انصاف نیوز: داود رضایی چراتی در جماران نوشت: حبیبالله عسگراولادی مسلمان سیاستمدار و بازرگان ایرانی، از زندانیان سیاسی دوره محمد رضا بود که پس از تحمل ۱۳ سال حبس از محکومیت حبس ابد، با تقاضای عفو، به عنوان یک تاکتیک برای گسترش مبارزه از زندان به بیرون آزاد شد. وی پس از انقلاب اسلامی در مناصب مختلف خدمت کرد و از اعضای بنیانگذار حزب موتلفه اسلامی بود که با حکم امام خمینی به عنوان نماینده ولی فقیه در کمیته امداد امام خمینی منصوب شد. وی یکی از نامزدهای چهارمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران و وزیر بازرگانی در دولتهای شهید باهنر، مهدوی کنی و میرحسین موسوی بود.عسگراولادی پس از انقلاب اسلامی، مسئولیتهایی همچون نمایندگی ولیفقیه در کمیته امداد امام خمینی را نیز برعهده داشت. وی در سالهای اخیر علاوه بر ریاست شورای مرکزی کمیته امداد، عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام را نیز برعهده داشت. مواضع متفاوت او در سالهای اخیر موجب هجمه بسیاری علیه او شد. عسگراولادی که از چهرههای بزرگ اصولگرا محسوب میشد، در اظهارات متفاوتی اعلام کرد که نامزدهای معترض انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸، را «اهل فتنه» نمیداند و صرفاً معتقد است «اهل فتنه آنها را محاصره کردهاند». وی آنان را «برادر» خطاب کرده و گفت: «من به عنوان یک شهروند اظهارنظر کردم و به عنوان یک عضو هیئت منصفه میگویم که من موسوی و کروبی را در «فتنه ۸۸» مجرم نمیشناسم.» به خاطر این موضع گیری عسگراولادی، انتقادهای تندی به وی از سوی طیفهای اصولگرایان شد. او از محرم سال گذشته فصل دیگری از حیات سیاسیاش را گشود و تلاش کرد سال 92 را به جشن ملی بدل کند. او واژههایی همچون فتنه زدهها و مفتونین و اصولگرایان «نیاز به بازتولید» دارند را وارد ادبیات سیاسی کرد. عسگراولادی از مردادماه سال جاری به علت نارسایی قلبی و گرفتگی عروق در بیمارستان بستری شد و دیروز در چهاردهم آبانماه 1392 به ندای حق لبیک گفت. سایت جماران ضمن عرض تسلیت فقدان این یار امام، مخاطبان گرامی را به خواندن خاطرات و زندگینامه به روایت آن مرحوم که در کتاب موتلفه اسلامی به چاپ رسیده، دعوت میکند:
کودکی های من
من در یک خانواده مذهبی در تهران متولد شدم. با اینکه پدر و مادر من دماوندی بودند، اما به جهت زلزلهای که در دماوند اتفاق افتاد و خانه خراب شدیم پدر و مادر من به تهران هجرت کردند و من در تهران در محله امامزاده یحیی، کوچه صاحب دیوان، در آنجا متولد شدم. شرایط زندگی پدر و مادرم سخت شده بود. صدماتی وارد شده بود. شرایط سنگینی بود و سخت زندگی میکردند. مدت شش سال در تهران زندگی کردیم، در همان امامزاده یحیی. بعد از آن ناگزیر به دماوند برگشتیم. تحصیل ابتدایی و شش کلاس را در دماوند خواندم. پدر من چون وضع کسبش به هم خورده بود، مادرم با خیاطی خرج زندگی را در میآورد و در تعطیلات تابستانی، من را هم به خیاطی میفرستادند. شرایط تحصیل ما سخت شد به صورتی که در شرایط جنگ جهانی دوم خانوادهام نتوانست خرج تحصیل ما را تأمین کند، لذا هزینه تحصیلی من را شخصی که نسبتی با ما داشت، پذیرفت. نام وی مرحوم ابوالفضل اخویان بود که نسبتاً فکر بازی داشت و در اطراف فامیل و بستگان دقت میکرد که کسی از نظر تحصیلی یا ضرورت زندگی، بچههایش را محدود نکند. من این را که در زندگیام نقل میکنم، به خاطر اینکه پدران و مادرانی که زیر فشار اقتصادی هستند، یک وقت بچهها را از معلومات محروم نکنند و بگویند ما نمیخواهیم کسی به ما کمک کند. پدر و مادر من با این که خودشان نداشتند اما این کمک را پذیرفتند. من باز برای نوجوانها عرض میکنم که ما روزگاری را گذراندیم که کاغذ بسیار گران بود و معالوصف با کمکی هم که به ما میشد، نمیتوانستیم کاغذ برای تمرینهای سر کلاس داشته باشیم. بیشتر مشقهایمان را روی حلبی مینوشتیم و میبردیم معلممان تصحیح میکرد، میشستیم و خشک میکردیم برای روز بعد. شرایط بسیار سختی داشتیم که پیداست در اعماق دور دست کشور، چه شرایطی میتوانست در آن روز حاکم باشد و در چه شرایطی خداوند ماها را مدد کرده که به چنین انقلاب و به چنین اسلام حاکمی رسیدیم.
شرایط جنگ بینالمللی دوم ماها را از شش هفت سالگی وارد مسائل سیاسی کرد. آن وقت هم جنگ بینالمللی دوم در شرایطی به ما تحمیل شد که ما به ظاهر طرف هیچکدام از دو طرف جنگ نبودیم ولی با سر و سری که رضاخان با آلمانها داشت، به ایران حمله کردند. رضاخان را از ایران تبعید و ایران را اشغال کردند. در آغاز انگلیس و شوروی و در نهایت امریکا سه بخش از کشور ما را اشغال کردند.
اینجا خاطرهای بگویم از مرحوم پدرم، وقتی که محمد رضای خائن ازدواج اولش را میخواست انجام بدهد، یک هفته جشن برقرار کردند. حدوداً سال 1318 بود. من هفت ساله بودم. برای این جشن مردم را زیر فشار فوقالعادهای قرار دادند. ما که در یک بخشی زندگی میکردیم فشار را بر مردم برای این جشنها احساس میکردیم.
عروس ایران، جاسوس بیگانگان!
دو امامزاده در بیرون از دماوند هست، در مسیر فیروزکوه که دماوندیها از دیرباز، روز اربعین و روز بیست و هشتم صفر به آنجا میرفتند. پدرم با بعضی از رفقایش که پیاده میرفتند، شاید حدود چهارده کیلومتر یا پانزده کیلومتر راه را پیاده میرفتند؛ اینها راجع به اینکه چرا رضاخان عروس از کشور خودش انتخاب نکرده و چرا رفته از مصر و دختر فاروق را گرفته است بحث میکردند. الآن که من دارم این صحبت را میکنم، یک نواری مثل اینکه در ذهن من دارد میچرخد از آن روز که پیاده و به سختی همراه بزرگترها راه میرفتم. یادم هست مرحوم پدرم گفتند که شما خیال میکنید اینها آزادند؟ اینها نوکرند. انگلیس به این نوکرش گفته که دختر آن نوکر را بیار. این عروس نیست، جاسوسه. پس از چند سال از جنگ، اطلاعات جنگ که منعکس شد، متوجه شدیم که این دختر چه اسراری را از درون کاخ به اربابها داده که سبب اشغال نظامی کشور شد. من هر وقت یادم میآید برای آنها درخواست رحمت و طلب مغفرت میکنم و به خصوص برای پدرم که یک چنین حرفی را در آن روز زد و ذهن ماها را آشنای به این مطلب کرد که اینها که در این کشور حاکمند، غاصبند. من ششم ابتدایی را در اوایل 1323 تمام کردم و برای این که پدر و مادرم دیگر امکان این را نداشتند که تحصیلم را ادامه بدهم، برای کار جذب تهران شدم. سال 1323 اعلام آتش بس شد و اواخر 1323 یا اوایل 1324 این آتش بس تبدیل به صلح شد. دو عنصر را هم باید اینجا من اشاره کنم یک عنصر خارج شدن از تبعید حضرت آیتالله حاج آقا حسین قمی در شهریور 1320 که رضاخان را از ایران بردند. ایشان به مرکز کشور وارد شدند. در مسجد امام امروز که مسجد سلطانیه گذشته بود، در آنجا اعتکافی را سامان دادند و این اعتکاف شروع یک حرکت جدی مذهبی است که چند خواسته در این اعتکاف بود.
علاقهام به پدر
بعد از شهریور 20 آیتالله حاج آقا حسین بروجردی از بروجرد برای معالجه به تهران تشریف آوردند که از قم تعدادی از علما، که در رأسشان حاج آقا روحالله بود، به دیدن آیتالله بروجردی رفتند و حاج آقا روحالله از آیتالله بروجردی خواستند در مسیر بازگشتشان به بروجرد در قم پیاده بشوند. در هر صورت حاج آقا حسین بروجردی قبول فرمودند، در قم پیاده شدند. در قم حاج آقا روحالله و تعدادی از مدرسان والامقام آن روز از آیتالله بروجردی خواستند که حوزه درسشان را در قم سامان بدهند که ایشان در مرحله اول نپذیرفتند، اما چندی بعد به قم تشریف آوردند. حوزه علمیه قم، از آن ضرباتی که رضاخان وارد کرده بود آسیبها دیده بود، ترمیم حوزه علمیه قم آغاز شد. در یک سالی که در تهران بودم پدرم در دماوند مریض شد. من بسیار به ایشان علاقهمند بودم. کارم را در تهران رها کردم و به دماوند برگشتم. یک سال در دماوند در خدمت یک استاد خیاط به نام سید محمد مدنی خیاطی کردم. او هم مثل پدر من روح صافی داشت. او در تکوین شخصیت من توانست مثل پدر و مادرم مؤثر باشد. چنان پدر و مادر من مشتاق خاندان عترت بودند که در شرایط سخت رضاخانی، اینها در یک زیرزمین نمور و مرطوب جلسه روضه تشکیل میدادند و پدر من تو کوچه پست میداد که مأموران نیایند. توی روضه هر وقت مینشست، سخت میشد که گریه کند. گریهاش کم بود اما وقتی پاسداری میکرد توی کوچه و روضه را هم نمیشنید گریه میکرد.
بعد از یکسال به تهران برگشتم مجدداً نتوانستم در آنجا بمانم. این دفعه که وارد شدم در کنار بازار، دروازه حضرتی نزدیک چهارراه مولوی، شاگرد کسی شدم که او کنار بازار برنج میفروخت. من مسئول فروش این برنجی که کنار بازار داشت، بودم. اما در همین شرایط یک شبی ماه رمضان من از کوچه غریبان که محل سکونت ما بود، در زار، (برادرم آنجا ساکن بود و من هم مهمان او بودم) میگذشتم که یک صدای حزینی را شنیدم که از مسجد بیرون میآمد، توجه کردم، دیدم یکی دارد مناجات میکند. وقتی وارد مسجد شدم دیدم شیخ محمدحسین زاهد، در آنجا مشغول مناجات است. مرا جذب کرد، ناگزیر جویا شدم که ایشان کلاسی دارد، رفتم در کلاسش شرکت کردم. ادبیات زبان عرب را آنجا شروع کردم. این مرد مرا مشتاق به علوم دینی کرد. شاید از کسانی که با هم در آن دوره ادبیات عرب را شروع کردیم، آیتالله حاج سید محسن خرازی است. شرایط ما این جوری در این کلاس شروع شد. این روحانی اصیل در زمان سختی که از نظر فرهنگی بود، روزهای جمعه همه شاگردهای نوجوان و جوانش را در جنوب تهران، در حضرت عبدالعظیم، در یک باغی به نام باغ اجلالیه یا اجلالالدوله که الآن هم این باغ هست و در اختیار شرکت دولتآباد است جمع میکرد. در آنجا از صبح اول وقت می نشست، معارف را به ما میآموخت. یک خرده جلوتر از این آیتالله حاج سید محمد مصطفوی، مرحوم پدر این دو بزرگوار؛ حجت الاسلام والمسلمین سید حسن مصطفوی در نیاوران و سید حسین مصطفوی در خاوران، من از نظر تفسیر و علوم نحو و منطق به خدمت ایشان میرسیدم یک دوره هفت ساله نزد ایشان تفسیر سی جزء قرآن را خواندم. از اینجا به بعدش دیگر برنامههای سیاسی روز هم در کنار برنامههای طلبگی و زندگی من خودش را نشان میدهد. از اینجا شروع شناخت من از حضرت امام به تدریج خودش را نشان میدهد. به دنبال این در خدمت شیخ محمدحسین زاهد شبها هم در مسجد امینالدوله تهران که ایشان در آنجا محل اقامه جماعتش بود، کلاسها و برنامههایی داشتیم. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد که از دنیا رفت، آیتالله شیخ عبدالکریم حقشناس که از شاگردهای ایشان بود به مسجد امینالدوله آمدند و یک برنامه ریزی آغاز کردند.
باید اینجا عرض کنم که در همین زمان فترت، مرحوم شیخ محمدحسین زاهد و آیتالله شیخ عبدالکریم حقشناس، حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ احمد مجتهدی که الآن حوزه علمیهای را در تهران اداره میکنند، ایشان در کنار مسجد امین الدوله برنامهای را آغاز کردند که من مدتی هم در برنامههای ایشان شرکت داشتم. مرحوم شیخ محمدحسین زاهد ماها را خیلی گوش به زنگ حوزه و مرجعیت نگه داشته بود.
آشناییام با امام
آقای حقشناس از شاگردهای حاج آقا روحالله بودند و نمونههایی از آموزش و عمل و شخصیت اخلاقی حاج آقا روحالله را ارائه میکردند. شناخت ما از حضرت امام اینجا شروع شد. امام تابستانها به تهران، امامزاده قاسم تشریف میآوردند و مدتی در آنجا بودند. ایشان بر حجتالاسلام والمسلمین جناب آقای حاج حسین رسولی که روحانی و مورد اعتماد مردم شمیرانات به ویژه امامزاده قاسم بودند، وارد میشدند. آنجا تعدادی از ما که مشتاق شده بودیم به زیارت ایشان توفیق پیدا میکردیم یا به واسطه وجوهات و شاید پیغامها و نامهها و استفتائاتی که یک وقتهایی، آقای حقشناس برای حضرت امام به قم میفرستادند، گاه گاه در قم هم بعضی از ماها توفیق زیارت آقا را پیدا میکردیم. شناسایی ابتدایی ما این است. اما در آغاز 1340، آیتالله العظمی بروجردی به رحمت خدا رفتند، وقتی که ایشان از دنیا رفتند، ما نمیخواستیم تابع پیرامون شویم. هیأتی را تشکیل داده بودیم که ده یازده نفر از طلبههای مکلا در آن صحبت میکردند. سعی میکردیم برای نسل جوان یک نمونه تازهای ارایه دهیم. مداحمان از خودمان بود، قاریمان از خودمان بود. سخنرانمان از خودمان بود. حتی برای اینکه اشکالاتی را نگیرند بر ما از همین آقای حقشناس درخواست کرده بودیم اگر هدایتی داشتند میفرمودند. شاید پنج یا شش نفر در قم، چهار نفر در تهران، در اصفهان، در شیراز، در نجف و در مشهد، روی هم بیست و چهار مرجع تقلید دارای رساله داشتیم. اما حاج آقا روحالله رساله نداشت. ما در بحثهایی که با اشخاص داشتیم، رسیدیم به اینکه حاج آقا روحالله امتیازاتی دارد که بعضی از آن بزرگان که رساله دارند ندارند. یکی از امتیازاتش این است که ایشان از 13 سالگی، کوشیده خلق و خوی محمدی(ص) داشته باشد و میشود گفت که در حوزههای علمیه جهان اسلام خاصه جهان تشیع کسی را که اخلاق را در وجودش تجسم بخشیده باشد مثل ایشان نداریم. ما از همان وقت متوجه شدیم که غیر از ایشان دیگر نمیتوانیم به جانب کسی دیگر برویم. گرچه پس از رحلت آیتالله العظمی بروجردی، مدت کوتاهی ما به آیتالله حاج سید عبدالهادی شیرازی رجوع کرده بودیم. ولی ایشان ظرف شش ماه رحلت فرمودند و از دنیا رفتند.
تقلید از امام
ما برای اینکه رجوع کنیم از آیتالله العظمی حاج سید محسن حکیم به امام، نامهای به آیتالله حکیم نوشتیم که آیا در رجحان رجوع از مرجعی به مرجعی دیگر، شجاعت در بیان حق و استقامت در مقابل باطل و چند ویژگی دیگر، اینها میتواند اسباب رجحان باشد؟ حضرت ایشان فرمودند: «گرچه اینها به اعلمیت مستقیماً مربوط نمیشود، ولی به رجحان برای بازگشت مربوط میشود.» و حتماً حضرت ایشان هم متوجه این قضیه بودند که ما میخواهیم از خود ایشان عدول کنیم. اما انصاف باید داد که مراجع عظام تقلید ما به دنبال این نیستند که وقتی استفتایی میشود، ببینند خودشان در کجا قرار دارند، راه را باز فرمودند با جوابی که مرحمت فرمودند. شاید جوابشان را هم بشود پیدا کرددر اختیار خود من نیست، زیرا ساواک وقتی به منزل و محل کار من حمله کرد، تمام این مدارک را برد. بعداً که اسناد ساواک در اختیار جمهوری اسلامی قرار گرفت در میان اسناد بود. یک تعدادی از اسناد را عدهای بردند در منازلشان بعضی از اسناد هم در مراکز اسنادمان هست که بحمدالله خوب حفظ میشود. این استفتاء در اواخر 1341، یعنی پس از مبارزه دو ماهه روحانیت که حدوداً از مهر تا آذر ماه 41 بود. وقتی در فروردین 1340 آیتالله بروجردی از دنیا رفتند، عدهای به آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی مراجعه کردند و خواستند که ایشان رساله بدهند و خواستند که اجازه بدهند، از ایشان تقلید شود. فرمودند:«بیسوادها! تا حاج آقا روحالله در قم هست، سراغ هیچ کس نروید. نه سراغ من، نه سراغ هیچکس دیگر» ایشان هم در این باره تشویقهای فراوانی داشتند. ایشان در اسفند 1340 به رحمت خدا رفتند، عدهای هم از ایشان تقلید را شروع کرده بودند. اما بعد از ایشان به امام رجوع کردند.
من رابط بین حضرت امام و مراجع تقلید هم بودم. یعنی در مورد دارالتبلیغ قم، شاید یک روز صبح تا آخر شب شش جلسه با آقای شریعتمداری و هفت جلسه با امام داشتیم. یک سری اسناد، اینها بود که متأسفانه این اسناد را بردند. من هم دنبالش نبودم که از مرکز اسناد جویا شوم و بخواهم. ولی این اسناد در مرکز اسناد هست. امضاکنندههای این نامه برادران مؤتلفه بودند شاید شهید صادق امانی، شهید مهدی عراقی، بنده، شاید سید اسدالله لاجوردی که بعداً مؤتلفه را تشکیل دادند. در روند معرفی خود باید این نکته را عرض کنم، ضمن اینکه بنده صبح و شب طلبه بودم و درسهای طلبگی را در حوزه علمیه تهران، در مدرسه مروی و مدرسه رضاییه، ملارضا و مسجد امینالدوله تهران ادامه میدادم، در اثر حضور ضمنی در فعالیتهای ملی شدن صنعت نفت و آهنگ گرفتن از مرحوم آیتالله کاشانی و تحت
تأثیر فعالیتهای فداییان اسلام و دیگر حرکتهای مذهبیـ سیاسی که در کشور بود و اختلاف و تشتتی که بین بخشهای مذهبی و ملی جبهه ملی آن زمان پیش آمد و یأس از فعالیتهای سیاسی علنی، در حدود سال 1334 و بعد از اعدام شهدای گرانقدر نواب صفوی و خلیل طهماسبی و یارانشان، ما به فکر این افتادیم که باید جلسه خاصی را داشته باشیم و برنامههای هیأتهای معمولی ما را قانع نمیکرد.
من و هیأت مؤتلفه
بنابراین حدود پنجاه نفری طلبه بودیم و تعدادی کاسب بازار و تعدادی کارمند و معلم و کارگر، مجموعهای را تشکیل دادیم به نام هیأت مؤید، و این مؤید دوازده نفر از ما، خودمان جلسه را اداره میکردیم. از حیث سخن و بحثهایی که میخواستیم مطرح کنیم، قبلاً خدمت برخی از اسلام شناسان، از جمله آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حقشناس ارائه میکردیم و مورد تأیید که قرار میگرفت، اجرا میکردیم. این هیأت رفته رفته به این فکر افتاد که یک کار اجتماعی – اقتصادی هم بکند. پس اندازی را در حد ناچیزی، هر کدام از اعضا جمع کردند. پرچم ما آیه «والله یُؤیّد بنصره من یشاء» را داشت. این شرکت کوچکی که از مجموعه ما تشکیل شد، برای پس انداز کردن اعضای هیأت سامان گرفت و یک گروه خیریه هم در کنار آن شکل گرفت، که این گروه خیریه برای کارهای خیر و برای اداره برنامهها سامان گرفت. به تدریج این کار خیریه از درون خود شکل بیشتر گرفت. بعداً که حضرت امام از هیأتهای دینی دعوت کردند، این هیأت مؤید لبیک گفت. حضرت امام وقتی که کار برای محرومان و مستضعفان را از روزهای اول نهضت و در کنار فعالیتهای مذهبی و سیاسی لازم دانستند، ما از آن روز در کارهای دیگری مشغول شدیم. یک بعد فعالیت ما تبلیغات دینی و یک بعد فعالیت اقتصادی درونی و یک بعد حمایتی و امدادی بود. این هیأت مؤید، همچنان با حدود 60 – 50 عضو ثابت و تعدادی عضو غیر ثابت کار خود را ادامه میداد.
