زندگی برای چه؟ | مصطفی ملکیان
مصطفی ملکیان، فیلسوف اخلاق، در کانال تلگرامی خود نوشت: «شرایط آنچه به وسیلهی آن به زندگی خود معنا میدهید و معنای زندگی را برای خود جعل میکنید عبارتند از:
معنا نباید آنگونه باشد که رسیدن به آن طول عمر خاصی بطلبد
فرض کنید من به شما بگویم من معنای زندگیم آن است که دکترا بگیرم. خب دکتر شدن لااقل سیسال عمر میخواهد. آیا ضمانتی هست سیسال عمر کنم؟ خیر پس اگر قبل از سیسالگی از دنیا بروم کل زندگیم بیمعنا بوده است.
معنایی نباشد که زمانی میطلبد که من ضمانتی برای داشتن آن زمان ندارم.
سعدی می گوید:
بلبلی زار زار مینالید/ بر فراق بهار وقت خزان
گفتم انده مبر که بازآید/ روز نوروز و لاله و ریحان
گفت ترسم بقا وفا نکند/ ورنه هر سال گل دمد بستان
معنایی باید جعل کرد که رسیدن به آن معنا در اختیار خودم باشد نه میلیاردها عوامل دیگر
من باید یک معنایی برای زندگیم جعل کنم که به دست آمدن آن معنا در حیطه قدرت و اختیار خودم باشد.
چون ممکن است من تمام تلاشم را برای رسیدن به آن معنا بکنم اما بقیه عوامل مساعد نباشند
فرض کنید معنای زندگیم این بوده که بعد از کنکور در دانشگاه خوب قبول شوم. فرض کنید من همه تلاشم را کردم اما در کنکور قبول شدن فقط به تلاش من بستگی ندارد، بلکه شرط لازمش این است که افرادی بیشتر از من موفق نباشند و هوش و تلاش بالاتری از من نداشته باشند. موفقیت من به شماها هم بستگی دارد و اگر شما از من قویتر باشید من موفق نمیشوم.
یا اگر همان روز کنکور سرم درد گرفت من موفق نیستم و …
معنایی نباشد که الآن دوستش داشته باشم، ولی وقتی به آن میرسم دلم سرد شده باشد
فرض کنید من دوست دارم با یک بازیگر هالیود ازدواج کنم. چون بیستساله هستم و در چهلسالگی همه این طلب در من فرو خفته است و در چهلسالگی به آن ملکه زیبایی میرسم و میبینم این طلب در من فروخفته است.
خیلی وقتها آدم یک چیزی را میخواهد، ولی وقتی به آن میرسد، نسبت به آن دلسرد شدهام.
اینکه در ادبیات میگویند تا قیامت پای تو مینشینم، میبینم دیگه تا صبح قیامت آن زیبایی را ندارد. بنابراین آن معنایی که برای خودم جعل میکنم. وقتی که بهش برسم بگویم این چی بود؟
چیزی باشد در خود من آن معنا نه چیزی در دیدگاه دیگران نسبت به من
من همیشه نمیتوانم دیدگاه دیگران را تحصیل کنم. من اگر دنبال علم باشم، علم در من باشد، علم در من هست ولو کسی از آن خبر نداشته باشد. ولی شهرت اینگونه نیست، چون شهرت دارایی درون من نیست و دارایی است که تصویر من درون شما میتواند درون شما باشد و میتواند نباشد.
همچنین احترام هم یکی از این چیزهاست و همینطور است آبرو. قلوب مردم که دست ما نیست! بنابراین محبوبیت کاندیدای خوبی برای معنای زندگی انسان نیست. ممکن است محبوبیت پیش شما را از دست بدهم یا اصلا به دست نیاورم. بنابراین صقع وجودی آن ویژگی باید در درون خودم باشد.
معنای زندگی نمیتواند جوهری از جواهر جهان باشد
مثلا معنای زندگی من نمیتواند رسیدن به کوهنور باشد، چون کوهنور همیشه در معرض زوال است و هر جوهری در معرض زوال است.
مثلا من معنای زندگیم شد کوهنور و کوهنور را به دست آوردم؛ این معنا در معرض زوال است!
پس چیزی هم نباشد که ازدسترفتنی باشد بنابراین پدر و مادر و دوست و همسرم نمیتوانند معنای زندگی من باشد، چون همه اینها در معرض از دست رفتن هستن. پس معنای زندگی را اگر میگوییم جعل بکنیم به این معنا نیست که هر چیزی را میتوانیم جعل بکنیم باید چیزی را جعل بکنیم که تا آخر عمر من دوام داشته باشد.
معنای زندگی نباید چیزی باشد که وقتی به آن رسیدید بگویید تمام شد
مثلا فرض کنید معنای زندگیتان این باشد که بزرگترین ثروتمند جهان شدید. حالا دیگر از فردا میخواهید چه کار کنید؟ معنای زندگی نباید چیزی باشد که من تا آخر عمرم به آن برسم.
با توجه به این شرایط چیزی میماند که کاندیدای معنای زندگی باشد؟ سه تا از این چیزها آن چیزهایی است که افلاطون میگفت: یعنی حقیقت و خیر و جمال.
اینها آرماناند و آرمان هیچگاه نابود نمیشود. مثلا حقیقتطلبی ته ندارد و خیرخواهی ته ندارد و جمالجویی ته ندارد این ها آرمانهاییند که انتها ندارند، مانند افقاند هر چه بروید به سمتش افق میرود عقبتر.
اگر بگویید جزئیتر میخواهم میشود: عدالت و عشق و آزادی و … از مصادیق خیر است.
حالا اگر چند چیز است که این شش شرط را دارد من کدام را باید انتخاب کنم؟ در جواب میگویم: هر کس باید به شخصیت و منش خودش رجوع کند ببیند جذابیت کدام یک برایش بیشتر است؟ برای خیر یا حقیقت یا جمال یا …؟ برای خود من حقیقت از آن سهتای دیگر ارزشمندتر است.»
منبع: پادکست الا | پادکست گفت و گو با مصطفی ملکیان با عنوان «زندگی برای چه؟»
انتهای پیام