خرید تور نوروزی

ترامپ چگونه شکست خواهد خورد؟

مقاله‌ی دیوید بروکس در نیویورک تایمز با ترجمه‌ی احترام توکلی در پی می‌آید:

پیروزی دونالد ترامپ در ماه نوامبر نقطه عطفی است که پایان یک دوره و آغاز دوره‌ای جدید را رقم زد. این عصر جدید ظاهرا با ظهور فئودالیسم تکنولوژیک، بازگشت به حمایت‌گرایی، افزایش تنش‌های جهانی و از همه تعجب ‌برانگیزتر، بازگشت به امپریالیسم عریان تعریف خواهد شد. دوران کنشگری نمایشی و تظاهر به اخلاق‌گرایی دولت‌های بایدن-اوباما به پایان رسید و جای خود را به یک تعصب پر شور و شرارت بار، بی‌مهابا و بی مهار و جنگ‌طلب داد که هر روز در حال قوی تر شدن است.


پس از یک وقفه‌ی چهار ساله، بار دیگر ناچاریم برای درک آنچه ترامپ در دوره‌ی دوم ریاست‌جمهوری خود قصد دارد انجام دهد، به غارهای عمیق مغز او نقبی بزنیم. این سفر ضروری است، چراکه ترامپ پیشینه‌ای از سردرگمی ایدئولوژیک دارد. بنابراین، به درون ضمیر ناخودآگاه او که ۸۷ درصد از بافت عصبی مغزش را تشکیل می‌دهد فرو می‌رویم؛ از هسته‌ی اکومبنس عبور می‌کنیم-بخشی از مغز که مسئول تقلب در گلف است- و در نهایت، در عمق سیستم لیمبیک، به چیزی عجیب برمی‌خوریم—یک کتاب تاریخ غبار گرفته با لکه‌های چربی، و صفحه‌ای گشوده از آن که ۱۸۹۰ را نشان می‌دهد.


در چند ماه گذشته، و به‌ویژه در نطق تحلیف دوم خود، ترامپ حال و هوای قرن نوزدهم را زنده کرده است. به نظر می‌رسد که او در این دوره تاریخی همه‌ی چیزهایی را که دوست دارد می‌یابد: تعرفه‌ها، زورگویی و قلدری، مصادره‌ی سرزمین ملت‌های ضعیف‌تر، سوداگری، عصر راه‌آهن، تولیدات سنگین صنعتی و پوپولیسم.


بسیاری از رؤسای‌جمهور آمریکا در سخنرانی‌های تحلیف خود از جورج واشنگتن یا آبراهام لینکلن یاد می‌کنند. اما ترامپ، به رییس جمهوری که اشاره کرد، ویلیام مک‌کینلی بود، نامی که اکثر آمریکایی‌ها تصور می کردند دیگر در تاریخ گم شده است.


می‌توان نوع محافظه‌کاری هر فرد را از سالی که او می‌خواهد به آن بازگردد، تشخیص داد. برخی مشتاق دوران کالوین کولیج هستند، زمانی که دولت فدرال رویکردی آزادانه‌تر نسبت به مقررات و مالیات اتخاذ کرده بود و شرایطی ایجاد کرده بود که در آن کارآفرینان در صدر بودند و دولت صرفاً یک بازیگر پس‌زمینه ای بود. برخی دیگر نوستالژی دهه‌ی ۱۹۸۰ دارند، زمانی که جنگ سرد در حال پایان بود، ایالات متحده در رأس تمام رقبای ژئوپلیتیکی خود قرار داشت، و رونالد ریگان با هزینه‌های نظامی تهاجمی، سیاست‌های سختگیرانه علیه جرم و جنایت و با رویکردی مزین به ظاهری از معنویت، کشور را هدایت می‌کرد.


اما برای ترامپ، این دوره جایی بین ۱۸۳۰ تا ۱۸۹۹ است. جذابیت آن واضح است. آمریکا در آن زمان کشوری پرهیاهو، نوظهور، سرشار از انرژی، جسارت و ثروت جدید بود. در سال ۱۸۴۰، تنها ۳۰۰۰ مایل راه‌آهن در سراسر کشور وجود داشت. اما تا سال ۱۹۰۰، این مقدار به ۲۵۹,۰۰۰ مایل رسیده بود. آمریکایی‌ها به مادی‌گرایی، ماشین محور بودن و حرص و ولع برای رشد معروف بودند.


مورخ شهیر «هنری استیل کاماگر» در کتاب خود «ذهن آمریکایی» درباره نیاکان قرن نوزدهمی خود می‌نویسد: «هر چیزی که وعده افزایش ثروت را می‌داد، به‌طور خودکار خوب تلقی می‌شد و بنابراین آمریکایی‌ها نسبت به سوداگری، سفته بازی، جنگل‌زدایی و بهره‌برداری از منابع طبیعی و فسیلی بسیار بردبار بودند.» به بیان دیگر: ترامپیسم.


در این دوره شخصیت ملی آمریکا نه در محافل نخبگان بوستون، فیلادلفیا و ویرجینیا، بلکه در مرزهای غربی، توسط غرب وحشی ناهنجار و بی‌پروا شکل گرفت. تجربه‌ی سخت‌کوشانه‌ی گسترش به غرب، به آمریکا سرزندگی، برابری‌خواهی و بی‌علاقگی به فرهنگ والای اروپایی و آداب و رسوم مودبانه را بخشید.


غرب توسط روحیه‌ی تردستانه نمایشی شومن های سیرک مانند پی.تی. بارنوم، بیش از روحیه‌ی نویسندگان اشرافی مانند هنری جیمز، تسخیر شد. این عصر، عصر لاف‌زنی، قصه‌های افسانه ای و اغراق‌آمیز فولکلوریک -چوب بر آمریکایی پل بونیان- و شکوه ملی گرایی بود. مانند اسرائیلی‌ها، بسیاری از آمریکایی‌ها بر این باور بودند که خداوند برای ملت منتخب جدید خود، ماموریت مقدسی را محول کرده است تا تاریخ را بسازند و بهشتی جدید بر زمین بیاورند.


این تصویر از آمریکای وحشی، خام و پر امید، قطعاً برای ترامپ جذابیت دارد. در آن زمان، مرزها هنوز به‌طور کامل تعریف نشده بودند و فرد کاملاً مالک و ارباب سرنوشت خویش بود. موضوعاتی که ترامپ مطرح می‌کند، برای کسانی که از نظر فرهنگی عقب مانده‌اند—طبقه‌ی کارگر و بیکاران—جذاب است. ملی‌گرایی دوره‌ی مک‌کینلی، مملو از آرمان‌گرایی، جسارت، امید و آینده‌ باوری بود.


شاید جذابیت اصلی قرن برای ترامپ این باشد که در آن روزها آمریکا به شدت مخالف نظام بود. شما می توانید خط مستقیمی از این تصویر (نیمه اسطوره ای) از آمریکای آن روزها به جنبشی که امروز ترامپ آن رهبری می کند، ترسیم کنید. همچنین او در کابینه اش گروهی از افراد تازه وارد، متنفر از نهادها، پول جویان و ملی گرایان مخرب را رهبری می کند. ترامپ از مضامینی استفاده می کند که حداقل از زمانی که اندرو جکسون در سال 1829 رئیس جمهور شد، در اعماق روان آمریکایی ها نقش بسته است. جنبش های پوپولیستی، مانند بسیاری از جنبش هایی که مدعی نمایندگی محرومان هستند، توسط مردانی هدایت می شوند که قدرت مردانه و ثروت دارند. آنها بر بیزاری طبیعی آمریکایی ها از قوانین، مقررات و اخلاق مداران بوروکراتیک موج سواری می کنند.


عصری که اکنون در آن زندگی می کنیم با آن دوره تفاوت چندانی ندارد و تنها تغییر، اسامی قربانیان و ستمگران است. خشم پوپولیستی امروز نه به سوی مؤسسات اروپایی که در آن سوی اقیانوس زندگی می کنند و نه بارون های دزد، بلکه متوجه طبقه سوسیال لیبرال آمریکا در سواحل شرقی و غربی است. این جنگی است که با وضعیت اقتصادی تعریف نمی شود، بلکه یک شکاف فرهنگی است، زیرا این فرهنگ است که خطوط گسل را مشخص می کند. این بحثی است بین یک جامعه باز یا بسته، جهانی شدن یا انزواطلبی، بوروکرات ها یا خرابکاران، اصلاح طلبان یا اخلالگران.


دموکرات‌ها اشتباه می‌کنند اگر فکر ‌کنند می‌توانند ترامپ را با زوزه کشیدن کلمات «فاشیسم» یا «اقتدارگرایی» یا با ذکر مناقب خود هر بار که او کاری مبتذل یا غیراخلاقی انجام می‌دهد، طرد کنند. اگر آنها تصمیم به ادامه جنگ فرهنگی بین نخبگان جهان وطن و توده ها بگیرند، سرنوشت آنها از پیش تعیین شده است.


