خرید تور تابستان

چرا تصدانه؟!

واژه گزینی و معادل سازی شایسته و بایسته است اما ...

عباسعلی محمدی در یادداشتی ارسالی به انصاف نیوز نوشت:

چند روزی است که داد و فریاد «دانه» توجه رسانه ها و به تَبع آن مخاطبانشان را هم به خود جلب کرده است. او مدعی است که به حقوقش تعدی و به هویتش خدشه وارد شده است.

او اظهار می دارد که من قرن هاست در ادبیات پارسی انجام وظیفه نموده و در انتقال مفهوم به مخاطب، ابهامی را در ذهن او به پرسش نبرده ام. او به خوبی مرا می شناسد و می داند که چیستی من چیست. و چرا این نام را بر من نهاده اند. چون بنیاد و اساس هویت من به این برمی گردد که من در بدو آفرینش در نهاد خود اسراری را به ودیعت همراه داشتم، که در شرایط مناسب آن را به فلاح آورده، تعداد بیشتری از نوع خود را به منصه ظهور رسانده ام.

یعنی در مراتبی پایین تراز اصل آفرینش، آفرینندگی را به عهده دارم. و خود نیز می دانم که نمی دانم را به صفت دارم. علاوه بر این استعداد، نماد ظاهری من در تفکر منطقی بشر سبب شده است به لحاظ تعدد، در علم حساب هم بعنوان واحد شمارش مورد کاربری قرار گیرم. و در این زمینه هم ایفای نقش کنم. اما چند روزی است که عنوانی را بر من الصاق نموده اند که  شأن  مرا به پرسش برده است.

از او پرسیده می شود کدامین الصاق تو را رنجانده است؟ پاسخ می دهد همان واژهٔ «تصدانه». آخر تصدانه به من نمی چسبد. من در دنیای محسوسات در واژه های بهدانه، شاهدانه، سیاهدانه، ناردانه، نازدانه، تکدانه و دُردانه مخاطب را یک راست به منظور می رسانم . اما «تصدانه » وصلهٔ ناچسبی است که به من چسبانده اند، زیرا که قادر به تفهیم مفهوم و صدور تصدیق از مخاطب نمی شوم. اصلا من این همپالگی زورکی «تص» را درادبیات فارسی نمی شناسم. اگر مخاطب من ذهن خود را برای مفهوم «تص» بفشارد، شاید به دو حرف اول واژه تصادف برخورد کند، واگر پژوهشگری در آینده بخواهد در ادبیات پارسی این واژه را ردیابی کند، بدون تصور از فهم واژه، قلمش چیزی را نخواهد نگاشت چون محتوایی را در نمی یابد.

(بگــــــــذریم…)

اگر قرار است ما فارسی را پاس داریم، نیاز به التـماس نداریــم که حتمــا واژه بیگانه را دیلـماج کنیم و گذرنامه جعلی به او بدهیم.

حال به دادخواست و رنجش «دانه» چگونه باید رسیدگی کرد؟ کدام مرجع پاسخگوست؟ مرور خواسته ها و مدارک او بجاست. زیرا او متوجه شده است که بیگانگان هم در تدوین  و واژه سازی خود ژرف نیاندیشیده اند، و موازینی را رعایت ننموده اند. آنها پیکسل، عناصر سازندهٔ تصویر و در واقع کوچکترین جزء تشکیل دهنده هر تصویر رقمی(دیجیتال) را خلاصه شده از دو واژه Pictures  وElement که Pix و El با هم ترکیب شده و تحت نام pixel ارائه نموده اند.

فرهنگستان برای این ترکیب واژه «تصویردانه» و از ترکیب این دو واژه مخفف «تصدانه» را مصوب کرده است. در صورتی که اساس تشکیل تصویر، نور است و بدون نورهیچ تصویری حتی در ذهن هم قابل تصور نیست. وهیچ یک از این دو واژه، نور را به ذهن متبادر نمی کنند، واین بود و نبود نور، دربسامد (فرکانس) و با منطق علم ریاضیات است که این صفحات سیاه را به تصویر روشن می نمایند. در صورتی که زبان و ادبیات فارسی تنها زبانی در جهان است که به مفهوم نور اندیشیده و آن را به خوبی می شناسد و تحت عنوان نورالانوار برای آن جایگاه قائل است و آن رابه شکوه وجلال می ستاید.

به هر یک از دستگاه های C.R.T, L.E.D, L.C.D و پلاسما بنگریم، به مرور زمان تغییر حالت داده اند و در دگرگونی و تعریف خود، میزان و شدت نور را در کمیت و کیفیت معرفی کرده اند. بنابراین واژه پیکسل آنها هم اصالت تام ندارد زیرا آنچه را به پیکسل یعنی همان نقاط نمایش نور ربط داده اند، تغییر هویت پیدا کرده ولی در ماهیت، وابسته به امواج الکترومغناطیس یا همان امواج نور است.

با نگرش در گذرِ پرتو نور از ذرات بخار آب (ابر)، در پایان بارندگی، کمان رنگینی به نام قوس قزح درآسمان چشم نوازی می کند. که بنیان خود را از تابش نورِ خورشید بر دریا معرف است. با غوصی ژرف در دریای ادبیات پارسی، سکوتِ غوثِ دانه را در واژه ژال (ژاله، شبنم) صید خواهیم کرد. چرا که دیودهای  L.E.D در صفحه نمایش دیجیتال بسانِ ژال نمایش نور می دهند. پس واژه ژالیک می تواند الگو وگزینه به جای پیکسل باشد.