وقتی که حضرت امام ـ رضوانالله تعالیعلیه ـ برای مبارزات دو ماهه علیه تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی از مردم دعوت فرمودند، ما یکی از هیأتها بودیم که با اکثریت اعضا، به دعوت امام لبیک گفتیم. آغاز سخن از اینجاست که حضرت امام پس از پایان یافتن مبارزه دو ماهه علیه تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی فرمودند: این یک آزمایشی بود از طرف دستگاه جبار که خواستند ببینند در قم و دیگر حوزهها آیا کسانی هستند که در مقابل زورگوییها مقاومت بکنند یا خیر؟ و چیزهایی اینها طاغوت) درک کردند و از این آزمایش میخواهند مراحل بعدی را نتیجه بگیرند و باید شما بیش از گذشته خودتان را آماده نگاه داشته باشید. حضرت امام در یک سخنرانی دیگری فرمودند: برای بازگشت عظمت اسلام و برای عزت مسلمانان، به یاری دین خدا برخیزید. این سخنرانی و این اعلامیه، استنصار لقب گرفت. این اعلامیه استنصار حضرت امام به گوش هیأتهای دینی رسید و حضرت امام از هیأتهای دینی دعوت فرمودند که به قم بروند. وقتی در محضر ایشان قرار گرفتیم ایشان فرمودند که تمام فعالیتهای دینی باید یا به عظمت اسلام منتهی بشود یا به عزت مسلمانان، هر کار دینی که این دو نتیجه را نداشته باشد، یا یکی از این دو نتیجه را، نمیشود به حساب دین گذاشت و از حالا به بعد شما آقایان که در هیأت دینی خدمت میکنید، باید توجه داشته باشید که حرکات دینیتان باید این دو هدف، یا یکی از این دو را تضمین کند.
وقتی که از قم برگشتیم، بنده به ذهنم رسید که برادرانی را از همین هیأت مؤید دعوت کنم در یک جلسه خصوصیتر و آنچه درک کردهام از فرمودههای حاج آقا روحالله به آنها بگویم. از بین 50 نفر، حدوداً 26 نفر را من دعوت کردم در منزلم. معمولاً این دعوتها اتفاق میافتاد، یا برای تشریک مساعی در یک امر خیر، یا برای کمک در یک امر دینی، به یک هیأتی، به یک مسجدی، جایی، وقتی که دعوت میشدند. شاید بیشتر دعوت شدگان نمیدانستند برای چی دعوت شدهاند. وقتی دور هم نشستیم، من از فرمایش آقا این استفاده را کردم که کارهای ما در این هیأت و در این شرکت و در این مجمع خیریه اگر که نتواند در مسیر عزت اسلام و در مسیر عزت مسلمانان باشد، قابل قبول نیست. مرجع تقلید ما میگوید، قابل قبول نیست و ما دور هم جمع میشویم، فداکاریهایی میکنیم، اگر قابل قبول نباشد، امضای مرجع تقلیدمان را نداشته باشد، یقیناً امضای امام زمان(عج) را هم نخواهد داشت. کمی توضیح دادم و بعضی از برادران متأثر شدند و گریه کردند که چرا بزرگان قبلاً به ما نگفتند و ما خیلی وقتمان تلف شده و الآن جبران گذشته را هم نمیتوانیم بکنیم. به خصوص از آن سالهای 1340 که مأیوس شده بودیم و از صحنه سیاسی، خودمان را کنار کشیده بودیم و در یک مجموعه دینی خیال میکردیم بهترین فعالیت را داریم. چند سؤال کردند، یکی از سؤالها این بود که چرا شما همه را دعوت نکردید؟ من در جواب گفتم که کار ما از حالا به بعد، یک مقدار احتیاج به رازداری دارد. از حالا به بعد ممکن است که ما کارهایی داشته باشیم که نخواهیم علنی بشود و باید که رازدارانمان شرکت داشتهباشند. من عرض کردم به برادران که، پیشنهاد خاصی در ذهن من هست، اگر میپذیرید ما دو نفر را انتخاب کنیم و بفرستیم خدمت حاج آقا روحالله که ما در هفته این قدر پول داریم، این قدر وقت میتوانیم بگذاریم، در هفته این قدر کار میتوانیم بکنیم و این دو نفر هم نماینده ما هستند، هر وقت فرمایشی داشتید به این دو نفر بفرمایید.