دولت حضور نداشتم اما از بیرون شاهد بودم که با چه کیفیتی قرار است انتخابات مجلس هفتم انجام بگیرد. به یاد دارم در یکی از مصاحبههایم وقتی درمورد انتخابات مجلس هفتم از من پرسیدند، من گفتم اگر در دولت حضور داشتم و شاهد برگزاری چنین انتخاباتی بودم یا بلافاصله از سمت خود استعفا میدادم یا دق میکردم! با وجود اینکه من در دولت حضور نداشتم اما طبق اخباری که از دوستان میشنیدم و بخشی از آنها هم در رسانهها منعکس میشد دولت تمایلی برای برگزاری انتخابات مجلس هفتم با آن کیفیت را نداشت، منتها دولت از سوی نهادهای بالاتر ملزم به برگزاری این انتخابات شد. به یاد دارم بعد از رد صلاحیتها، آقایان خاتمی و کروبی به عنوان روسای دولت و مجلس نامهای خدمت رهبری نوشتند و درخواست کردند تا به شورای نگهبان درمورد این مساله تذکر جدی دهند زیرا بحث حقوق ملت در میان بود، که رهبری هم نامه را به شورای نگهبان ارجاع دادند اما در عمل اتفاقی رخ نداد. من اینها را میگویم تا متوجه شوید که دولت در آن زمان در چه شرایط پیچیدهای قرار داشت و در چه وضعیتی انتخابات مجلس هفتم را برگزار کرد. در واقع بسیاری از همین رویدادها در چنین شرایطی باعث دلخوریها و سرخوردگیهایی در جامعه شد.
به طور کلی فکر میکنید اصلا یک دولت میتواند در چنین شرایطی از برگزار نکردن یک انتخابات سر باز بزند؟
به قول معروف کار که نشد ندارد! انسانها در هر شرایطی میتوانند طوری تدبیر کنند که یک کار به سرانجام برسد، منتها بحث اینجاست که آن کار ممکن است به مصلحت نباشد. به نظر من میتوانستند در آن شرایط هماهنگی با رهبری را کمی جدیتر پیش ببرند و وضعیت را تغییر دهند تا انتخابات به نحو درستی انجام بگیرد. این مسائل نخستینبار نبود که رخمیداد در زمان امام هم در انتخابات مجلس سوم یک مسالهای پیش آمد که با دستور خود ایشان برخی صندوقها دوباره بازشماری شدند. به طور کلی این را میخواهم بگویم که یک دولت میتواند در اعتراض به روندهای غیرقانونی یک انتخابات را برگزار نکند اما با توجه به مجموعه شرایط و تنشهایی که وجود داشت، به نظرم در آن زمان بیش از این هم از دولت کاری ساخته نبود.
بسیاری، اقدامات مجلس ششم را تند میدانند که اتفاقا مانع حرکت دولت اصلاحات بود. فکر میکنید مجلس ششم تاثیر منفی روی عملکرد دولت داشت؟
من با این جمله که مجلس ششم عملکردش افراطی یا رادیکال بوده موافق نیستم. به یاد دارم در مجلس ششم وقتی لایحه قانون مطبوعات در دستور کار قرار گرفت و نظر رهبری منعکس شد که این لایحه متوقف شود مجلس به نظر ایشان تمکین کرد. در سایر موارد هم من به عنوان یکی عضو دولت که به مجلس میرفتم و با نمایندگان دیدار و گفتوگو داشتم افرادی جدی بودند و به وظایف قانونی و مسائل تخصصی رسیدگی میکردند و این طور نبود تنها به دنبال اهداف سیاسی باشند. در عین حال که در حوزههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قانونگذاری و نظارت میکردند، نگاه سیاسی اصلاحطلبانه خود را هم داشتند. اینکه اکثریت یا نگاه سیاسی متفاوتی از دیگر جناح سیاسی کشور داشته باشد که گناه نیست. به هر حال مجلس ششم برخاسته از رای مردم بود و در واقع مردم میخواستند این افراد با این گرایش سیاسی در مجلس حضور داشته باشند، کما اینکه در مجلس چهارم و پنجم و دوم هم محافظهکارها بودند که اکثریت قاطع را داشتند. مجلس سوم هم با مراقبت و توجه خاص امام، جریان چپ توانست وارد مجلس شود و اکثریت را از آن خود کند. منظور من از گفتن این حرفها این است که به هر حال در هر دورهای یک جناح میتواند اکثریت را کسب کند و برنامهها را با نگاه سیاسی خود پیش ببرد. حال یک زمان جریان چپ و یک زمان جریان راست، بنابراین نمیتوان گفت چون اکثریت بودند و اهداف اصلاحطلبانه را پیگیری میکردند پس تند یا رادیکال بودند. بیشتر انتقادها در پایان کار مجلس و تحصن نمایندگان در اعتراض به رد صلاحیتها باز میگردد که من معتقدم نمیتوان آن اتفاق را به همه چهار سال مجلس ششم تعمیم داد.
پس شما معتقدید تحصن نمایندگان مجلس ششم اقدام تندی بود؟
به نظر من میشد کار را طوری جلو برد که تحصن اتفاق نیفتد. من پزشک هستم و در پزشکی سه اصل وجود دارد، پیشبینی، پیشگیری و تشخیص بیماری قبل از درمان. به نظر من در آن چهار سال میشد طوری پیشبینی شود که از تحصن پیشگیری شود، به بیان دیگر کارها را طوری پیش میبردند که در پایان دوره و در مواجهه با چنین شرایطی مجبور به تحصن نشوند. اما درباره رابطه مجلس ششم و دولت اصلاحات این را باید بگویم که بسیاری تصور میکنند یک دوره طلایی بود، اما حقیقت این بود که رابطه این دو در واقع رابطه «دوری و دوستی» بود. من به عنوان کسی که عضوی از دولت بودم در آن زمان و با مجلس هم در ارتباط بودم، میگویم که این رابطه دوری و دوستی بود و اصلا ارتباط تنگاتنگی بین دولت و مجلس وجود نداشت و من امروز این را میگویم که ای کاش این رابطه از نوع همکاری نزدیک و تنگاتنگ بود. به باور من یک فرصت طلایی و تاریخی برای کشور بود اگر ارتباط نهادمندی بین دولت اصلاحات و مجلس ششم شکل میگرفت تا بتوانند زیرساختهای توسعه کشور را در همه حوزهها به ویژه در حوزههای اجتماعی و سیاسی و جامعه مدنی تقویت کنند. اگر این اتفاق رخ میداد در واقع مردم بیش از آنچه امروز شاهدش هستیم در اداره کشور دخیل بودند. در دنیای امروز دولتها به تنهایی نمیتوانند یک کشور را به نحو مطلوبی اداره کنند. کشور ما هم جدا از جهان نیست، فرقی نمیکند دولت اصلاحطلب باشد یا اصولگرا، در واقع نهادهای مردمی میتوانند بازوهای اجرایی دولت باشند و بار دولت را کم کنند. در دنیای امروز احزاب هستند که حرف اول را در عرصه سیاست میزنند اما متاسفانه ما در این حوزه هم از دنیای پیشرفته عقبیم و هم حتی از کشورهای پیرامون خودمان! شما ترکیه یا پاکستان یا هندوستان را ببینید، در این کشورها احزاب قوی وجود دارد.
به نظر میرسد نگاه آقای خاتمی به مساله تحزب در زمانی که دولت را در دست داشتند چندان نگاه مثبتی نبود یا دستکم در این حوزه خوب عمل نکرد.
نه اینگونه نبود، نگاه آقای خاتمی به مساله تحزب مثبت بود. وقتی ایشان موضوع جامعه مدنی را مطرح کردند منظورشان فقط نهادهای اجتماعی غیرسیاسی نبود، در واقع نهادهای غیر سیاسی تنها یک بخشی از نهادهای جامعه مدنی است و بخش دیگرش هم احزاب سیاسی است. در واقع وجه مشترک همه این نهادها این است که غیر دولتی هستند، خودجوش هستند و فرمایشی نیستند. آقای خاتمی هم جامعه مدنی را با تمام بخشهایش قبول و به آن اعتقاد داشت منتها به نظر من مسوولیت ریاستجمهوری ملاحظاتی را برای او به همراه میآورد که نتوانستند از احزاب سیاسی آن طور که باید حمایت کنند. حتی احتیاطشان درباره احزاب اصلاحطلب مانند جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب بیشتر از سایر احزاب بود. آقای خاتمی بار سنگینی به دوش داشت و با سنگاندازیها و بحرانسازیهایی که میکردند، نمیخواست بهانه بیشتری به دست مخالفان دهد.
