ابراهیمی دینانی: سخنگوی ناتوان فلسفهی اسلامی در این زمانه؟
محمد زارع شیرین کندی، پژوهشگر فلسفه، در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
اواخر سال 1403 کسی از من خواست که به مناسبت نود سالگی استاد محترم دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی یادداشتی فراهم کنم، من هم شروع کردم به نگارش مطالبی که به ذهنم می رسید اما نه او درخواستاش را پی گرفت و نه من یادداشتم را جمع و کامل کردم. بعد از تعطیلات، نوشته را، به زعم خودم، کامل کردم و این شد حاصلاش، که صرفا یادداشت است و فقط یک برداشت کلی ازشخصیت فلسفی و آثار کتبی و شفاهی ایشان.
استاد دینانی نود سالگی را هم زیست. او دراین عمربلند بسیارگفته و بسیارنوشته است. اخیرا که برخی گفتهها و نوشتههایش را در ذهن مرور می کردم به این نتیجه رسیدم که اونسبت به استادان پیشین فلسفۀ اسلامی، مانند محمدحسین طباطبایی و مهدی حائری یزدی و ابوالحسن رفیعی قزوینی و محمود شهابی و جلال الدین آشتیانی، از پاره ای جهات نه تنها نقطۀ پیشرفت به شمارنمی آید بلکه حتی می تواند مظهرنوعی ناتوانی نیز قلمداد گردد. اگر استادان مذکور نمایندگان دانا وسخنگویان توانای فلسفۀ اسلامی بودند دینانی نماینده و سخنگوی ناتوان آن است.
برخلاف نمایندگان پیشین فلسفۀ اسلامی که درچارچوب حکمت متعالیۀ صدرالدین شیرازی گاه می توانستند شرح و بسط تازه ای درکارآورند، موضوع یا نکته وسخن تازه ای طرح کنند، در نگارش مطالب دقت نظر و ژرف نگری داشته باشند و در عمل و خلق وخو نیز متخلق به حکمت باشند دینانی نه نیرو و توان فلسفی آن کارها را داراست نه اندیشۀ فلسفی منظم و منضبط و منسجمی دارد نه نثر فلسفی استواری دارد و نه متخلق به حکمت عملی است.
اگرچه بن بستواره ای که صدرالدین شیرازی در درون دایرۀ حکمت متعالیه با جمع و تلفیق فلسفه و کلام و عرفان و اخلاق و وحی و حدیث پدید آورده بود امکان ابتکار را تا حد زیادی دشوار و مجال پیشرفت را تنگ کرده بود اما استادان مذکورگاه در درون همان بن بستواره تفسیرهای نوآورانه مهمی داشته اند، که دینانی ظاهرا سهم چندانی از آن ندارد. این تفسیرهای نوآورانه از فلسفۀ اسلامی به طورکلی و از اندیشه های صدرالدین شیرازی به طور خاص بسته به میزان درک هرکدام از آن استادان از فلسفه ها و جهانبینی ها و نحله های فکری زمانه که خاستگاه شان عمدتا مغرب زمین بوده، متفاوت است.
در این باره علامه طباطبایی و حائری یزدی به دلیل بیشترین یا ژرف ترین ارتباط با برخی اندیشه های فلسفی مغرب زمین و انس با روح آنها و فهم رویکرد و جهت اصلیشان بیشترین نوآوری و بارآوری را داشته اند و از این حیث دو چهرۀ مشهور و شاخصاند. در روزگار ما که، در پیِ جنبش تازۀ ترجمه، آثار و امکانات فلسفی به زبان فارسی در قیاس با عصر آن استادان بسی فراوان است دینانی به جای آن که بکوشد با فهم و درک روح زندۀ فلسفه های جدید و معاصر غرب از فلسفۀ اسلامی و حکمت ملاصدرا موضوعات و مسائل و انگیزه های تازه ای برای اندیشیدن استخراج کند، صورتی نو و حالتی کارآمد درمواد و مصالح آن پدید آورد و یا با پرسش های نو به سراغ آن برود متعصبانه و بیهوده به دنبال “فلسفه” در گذشته های دور ایران باستان می گردد تا به گمان خود این حقیقت تاریخی را که فلسفه اصالتا یونانی و غربی است رد و انکار کند.
