خرید تور نوروزی

«حسین» از شستن قبرها راحت شد

حسین کودک هشت ساله ای که شغلش شستن قبر ها در قبرستان بود بر اثر تصادف جان سپرد.

به گزارش ایسنا، پسربچه هشت ساله قصه ما به جای شیطنت و بازی در کوچه و خیابان، سطل “آب” به دست میان قبرها پرسه می‌زد و تمام رویای کودکانه‌اش در خالی شدن سریع سطل های آبی بود که او و رضا برادر پنج ساله اش به قبرستان می بردند و با آن سنگ قبرها را می شستند.

تقریبا یک سال و نیم از آشنایی من با حسین می‌گذرد، آن روز برای فاتحه سرخاک رفته بود که حسین را دیدم، پسر لاغر اندام و ریز جثه ای که همراه برادر کوچک خود آب می‌فروخت، اینها را سهیلا علی اکبری عضو جمعیت امداد امام علی (ع) می‌گوید و ادامه می‌دهد: از رنگ و روی لاغر حسین می‌شد فهمید که سوءتغذیه دارد و سر و ریخت او و برادرش هم به خوبی راوی زندگی اسفبارشان بود.

جلو رفتم و از احوالش را پرسیدم و اینکه کجا زندگی می‌کند و اینکه اینجا در قبرستان چه می‌کند، حسین برایم می‌گفت: او و برادرش رضا که پنج سال دارد مجبورند برای خرج زندگی آب فروشی کنند.

از اینکه با پولی که از آب فروشی در می‌آورد چه می‌کند پرسیدم، که گفت همه را به پدر معتادش می‌دهد که خرج تهیه مواد کند و شاید پول نانی برای آنها بماند.

آدرس خانه شان را گرفتم و راهی جعفر آباد شدم، اسماً می‌شد گفت خانه و خود گویای اوضاع اسفبار آنها بود…

…حسین علاوه بر رضا، یک برادر 2.5 ساله و یک خواهر 10 ساله هم داشت که کمی به لحاظ ذهنی دچار مشکل بود، آن موقع با مادر حسین ارتباط گرفتم و حسین را پیش دکتر جمعیت امام علی (ع) بردیم و او تایید کرد که حسین از سوءتغذیه و کم خونی شدید رنج می برد.

رفت و آمدها ادامه پیدا کرد و به کمک خیرین توانستیم برای خانه‌شان حمام بسازیم .بچه ها از آن روز به بعد هر روز در خانه ایرانی جعفرآباد (پایگاه جمعیت) نهار می‌خوردند و در کلاس های آنجا شرکت می کردند.

کم کم متوجه اعتیاد مادر حسین شدم و «معصومه» مادر حسین گفت که شوهرش به زور به او مواد می‌دهد و روز به روز اوضاع مادر حسین هم رو به وخامت می‌رفت.

کلی اصرار کردم که طلاق بگیرد و حضانت بچه ها را قبول کند و بعد هم بچه ها را مدتی به بهزیستی بسپارد و مواد را ترک کند، بالاخره بعد از کلی اصرار این کار انجام شد و مادر حسین طلاق گرفت و حضانت بچه‌ها را نیز به او دادند.

قرار شده بود که دیگر حسین کار نکند، اما همین پنجشنبه آخر سال، حسین باز هم به زور فشار پدر شیشه‌ای که با وجود طلاق، دست از سرشان برنمی داشت راهی قبرستان شد تا آب فروشی کند، رفتنی که دیگر برگشتی نداشت.

حسین همان روز تصادف کرد و با انتقال به بیمارستان مشخص شد که ضربه مغزی شده و چند روز پیش هم خبر دادند که حسین برای همیشه راحت شد…

مادرش حالا خیلی عذاب وجدان دارد، چون هیچ وقت برای حسین غذایی درست نمی‌کرد و هر بار که از حسین می‌پرسیدیم چه خورده بیشتر جواب هایش این بود: نان و ماست.

… بغض‌اش را می‌خورد و می‌گوید: “چه کنیم، کاری از دستمان ساخته نیست، اما به قول بچه‌ها راحت شد”. علی اکبری این را می‌گوید و ادامه می دهد: درد یکی دو تا نیست و مثل حسین هم کم نیستند و خیلی از بچه‌ها را می شناسیم در همین شهر که به اجبار پدر و مادر معتادشان و یا به خاطر نیاز شدید مالی مجبور می‌شوند دستفروشی و کار کنند.

حسین نمونه خوبش بود و راحت شد از این زندگی و ممکن بود اگر زنده بماند خیلی اتفاقات بدتر از این برایش رخ بدهد، چرا که پدر معتاد حسین، چندین بار به او هم مواد داده بود اما با مقاومت حسین روبرو شده بود. همین حالا “بیتا” دختر 10 ساله‌ای را می‌شناسم که هر آن احتمال می‌دهیم اتفاقات بدی برایش بیفتد و صدها کودک معصوم دیگر …

اعضای جمعیت در ده ها نقطه از ایران کودکان بی شماری را با همین شرایط وخیم می‌شناسند…

زمانی که سال گذشته سه مورد از اینها را به بهزیستی معرفی کردیم، بهزیستی به خانواده این کودکان گفته بود که جمعیت امام علی (ع) پیگیر واگذاری کودکان آنها به بهزیستی هستند و خانواده این کودکان دردسرهای زیادی برای ما درست کردند.

با توجه به این مسئله حدود یک سال ما هیچ کودکی را مستقیما به بهزیستی معرفی نکردیم جز یک مورد غیرمستقیم که آن هم بی نتیجه ماند.

اما این بار اول اسفندماه امسال با استانداری مکاتبه کردیم و اعلام کردیم نیازمند محرمانه ماندن اطلاعات هستیم. با توجه به تحویل رونوشت به بهزیستی منتظر بازخورد ماندیم، اما اتفاقی نیفتاد و درست یک هفته قبل از حادثه نیز مجددا اسامی تعدادی از کودکان در معرض آسیب را با شماره تماس رابط به استانداری ارسال کردیم که نام “حسین” هم در میان آنان بود….

“حسین” به خاک سپرده شد و ما همچنان منتظر پیگیری اورژانسی “اورژانس اجتماعی” هستیم…

آتش سوزی، احد و صمد دو کودک زباله گرد را به کام مرگ کشاند، حادثه تصادف حسین را از ما گرفت، اما اینها حادثه نیستند، اینها تنها برآیند ناآگاهی، غفلت و بی مسئولیتی همه ماست…

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

پیام

  1. راحت شدبهمین سادگی ….دراین دیار شرم وازرم رنگ باخته …. دروغ ریا رجاله گی …..چه اسان است یا اشباه الرجال ولارجال وچه….بدبخت ومفلوکند انانیکه متوهمند………

  2. سال 95 ، اقتصاد مقاومتي، سال 96 اقتصاد مقاومتي، سال ديگر و سال هاي ديگر هم … اقتصاد مقاومتي. اقتصاد در تقابل با بيچارگان و محرومين، هر چه بيشتر مقاوم تر و مقاومتي تر … و در تقابل با زر و زورمداران، زر و زورمداران هرچه مقاوم تر و مقاومتي تر…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا