آموزههای حزب رستاخیز برای امروز
ضحی معتمدی در گزارشی از نشست «حزب رستاخیز؛ خالصگرایی در بزنگاه سیاسی» نوشت:
دوم مارس ۲۰۲۵ روزی است که دقیقاً ۵۰ سال از تأسیس حزب رستاخیز ملت ایران میگذرد. حزبی که در یک بزنگاه تاریخی و سیاسی مسیر تاریخ ایران و سلطنت و محمدرضا شاه پهلوی را تغییر داد. چرا با وجود مطالب پیشین هنوز هم صحبت درباره حزب رستاخیز مهم است؟ زیرا این اندیشه که «با مونولوگ و تک صدایی، میتوان یک جامعه را اداره کرد و با وجود حذف اندیشههایی که نمیپسندیم، همه چیز در جامعه خوب پیش خواهد رفت»، در تاریخ ایران وجود داشته و همچنان نیز وجود دارد.
این جلسه با اهتمام و مشارکت مجید تفرشی، مدیر و مؤسس خانۀ گفتارها، و اجرای محمدرضا مهاجری، برگزار شد. در ابتدای جلسه نود و ششم خانه «گفتارها» مقدمهای تاریخی بیان شده است. مقدار زیادی از بدنه اصلی بحث بر اساس اسنادی منتشر نشده است که توسط مأموران انگلیسی نگاشته شده و در بخش پایانی، نتیجهگیری، کاربردها و درسهایی برای امروز و فردا ارائه شده است.
در ادامه، خلاصهای از بیانات مجید تفرشی خواهد آمد. علاقهمندان میتوانند برای اطلاع از تمامی مباحث طرحشده به آرشیو خانۀ گفتارها در کلابهاوس و کانالهای تلگرام و یوتیوب مجید تفرشی مراجعه کنند و پوشۀ شنیداری این جلسه را بشنوند.
تاریخ تحزب در ایران
قبل از انقلاب مشروطیت آنچنان تجربه حزبی به صورت آشکار و علنی و رسمی نداشتهایم. گروههای زیرزمینی در داخل و خارج از کشور فعالیت داشتند که عمدتا توسط مخالفان حکومت شاهان، بخصوص در دوره ناصرالدینشاه به بعد شکل گرفته بود، یا گروههایی در داخل حکومت که دورهمی غیررسمی درباری بودند و یا مجامع مخفی فراماسونری.
نخستین تشکلهای قابلتوجه، گروههای خارج از کشوری بودند که در دوران قاجار فعالیت داشتند. از جمله شخصیتهای مهم، میرزا ملکمخان ناظمالدوله بود که گاه با حکومت همکاری میکرد و گاه مخالف آن بود. همچنین سید جمالالدین اسدآبادی، معروف به افغانی، در نشریات و مجامع فکری علیه حکومت فعالیت داشت. روشنفکران ایرانی نیز در شهرهایی مانند استانبول، برلین، پاریس و لندن تجمعاتی داشتند که رویکردهای متفاوتی از ملیگرایی، سوسیالیسم، الحاد یا دینمداری را دنبال میکردند.
در داخل ایران، گروههایی مانند «فراموشخانه» فعالیت داشتند که ظاهراً غیرسیاسی بودند اما بهدلیل ارتباطات مخفی و اتحادهای پنهانی، تأثیرگذاری سیاسی داشتند. درباره این گروهها، اسناد و مدارک مختلفی وجود دارد، اما برخی اطلاعات نیز در حد شایعه و افسانه باقی مانده است.
با ترور ناصرالدین شاه در 1275ه.ش اوضاع تغییر میکند. بهتدریج یک سری گروهها و مجامع روشنفکری و محفلهای فرهنگی شکل میگیرد. مثلا وقتی روزنامه تربیت توسط محمدحسین فروغی پدر محمد علی فروغی راهاندازی میشود، کسانی اطراف خانواده فروغی جمع میشدند، محفل شکل میدادند، فکر میکردند و برای آینده ایران صحبت و اندیشه میکردند.
طبیعتاً با بروز انقلاب مشروطیت در حولوحوش سال 1285 و پیروزی فصل اول انقلاب مشروطیت، احزاب سیاسی هم در ایران به طور رسمی و علنی برای اولین بار شکل میگیرند. اعتدالی، دموکراتی، انقلابی یا گروه چپی که منشعب یا منبعث از سوسیال دموکراسی قفقاز بودند شکل میگیرند و ادامه پیدا میکنند تا زمان به توپ بستن مجلس و تعطیلی مشروطیت و استبداد صغیر؛ طبیعتا همه احزاب آزادیخواه و روشنفکران قلعوقمع شده و یا به خارج میروند و یا زیرزمینی و مخفی میشوند.
بعد از فتح تهران در 1288 دوباره احزاب سیاسی به طرز خیلی عجیبی رشد پیدا میکنند. یعنی در فاصله 1288-1299 که یک دوره 11 ساله است، شاهد حضور و ظهور چندین حزب سیاسی در ایران هستیم. از چپ چپ تا راست راست به همراه گروههای ولایتی و ایالتی که به صورت انجمن یا محفلهای گروهی و یا تجمعات صنفی که دور هم جمع میشدند. روزنامهها و نشریات و شبنامهها و بیانیههای مختلف به چاپ میرسید و به طور کلی این دوره حداقل از نظر کمّی یکی از پربارترین دوران کنشهای سیاسی و تشکلهای حزبی در ایران است.
نقد ناروای همیشگی به تعدد احزاب
در ماهها و هفتههای منتهی به کودتای سوم اسفند 1299، یکی از انتقادات همیشگی درباره اینکه کشور در سالهای بعد از مشروطه دچار هرج و مرج شده، وجود همین احزاب و نشریات متعدد بود. این اندیشه که وجود و تعدد احزاب سیاسی و گروهها باعث ضرر و خلل به مملکت میشود، همیشه در تاریخ ایران بوده و تا امروز هم ادامه دارد. این چنین افرادی معتقدند که همه باید تحت لوای حکومت تکصدایی جمع باشند و همانجا فعالیت خود را به انجام برسانند، همان چیزی که بعدها در حزب رستاخیز به معنی دقیق کلمه برای مدتی به ظهور رسید.
در فاصله 1299 تا 1304 این احزاب و نشریات و دستهجات سیاسی همچنان وجود دارند و در حال زدوخورد با دولت کودتا هستند. خود دولت کودتا هم از این تشتت مصون نبود. بنیانگذار سیاسی دولت کودتا – سیدضیاء- خود روزنامهنگار و حزبباز بود. ولی تصمیم داشت بقیه را سرکوب کند؛ پس بسیاری از رجال و ملیون را به زندان انداخت؛ ولی، دولت، مستعجل بود؛ در طول سه ماه، احمدشاه توانست بقیه جریانهای سیاسی و رضاخان و بریتانیا را راضی کند که از او بگذرند. در نتیجه سید ضیاء تبعید شده و مملکت بهتدریج به سمت سلطنت رضاشاه میرود. در دو سال مانده به تغییر سلطنت هم کوشش رضاخان و رضاشاه بعدی این است که احزاب سیاسی را از تصمیمگیری و تأثیرگذاری در حکومت جدا کند. یورشهایی به روزنامهها میبرد که ضربوشتم چندین روزنامهنگار از جمله حسین صبا و هاشم محیط مافی و کشتن میرزاده عشقی را که به احزاب سیاسی ملیون و افرادی مثل مدرس و مصدق و دیگران مرتبط بودند در پی دارد.
عملا با تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی، باز هم بهتدریج و نه یکشبه، بهخصوص در نیمه دوم سلطنت رضاشاه نامی از احزاب سیاسی باقی نمیماند. در فاصله 15 سال سلطنت او در چند مرحله، هم طرفداران رضاشاه و هم خود او تلاش کردند که حزب سیاسی واحدی را درست کنند تا حکومت یک حزب داشته باشد (لابد به تأسی از آتاتورک و نمونه ترکیه نوین) که عملا این تلاشها به ثمر نرسید. نخستین تلاش را علی اکبر داور انجام داد برای تأسیس حزب رادیکال و سپس تیمورتاش و حزب ایران نو. آن چه کارل پوپر در کتاب «جامعه باز و دشمنان» تحت عنوان «خردمندان در خدمت خودکامگان» میگوید، شاید نمونه بارزش را بشود در داور دید و کسانی چون تیمورتاش، فروغی، مخبرالسلطنه و تا حدی مستوفیالممالک.
اینها فرهیختگانی بودند که به دنبال یک دیکتاتور مصلح یا مستبد مصلح یا مستبد فرهمند بودن که با مشت آهنین خودش جامعه را از بدبختی نجات دهد. بسیاری از این افراد تصور میکردند که مشروطه برای ایران زود و زیادی بوده و اساسا حزببازی و روزنامههای متعدد باعث درد سر است و اگر یک زورمند سالم و فسادناپذیر در بالا باشد میتواند جامعه را نجات دهد و یکی از مظاهر این اندیشه تعطیلی احزاب بود. در دوره رضاه شاه، مجامع و انجمنهای وابسته به حکومت مثل کانون پرورش افکار یا مؤسسه وعظ و خطابه درست شد، اما عملا حزبی نداریم. و این مسئله تا سقوط او ادامه داشت.
مهمترین دوره کمی و کیفی تحزب و روزنامهنگاری
به محض اشغال ایران توسط متفقین در شهریور 1320و بعد از استعفای اجباری رضاشاه و پادشاهی پسرش شاهد بروز و ظهور احزاب زیادی در تاریخ ایران هستیم. که مهمترینش از جهت کمی و کیفی حزب توده است و بعد هم گروههای ملی مثل حزب میهن و ایران و گروههای چپ و تعداد زیادی اتحادیههای کارگری، اتحادیههای صنفی و گروههای معروف زنان و حقوق اقلیتها و انجمن ارامنه و انجمن قاجار و … . و سالهای 20-32 به مهمترین دوره کمی و کیفی حزب و روزنامه تا آن زمان در ایران تبدیل میشود.
در سال 9-1328 با شکلگیری جنبش نهضت ملی شدن نفت در ایران، برای اولین بار گروههای ملی و ملیگرا رشد بیشتری نسبت به قبل پیدا میکنند. بعد از ایجاد مجلس شانزدهم جبهه ملی تشکیل میشود که یک حزب نبود؛ بلکه جبههای بود متشکل از احزاب مختلف و برای اولین بار احزاب ملیگرا تحت لوای دکتر محمد مصدق و برای ملی کردن صنعت نفت گرد هم میآیند و این اندیشه جبهه ملی میتواند جایگزینی برای حزب توده باشد (باید توجه داشت که حزب توده، سوای وابستگی کامل رهبرانش به شوروی، از نظر تاریخی و تشکیلاتی، به لحاظ کمی و کیفی، حزبترین حزب ایران بوده است، دارای سازمان و تشکیلات جدی بود، سلسلهمراتبی در آن وجود داشت. برای اولین بار گروه زنان و گروه کارگری داشت).
البته قبل از این هم توسط احمد قوام تلاشی برای ایجاد آلترناتیو در برابر حزب توده شده بود؛ اما این حزب چون از بالا بود عمرش به اندازه عمر دولت قوام بود و با سقوط او در سال 26 عملا حزب منحل شد. حزب توده اگرچه در سال 27 به دلیل پرونده ترور نافرجام محمدرضاشاه غیر قانونی اعلام شده بود، ولی روزنامهها و گروههای سیاسی آن با نامهای مختلف تا سال 32 همچنان فعالیت داشتند.
در فاصله بعد از کودتای 28 مرداد همچنان شاهد فعالیت سیاسی و احزاب و روزنامهها درایران هستیم. ولی آنها گروههایی هستند که پیشاپیش، وفاداری و دلبستگی خود را به دولت کودتا و شخص محمدرضاشاه اعلام کردهاند. و این ماجرا تا خیزش یا قیام 15 خرداد 42 ادامه داست. در این مدت اگرچه جو پلیسی است ولی همچنان در قالب احزاب قانونی و تشکلهای مورد تأیید حکومت و ساواک (که در سال 35 تشکیل شده) کم و بیش امکان فعالیت هست و یک تسامح نسبی درباره فعالیت احزاب وجود دارد.
در کشور من احزاب آزادند!
از سال 42 به بعد عملا کشور دست سه حزب «مردم»، «ملیون» و «ایران نوین» قرار میگیرد. احزابی مورد حمایت شخص شاه و دربار که میتوانند انتقاداتی بکنند، ولی کاملا مطیع و پیرو منویات شاهانه هستند. در همان دوران، شاه کتابی به نام «مأموریت برای وطنم» مینویسد و در آن خیلی بهصراحت میگوید که در کشور من احزاب آزادند و فعالیت سیاسی دارند و هر کشور تکحزبی دیکتاتوری محسوب میشود. تا سال 52 این وضع تحمل میشود و شاهد هستیم که ایران کشوری با یک مدیریت اقتصادی نسبتاً مطلوب و موفق توسط تکنوکراتهای جوان پیش میرود. با درآمد محدود و معقول و با قدرت معقول و محدود. ولی در 1349 کمکم حوادثی رخ میدهد که نتیایج آن را درسالهای 50 به بعد میبینیم.
در سال 1968 میلادی نیروهای بریتانیا برای اولین بار تصمیم میگیرند از خلیج فارس خارج شوند. اواخر 1971 یعنی پاییز 1350 این اتفاق میافتد. از آن زمان تا 1352 دو حادثه مهم رخ میدهد؛ یکی همین خروج نیروهای بریتانیا از خلیج فارس و خلاء قدرتی که پیش میآید و ایران را به ژاندارم و قدرت برتر منطقه تبدیل میکند. و دو سال بعد هم 1973وقتی که جنگ دوم بین اعراب و اسرائیل رخ میدهد، ایران از تحریم نفتی که توسط اعراب علیه امریکا ایجاد شده بود استفاده میکند و با افزایش ناگهانی قیمت نفت و بعد افزایش ناگهانی ثروت ایران، ایران به کشوری قدرتمند و ثروتمند در منطقه تبدیل میشود. و این همه معادلات را در همه ابعاد برای ایران تغییر میدهد. و تغییراتی ناگهانی رخ میدهد.
دغدغه رجال زمان؛ توسعه سیاسی در کنار شتاب اقتصادی
من از حدود شش نفر از رجال اقتصادی و سیاسی و علمی زمان شاه، دغدغه مشترکی را شنیدم و آن اینکه این شتاب غیرقابل کنترل و خیرهکننده اقتصادی نیازمند این است که با توسعه سیاسی همراه باشد و بدون توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی میتواند خطرناک باشد. و اینها تلاش میکردند که شاه را قانع کنند که یک فضای باز سیاسی در کنار این توسعه اقتصادی ایجاد کند. برای اولین بار ایجاد فضای حزبی در ایران را همین مشفقان خودی با رویکردی متفاوت از آنچه که شاه به آن رسیده بود پیشنهاد میکردند؛ ولی غافل بودند که تلاش آنها ممکن است شاه را برعکس هدایت کند و به جای دیگر ببرد.
حزب بعث در عراق و سوریه، حزب رستاخیز در ایران
اتفاق جالبی که این زمان رخ میدهد ولی کمتر راجع به آن صحبت شده این است که ایران در همان سالها شروع به حل و فصل مشکلاتش با کشورهای عربی کرده است. بعد از ظهور جمال عبدالناصر و ناصریسم و نیز بعد از دست کشیدن از مطالبات به حق و تاریخی خودش از بحرین و بازپسگیری جزایر سههگانه، ایران بهتدریج سعی میکند با کشورهای عربی از جمله عراق و سوریه (با سوریه کمتر و با عراق بیشتر)، روابط نسبتاً مناسبی را ایجاد کند. این دو کشور مدعی ادامه راه ناصریسم عربی، دارای یک حزب حکومتی به نام بعث (به معنای رستاخیز) تحت لوای یک دیکتاتور بودند. و گفته میشود اندیشه حزب «رستاخیز» از کلمه عربی «بعث» در احزاب دو کشور عراق و سوریه گرفته شده است.
در سال 1975 که شاه و خانوادهاش به شکل سنتی به سنموریس سوئیس برای تفریح میرفتند، برای اولین بار با افرادی مثل عبدالمجید مجیدی و امیرعباس هویدا بحث حزب رستاخیز مطرح میشود. کسانی که به شاه توصیه سیاسی کرده بودند معتقد بودند فضای باز سیاسی برای تعدد احزاب ایجاد بشود ولی شاه برخلاف نظر آنها و با تظاهر به اینکه نظر شما را پذیرفتهام راه کاملا خلاف نظر آنها میرود. و فکر میکند که علت تشتتها حضور مردم در گروههای مختلف یعنی حزب مردم و ایران است و به این دلیل آنها با هم جدل و رقابت دارند. و راه حل این است که زیر چتر یک حزب واحد تحت رهبری شاه با یکدیگر بحث و جدل کنند و دیگر هیچ حزبی نباشد.
در نتیجه پس از تصمیم شاه در ایام تعطیلات مرسوم او در بهمن ماه در سنت موریتس سوییس، 50 سال پیش در چنین روزی رسما اعلام میشود که حزب رستاخیز باید ایجاد شود. هیچکس خارج از این حزب نمیتواند فعالیت سیاسی داشته باشد. شاه با این حزب قرار است به نابرابری اقتصادی پایان دهد و سرانه مصرف و رشد تولید ناخالص ملی این کشور را همانطور که لیاقت دارد و زیر نظر خود شاه بالا ببرد و … . از نظر شاه علت ناکامی اقتصادی و مانع پیشرفت، تشتت سیاسی بوده است؛ درحالیکه الان میبینیم علت پیشرفتهای بهتر در دهه 40 این بود که شاه به نظر کارشناسان اقتصادی و برنامهریزی و راهبردی خود گوش میکرد. درحالیکه بعدا چنین نبود و میگفت اگر میخواهید موفق شوید، هرچه اقتصاددانان گفتند خلافش را عمل کنید.
این مسائل به اضافه درگیریهای سیاسی که با تجربه تشکیل دولت امینی در اوایل دهه40 وجود داشت و قیام پانزده خرداد و تحولات دیگر، شاه را ترغیب میکند تا به سیستم همان حزب بعث، حزب جدیدی را ایجاد کند. بعد هم جملات معروفی بیان شد که اگر کسی نمیخواهد در آن حزب باشد ضدایران است و میتواند پاسپورتش را بگیرد و برود و از او عوارض خروج و هزینه پاسپورت نمیگیریم. یعنی اینکه هر کس با حزب رستاخیز نیست ضد مملکت است.
گزارشهای بریتانیا
در این قسمت مقداری از گزارشهای منتشر نشده ماموران بریتانیایی از حزب رستاخیز را عرض میکنم. روز دوم مارس؛ در چنین روزی شاه در یک اجتماع بزرگ که با حضور وزرا، نمایندگان مجلس، مقامات دولتی و نمایندگان بازرگانان و اصناف و احزاب تشکیل میشود بهطور ناگهانی دستورحزب فراگیر رستاخیز را با دبیرکلی امیرعباس هویدا میدهد.
سه ماه بعد در روز دهم و یازدهم اردیبهشت 1354، اولین همایش فراگیر حزب با حضور 4 تا 5 هزار عضو از سراسر کشور برگزار شد و طی آن اساسنامه حزب به تصویب رسید. یک روز بعد هم نشستی با حضور و سخنرانی شاه در ورزشگاه آریامهر برگزار شد و او در آن نشست علت آغاز نظام تک حزبی را «جلوگیری از به هدر رفتن دستاوردهای نظام 30 ساله و آیندهای بزرگ و مقابله با نیروهای خارجی و همچنین مقابله با سیاستگران متعهد به منافع اشغالگران» اعلام کرد. روز 16 اردیبهشت 1354 هم روزنامه رستاخیز به عنوان ارگان رسمی حزب رستاخیز تأسیس شد. و روز بعد اسامی 55 عضو اجرایی اعلام شد.
پيتر وستماكوت (Peter Westmacott) دبير دوم جوان و 25 سالة سفارت بريتانيا در تهران طي گزارشي محرمانه به تاريخ هشتم مه 1975/ 18 ارديبهشت 1354، به بررسي تغييرات اساسنامه و برخي از اهداف اولية تأسيس حزب رستاخيز، اين اقدام شگفتيبرانگيز محمدرضاشاه، پرداخت. وستماكوت در آن زمان در نخستين مأموريت ديپلماتيك خارجي خود بهسر ميبرد. به نوشتة وستماكوت جوان كه مبتني بر اطلاعات سفارت امريكا نیز بود، شماري از اعضاي 55 نفره هيئتمديرة استاني حزب رستاخيز از ميان متحدان هويدا و جمشيد آموزگار برگزيده شدند. از همين گزارش اوليه آشكار است كه رقابت پنهان و آشكار بين هويدا و آموزگار در رهبري حزب رستاخيز از همان ابتداي كار وجود داشته است:
“سفارت امريكا مدعي است كه قادر به شناسايي آدمهاي آموزگار و هويدا در بين اين 55 اسم است، ولي ما بايد اسامي اين هيئت را دقيقتر بررسي كنيم. با اينهمه چند اسم جالب در بين آدمهاي آموزگار رئيس برگزيده هيئت اجرايي استاني در هفتم مه از جمله معاونش مهناز افخمي دبيركل سازمان زنان و دوست خودمان فرهنگمهر از دانشگاه پهلوي وجود دارد. مسلم است كه رياست اين هيئت شغل مهمي خواهد بود، اگرچه هنوز معلوم نيست كه روابط آن با دبيركل حزب چگونه باشد. تاكنون روند حوادث نشانگر آن است كه امريكاييها احتمالاً در اين مورد كه ما در ميانه نبرد قدرت بين آموزگار و هويدا قرار داريم راست ميگويند. چنان كه اخيراً شماري از مردم از ژنرال اويسي گرفته تا پايين گفتهاند: ما در 10 سال اخير چهرههاي ثابتي را ديدهايم. اكنون زمان تغيير فرا رسيده است.
براساس اين اظهارنظر و همچنين گزارش بعديِ مورخ پنجم ژوئن/ 15 خرداد وستماكوت، يكي از ابزارهاي تبليغاتي حكومت پهلوي براي فراگير كردن حزب رستاخيز، نشان دادن سياستِ باز كردن راهِ ورود چهرههاي جديد براي عضويت در حلقة بالاي قدرت و احراز ستمهاي ردههاي بالاي حزبي و دولتي بهعنوان يكي از اهداف اعلامشدة اين حزب بود:
توجه بسيار زيادي به اين واقعيت كه اكثريت نامزدها چهرههاي جديدي براي عموم هستند. در حقيقت دقيقاً نيمي از اعضاي كنوني مجلس يعني 134 نفر از 268 نفر از فهرست جديد (ارائهشده از سوي حزب رستاخيز براي نمايندگان مجلس شوراي ملي) حذف شدهاند… به ما گفته شده كه نامزدهاي جديد از بخشهاي مختلف جامعه بوده و شامل افراد مذهبي، اعضاي سازمانهاي زنان، شوراهاي محلي، كارمندان دولت، پزشكان و هر نوع قشر تحصيلكرده ديگر ايراني هستند. انتصاب (فريدون) مهدوي بهعنوان معاون دبيركل (حزب رستاخيز) نمونه ديگري از اين امر است كه چگونه مردي توانا كه تا مدتي اخير در صحنه سياسي تقريباً ناشناخته بود ميتواند از طريق سختكوشي و قابليت بالا بيايد.
در بخش ديگري از اين گزارش پيشبيني شده است كه پس از انتخابات سراسري، هيئت وزيران بهطور كلي مبتني بر نامزدهاي حزب رستاخيز تغيير ميكند. البته وستماكوت در پيشبيني خود دقيقاً نتوانست تشخيص دهد كه آيا تنها برخي از وزراي كابينة هويدا تغيير ميكنند يا خود هويدا هم سمت نخستوزير را به ديگري و شايد آموزگار واگذار خواهد كرد؟ امري كه البته در آن زمان رخ نداد، ولي چهارده ماه بعد از نگارش اين گزارش با روي كار آمدن جيمي كارتر بهعنوان رئيسجمهور جديد امريكا، آموزگار جانشين هويدا در رأس هيئت وزيران دولت منصوب شاه شد.
اين مسئله در يك گزارش محرمانة ديگرِ وستماكوت چنين تحليل شده است:
بهنظر ميرسد كه هويدا احتمالاً پس از انتخابات 20 ژوئن (4 تير) در رأس دولت باقي خواهد ماند. ولي بالهاي او به نوعي بريده شدهاند. آموزگار رئيس هيئت اجرايي استانها آماده بر هم زدن تعادل عليه هويدا است. اگرچه به عقيده سفارت امريكا هويدا براي متوقف كردن (هوشنگ) نهاوندي براي تصدي اين شغل مجبور به قبول آموزگار شده است.
نسل مشاور یا نسل مباشر؟
اگر دقت کرده باشید این ادامه صحبتی است که درباره جوانسازی اطرافیان شاه و خروج از سایه رجال سالخورده منتقد مشفق که وامدار آنها بود آمده است. تغییر نسل مشاور به نسل مباشر. بر اساس این گزارشها یکی از ابزارهای تبلیغاتی حکومت پهلوی برای فراگیرکردن حزب رستاخیز، نشان دادن سیاست باز کردن راه ورود چهرههای جدید برای عضویت در حلقه بالای قدرت بود. ورود نسل جدید شعار بسیار فریبنده و دوستداشتنیای بود. ولی عملا تلاش برای کنار زدن رجال سنتیای بود که حرفشنوی کمتری داشته و از صاحب رای بودند.
طبق یک گزارش محرمانه دیگر وستماکوت که در 29 خرداد 1354 نوشته شده، سفارت بریتانیا به بررسی و تحلیل برخی دیگر از زوایا و جنبههای تصمیم شاه برای تأسیس یک حزب فراگیر و جدید و توجیهات وی برای اِعمال محدودیت و آزادیهای عمومی و سیاسی و انکار آزادیهای طبیعی و مدنی پرداخته شده و تا حدی آن را مورد تأیید قدرتهای غربی دانسته است:
در گذشته حكومت ايران براي توجيه بسياري از مشكلات خود در مسائل داخلي، آنها را به دخالت قدرتهاي خارجي نسبت ميداد… اگر شما دشمني را براي عموم مردم و سركوب آزاديها آماده نكنيد، بسيار مشكل است كه همچنان به ادامة توجيه انكار آزاديهاي طبيعي مدني ادامه داد. شاه پس از ترور دو سرهنگ امريكايي در ماه گذشته… به ديپلماتهاي سفارت امريكا گفت كه دنيا با او بايد موافق باشد كه به عناصر مخالف داخلي نبايد آزادي زياده از حد داد. در كل البته شاه حس ميكند كه احتياجي به توجه بيش از حد به آنچه كه غرب دربارة سياستهاي او ميانديشد نيست. ولي شاه گاهي نسبت به اظهارات در مورد كنترل سياسي بيش از حد وي نسبت به مردمش حساس ميشود. از يك جهت بهنظر ميرسد كه اين توجيه ملموس شاه در مورد سياستهاي داخلياش مورد استقبال (غرب) واقع شده است.
در ادامة اين گزارش، انحلال همة گروههاي سياسي و تأسيس حزب فراگير رستاخيز از منظر ديگري ارزيابي شده است:
مقامات ايراني به شدت نگران انتشار اين ديدگاه هستند كه حزب رستاخيز درواقع گسترش برنامة دولت و تصميمگيري آگاهانهاي از انتخابات در جهت ممانعت از ايجاد يك سيستم ائتلاف محلي و جلوگيري از هرگونه اتحاد بين نامزدها در تهران براي حضور در اين انتخابات است. مطبوعات دربارة اين ديدگاه سكوت كردهاند. چرا كه اين مسئله بار ديگر به موضوع دخالت سابقهدار دولت در انتخابات و كوشش براي انتخاب نامزدهاي مورد نظر خود دامن ميزند.
بخش تحقيقات وزارت خارجة بريتانيا نيز در تحليلي كوتاه نوشته كريستوفر رندل (Christopher Rundle) به بررسي احتمالات مختلف فراروي حزب رستاخيز پرداخته است. كريس رندل كارشناس شناختهشدة بريتانيايي مسائل ايران است كه بيشتر عمر حرفهاياش از ميانة دهة هفتاد تا زمان بازنشستگي خود در سال 1998 نيز به تناوب در سفارت كشورش در تهران خدمت كرده است. رندل هماكنون رئيس افتخاري مركز ايرانشناسي دانشگاه دارام و عضو هيئت امناي مؤسسة ايرانشناسي بريتانيا است:
مشخصاً يكي از مهمترين سؤالها در مورد وضعيت جديد اين است كه آيا حزب جديد در مهار سازندة انرژي ملي در ابعادي گستردهتر از گذشته موفق خواهد شد؟ يا اينكه اين مسئله موجب تكرار تجربة بيتفاوتي عمومي پس از يك دورة «بسيج تودهها» و يا اصطكاك بيش از حد بين حزب و حكومت، در صورت ايفاي نقشي فعال و نسبتاً مستقل از سوي احزاب خواهد بود. من اخيراً در روزنامههاي ايران مواردي را ديدهام كه حزب رستاخيز ميخواهد نقش نظارتي و حتي هدايتي در برخي زمينهها در فعاليتها و مسئوليتپذيري دولت داشته باشد.
در شرايطي كه احتمالاً پاسخگويي گستردهتر دولت مطلوب است، ولي بايد توجه داشت كه دخالت ظاهري حزب در اوضاع تنها به خرابتر شدن بيشتر نظام اداري ايران كمك خواهد كرد. شاه از اين موضوع آگاه است و من پيشبيني ميكنم كه در عمل، نظارت و هدايت در جايي كه لازم باشد تا حد زيادي نوعي ظاهرسازي با اندكي اختلاف بين دولت و حزب باشد. يگانگي حزب رستاخيز احتمالاً تنها ويژگي مهم آن است، ولي وضعيت هنوز مشخص نيست و واضح است كه در اين راه منافع فردي نيز دخيل هستند.
شيوهاي كه حكومت پهلوي براي انتخابات داخلي حزب رستاخيز و انتخابات دورة بيستوچهارم مجلس شوراي ملي در نظر گرفته بود تا حد زيادي مبتني بر گزينش و چينش نامزدهاي كاملاً وفادار و مورد اطمينان نظام در رقابت انتخاباتي شهرها و شهرستانها و ايجاد يك جوّ رقابتي سالم بين خوديها و هواداران واقعي خود بود. شيوهاي كه بهنحو ديگر و مقياسي محدودتر در برخي ادوار سلطنت رضاشاه نيز آزموده و پس از آن نيز در مقياسي گستردهتر و پيشرفتهتر در افريقاي جنوبيِ دوران آپارتايد و اسرائيل تجربه شده بود. با اينهمه رواداري حكومت ايران حتي در همين حد نيز در مواردي نقض ميشد. انتخابات مجلس بیست و چهارم توسط حزب رستاخیز انجام شد. این آخرین انتخابات دوره پهلوی بود و رقابت سالمی در درون حزب انجام شد، اما عملا اشخاص میبایست از چندین فیلتر رد میشدند. خودیها در درون آن سیستم داخلی آزاد بودند که شرکت کنند. گزارشهایی در تأیید این مطلب نیز وجود دارد. در این گزارشها آمده: شایع شده که کسانی که در این انتخابات شرکت نکرده و در شناسنامهشان مهر نخورده بخشی از حقوق مدنیشان را از دست میدهند. حکایتهای زیادی وجود دارد که افراد زیادی ممنوعالخروج شده و آنانی که شناسنامهشان مهر رأی نخورد نمیتوانند کشور را ترک کنند … . این شایعات طبق معمول تکذیب شده … و راست یا دروغ آنها تأثیر تورمزایی بر تعداد رأیدهندگان نهاده است.
يكي ديگر از نكات مشترك مطرحشده در مكاتبات كارشناسان بخش خاورميانه وزارت خارجه بريتانيا، ابراز بدبيني نسبت به موفقيت حزب رستاخيز در جلب نظر افكار عمومي براي مشاركت سياسي در ايران بود. «ايهيث» يكي از اين كارشناسان در گزارش هفتم ژانويه 1976/ 17 دي 1354، خود چنين نوشت: «پس از نُه ماه فعاليت پراحساس رسمي و تبليغات گسترده، حزب رستاخيز حقيقتاً به موفقيت آشكاري در جلب نظر حتي مردم عادي نيز دست نيافته است.» در بخشهاي بعدي اين مجموعه مجدداً به حزب رستاخيز پرداخته خواهد شد.
پیتر وستماکوت، کمتر از یک سال بعد از تأسیس حزب رستاخیز به بوشهر و شیراز و جهرم سفر میکند تا ضریب نفوذ حزب را بسنجد. در آنجا به دیدن دکتر فرهنگ مهر میرود. وستماكوت بخش اصلي گزارش ششصفحهاي سفر ماه اكتبر 1976 خود به بوشهر، شيراز و جهرم را به تأثير و ضريب نفوذ حزب رستاخيز در برخي قسمتهاي استان فارس اختصاص داده بود.
در اين سفر دكتر «فرهنگمهر» رئيس دانشگاه پهلوي شيراز در پاسخ به وستماكوت و در واكنش به گزارشهاي روزنامههاي محلي در مورد اينكه نيمي از دانشجويان در حزب رستاخيز فعاليت دارند، دربارة ميزان موفقيت اين حزب در بين دانشگاهيان در شيراز گفت كه برخلاف احزاب قبلي، فعاليت حزب رستاخيز در دانشگاه شيراز چندان جدي نبوده است و از اين جهت در رأيگيري براي انتخاب اعضاي هيئت اعزامي به كنگرة سراسري حزب در تهران از بين پانصد عضو حزب در دانشگاه شيراز، كميتة مركزي اين حزب تنها يك سياستمدار بدنام محلي و شخص وي (دكتر فرهنگمهر) خود را نامزد كرده بودند.
فرهنگمهر افزود: «بيعلاقگي عمومي در دانشگاه شيراز نسبت به حزب واحد رستاخيز بيشتر از دوران گذشتة احزاب مردم و ايران نوين ميباشد.»
دكتر فرهنگمهر در ادامه ضمن اعلام اينكه تأسيس حزب رستاخيز، نتيجة عملكرد غلط سياستمداران حزبي در گذشته بوده، تأكيد كرد كه حزب رستاخيز هم به راه غلطي هدايت شده و با دربرداشتن كميسيونهاي انتصابي، خود را از معرض انتخاب عمومي مصون نگاه داشته و هيچيك از رهبران آن از چهرههاي محترم در بين افكار عمومي نيستند. از اين نظر هيچكس خود را آمادة دفاع از نامزدهاي حزبي نميكند كه فاقد نفوذ و تأثيرگذاري لازم هستند.
رئيس دانشگاه شيراز در انتقاد به شعارهاي حزب رستاخيز و دولت مركزي افزود: «25 سال پيش احتمالاً توجيهي در تدارك دادن بيانيههاي تبليغاتي دربارة سلطنت، پيشرفت اجتماعي و دفاع از حكومت در جهت ايجاد اعتقاد مردم به آنان وجود داشت، ولي اين يك خطاي تاريخي بود و اجراي آن اكنون به افزايش مخالفان منجر خواهد شد. اين سياست توسط آن دسته از سياستمداران جداي از متن جامعه مطرح ميشد كه فكر ميكنند حكومت نيازي به توضيح دادن دربارة عملكرد خود ندارد و دولت فقط در برابر نخستوزير و شخص شاه مسئول است.»
وستماكوت در همين سفر، نظر «تامس» كنسول جديد امريكا در شيراز را دربارة حزب رستاخيز جويا شده بود كه چند هفتهاي بيشتر از آغاز مأموريتش در منطقه نميگذشت: «از نظر او (كنسول امريكا) شواهد اندكي در اين باره وجود دارد كه از حزب رستاخيز بهعنوان نهادي براي طرح گستردة نظرات مردم حتي در زمينة درخواست ساخت راه و جوّي جديد و يا سيستم مناسب تلفن استفاده شود. مردم هنوز دليلي براي فراموش كردن بيعلاقگي سنتي و يا در مواردي ترس خود نسبت به احزاب سياسي مشاهده نميكنند.
او در گزارشش درباره تأثیر این حزب بر دانشگاهیان میگوید: برخلاف احزاب قبلی فعالیت حزب رستاخیز در میان دانشگاهیان دانشگاه شیراز چندان جدی نبوده است. دکتر فرهنگ مهر در ادامه ضمن اعلام اینکه تأثیر حزب رستاخیز نتیجه عملکرد غلط سیاستمداران در گذشته بوده تأکید کرد که این حزب هم به راه غلطی هدایت شده و با در بر داشتن کمیسیونهای انتصابی، خود را از معرض انتخاب عمومی مصون نگاه داشته و هیچیک از رهبران آن چهرههای محترمی در بین افکار عمومی نیستند. از این نظر هیچکس خود را آماده دفاع از نامزدهای حزبی نمیکند که فاقد نفوذ و تأثیرگذاری لازم است. او در انتقاد به شعارهای حزب و دولت مرکزی میگوید؛ 25 سال پیش اینکه احتمالا توجیهی در تدارک دادن بیانیههای تبلیغاتی درباره سلطنت، پیشرفت اجتماعی و دفاع حکومت در جهت اعتقاد مردم به آنان وجود داشت. ولی این یک خطای تاریخی بود و اجرای آن اکنون به افزایش مخالفان منجر خواهد شد. این سیاست توسط آن دسته سیاست مداران جدای از متن جامعه مطرح میشود که فکر میکنند حکومت نیازی به توضیح دادن درباره عملکرد خود ندارد و دولت فقط درباره نخستوزیر و شخص شاه مسئول است.
پیتر وستماکوت در همین سفر نظر کنسول جدید امریکا را نیز پرسیده بود. او هم شواهد کمی را مبتنی بر این دیده که حزب نهاد خوبی برای طرح نظرات مردم حتی در زمینه ساخت راهها و … باشد.
طبق گزارشی که در 17 دی ماه 1354 نوشته شده بود، پس از 9 ماه فعالیت پر احساس رسمی و تبلیغات گسترده، حزب رستاخیز حقیقتا به موفقیت آشکاری در جلب نظر حتی مردم عادی نیز دست نیافته است. در اکثر گزارشهایی که از تجربه ایرانیان و غیر ایرانیان درباره حزب رستاخیز نوشته شده عموما اشاره به این شده که تلاش شاه بر این است که خودش رهبری سیاسی را بر عهده بگیرد و با اپوزیسیون در درون یک ساختار زیر نظر خودش و زیر رصد خودش تعامل کند. اما عملا موفق نمیشود و این تبدیل به نقطه خطرناکی برای حکومت پهلوی میشود. تا جایی که در پاییز 57 جزو اولین اقداماتی که برای ساکت کردن مردم انجام میدهد منحل کردن حزبی است که به تخمین خود او در سال 55، پنج میلیون نفر عضو داشته است.
تا آنجا که من دسترسی داشتم و با رجال حکومتی آن زمان صحبت کردهام به جز یک نفر (داریوش همایون) که گفته میشود از معماران و تئوریسینهای حزب رستاخیز بوده بقیه معتقد بودند این یک اشتباه بزرگ بوده است. داریوش همایون معتقد بود گرچه این حزب نتیجه لازم را نداشت ولی راهی برای مشارکت سیاسی نبود و این تنها راه متقاعد کردن شاه بود و کورسوی امیدی بود که بهتر از اقدام نکردن بود. اقدامی مستأصلانه در شرایط استیصال، که در عمل جواب نداد و همان حزبی که برای برونرفت از بحران و جلوگیری از بحران درست شد، خود به یکی از مهمترین بحرانها منجر شد و در نخستین روزهای مهرماه 1357 با شتاب و با سرافکندگی، انحلالش توسط شاه و نخستوزیر وقت اعلام شد. دولت جعفر شریف امامی که تحت عنوان دولت آشتی ملی سر کار آمد رسما به دستور شخص شاه انحلال حزب رستاخیز را اعلام کرد. همانطور که یکشبه درست شد، یکشبه هم منحل شد.
آموزههای یک حزب دیروزین، برای جامعه امروزین
علت اینکه بحث از حزب رستاخیز را بعد از پنجاه سال مطرح کردم بخشی به دلیل حرفه و علاقه من به تحولات تاریخی است و جذابیتی که علاوه بر من برای مردم، سیاستورزان، نخبگان و روزنامهنگاران میتواند داشته باشد. اما بجز این، برای من این تجربه تلاش برای اینکه همه به صورت مشاور عمل نکنند و مباشرت هم در حکومت و برای منویات مقامات بالادستی داشته باشند یک تجربه شکستخورده است. بحث خالصسازی و یکسانسازی و یکنواختسازی جامعه در هیچ جای دنیا و بهخصوص در ایران، جواب نداده و نخواهد داد. تصورم این است که کسانی که به این اندیشه معتقد بودند لزوما خائن، وطنفروش، فرومایه و یا خودکامه نبودند، بلکه تصور این بود که زیادی حرف زدن مردم، چند جور حرف زدن مردم، اساسا آزادی و تحزب و روزنامههای مختلف باعث اغتشاش و دردسر است. این تصور، جدید نیست، حداقل بعد از مشروطه تصور رایجی بوده است. و تأسیس حزب رستاخیز و فراز و فرودش نمونه بارزی از این ماجراست.
یک جامعهی پویا و دموکراتیک، جامعهای است که چندصدایی و چندحزبی در آن وجود داشته باشد و احزاب در چارچوب قانون و بهصورت مدنی فعالیت کنند، نه در فضایی آشفته و هرجومرجزده. در چنین جامعهای، آزادی بیان و فرهنگ آزاداندیشی زمینهای را فراهم میکند که شهروندان بتوانند نظرات خود را بیان کنند و از آن مهمتر، حاکمان نیز این نظرات را بشنوند.
مهندس مهدی بازرگان جمله معروفی دارد که در پاسخ به دیدگاههای محمدرضا شاه پهلوی و امام خمینی درباره آزادی بیان شده است. شاه معتقد بود که «ما آزادی را به مردم اعطا کردیم»، درحالیکه امام خمینی میگفت: «تو بیجا کردی که آزادی دادی، ما آزادی را به زور گرفتیم.» بازرگان در واکنش به این دو دیدگاه اظهار داشت که آزادی قابل اعطا یا سلب نیست؛ آزادی یادگرفتنی است.
من فکر میکنم فرهنگ آزادی و دموکراسی در کشور ما هنوز نهال خیلی نوپایی است. برای همین کسانی که تصور میکنند که آزادی و دموکراسی و نهادهای مدنی و احزاب و روزنامهها میتوانند مخل منویات اشخاص حاکم در جامعه باشد فکر میکنند بدون اینها امکان پیشرفت وجود دارد. حتما احزاب و گروههای رقیب میتوانند برای هم مشکل ایجاد کنند و اگر فرهنگش نباشد برای مملکت مشکل ایجاد کنند. اما نبود اینها فاجعههای بزرگی ایجاد میکند که نتیجه آن را در شهریور 1320 و بهمن 1357 دیدیم. این اندیشه خطرناکی است که کشور ما را به سهولت به عراق سال 2000 و سوریه چند ماه اخیر تبدیل میکند و اگر میخواهیم جامعه بیمه شود و حاکمان حمایت مردمی داشته باشند چارهای جز آزادیهای سیاسی و توسعه سیاسی در کنار توسعه اقتصادی وجود ندارد. تجربه تلخ و نافرجام حزب رستاخیز نشان داده که این تصور که همه کور و کر شوند، خفه باشند و مطیع و منقاد و ذوب در حاکمیت باشند، و حرفی نزنند که آب در دل کسی تکان بخورد بارها و بارها شکست خورده است. و میتواند مردم و ملک و مملکت را به باد دهد. اگر چنین بیندیشیم رواداری اجتماعی ما بیشتر خواهد شد. و حاکمان و مردمان ما هم به جای فکر کردن به نتایج و برنامههای زود بازده و کوتاهمدت، به نتایج راهبردی و منافع راه بردی ملی و حکومتی روی خواهند آورد.
انتهای پیام