احتمالا استادان پیشین می دانستند که اولا درایران باستان گونه ای فرزانگی و دانایی بوده است نه “فلسفه” به معنای یونانی کلمه. ثانیا آن گونه فرزانگی و دانایی هرگز به ژرفا و گستردگی فلسفۀ اسلامی، از فارابی تا ملاصدرا، نبوده است. ثالثا آن فرزانگی و خردمندی و حکمت عتیق فقط در ایران باستان نبوده بلکه درهمۀ فرهنگ و تمدن های قدیم مانند هند و چین و مصر کم و بیش وجود داشته است و آن را با “تفکر فلسفی” که در یونان آغازشد، رشد کرد و بالید و سپس در قرون وسطای اسلامی و مسیحی بسط یافت و در نهایت در فرهنگ جدید و حیات مدنی غربِ متجدد متحقق گردید نمی توان از یک جنس دانست.
فلسفۀ یونانی – غربی کاملامتفاوت است با همۀ فرزانگی ها و خردمندی ها و حکمت های باستان. خلط حکمت با فلسفه که متاسفانه دردورۀ اسلامی بارها صورت گرفته و نتایج سودمندی نداشته، از هر حیث خطاست. موضع دینانی در برابر این سخن که فلسفه در اصل یونانی و غربی است یادآوریِ بدیهیاتی است که گاه واقعا مضحکاند مانند این که “فلسفه محصوربه مرزهای قومی، نژادی، تاریخی و جغرافیایی نیست. فلسفه جهانی است. همیشگی، ازلی و ابدی است. فلسفه از ویژگیهای انسان است، ویژۀ انسان است. درعالم، هیچ موجودی جزانسان فیلسوف نیست. نه جماد فیلسوف است، نه نبات، نه حیوان فیلسوف است و نه فرشته”. “ما براین باوریم که در ایران باستان نیز فلسفه وجود داشته است هرچند که برخی نمی خواهند این مسئله طرح و برجسته شود”.
کاملا بدیهی است که فلسفه ویژۀ انسان است و جماد و نبات و حیوان قادر به فلسفهورزی نیستند. کاملا بدیهی است که فلسفهورزی کار انسان است اما کدام انسان؟ می دانیم که همواره و صرفا خواص و نوادری از انسانها توانستهاند فلسفه بورزند و این خواص و نوادر هم یونانی – غربی بوده اند. درفهم بد معنا و مفاد آن سخن، دینانی تنها نیست نصرالله پورجوادی و جواد طباطبایی و همفکرانشان نیز آن را کج میفهمند. زیرا ایران باستان مجمع همۀ هنرها و نیکوییها و زیباییها هم بوده باشد، “فلسفه” نداشته است و فلسفه یونانی است نه ایرانی، و تجدد(مدرنیته) غربی تحقق عینی همان عقلانیت فلسفی است که از پیشاسقراطیان و افلاطون و ارسطو تا هوسرل و ویتگنشاین و صدها فیلسوف معاصر مغرب زمین استمرار داشته است. ایران پرستان هم مانند عقیده پرستان فقط دریک چیزاستادند وآن توهم است و ظاهرپرستی و ادعا است و فخرفروشی.
به هرحال، آثار متعدد و متکثر دینانی از فقدان پرسش و حتی مسئلۀ بنیادی رنج می برند، غالبا عاری از نکته و یافتۀ فلسفیِ اساسی اند، تنک مایه و فقیر و مشحون اند از عیب هایی همچون تکرار مکررات، توضیح واضحات، تطویل و اطناب ممل، پراکندگی و بی انسجامی، مبالغه و اغراق بیش از حد، پریدن از این شاخه به آن شاخه، و حشو و زاید. آثاری آکنده ازسخنان معمولی و مطالب متوسط، که نه تفکرانگیزند و نه تتبع جدی و اصیل می توانند به شمارآیند. اگر از نقل قول های کوتاه و بلند بسیار صرف نظر شود گاه یک کتاب سه جلدیاش را می توان در چند مقاله خلاصه کرد.
نثراو نیز در قیاس با نثر پخته و سنجیده و فشرده و سخت و استوار استادان پیشین در حد متوسط و گاه در سطح نازل ژورنالیستی است. نثر سست و لرزان و عوام پسند او هرگز قابل مقایسه با نثر فارسی بیشتر کتابها و مقاله های فلسفی شهابی و طباطبایی و حائری یزدی نیست. برخی ازنوشتارهای سه شخصیت مذکور، گذشته از بسیاری ضعف ها و نقص ها وگذشته از درستی یا نادرستی محتوایشان، از حیث دقت نظر فلسفی و تفکرانگیزی و استحکام استدلالها و تبیینها با بعضی از رساله های فیلسوفان غربی می توانند برابری کنند.
