«کریم نورمحمدی» فیلم نبود، قصه هم نبود
«علیرضا کفایی» در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز درباره ی ماجرای کریم نورمحمدی نوشت: آژانس شیشه ای فیلمی بود که گوشه ای از رنجهای جانبازان و خانواده هایشان را نشان داد، حل شدن و استحاله کسانی که روزگاری دفاع از دین و مردم را وظیفه می دانستند و سالیانی که از جنگ گذشت به روزمرگی افتادند و کم کم در پستهایی که بدست آوردند گم شدند و حتی یاران و همرزمان جانباز و شهید خود را هم فراموش کردند.
در آزانس شیشه ای عباس که جانبازی بود و ترکش خمپاره کنار شاهرگ گردنش جا خوش کرده بود از ذهن و فکر همه رفته بود و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد و نه ادعایی داشت و نه پولی تا به مداوای و معالجه خود بپردازد و فقط رنج می کشید و درد را تحمل می کرد. پس از کش و قوسهای فراوان که یکی از دوستانش (کاظم) او را می یابد برای تأمین هزینه سفر عباس، حاضر میشود اتومبیلش را بفروشد. در آژانس هواپیمایی، خریدار اتومبیل پول را به موقع به کاظم نمیرساند و او به ناچار به رییس آژانس پیشنهاد میکند تا رسیدن پول، سوییچ و مدارک اتومبیل را به گرو بردارد، اما رییس آژانس نمیپذیرد.
کاظم که عصبانی شده، شیشه دفتر آژانس را میشکند و پس از خلع سلاح یک مأمور نیروی انتظامی، مشتریان آژانس را گروگان نگه میدارد تا مسوولان ترتیب سفر فوری او و عباس به لندن را بدهند. آژانس به سرعت توسط نیروی انتظامی و امنیتی محاصره میشود و در این بین اصغر، همرزم کاظم و عباس نیز به افراد داخل آژانس میپیوندد. از طرف دیگر احمد کوهی ـ که خود همرزم کاظم بوده ـ به همراه فردی به نام سلحشور به عنوان نمایندگان نیروهای امنیتی وارد آژانس میشوند و از کاظم میخواهند که اسلحه را کنار بگذارد. کاظم نمیپذیرد و پس از آزاد کردن چند گروگان به احمد و سلحشور تا شش صبح مهلت میدهد تا اتومبیلی را برای بردن او و عباس به فرودگاه به آژانس بفرستند.
در این بین، کاظم با پسرش که پشت در آژانس به دیدنش آمده و عباس با همسرش به گفتگو مینشینند و هر یک موقعیت خود را توضیح میدهند. کاظم تا صبح بیدار میماند و در یادداشتهایش برای همسرش فاطمه وضعیت خاص خود را شرح میدهد. ساعت شش صبح، اتومبیل به آژانس نمیآید و کاظم رییس آژانس را به عنوان قربانی اول انتخاب و کشتن او را صحنه سازی میکند. سرانجام خودرو میرسد، مأموران با نقشه قبلی وارد آژانس میشوند و در حالی که راننده اتومبیل سوییچ آن را در اختیار ندارد، افراد داخل آژانس آزاد میشوند و از دست اصغر با اسلحه خالی از فشنگش نیز کاری برنمی آید. سلحشور، شادمان، همه چیز را پایان یافته تلقی میکنند، اما احمد با یک بالگرد سر میرسد و با حکمی از مسوولان رده بالا، عباس و کاظم را به فرودگاه میرساند. هنوز هواپیما از مرز هوایی کشور خارج نشده که درست هنگام تحویل سال نو، عباس برای همیشه آرام میشود.
«کریم نورمحمدی» اما فیلم نبود و قصه هم نیست، حقیقتی است یا بود که عدم توانایی بنیاد شهید و متولیان امور جانبازان را در درک واقعیتها و مصائب جامعه آشکار می سازد.
«کریم نور محمدی» بعد از سال ها دست و پنجه زدن با انواع دردها و بیماری های ناشی از مجروحیت در جنگ و در حالی که همسرش یک ماه قبل در کنار درب ورودی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان تهران اقدام به خودسوزی کرده بود، آسمانی شد و پر کشید.
همسر این جانباز هم فیلم نبود او همواره از نحوه رسیدگی و خدمات بنیاد شهید اعتراض داشت ولی بنیاد شهید این خانواده را «سهم خواه» دانست و اخیراً هم مدعی شده بود که همسر جانباز قصد رفتن به خارج از کشور را دارد!
هیچیک از مسوولین دردهای همسر این جانباز را نفهمیدند و هیچ گاه کسی نگفت ۳۰ سال زندگی با یک جانباز اعصاب و روان که به انواع بیماریهای دیگر مبتلا شده بود و توان حرکتی نداشت و زخمهای بستری که مراقبت ویژه می خواهد با این همسر جانباز و خانواده اش چه کرده است، در عوض تهمتهایی نثار ایثارگری این خانواده جانباز کردند.
کریم آسمانی شد و همسر صبورش با صورت سوخته روز گذشته و در سیزده بدر با وی وداع کرد.
شهید کریم نورمحمدی و همه شهیدان و جانبازان، بازیگر فیلم آژانس شیشه ای و یا هر فیلمی دیگری نیستند، ولی این چنین مسوولینی، همیشه فیلم بازی می کنند و بازیگران حرفه ای شده اند.
انتهای پیام