در نگاه و اجتهادی دیگر، دادخواست دانه درادبیات تمدن پارسی اینگونه قابل تحلیل و بررسی است. درست است که در گذشته های دور، ایرانیان به نظریه ریسمانها درعلم فیزیک کلاسیک و مدرن امروز شاید نگاه علمی رابه یادگار نگذاشته اند. اما در نگاه عملی آنان، نقشی را به نقش، در ایجاد نقوش وتصاویرایفا کرده اند که می توان واژه پیکسل را از آن استخراج کرد.

آنان حدود ۲۴۰۰ سال پیش تارِ ریسمان را در طول به امتداد بردند. و جهان یک بعدی تار را، در عرض با پود به بُعد دوم رساندند. و با اولین گره بر تار، جهان سه بعدی را به نشانِ نقش پدیدار کردند. تا در فضا زمان آن روزگار، حاکمیت پندار خویش را به رخ جهانیان کشانده و نشان دادند که گره آن روز، همان پیکسل امروز است. وگره ها را با تعدد رنگ درعرض به امتداد ادامه داده و با پود تثبیت کردند تا خطِ نقش در رج و ردیف با تکرار، نقش یا همان تصویر را بنمایاند.

جالب تر اینکه آنان در آن روزگار،جهان تقارنی را شناخته و آن را در بافت قالی به نشان در هنر مجسم کرده اند.(بارها  وبارها درود بر آنان)
آری هم وطن عزیز و سر افراز، فرش یا همان قالی «پازیریکِ» ۲۴۰۰ سال پیش که هم اکنون در موزه روسیه نگهداری می شود، متعلق به فرهنگ ودانش مردمان ایران زمین است. گره ها در قالی، مشابه همان  نقش ِپیکسل ها در ایجادِ تصویر،ایفای نقش می کنند. پیکسل ها خط به خط با سرعت صفحه نمایش را در نوردیده و سبب پدیداری تصویر می شوند. گره ها هم، رنگ در رنگ رج به رج یا ردیف به ردیف در پایان بافت،  نقش ها وتصاویر را به تقارن به رخ می نمایانند. نتیجه تفسیر این است که برای پاسداری واعتبار بخشیدن به هنر صنعت ایران زمین که شهره و فخر جهانی بوده وهست،با واژه راجیک یا راژیک  به جانشینی پیکسل از آن حراست کنیم.

اگر در ژرفای ادبیات بیشتر کاوش کنیم.صیادِ صیدِ صدا هم خواهیم شد. چگونه؟!

پاسخ این است که بافندگان قالی معمولا در دو گروه در طرفینِ استادکار قرار می گیرند. استاد کار با نقشه خوانیِ مجسم یا ذهنی، با نوایی خاص شرح چگونگی استقرار گره ها را در رنگ و تعداد به سمع بافندگان می رساند. این صوت وگویش اصالت آریایی دارد که مفهوم کلی آن به زبان آرامی وسپس به زبان سامی راه یافته و تحت نام قالی (که همان وجه تسمیه ای است از مفهوم گفتار و آوای نقشه خوان) دگر بار به فرهنگ اصیل و پارسی خود باز گشته است. و در پایان، با نگاهِ ژرف به تصاویر در قالی، انعکاسِ  وپژواک صدای نیاکانمان در تاریخ را هم خواهیم شنید.

بدیهی است که «دانه» هم با شناخت از تاریخِ خود، از این موضوع برنجد. او علاوه بر پیشنهاد هایی که شرح آن رفت، واژه های زیر را نیز قابل نگرش و بازبینی در بازسازی واژه  «تصدانه» به فارسی می داند و ترجیحاً حکم به اصالت آنها می دهد.

۱- واژه نوریک (nurik)   **        به معنی یک جزء نور و مجموع آن: نوریکان
۲- سوریک (surik)        ***       به معنی یک جزء از نور و مجموع  آن: سوریکان یا سوران
۳- شیدَک (shidak)         **        به معنی جزء نور و مجموع آن: شیدکان یا شیدان
۴- درَخش (derakhsh)    **        به معنی جزء نور ومجموع آن: درخشان یا درخشش
۵- سورَک (surak)        ***        به معنی جزء  نور و مجموع آن: سوران یا سورانی
۶- تابیک (tabik)          ***        به معنی تابیدن جزء نور و مجموع آن: تابش یا تابان
۷- فروز (furuz)          ***        به معنی جزء نور و مجموع آن: فروزان یا فروزش
۸- ِبرازیک (brazik)      ***        به معنی جزء نور و مجموع آن: برازان
۹ـ نَقشک ( naghshak )   **        به معنی جزء نقش ومجموع آن نقشینه  یا نقشین یا نقشان
۱۰ـ نقشآر( naghshar )   **       به معنی آورنده نقش ومجموع آن نقشینه یا نقشین ونقشان
۱۱ – نِگاره  (  negareh ) **      به معنی نقش وجمع آن نگاران
۱۲ – ِنگارک (negarak)  **       به معنی نقش وجمع آن نگاران

منظور از یک: اولین و بخش و جزء از نور می باشد و کاف: نشان از تصغیر و کوچکی دارد.

در پایان با پوزش خواهی از «دانه»، امید است که تمامی ایرانیان و گویشوران زبان پارسی در حفظ و نگهداری میراث فرهنگی خــود، بیش از ایــن تـــوجه نمایند. و در گسترش ایــن زبان که نقش اصلی را درپیوند اقوام این سرزمین ایفا می کند وتا کنون ابهت خود را در تهاجمِ مهاجمان به رخ کشیده است، به نحو شایسته پاسداری کنیم.

«قالی پازیریک»
هنر نزد ایرانیان است و بس …

عباسعلی محمدی دانشجوی رشته فلسفه از کهن دیار پارس شیراز شهر راز _ آذرماه ۱۴۰۳


بانک صادرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا