خرید تور تابستان

تبدیلِ شکست به یک اثر هنری | محمدرضا تاجیک

دکتر محمدرضا تاجیک، نظریه‌پرداز و استاد دانشگاه، در یادداشتی با عنوان ‘تبدیلِ شکست به یک اثر هنری’ که برای انتشار در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:

یک

شخصیت آنتونیوس بلاک، در فیلم «مُهر هفتمِ» اینگمار برگمان، شوالیه‌ای است که از جنگ‌های صلیبی بازگشته و در ایمانش دچار بحران شده. بلاک، در مقام یک انسان، با شکست عظیمی در ایمانش مواجه می‌شود. او، در این‌که دست در گریبان مرگ بزند، به‌خود شکی راه نمی‌دهد. نمی‌گریزد و بخشش نمی‌خواهد. جناب مرگ را تنها به یک‌دست شطرنج دعوت می‌کند. اگرچه نمی‌تواند پیروز شود، اما مقصود پیروزی نیست. در برابر این شکست نهایی و عظیم، بازی نمی‌کند که پیروز شود، بازی می‌کند تا بیاموزد چگونه ببازید.

برگمان، می‌خواهد به‌ما بگوید، همۀ ما در شکست بار خود را به زمین می‌اندازیم، اما این مهم‌ترین چیز نیست. آن‌چه واقعاً اهمیت دارد این است که چگونه شکست می‌خوریم و چه چیزی در این فرایند به‌دست می‌آوریم. آنتونیوس بلاک، در این زمانِ محدودِ بازی‌کردن با مرگ، باید بیش از آن‌چه در تمام عمرِ خود یادگرفته تجربه کند؛ بدون آن بازی، برای هیچ و پوچ، زندگی خود را گذرانده است. در پایان بازی، البته، می‌بازد، اما گوهری نادر به‌دست می‌آورد. نه‌تنها شکست را به یک اثر هنری تبدیل می‌کند، بلکه کاری می‌کند که هنرِ شکست‌خوردنْ جزء جدایی‌ناپذیر هنر زیستن بشود.

دو

تبدیلِ شکست به یک اثر هنری، همان سیاست است. سیاست، به‌رغم سهیم‌بودن در ناکامی‌ها و شکست‌ها، کماکان در جایگاهی ایستاده که برای پرداختن به «شکست» و تبدیل آن به چراغ راه آینده، ممکن‌ترین و موثرترین جاست، لذا همواره حکم شکست سیاست را نیز، باید از خودِ سیاست پرسید. به تاثیر از این گفتۀ ایمانوئل لویناس که: «بهترین چیز فلسفه این است که شکست می‌خورد»، می‌توان گفت: بهترین خاصیت سیاست آن است که شکست می‌خورد و باز هم شکست می‌خورد تا راه و سازوکار پیروزی را بیابد.

پس، شکست، همان عامل سیاست‌شدنِ سیاست نیز، هست. شکست، موتور محرکۀ سیاست است، جان سیاست، حال سیاست، گوهر سیاست، و سیاستِ سیاست است. سیاست، به همان اندازه که شکست می‌خورد، سیاست است. افزون بر این، شکست، به سیاست این امکان را می‌دهد که به تماشای عریان وجود خود بنشیند. سیاست، وقتی شکست می‌خورد، به او می‌فهماند که چقدر وجودش به وضع متضاد خود نزدیک است. لذا، شکستْ یورش نابهنگام عدم است به قلب وجودِ سیاست.

تجربۀ شکست، به‌معنای نقطۀ آغاز نگریستن سیاست به شکاف‌های درونی خود است، و این دقیقاً همان دقیقه‌ای است که شکست در ظاهر نقمت است و در باطن نعمت، زیرا همین شکست است که سیاست را از استعدادهای خویش آگاه می‌سازد. شکست، شکاف میان آن‌چه سیاست هست و آن‌چه می‌تواند باشد را آشکار می‌کند، و سیاست برای این‌که سیاست باشد و سیاست بماند، باید از این ظرفیتِ گوهری محافظت کند، آن را بپروراند، و حتی هم‌چون گنجی پرارزش پنهانش کند.

سه

تاریخِ اکنونِ سیاست در جامعۀ ما، چیزی نیست جز توالی شکست‌ها و ناکامی‌ها. در این شرایط، تغییر و تحولات ژرف و شگفت و سرسام‌آور (داخلی و خارجی)، بعضی اصحاب سیاست ما را دچار نوعی اسکیزوفرنی یا روان‌پریشی، از یک‌سو، و زبان‌پریشی، از سوی دیگر، کرده است.

اما چه باید کرد زمانی که از منجنیق آسمان و زمین شکست و ناکامی می‌بارد، اما اهالی تدبیر را جز ملال نصیبی نیست؟ مشکل شاید آن باشد که در ادبیات سیاسی این بازی‌پیشگان عرصۀ قدرت، اساسا واژۀ «شکست» وجود ندارد. شکست، در نزد اینان، همان پیروزی است به بیان دیگر. از شکست گفتن، در مکتب آنان، مشرب اهل فریق بی‌بصیرت است، ولاغیر.

این اصحاب سیاست، از فرط میل به بقا، یا از سر ناتوانی در فهم خویش و دیگران، همواره مایلند وضعیت را یکنواخت، اعتمادپذیر و ماندگار و مبتنی بر نقشۀ شناختی خویش ببینند. برای آنان، بسیار دشوار و طاقت‌سوز است که بفهمند وضعیت یا نظم امور چگونه بدون آنان تداوم خواهد داشت، و ناوضعیت و بی‌نظمی، چگونه بدون آن‌که حامل و عامل خیری برای آنان باشد، حادث خواهد ‌شد.

با بهره‌ای آزادانه از گوته، برای آنان، در هیچ شرایطی، ممکن نیست به شکست خود، و ناکامی زندگی و تفکر و گفتمان و قدرت خویش بیندیشند. لذا، در هر لحظه از بودنِ خویش، دست‌اندکار فریب‌دادن خود و دیگران هستند، و فراموش می‌کنند که آن‌چه به‌نام سیاست می‌کنند، چقدر به آنان خیانت می‌کند، و آن‌چه به‌نام تدبیر می‌کنند، چقدر بساط تدمیر آنان را فراهم می‌آورد.

بدیهی است،  در نزد این اصحاب سیاست و قدرتِ ایرانی، «شکست» هیچ‌گاه به‌مثابه یک اثر هنری جلوه نکرده و نمی‌کند. شکست، برای اینان، همان دالِ اعظمی است که همواره زنجیره‌ای از مفاهیم تراژیک و تروماتیک را درون خود تنیده دارد.

شاید از همین منظر است که اندیشه‌ورزانی هم‌چون جواد طباطبايي، تصریح می‌کنند: ما تا کنون، به انحطاط نينديشيده‌ايم و لاجرم مفهومي به‌نام انحطاط نيز، در فرهنگ ما وجود نداشته است، و می‌افزایند: فقدان مفهوم انحطاط در يک فرهنگ به معناي نبود انحطاط نيست، بلکه عين آن است.

چنان‌چه انحطاط را مترادف یا نتیجۀ شکست و بحران بدانیم، آن‌گاه باید معترف شویم که در نزد برخی اهالی تصمیم و تدبیر ایرانی، اساسا چیزی به‌نام «تئوری شکست/بحران» شکل نگرفته، زیرا نظام دانایی (معرفتی، اعتقادی، احساسی، روانی، سیاسی و فرهنگی) آنان، اساسا مفاهیمی هم‌چون شکست و بحران و انحطاط و… را پذیرا نبوده و به‌محض مواجهه با این مفاهیم، دفع شر می‌کرده و بی‌درنگ و بی‌تامل آن را از حریم گفتمانی خود بیرون ‌انداخته است. بی‌تردید، در این‌جا نیز، رابطه‌ای (اگرچه معکوس و سلبی) میان قدرت و دانش (به بیان فوکویی) برقرار است: ارادۀ معطوف به قدرت، همان عامل بنیادین عدم شکل‌گیری ارادۀ معطوف به دانش پیرامون شکست، بحران و انحطاط در میان اهالی سیاست و قدرت ما بوده  و هست. زیرا در فردای بعد از شکست، هیچ قلمی امکان ثبت آن نداشته، هیچ زبانی شجاعت بیان آن نداشته، هیچ نگاهی اجازه دیدن چهرۀ زیرین آن نداشته، و هیچ اندیشه‌ورزی امکان تعلیل و تحلیل و تدقیق و تفسیر آن نیافته است.

چهار

اگر باید زمانی را کنار گذاشت تا با تدقیق و تعمقِ نقادانه دربارۀ شکست و ناکامی سیاست‌ها و استراتژی‌ها و تصمیم‌ها و تدبیرها (در ساحتِ داخلی و خارجی) اندیشه کرد، آن زمان اکنون است: اکنونی که در آن، خبری از گذران آرام، امن و قابل پیش‌بینی وضعیت نیست، و در هر لحظۀ بی‌قراری خود از اهل تدبیر می‌خواهد تا بر لبۀ پرتگاه آشیان بنا کنند و مشکلات (شکست‌ها و بحران‌ها) را برانگیزاننده، نه مایوس‎کننده، و بخشی از موفقیت، درک کنند.

از شکست نترسند، بلکه از هدف‌نداشتن بترسند، و هدف‌نداشتن را جرم بدانند. شکست را به‌معنای «در-مسیر-بودن» تعریف و تصویر کنند، و هم‌چون کیت بلانشت، هر لحظه با خود بگویند: «ما هیچ راهی را برای رسیدن به موفقیت، به غیر از شکست نمی‌شناسم»، و بر این باور شوند که: شکست، می‌تواند با آن‌ها مهربان باشد. اگر اجازه دهند از شکست بیاموزند. قطعا شکست با آنان مهربان خواهد بود، کافی است شروع به تغییر ذهن، نگاه، منش و روش کنند.

در فرایند این تغییر است که متوجه می‌شوند تنها یک غایت در انتظار سیاست است: «شکست». این «تهدید وجودیِ» شکست، همواره با سیاست بوده و خواهد بود. پس، مسئلۀ اصلی و بنیادین سیاست، چگونه نزدیک‌شدنِ به شکست، چگونه با آن رفتارکردن، و چگونه آن‌را به آغوش‌کشیدن و آن را از آنِ خود گرداندن، است.

نمی‌دانم، از این سموم شکست‌ها و ناکامی‌ها که بر طرف دشت سیاستِ ما بگذشته، دیگر می‌توان امید بوی گلی و رنگ نسترنی داشت یا خیر. اما این نیز می‌دانم، در این تندباد حوادث ناگوار، تنها آویختن به ریسمان شکست است که می‌تواند ما را از شکست برهاند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا