اهمیت تعهد به لوازم اندیشیدن با نیچه!
محمدحسن علایی، جامعه شناس، پرسشی را از بیژن عبدالکریمی کرده است و پاسخ این فیلسوف را در کانال تلگرامی خود منتشر کرده است که متن کامل آن را در ادامه میخوانید:
«اندیشیدن با نیچه لوازم و پیامدهایی دارد، ادراک حاق گزین گویه های عمومی شدهی نیچه، نیازمند قسمی فاصله گیری و حتی آشنازدایی با نیچه هست، “خدا مرده است ِ” نیچهای، در جهانی که عینیت بیرونی و تفوق بلامنازع یافته است، بی ارزش شدن تمام ارزشها را در پی دارد، که از آن به “نیهیلیسم” تعبیر شده است.
ارزش هایی مثل وطندوستی و میهنپرستی و … نیز به همراه سایر ارزشها به واقع کلمه مورد تردید واقع گشته اند، و این میان ارجاع دهنده ی به تفکرات نیچه به هیچ روی نمی تواند و نباید باور خویش را به امثال نیچه حقنه کرده، برای کلام خویش حجیت بیاورد. بلکه از اساس نیهیلیسم مورد وصف نیچه پنبهی همه باورهای گوناگون را می زند.
فلذا نمی توان همراه با نیچه اندیشید و هم چنان از چنان ارزشهای منسوخ شده ایی دم زد، این البته نباید به مثابه کلامی هنجارین مورد خوانش و فهم قرار گیرد، و تذکارهای نگارنده به هیج وجه نبایستی از موضعی مشابه موضع روشنفکران عصر روشنگری ارزیابی و تلقی گردد.
بل همهی حرف من این است در سپهر امروز فرهنگ اگر کسانی هستند که هنوز همزمان از مفاهیمی مثل “حس تعلق به وطن” در کنار مفاهیم نیچه ای سخن میگویند بایستی با ارائه استدلالات خویش، مخاطبان پرسشگر را نسبت به تناقض آشکار مذکور توجیه کنند.
هم اینجا لازم است پیش دستانه از تخفیف و تحقیر مقدر این قبیل پرسش ها با توسل به شرایط خطیر اینجایی و اکنونی “ما” مقابله کنم، بر هر خوانندهایی که آشنایی اندکی با سابقهی صاحب این قلم دارد هیچ پوشیده نیست که چه مایه دغدغه ی ایران و ایرانی را داشته و دارد. فلذا طرح چنین پرسشهایی صرفا با انگیزهی تعمیق برخی مواضع اهل فرهنگ و فلسفه کشور است که مع الاسف در آشفته بازار سیاستزدهی رسانههای عمومی مورد تغافل واقع گشته است.
پاسخ عبدالکریمی به پرسش مذکور:
آقای دکتر علایی عزیز!
سلام. از طرح پرسش تان سپاسگزارم. پیرو متن متین تان نکاتی را خدمت شما و همه دیگر عزیزان اهل تفکر به اجمال عرض می نمایم:
1. آیا استشهاد به برخی عبارات یا برخی بصیرت های بنیادین در یک متفکر یا یک نظام اندیشگی ضرورتاً به معنای «تعهد یکپارچه و تام و تمام بدان متفکر یا نظام اندیشگی» است؟ آیا اذعان به وجود بصیرت هایی بنیادین در اندیشه های مارکس ضرورتاً به معنای پذیرش و تعهد تام و تمام به مارکسیسم است؟ آیا اذعان به وجود برخی اندیشه های اصیل در نظام فلسفی کانت، هگل یا … به معنای پذیرش مطلق و یکپارچۀ نظام فلسفی کانت، هگل یا … است؟
آیا مهم تلقی کردن بصیرت بنیادین نیچه در درک… نیهیلیسم و فروپاشی ارزشها ضرورتاً به معنای پذیرش و تعهد مطلق به تفکر نیچه در یکپارچگی و تمامیت آن و همۀ نتایج و پیامدهای همۀ اجزای گوناگون تفکر نیچه است؟ آیا یک چنین مواجهۀ «همه یا هیچ» با فلسفۀ متفکران امری خردمندانه و اندیشمندانه است؟ یقین دارم که مراد شما چنین نبوده است، اما فحوای ناخواستۀ متن شما یک چنین امری را القا می کند.