نثر دینانی مانند بیان شفاهیاش بیشتر جدلی است و می تواند لفاظی و حرافی نامیده شود تا سخنی مستدل و متقن. میدان داری، زبان آوری، داعیه داری، پرگویی، مجادله و مناظرۀ توام با داد و فریاد، سعی در اسکات مخاطب، و “رگ های گردن به حجت قوی” او را بینندگان شبکۀ چهار سیما باید دستکم چندباری دیده باشند، همان ویژگیها درآثارکتبیاش نیز مشهود و عیان است.
.
درسالهای اخیر مریدان و طرفداران دوآتشه عنوان و صفت “حکیم” هم به دینانی داده اند. اگرآن استادان مذکور در اخلاق و ادب و حکمت عملی، خودسازی، مبارزه با نفس، مراقبت ازخویش و گفتار و کردار خویش مجاهدتها کرده بودند، جامع نظر و عمل و مظهر وحدت حکمت نظری و حکمت عملی به شمار می آمدند و برخی از آنان در واقع متحقق به حکمت و متخلق به اخلاق حسنه بودند در شخصیت و گفتار و کردار دینانی چنین چیزی نیز دیده نمی شود.
حکمت و اخلاق او را تا حدودی می توان در میزان اسائۀ ادب به دیگران، فحاشی ها، تحقیرها، توهینها، یقهگیریها و گاه برخوردهای فیزیکیاش، که به لطف فضای مجازی در معرض دید همگان قرار گرفته است، دید. پس با توجه به اخلاق عملی آن استادان و برخلاف تصور دینانی ازخودش و تصوربرخی مریدان سطحینگر و شاگردان شیفته اش، او را حکیم هم نمی توان به شمارآوردهمچنانکه درحوزۀ فلسفۀ اسلامی او نه پژوهنده ای سرشناس به حساب می آید نه نظریه پردازی مهم، نه نویسنده ای شاخص و نه حتی شارحی طراز اول.
درپایان این مختصر باید خیال خواننده را راحت کنم که مقصود از مقایسۀ دینانی با استادان پیشین هرگز ساده انگاری های ازاین سنخ نیست که چرا اومشابه ومانند آنان یا پیرو و دنبالهرو آنان نیست، بلکه مراد دقیقا اشاره به تنزل دهه به دهه و حتی سال به سال، نه دیگرسده به سده، رتبۀ دانش و فلسفه و تفکراصیل دراین جاست. ازقضا نمونۀ دینانی بخوبی نشان می دهد که این افول وانحطاط دراین جا چقدربا جهل مرکب ملازمت دارد که اوج اش توهم است به جای تفکر، و ادعاهای واهی و تکبر و تبختر بی پایه است به جای تواضع درآموختن و اندیشیدن و ره گشودن.
انتهای پیام
دلیل عدم پیگیری فرد مذکور در متن نهایی واضح و آشکار است. گاهی خود عالم بینی مضر تر است و منجر به ناتوان خواندن دیگر پویندگان راه دانش است.
با سلام.
شرح و بسط فلسفه و بیان سادۀ مطالب و دیدگاههای فلسفی و توجه دادن به خردورزی از مهمترین کارهایی است که دکتر دینانی انجام داده است و این بسیار ارزشمند و تاثیرگذار است.
ضمن اینکه ناقد محترم، خود در دام ژاژ خایی و طعنه زنی افتاده است.
ما اگر می خواهیم در این دنیای پرتکاپو زنده بمانیم ، جز شالوده شکنی و نیز ایجاد نمایی در آثار گذشتگان چاره ای نداریم . با انجام این دو کار است که می توانیم در جهان پر شتاب و پر از تغییرات امروز ، تنفس و تکاپو کنیم . سیاستی که امثال آقای دکتر دینانی دارند و کارشان صرفا شرح و تفسیر میراث گذشتگان است ما را بجایی نخواهد رساند . ضمن اینکه ما امروز نیاز به فلسفه تاریخ داریم تا جایگاه خود را در تاریخ بازشناسیم ، امری که پاک در سنت فلسفه اسلامی مغفول مانده است .
به نظر بنده دکتر دینانی پای فلسفه را به میان مردم جامعه باز کرده.اصلا ممیز کردن فلسفه آن را مهجور میکند.باید کاری کرد تا جامعه از جهل و خرافات فاصله بگیرد.فلسفه را بردن به محفل خواص نابود و مهجور کردن آن.و در توجه بی فایده کردن آن برای جامعه نتیجه دیگری در بر ندارد.
چه عجب شاهد یک دیدگاه درست در مورد دینانی بودیم!
دینانی و مانند وی دست پروردگان فردید کربنی بودند. کربن (جاسوس فرانسوی) مسئول اوجاج در تفکر ایرانی ، و انحراف جنبش اسلامی منتهی به انقلاب اسلامی بود.