این ملاحظات چه بود؟
من نمیخواهم آقای خاتمی را به محافظهکاری متهم کنم اما میخواهم یک واقعیتی را بیان کنم. وقتی یک فرد در مسوولیتهای سنگین و خطیر قرار میگیرد یکسری از ملاحظاتش واقعبینانه است. در هر صورت رییس دولت بار اجرایی کشور را به دوش میکشد و از آن سو فضای سیاسی هم فضای اخلاقی و سالمی برای رقابت نیست و به گونهای آلوده است. انواع بحرانسازیها و سنگاندازیها بیداد میکند و هرکدامشان میتوانند فرصت کار را از دولت بگیرند. برخورد با این چالشها خود کار بسیار دشواری است و در چنین شرایطی ممکن است یک فرد مجبور به ملاحظهکاریهایی هم بشود. در واقع من عملکرد آقای خاتمی در مورد احزاب را اینگونه تفسیر میکنم. زمانی که من به عنوان یکی از وزرای دولت اصلاحات انتخاب شدم نگاهم این بود که آقای خاتمی میتواند خودش رییس یک تشکیلات یا یک جبهه اصلاحطلب هم باشد. بالاخره مردم به رییسجمهوری رای دادند که مواضعش در زمینه اصلاحطلبی کاملا شفاف و مترقی است و او حق دارد که بخواهد مدیریت یک جبهه اصلاحطلبی را عهدهدار شود، حتی رفتن به این سو هم نافی این نبود که از احزاب رقیبش استفاده نکند. اما وقتی مسوولیتها از دوش فرد برداشته میشود کمی راحتتر شده و مواضعش صریحتر و شفافتر بیان میشود و از لحاظ ظاهری در واقع مواضعش شجاعانهتر دیده میشود.
در دوران اصلاحات آیا چهرههای سیاسی یا وزرای ایشان به طور جدی این مساله را با خود خاتمی مطرح کردند که یک تشکیلات تشکیل دهد و رهبری آن را عهدهدار شود؟
من خودم هیچوقت با چنین صراحتی این موضوع را بیان نکردم، نمیخواستم حالت دخالت یا تحمیل نظر تلقی شود. اما فکر میکنم اطرافیان آقای خاتمی، به ویژه چهرههایی که حزب مشارکت را تشکیل میدادند چنین مسالهای مطرح کرده باشند، من در این زمینه اطلاعات دقیقتری ندارم. در هر صورت اگر مطرح هم کرده باشند تاثیری نداشته زیرا ما آثاری از آن را ندیدیم.
اشاره کردید که رابطه دولت و مجلس ششم یک رابطه دوری و دوستی بود و همین مساله سبب شد تا فرصت طلایی برای یکسری مسائل از دست برود. چرا دولت اصلاحطلب و مجلس اصلاحطلب چنین رابطهای داشتند؟
به طور کلی در کشور ما و در بهترین حالت فرهنگ دوری و دوستی حاکم است. اگر بخواهم بگویم شرایط واقعی چیست بهتر است بگویم فرهنگ «دوری و سوءظن» و در بدترین شرایط حتی «دوری و دشمنی» است. دلیل این امر این است که در کشور ما سرمایه اجتماعی بسیار پایین است و این چیزی نیست که یک شبه ایجاد شده باشد. این فقدان سرمایه اجتماعی در صدها سال گذشته به دلیل وجود حاکمیت مستبدان و دیکتاتورها به وجود آمده و این سوءظن و بیاعتمادی در کشور جزوی از فرهنگ عمومی ما شده است. در واقع بیاعتمادی حرف اول را میزند نه حسنظن. با توجه به این سابقه فرهنگی و اجتماعی، همین وضع بین دولت و مجلس ششم حاکم بود. البته انتظار من این نبود که چنین چیزی وجود داشته باشد، چون به هر حال اینها نخبگان کشور بودند و دولت را تشکیل داده بودند و در آن سو هم از طرف دیگر به تعبیر امام، آنها عصاره فضایل ملت بودند و اینها علیالاصول نباید تابع عوام و فرهنگ حاکم بر کشور و جامعه باشند. در واقع توقع میرفت افرادی باشند که تابوها را بشکنند، نوآوری داشته باشند و اصلاح فرهنگ را از خودشان شروع کنند. به نظر من میشد این اتفاق رخ ندهد اما ضعفهای درونی دولت و مجلس هم به این مساله دامن میزد. مجلس ششم با اینکه اکثریت آن با اصلاحطلبان بود اما سازمان دهی حزبی قوی نداشت.
البته فراکسیون مشارکت که اکثریت را داشت انسجام خوبی در مجلس ششم از خود نشان داد.
این حرف درست است، به هر حال مشارکت یک حزب بود و نسبت به سایر گروهها انسجام تشکیلاتی بهتری داشت، منتها در این سو دولت آقای خاتمی هم از انسجام کافی برخوردار نبود. مقصود من انسجام حول حرفها و مواضع مترقیای بود که آقای خاتمی در دوم خرداد مطرح کرده بود. مثلا چند تن از وزرای او از دیدگاههایش دفاع میکردند و پای مواضعش میایستادند؟ من جز دو سه تن، کسی را سراغ ندارم!در صورتی که مجموعه دولت باید از مواضع رییسجمهور حمایت میکرد و پایش میایستاد تا محقق شود. البته و خوشبختانه آقای خاتمی برای نخستینبار و در همان دولت اولشان اجرای اصول فصل هفتم قانون اساسی را مورد توجه قرار داد و انتخابات شوراهای شهر و روستا را برگزار کرد که این موضوع متاثر از همان دیدگاههای دومخردادی او بود که مردم در اداره امور و پیشبرد برنامههای سیاسی و اجتماعی یا فرهنگی و اقتصادی مشارکت گستردهتری داشته باشند. این قدم بلندی به سمت سازمان دهی جامعه به سوی توسعه سیاسی – اجتماعی بود که با حمایت مجموعه دولت به نتیجه رسید.
دلیل این عدم انسجام در دولت اصلاحات چه بود؟ آیا خاتمی از مهرههای مناسبتری میتوانست استفاده کند و نکرد؟
من در اینجا توضیح بیشتری میدهم. وقتی آقای خاتمی انتخابات را برد و پیش از به دست گرفتن امور اجرایی و زمانی که رییسجمهور منتخب بود، یک شورای 10 نفره را تشکیل داد که در واقع مشاوران عالی او بودند و قرار بود برای کابینه تصمیم بگیرند و در خیلی از جلسات خود آقای خاتمی هم حضور مییافتند. در واقع افراد پیشنهادی برای کابینه پس از بررسی در ستاد انتخاباتی ایشان به این شورای 10 نفره میآمد و جمعبندی میشد و البته این را هم بگویم که تصمیمگیرنده نهایی شخص آقای خاتمی بودند.
کمیته 10 نفره شامل چه کسانی بود؟
غیر از خود من، مرحوم دکتر حسن حبیبی، آقای عبدالله نوری، آقای شیخ حسین هاشمیان، آقای مهندس میرحسین موسوی، آقای کروبی، آقای موسوی خویینیها، آقای بهزاد نبوی و دو سه نفر دیگر که الان در مورد نامشان حضور ذهن ندارم. در واقع ترکیب کابینه اصلاحات با مشورت این افراد چیده شده بود. ولی واقعیت این است که گاه افراد میآیند و میپذیرند که همکاری کنند و در واقع این همکاری باید حول دیدگاههای شخص رییسجمهور باشد اما وقتی وارد کار میشوند عملا توان همراهی ندارند یا پا پس میکشند. به یاد دارم در دولت دوم آقای خاتمی یکی از کارهای خوبی که انجام شد امضای میثاقنامهای در دولت بود که به عنوان عهد و پیمان میان وزرا و رییسجمهور تلقی میشد. در واقع ضعفی که من به آن اشاره کردم ناشی از واقعیت است که پایبندی به عهد و پیمان که ارزشی، اخلاقی و دینی و پراهمیت است در فرهنگ عمومی ما رنگ باخته است. در واقع بخشی از این ضعف در دولت اصلاحات گریزناپذیر و ناخواسته بود.
وقتی در هیات 10 نفره برای تشکیل کابینه بودید تصور میکردید بعدها چنین بحرانها و موانعی پیش روی دولت اصلاحات قرار گیرد که بر اساس آن مهره چینی کنید؟
در همان زمان من کسی نبودم که به تازگی وارد سیاست و کار اجرایی شده باشد. به هر حال من تجربه کار با دولت قبل را هم داشتم از سوی دیگر به تازگی نماینده اصفهان در مجلس هم شده بودم. بعد از اینکه شورای نگهبان انتخابات دوره پنجم مجلس در اصفهان را باطل اعلام کرد با اصرار فعالان دانشگاهی و سیاسی این شهر و مرحوم آقای طاهری، امام جمعه پیشین اصفهان پذیرفتم که در انتخابات میاندورهای از اصفهان کاندیدا شوم. به یاد دارم یک سال هم طول کشید تا انتخابات برگزار شود، مدام انتخابات را به تعویق میانداختند بلکه فضای سیاسی شهر تغییر کند، اما زمان انتخابات میان دورهای با دوم خرداد یکی شد و بالاترین رایی که در تاریخ اصفهان داده شد به من و آقای خالقی و آقای تاج الدین داده شد. بنابراین میخواهم این را بگویم که متاسفانه بسیاری از مسائلی که بعدها در دولت خاتمی پیش آوردند برای من قابل پیش بینی بود. گاهی انسان دلش میخواهد همهچیز قابل پیش بینی نباشد اما بود. البته این قابل پیش بینی بودن هم یک حسن دارد، اینکه وقتی اتفاق میافتد دچار شوک نمیشوی. تجارب سیاسی طولانی به من این قدرت پیشبینی را داده بود که چالشهایی در پیش خواهد بود.
در سال 84 شما یکی از نامزدهای انتخابات بودید. در واقع نامزد اصلیترین احزاب اصلاحات و در راس کار جبهه مشارکت. تجربه کاندیدای حزبی شدن برای شما چگونه بود؟
فینفسه پذیرش کاندیداتوری احزاب امری خوب، قابل دفاع و مترقی است؛ حتی اگر عضو آن حزب نباشی. اینکه به احزاب اطمینان کرد و در اداره کشور نگاه حزبی داشت، امری منطقی و عقلانی است. ضمن اینکه در سال 84 قریب به اجماع احزاب اصلاحطلب از من حمایت میکردند. درست است که دو تشکل اصلی پیشنهاددهنده جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب بودند اما سایر تشکلها هم مانند انجمنهای معلمان و مدرسان دانشگاه، نهضت آزادی و کارگران، مهندسان و پزشکان هم به آنها پیوستند، حتی مجمع روحانیون از آقای کروبی حمایت نکرد و ایشان از مجمع خارج شدند. شخص آقای خاتمی هم درست است که به لحاظ حقوقی نمیتوانست وارد شود و جریان اصلاحات را مدیریت کند ولی ایشان هم قلبا از من حمایت میکرد و پس از رد صلاحیت، آن را به زبان آورد. به همین دلیل من راضی هستم که سال 84 کاندیداتوری برای احزاب را پذیرفتم. نکته دیگر اما این بود که اگر من میخواستم به طور فردی کاندیدا شوم با چه امکاناتی میتوانستم این کار را بکنم؟ نه امکانات مالی وجود داشت و نه تریبونی و اصلا کسی متوجه نمیشد که مصطفی معین کاندیدا شده است.
اگر دوباره به سال 84 بازگردید کاندیداتوری را میپذیرید؟
با وجود همه ضعفهایی که در احزاب پشتیبانم وجود داشت، اگر منافع ملی را در خطر ببینم دوباره میپذیرم.
چه ضعفهایی؟
عدم انسجام درونی، عدم بضاعت مالی و نکاتی دیگر. من نمیخواهم خدای نکرده کسی را به نداشتن صداقت متهم کنم اما وقتی مسوولیتی را میپذیرم با صداقت تا ته خط میایستم. در سال 84 من اعلام کردم مدیریتم بر اساس پنج صاد خواهد بود؛ صداقت، صمیمت، صراحت، صبوری و صلابت. اما واقعیت این است که حامیان من به اندازه خودم در این مسیر جدی نبودند. من که عاشق رییسجمهور شدن نبودم اما برای کشورم احساس خطر جدی میکردم و این احساس بر اساس تحلیل شرایط پیش رو و خطر حاکم شدن افراطیگری و قشری نگری به مسائل دین و جامعه بود.
احساس نگرانی داشتم که با آن تفکر عقب افتاده نه تنها ثمرات دولت اصلاحات بلکه دستاوردها و ثمرات انقلاب هم به باد داده شود. به همین دلیل هم پذیرفتم.
با آقای خاتمی در این مورد مشورت کردید؟
من در دو مرحله با ایشان دیدار کردم که بیشتر از این نظر بود که احساس نشود من با خود رایی به نظر کسی اهمیت نمیدهم. من و آقای خاتمی دوستان قدیمی بودیم و دور از اخلاق میدانستم من که تا دوسال پیش وزیر ایشان بودم از زبان افراد دیگر بشنوند که من کاندیدای ریاستجمهوری شدهام. نه اینکه نیاز به مشورت نداشته باشم اما نمیخواستم از کسی هم خرج کنم و به همین دلیل نه قم خدمت مراجعی چون آیتالله منتظری رفتم و نه خدمت رهبری.
واکنش آقای خاتمی به کاندیداتوری شما چه بود؟
در مرحله اول ایشان تردید جدی داشت که چقدر این کار میتواند به نتیجه برسد اما در ادامه راه که به انتخابات نزدیکتر شده بودیم ایشان امیدواری بیشتری داشتند و تایید میکردند این کار را.
مرحله اول مشورتتان پیش از آن بود که مهندس موسوی اعلام کند کاندیدا نمیشود؟
نه بعد از آن بود که مطمئن بودیم آقای مهندس موسوی حاضر به پذیرش کاندیداتوری نیست. به یاد دارم آقای خاتمی خودش را در سال 76 مثال میزد و میگفت توقع نداشت که پیروز انتخابات شود و تنها میخواست کاندیدا شود تا رای قابل توجهی بیاورد و از مقبولیت اجتماعی ناشی از آن زمینه مساعدی برای یک کار تشکیلاتی و اجتماعی پیریزی شود. در واقع ایشان فکر میکردند برای من چنین اتفاقی رخ خواهد داد. اما در مرحله دوم مشورت ایشان امیدوارتر بود و حتی من را هم در این مسیر تشویق کردند.
جریان چپ در سال 76 هم به سراغ مهندس موسوی رفت، چه شد که ایشان کاندیداتوری را نپذیرفت؟
پیش از انتخابات خرداد 76 من مسوول و سخنگوی شورای هماهنگی گروههای خط امام بودم و همه اصلاحطلبان در آنجا بودند و جلسات آن به طور منظم تشکیل میشد و مدام با شخصیتهای اصلی نظام در ارتباط بودیم و ملاقاتهایی هم داشتیم. حتی به یاد دارم در ملاقاتی هم پیش از سال 76 خدمت رهبری رفتیم که ایشان فرمایش جالبی را در آن جلسه داشتند و گفتند چقدر خوب میشود اگر انتخابات باشکوهی برگزار شود و رییسجمهور منتخب با 20 میلیون رای پیروز میدان باشد. شما هم به یاد دارید که در دوم خرداد 76 آقای خاتمی با همین میزان رای در انتخاباتی با شکوه رییسجمهور شد. در سال 76 در دو یا سه نوبت (قبل از آنکه آقای خاتمی بیایند) هم رسمی و هم خصوصی با آقای مهندس موسوی برای نامزدی ایشان در انتخابات ریاستجمهوری دیدار داشتیم، اما نپذیرفتند. ولی شاید جالب باشد که بدانید همان موقع ایشان نگران فسادهایی بودند که در حال گسترش و پیشروی است. از اسکلههای آزاد و قاچاق کالاها سخن میگفت و از دو قطبی شدن جامعه بهشدت احساس خطر میکرد و اینها را به عنوان انتقادها و مشکلات موجود مطرح کرد، اما نپذیرفت که وارد میدان انتخابات شود. سال 84 هم من شخصا به دیدن ایشان رفتم که بپذیرند و وارد میدان شوند اما باز نپذیرفتند و با اظهار محبت میگفتند شما 10 سال از من جوانتر هستید و خودتان کاندیدا شوید بهتر است. در هر صورت من نتوانستم ایشان را مجاب کنم.
برآیند شما از فضای جامعه در سال 84 چه بود؟ امید داشتید که پیروز میدان شوید؟ پیشبینی میکردید که در این رقابت ناکام بمانید؟
بله. من با خوش باوری وارد عرصه رقابت نشدم. با علم به همه جوانب و از روی احساس خطر کاندیداتوری را پذیرفتم. در سال 76 پیش از آقای خاتمی هم به من پیشنهاد میشد تا کاندیدا شوم اما نپذیرفتم زیرا آقای خاتمی را بر خود مقدم میدانستم. در آن زمان من احساس خطر نمیکردم اما اگر آقای خاتمی نمیپذیرفت یا بر خود مقدم نمیدانستم، احتمال داشت که در سال 76 نیز نامزدی از سوی گروههای سیاسی حامی را بپذیرم. سال 84 اما اصلا اینگونه نبود و من واقعا برای کشور و به ویژه نسل جوان احساس خطر کردم. در پاییز 83 برای نخستینبار به من پیشنهاد دادند که کاندیدا شوم و من گفتم حرفی ندارم اما آنها رد صلاحیتم میکنند، ولی البته به آنها هم اجاز داده نخواهد شد هر تصمیمی را بگیرند! و در نهایت همین هم شد و پس از رد صلاحیتم با تذکر رهبری به شورای نگهبان، آنها در تصمیم قبلی خود تجدیدنظر کردند. من پیشبینی میکردم که ممکن است پیروز میدان نباشم اما میخواستم هم وظیفه ملی و وجدانیام را انجام دهم و هم از فرصت انتخابات و تریبون انتخابات استفاده کنم و حرفها و مواضعم را بیان کنیم.
چقدر امیدوار بودید که در سال 84 پیروز باشید؟
برایم دور از انتظار نبود. از یک سو اکثریت قاطع گروههای اصلاحطلب حامی من بودند و از سوی دیگر بیشترین تحرکات انتخاباتی متعلق به کمپین من بود. تصورم این بود که اگر رقابت سالم باشد و دولت هم به صورت قوی و بدون دخالت برخی نهادها انتخابات را برگزار کند و تخلف حداقلی باشد پیروزیام دور از ذهن نخواهد بود. اما خب تقسیم آرا هم دلیل مهمی برای شکست برشمرده میشود.
اتفاقا میخواستم به همین مساله اشاره کنم؛ سال 84 اوج نابسامانی انتخاباتی در میان اصلاحطلبان وجود داشت. هیچ صحبتی شد که اصلاحطلبان روی یک کاندیدا اجماع کنند؟
در خود تشکلها موفق نشدند این کار را بکنند. مثل امروز نبود که یک سازمانیافتگی میان اصلاحطلبان وجود دارد و آقای خاتمی از مسوولیتهای اجرایی فارغ شده و خودشان رهبری جریان اصلاحات را در دست گرفته است. در واقع اصلاحات، مدیریت و رهبری نداشت. اما من بارها اعلام کردم که اگر یک نظرسنجی معتبر انجام شود و برایم روشن شود که اقبال مردم به سمت کاندیدای اصلاحطلب دیگری است قطعا انصراف خواهم داد. حتی آقای دکتر شکوری که رییس ستاد من بود با رییس ستاد یکی از کاندیداهای اصلی در دو نوبت صحبت کرد و این مساله را بیان کرد اما به نتیجه نرسید.
در مورد آقای هاشمی چطور؟ اصلا صحبتی شد که از او حمایت شود؟
در آن زمان نه ایشان خود را اصلاحطلب میدانست و نه ما ایشان را اصلاحطلب میدانستیم و موج تخریبی که علیه ایشان وجود داشت باعث وجود رای منفی بالایی برایشان شده بود. در واقع تصور این بود که هر کسی با آقای هاشمی به مرحله دوم برود قطعا برنده خواهد بود و البته من معتقدم هرکس به جز هاشمی هم با احمدینژاد به مرحله دوم میرفت او برنده میشد.
به تخریبها علیه هاشمی اشاره کردید. مهمترین احزاب حامی شما بخش مهمی از این تخریبها بودند که از انتخابات مجلس ششم آغاز شده بود، تا جایی که هاشمی نفر سیام تهران شد و بعد انصراف داد. شما در برابر این تخریبها واکنشی نشان ندادید؟
من منتقد این تخریبها بودم و هستم و آن را نمونهای از افراطیگری میدانستم. برخورد افراطی و تند آن هم در مقابل شخصیتی مثل آقای هاشمی اصلا قابل دفاع نیست. آقای هاشمی یکی از استوانههای اصلی نظام و انقلاب بودند و شخصیت چند وجهی داشتند. اگر هم انتقادی وجود دارد باید به خودمان وارد میکردیم که اطراف ایشان را خالی کردیم و اجازه دادیم جناح مقابل، هاشمی را مصادره کند. آقای هاشمی شخصیتی بود که در سالهای اول انقلاب حتی در خطبههای نماز جمعهاش از «تروریستهای اقتصادی» صحبت و انتقاد میکرد و بیشترین دغدغه را برای توسعه کشور داشت، در واقع ذات حرفها و تفکرات هاشمی به ما نزدیک بود، چرا که زیر بنای تحقق همه شعارها و اهداف ما هم توسعه و پیشرفت ایران بود. خود من در عین اینکه انتقادهایی به دیدگاههای سیاسی و اقتصادی آقای هاشمی داشتم اما برایم همیشه قابل احترام بودند. در واقع هاشمی میتوانست سایه بالای سر اصلاحات و همه دلسوزان کشور باشد.
در سال 84 بعد از اعلام نتایج، آقای کروبی به نتیجه اعتراض داشت و بعدها خاطرات آقای هاشمی هم نشان داد که ایشان هم از تخلفات سازمانیافته سخن گفتند. شما چطور ؟ در کمپین شما بحثی در مورد نتیجه انتخابات درنگرفت؟
از این نظر مظلومترین کاندیدای انتخابات سال 84 من بودم. از یک سو صریحترین و روشنترین مواضع را اتخاذ کردم، هم درباره امکان مذاکره با امریکا و هم در مورد فعالیتهای هستهای و از سوی دیگر تخریبهای زیادی علیه من بود و سخنرانیهای زیادی در حمایت از من را برهم زدند. حتی در بوشهر ستاد مرا به آتش کشیدند و یکی از بچههای ستاد به نام سعید نیرو به شهادت رسید. بعد از انتخابات هم من معترض بودم و نامهای به شورای نگهبان نوشتم و درخواست بازشماری صندوقها را کردم که در اخبار ساعت دو، پاسخ نامه را از اخبار صدا و سیما گرفتم که اعلام کردند فلانی درخواست بازشماری صندوقها را کرده اما شورای نگهبان نپذیرفته است. من در ابتدا معتقد بودم تا زمانی که درخواست ما به جایی نرسیده، نباید در دور بعدی انتخابات شرکت کنیم اما حامیان من بلافاصله تغییر جهت دادند و گفتند باید از هاشمی حمایت کرد. ولی باز همان احساس خطری که سبب شد تا اصل کاندیداتوری را بپذیرم دوباره به سراغم آمد و در دور دوم خودم هم شخصا بیانیه دادم، خطر را متذکر شدم و از کسانی که در دور اول به من رای داده بودند خواستم که به آقای هاشمی رای بدهند.
با نگاه امروزتان اگر به سالهای دوره اصلاحات بازگردید بزرگترین توصیهتان به خاتمی چه خواهد بود؟
سوال سختی است. اما توصیهام همانی است که به آقای روحانی هم دارم. توصیه میکنم مثل مهندس بازرگان که شبهای جمعه به تلویزیون میآمد و با مردم ساده و بیتکلف از مشکلات و موانع سخن میگفت و برنامههایش را توضیح میداد، به طور منظم با جامعه سخن بگویند تا مردم فکر نکنند نامحرم هستند و در جریان همه مشکلاتی که پیش روی دولت وجود دارد قرار بگیرند. این کار باعث رشد جامعه هم میشود. توصیه دیگر اما ارتباط نهادمند و نزدیک با نخبگان و دانشگاهیان خواهد بود و نیز حمایت جدی از همه احزاب سیاسی و البته جامعه مدنی.
انتهای پیام