2. بارها اشاره و تأکید داشته ام که جهان ما، با هژمونی غرب و سوبژۀ غربی، امروز در «دوران مدرنیتۀ متأخر» و شرایط «پسامدرن» بسر میبرد. در این دوره به دلیل بسط نیهیلیسم و فروپاشی بسیاری از ارزشها، از جمله با متزلزل شدن ارزشهای ملیت گرایی و «حس تعلق به وطن» و سیطرۀ فردگرایی (اندیویدو آلیسم) افراطی و اتمیزه شدن انسان ها، در کنار علل و دلایل دیگری که جای بحثش اینجا نیست، با یک «بحران متافیزیکی» و به تبع آن با «بحران در فلسفۀ سیاسی و اجتماعی» در عمیقترین معانی کلمه روبروییم.
لذا ما شدیداً با «ضرورت بازتعریف امر سیاسی» در شرایط کنونی روبروییم. اما متأسفانه بخش بزرگی از روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی ما هنوز در فضای مدرنیتۀ متقدم تنفس کرده از اساس از ضرورت بازتعریف امر سیاسی در دوران مدرنیتۀ متأخر و در شرایط پسامدرن درکی ندارند. «بحران متافیزیکی» و به تبع آن «بحران در فلسفۀ سیاسی و اجتماعی» امری است که از یکسو روحانیون، نیروهای گفتمان انقلاب، حکومت گران و تکنوکارتها و بوروکراتهای ما و از سوی دیگر روشنفکران، دانشگاهیان و کنشگران سیاسی و اجتماعی به شدت از درک آن ناتوان و عاجزند.
3. بسیاری از ما می پذیریم که جامعۀ ما جامعه ای دو قطبی است. لازمۀ این سخن این است که دو قطب اجتماعی جامعه ما در دو زیستجهان گوناگون زندگی کرده، لذا «زمان اجتماعی و تاریخی» آنها، برخلاف «زمان تقویمی (کرونولوژیکال)» آنها یکی نیست. لذا بسط نیهیلیسم، فردگرایی و اتمیزه شدن افراطی انسان ها و مرگ یا تضعیف «حس تعلق به وطن» در هر دو قطب اجتماعی ما یکی نیست و هنوز در میان قطب سنتی جامعۀ ما نیروهای اصیلی وجود دارند که از حس تعلق بالایی نسبت به وطن برخوردار بوده، به سهولت جان هایشان را فدای مام وطن می سازند.
4. متأسفانه به دلیل سیطرۀ غربزدگی و غرب سالاری در میان بخشی از جامعه و به خصوص جوانان، و به دنبال آن بسط فردگرایی افراطیِ لیبرالی در میان آنان، «حس تعلق به وطن» در میان آنان بسیار تضعیف شده، تا آنجا که ما با این پرسش و دلنگرانی عظیم مواجه می شویم که آیا این نسلهای جدید نوگرا از اساس از آمادگی برای جانبازی برای وطن برخوردارند یا وطن و کشور و سرزمین و میراث را مفاهیمی تهی و موهوم برمی شمارند و وجود فرد را اصیل ترین واقعیت جهان برمی شمارند؟
و آیا بر اساس گسترش و بسط یک چنین تفکری آنان توان دفاع از کشور را در برابر بیگانگان خواهند داشت؟ به نظرم با توجه به گسترش فضای موجود و سکوت و بی تفاوتی مان، یا حتی بدتر از آن با استقبال از این فرهنگ، ما در آینده با خطری عظیم در حوزۀ امنیت ملی مان روبرو خواهیم بود.
5. علی رغم آنکه مدرنیته غربی جهان را به شدت همسان کرده است و ما از قرون 16 و 17 وارد روند تکوین «تاریخ واحد جهانی» شده ایم اما هنوز بخشی از عالَم اسلام به شدت در برابر این روند مقاومت می کند و این بخش از جهان یگانه نیروهای نفی در جهان کنونی هستند و غرب نیز به شدت تمام خواهان نابودی آنهاست و شبه روشنفکران عالَم اسلام نیز متأسفانه برای نیروهای سرکوبگر غربی و سگ هار آنها، اسرائیل، هورا می کشند.
نیروهای حماس، حزب الله لبنان، حوثی های یمن ، و شیعیان عراق و ایران ، یعنی همان هایی که غربی ها آنان را تروریست می نامند و بسیاری از شبه روشنفکران ما نیز پژواک صدای رسانه های دروغ و فریب غربی شده اند، نه فقط حس تعلق به وطن در وجودشان خاموش نگردیده است بلکه وجودشان تمام قد تحقق همین حس تعلق است.
6. امروز دفاع از وطن و امنیت ملی صرفاً یک بحث نظری و فلسفی نیست، بلکه وقتی بمب ها و گلوله های قدرت های بزرگ غربی و اسرائیلی بر جان های فلسطینیان، مردم غزه، افغانستانی ها، عراقی ها، حوثی ها و …. ایرانی ها نشست، «ضرورت» صیانت از خویش در لوای دفاع از وطن در جانها سرخواهد زد. فریادهای افرادی مثل اینجانب برای آن است که قبل از آنکه این بمب ها و گلوها جان پدران و مادران و فرزندانمان را بگیرد چشمان بستۀ خودآگاهی ملی و تاریخی مان را بگشاییم.
می ترسم، همچون بسیاری از روشنفکران غربزدۀ لیبیایی، عراقی، سوری، فلسطینی، مصری و… زمانی روشنفکران غرب سالار ما به خود آیند که بسیار دیر شده باشد و مسیر بازگشتی برایمان نمانده باشد و قوم تاریخی بزرگ ایران به بیرون از تاریخ پرتاب شده، به بردگی در نظام جهانی درآید.
تنها مزدورها و سپس احمق ها به تبع و تحت تأثیر فضاسازی مزدورها، این عبارات را توجیهی برای دفاع از وضع موجود تلقی می کنند. مسأله ما نه این است که چگونه صرفاً به مبارزه با غرب بپردازیم و نه این که چگونه صرفاً به نقد حاکمیت و وضع موجود بپردازیم، بلکه مسأله ما این «دشواره/ پروبلماتیک» است که چگونه به نحو توأمان به نقد و اصلاح وضع موجود بپردازیم که کیان و امنیت ملی خود را از دست ندهیم.
این حقیقتی است که کوتاه قامتان هر دو قطب اجتماعی جامعه ما با تکیه بر هیاهو و غوغاسالاری (به خصوص که هوش مصنوعی و روبات های وابسته با سازمانهای اطلاعانی سیا، موساد، عربستان و…) اجازه صورتبندی دقیق آن را به ما نمی دهند و با فحاشی ها و روش های فاشیستی خواهان مسموم سازی و تیره و تار ساختن فضای اجتماعی کشور هستند.
از همه عزیزانی چون شما خاکسارانه و با فریادی بغض آلود استدعا دارم ایران را در این برهه بسیار حساس تاریخی در جهت ظهور نوعی خودآگاهی ملی یاری دهید.
به امید ظهور خودآگاهی ملی و تاریخی در یکایک آحاد ملت ما
بیژن عبدالکریمی، جمعه، هفتم دیماه 1403
محمدحسن علایی: رسالت فلسفه را زمین نگذارید!
پیشنهاد من به شما به عنوان دوست و استاد محترم فلسفه کشور این است که سنگر فلسفه را خالی نگذارید و به نقشآفرینی در جایگاه اصلی خویش برگردید و بیش از آنکه در حوزهی عمومی حاضر شوید به تکمیل پروژههای فلسفی خویش همت بگمارید.
درست است که در وضعیت خطیر امروز ایران احساس مسئولیت در برابر مسائل اضطراري اینجایی و اکنونی کشور مجال فکر فلسفی را از شخص سلب می کند اما برکات و ثمرات فعالیت فلسفی در دراز مدت برای جامعه به مراتب بیشتر خواهد بود.
تفکر و تفلسف را نباید به مسلخ مصلحت اندیشی برد ولو این مصلحت، صلاح و فلاح ملک و ملت را هدف گرفته باشد ولی به زغم نگارنده این نیت و انگیزه خیر، به ثمر نخواهد نشست مگر اینکه به میزان کافی در بنیان ها مواجهه رادیکال و کریتیکال صورت پذیرد.
فرقی ندارد چه ما روشنفکر باشیم و با شعار دموکراسی خواهی برای جامعه توسعهنیافته طلب محال بکنیم بدون وجه نظر به اقتضائات هستی اجتماعی خاص آن و یا چپ و راست به گسیل کردن نصیحت الملوک ها دلخوش سازیم که حکومت را بر سر عقل آوریم. یا عبدالکریمی باشیم و با خطاب و عتاب سر وقت روشنفکران برویم که آقایان، خانمها نکنید این کارها را، شما را به خدا به پیر، به پیغمبر نکنید این کارها را، مملکت به باد می رود، و خود را به تغافل بزنیم و فراموش کنیم که در زمین بازی نیهیلیسم گوش ها و چشم ها آنچه را می شنوند و می بینند که افق زمانه برایشان ممکن داشته است.
امروز اگر روشنفکر خود را با ذائقه طبقات متوسط و بخشی از توده هماهنگ نکند از نظرها می افتد و اساسا مخاطب نخواهد داشت تو گویی چپ زدن ویژگی لاینفک روشنفکری است روشنفکر نمی تواند تند و تیز موضع نگیرد و تا حدود زیادی شعارزده نباشد.
دعوت این قلم برای “اهمیت قائل شدن به لوازم و پیامدهای اندیشیدن با نیچه” نیز با همین انگیزه نگاشته شده بود و بیشتر جنبه تذکار داشت هر چند از جانب شما از سر عنایت بی پاسخ نماند لیکن، به جای اجابت دعوت در سطح تفکر فلسفی، باری دیگر بر خلاف روح این دعوت به سطح عمومی لغزیده از تأمل بر سر جان کلام دانسته ندانسته پرهیز شده است.
وقتی از تعبیر اندیشیدن با نیچه استفاده شده است مراد این نیست که شخص حق ندارد به جایی از نیچه ارجاع بدهد و جایی دیگر را وا بگذارد بل با توجه به اینکه توصیف دوران از نظرگاه شما به “ما و جهان نیچهای” تعبیر شدهاست و بارها از جانب شما، بدرستی، “نیهیلیسم” وصف دوران قلمداد شده است لذا انتظار می رود وقتی با چنین صعوبتی در مواجهه با نیهیلیسم بیگانه نیستید بر سر اهلیت فلسفی نیروهایی که مخاطب خویش قرار می دهید از روشنفکران تا بچه های انقلاب تا توده مردم تا مخاطبان صفحات مجازی تا دیگران و دیگران، چنین گشاده دستانه حساب باز نکنید. چرا که سخنان شما نه چنان که شما می خواهید بلکه چنان که ایشان می خواهند شنیده خواهد شد و ای بسا نه تنها افاقه نکند که از قضا سرکنجبین صفرا فزاید و تاثیر عکس بر جای گذارد.
در پاسخ به ملاحظات بنده بدرستی فرموده اید با «بحران در فلسفۀ سیاسی و اجتماعی» در عمیقترین معانی کلمه مواجه هستیم اما به جای توقف و مداقه بر سر این وضعیت فلسفی به سرعت در تعیین مصادیق از نیروهای نفی و… سراغ گرفته اید. کوتاه سخن اینکه به باور من، این تنها مخاطبان خاص شما هستند که می توانند با شما بيانديشند به شرط آنکه شما آنها را با اشتغال بیش از حد در حوزهی عمومی نا امید نسازید.»
ارادتمند و دوستدار شما
محمدحسن علایی
۷ دی ۱۴۰۳
انتهای پیام