اما مشکل پوپولیسم و چارچوب حکومتی قرن نوزدهم این است که کارآمد نبود. بین سال‌های ۱۸۲۵ تا ۱۹۰۱، ایالات متحده ۲۰ رئیس‌جمهور داشت که اکثر آن‌ها تنها یک دوره دوام آوردند، زیرا رأی‌دهندگان از عملکرد دولت ناراضی بودند. سه دهه‌ی پایانی قرن نوزدهم شاهد رکودهای اقتصادی شدیدی بود که کشور را به‌شدت تکان داد. دولت‌های کوچک و ناکارامد نتوانستند با روند شتابان صنعتی‌شدن کنار بیایند.

بسیاری از پوپولیست ها حتی برای درک آنچه در حال رخ دادن بود، مجهز نبودند. ریچارد هافستاتر در کتاب کلاسیک خود “عصر اصلاحات” می نویسد: “اندیشه پوپولیستی تمایل شدیدو غیرمعمول برای توضیح رویدادهای نسبتاً غیرشخصی در شرایط بسیار شخصی نشان داد.” به عبارت دیگر، آنها فکر می کردند که اگر بتوانند میکرب هایی را که مسئول هر بیماری هستند، بیابند، می توانند اختلالات صنعتی شدن را نیز حل کنند. ذهنیت آنها ساده‌نگر و لفاظي‌هايشان بيش از حد بود. هافستاتر خاطرنشان کرد که راهکارهای آنها «در مرز بین واقعیت و غیرممکن» سرگردان بود.


آنچه آمریکا را نجات داد، حرفه‌ای‌شدن خشم پوپولیستی بود. در قرن بیستم، اصلاح‌طلبان مشکلاتی را که پوپولیست‌ها به‌درستی به آن اشاره کرده بودند، شناسایی کردند و نهادهایی را برای حل آن‌ها ایجاد کردند—از جمله اداره‌ی غذا و دارو، کمیسیون تجارت فدرال و فدرال رزرو. پوپولیست‌ها قادر به تفکر نهادی نبودند؛ اما اصلاح‌طلبان، که تربیت‌یافته، منضبط و اخلاق‌مدار بودند، این توانایی را داشتند.


ایالات متحده می بایست یک دولت مرکزی قوی‌تر و طبقه ای نخبه از رهبرانی ایجاد می‌کرد که می‌خواست مسئولیت بپذیرد – مسئولیت مردمی که به حاشیه رانده شده بودند و تحت ستم بودند . با گذشت سالها، مسئولیت برقراری یک نظم جهانی صلح‌آمیز و امن را نیز بر عهده گرفتند. اگرچه آمریکایی ها مشکل دائمی با اقتدار دارند، لکن برای مدتی – مثلاً از سال 1901 تا 1965 – ساختارهای قدرتمندی را ایجاد کردند که رأی دهندگان به آنها اعتماد داشتند.


اکنون دوباره در بحبوحه‌ی بحران اقتدار قرار داریم. نهادها نتوانسته‌اند با نابرابری‌های شدید ناشی از عصر اطلاعات کنار بیایند– به‌ویژه میان افراد تحصیل‌کرده و کم‌سواد — پوپولیست‌ها بار دیگر به پا خواسته‌اند، اما همچنان نظریه‌ای قانع‌کننده برای تغییر ندارند.


افرادی که ترامپ برای کابینه‌ی خود انتخاب کرده است، همگی وجه مشترکی دارند: آن‌ها خود را ویرانگر سیستم های قبلی می‌دانند، نه متخصص، هدفشان نابودی سیستم، و نه اصلاح آن است. اما تاریخ جهان پس از انقلاب فرانسه ثابت کرده است که تغیرات سریع و تخریب نهادها، کار حکومت‌ها را به مراتب بدتر می‌کند.


ترامپ، به‌عنوان فردی ضدنهاد‌گرا، یک پادشاهی به ظاهر انتخاباتی می‌سازد که در آن تمام قدرت شخصی‌سازی شده و در دستان او متمرکز می‌شود. این امر فرمول آشکاری برای فساد، بی‌ثباتی و ناکارآمدی اداری است.


اگر حزب دموکرات عقل داشته باشد، به مردم آمریکا خواهد گفت که ترامپ درباره‌ی بسیاری از مشکلات—مانند تورم، بحران مرزها و ازخودبیگانگی فرهنگی—حق دارد. اما در خلق ساختارهای لازم برای حل این مشکلات، ناتوان و بی‌کفایت است.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا