از فیزیک تا فلسفه و جامعهشناسی
محمدحسن علایی، جامعهشناس، در کانال تلگرامی خود نوشت: «از آنجا که در طول سالهای گذشته، سلسله درسگفتارهای “نسبت فلسفه و جامعهشناسی” را در آکادمی وفاق برگزار کردیم و با توجه به درخواست مکرر دوستان قصد ادامه این جلسات را داریم در این جستار با ذکر چند نکته و یک ملاحظه، از دوستان دعوت می شود برای مرور این دوره که در اینجا لیک آن را قرار داده ایم برای شرکت در دورهی جدید این درسگفتارها آمادگی لازم را کسب نمایند.
قبل از ورود به دانشگاه تهران برای ادامه تحصیل در رشته جامعهشناسی، در انتهای مقطع لیسانس فیزیک، پایان نامه ای در خصوص فلسفه علم از نیوتن تا انيشتين و در باب نظریه انقلابهای علمی و نظریه ابطال گرایی نوشتم که به مباحثی از رودلف کارناپ، لاکاتوش، توماس کوهن، فایرابند گرفته تا راسل و پوپر در آن پرداخته بودم.
با ورود به دانشگاه مکررا از جانب اساتید دانشگاه تهران از علت انتخاب رشته جامعه شناسی پس از تحصیل در رشته فیزیک مورد پرسش قرار می گرفتم. و از آنجایی که نام قبلی جامعهشناسی “فیزیک اجتماعی” بوده است به طنز می گفتم خب من همون فیزیک رو ادامه می دهم فقط گرایشم رو “اجتماعی” انتخاب کردم.
اساسا با رجوع به تاریخچه جامعهشناسی و علوم اجتماعی می توانیم تفوق این نگاه که بین مطالعه جامعه و طبیعت فرق چندانی وجود ندارد را شاهد باشیم -شاید به جهت هژمونی علوم جدید و موفقیت های چشمگیر علم فیزیک و…- ابای جامعهشناسی عموما به نوعی وحدت روش شناختی در مطالعه پدیدارهای اجتماعی و امر طبیعی قائل بودند.
بازخوانی میراث بنیان گذاران جامعهشناسی؛ بازنمایی نفوذ تفکر فلسفی در اندیشه ی بزرگان جامعه شناسی از جمله زیمل؛ وبر؛ مارکس؛ دورکیم؛ مید؛ مانهایم، وبلن … آگوست کنت و تاثیر متقابل تفکر اجتماعی بر فلسفه نشان می دهد که آبای جامعهشناسی به ریشه های متافیزیکی این دیسیپلین نوپا توجه داشتند و آرای ایشان به فلسفه و نظریات فلاسفه بسیار قرابت داشت.
و حتی می توان گفت خودشان در مقام فیلسوف اجتماعی ظاهر می شدند؛ ناگفته نماند دوران رشد تخیل جامعهشناختی همزمان است با رویکردی که علت امور را به آسمان و خدایان منسوب نمی کردند لذا نگاه علمی به مسائل انسانی اهمیت پیدا کرده بود.
از طرفی با نگاهی به آرای آبای جامعهشناسی و جامعهشناسان کلاسیک حتی پیشتر از آن در آرای افرادی مثل منتسکیو و کندروسه و… می توانیم رابطه ی تنگاتنگ “فیزیک و فلسفه و جامعهشناسی” را ببینیم. منتها هر چه پیش می آییم می توانیم این روند را در دو دیدگاه و نگره کلی تقسیم بندی کنیم؛ شاخه ای ملهم و متاثر از فلسفه تحلیلی و شاخه ای ملهم از فلسفه قاره ای. که منجر می شود به فلسفه علوم اجتماعی تحلیلی و فلسفه علوم اجتماعی قاره ای. همین هست که ما در جامعهشناسی با نگره های مختلف از نگاه ریاضیاتی گرفته تا نگاه هرمنوتیکال مواجه هستیم.
جامعهشناسی از یک علم اجتماعی طبیعی (Nachral Social science) که می خواست به علوم طبیعی مثل فیزیک و ریاضی و زیست شناسی تشبه پیدا کند امروز رسیده است به جامعهشناسی به مثابه هنر!
حال اگر بین تفکر اجتماعی Social Thought، فلسفه اجتماعی یا سیاسی Social/ Political Philosophy، ایده اجتماعیSocial ldea، نظریه جامعه شناختیSociological Theory، نظریه اجتماعی Social Theory تمایز قائل باشیم می توانیم به فهم معنا و مفهوم و اهمیت نظریه اجتماعی نائل شویم. وقتی به «بررسی دلایل عدم ظهور نظریه اجتماعی در ایران»، می پردازیم با یک پرسش مهم مواجه می شویم: چرا در ایران، برخلاف جوامع غربی، نظریه اجتماعی و به دنبال آن توسعه علوم اجتماعی، به نحوی خلاق، زاینده و غیرترجمه ای شکل نمی گیرد؟
فهم بسیاری از مسائل فرهنگی، تاریخی و تمدنی ما، از جمله اندیشیدن درباره وضیعت نظریه اجتماعی در ایران، بدون توجه به زیست جهان تاریخیمان و بدون توجه به وضعیت تاریخی عقلانیت متافیزیکی در این زیست جهان، امکانپذیر نیست.
رویکردهای موازی در علوم انسانی از رویکردهای اروپامحورانه گرفته تا رویکردهای پسااستعماری و دیکولونیال و رویکردهای دیالکتیک ماتریالیستی تا رویکردهای علوم انسانی دینی… همه همه ضرورت نظریه پردازی و اهمیت نظریه اجتماعی برای تخیل جامعه متکثر ایرانی را آشکار می سازد.»
انتهای پیام