قرار شد که صندوقی را کنار اتاق بگذاریم. همین جلسه، هر کدام مبلغی که میتوانند در هفته بدهند توی این صندوق بیندازند، ما جمع کنیم و خدمت آقا عرض کنیم، ما در هفته این قدر پول داریم. دو نفر انتخاب شدند، آقای مهدی شفیق و بنده که از طرف این 26 نفر به خدمت امام برویم و خدمت امام عرض کنیم، آنچه را که در آخرین جلسه گذشته بود.فردای آن روز یکی از همین برادران تماس گرفت، آمد، گفت که فلانی از اینکه من را قابل دانستی و دعوت کردی تشکر میکنم، اما من روحیه ضعیفی دارم، میترسم که به من تکیه کنید در بعضی جاها و من صدمه بزنم، من آمادگی این را دارم هر ماه کمکی را به شما بکنم بدون این که عضو رسمی باشم. هر وقت کاری داشتید به من بگویید، من آمادگی داشتم، میگویم آمادگی دارم، آمادگی نداشتم، میگویم آمادگی ندارم. روشن کردن این نقطه، شاید واقع گرایی ما را در یک تشکل و تشکیلات، میتواند نشان بدهد که انسانهایی که میخواستند شروع کنند، در این که بگویند ما همه جا هستیم و نتوانند باشند، در این باره هیچ رودربایستی نداشتند و کاملاً با صراحت حرفشان را میزدند. میباید این نکته را اضافه کنم که وقتی خدمت حضرت امام توفیق پیدا شد، ما دو نماینده رفتیم.
استقبال امام از تشکیل هیأت مؤتلفه
حضرت امام دعا فرمودند، استقبال فرمودند از این کار. فرمودند: این کار را همه هیأتهای دینی و مجامع اهل ایمان باید بکنند. باید به جانب تشکل بروند. نباید که پراکنده کار بکنند، پراکنده نمیتواند مؤثر باشد. اجازه خواستیم که هفته بعد ما جمعی، 26 نفر خدمتشان برسیم، اجازه فرمودند. روز جمعه هفته بعد ما خدمتشان رسیدیم. در این جلسه حضرت امام مقداری در ضرورت وحدت و یگانگی و یکپارچگی اهل ایمان صحبت فرمودند و شاید این تعبیر مربوط به ایشان باشد. عین عبارت را به خاطر ندارم. فرمودند: اگر در قرآن ما یک آیه داشتیم آن هم این آیه آخر سوره مبارکه آل عمران که خداوند در سامان گرفتن اهل ایمان میفرماید «یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوالله لعلکم تفلحون» خداوند اینجا امر فرموده، اهل ایمان، سعی کنند خودشان را بسازند، سعی کنند با هم ارتباط داشته باشند. و اشاره شاید به این مطلب فرمودند که در تفسیر هست که رابطوا در این آیه به معنای رابطوا معالائمه است.با ائمه ارتباط برقرار کنید و تقوا را حاکم کنید، بر خودسازی و ارتباطات خودتان، شما حتماً به فلاح و پیروزی و رستگاری دست خواهید یافت «لعلکم تفلحون». ما جلسه بعد مجدداً جمعه به خدمت ایشان رفتیم. من از اینکه دو سه تا جمعه را پشت سر هم نقل میکنم، برای اینکه نسل جوانمان بداند که امام در آن روز چه نقشی در ساختن انسانها داشتند و چقدر خودشان را پایین میآوردند در سطح کوچه و بازار، که ما را آگاهی بدهند، به ما مسؤولیتپذیری بیاموزند و راه بیاندازند. در جلسه دوم که خدمتشان رفتیم، هیچ مطلبی ارایه نشد. شاید هم اثری که در چشم مبارک آن حضرت بود سبب شد که گهگاه وقتی چشمشان میافتاد به چشم کسی، اگر میخواست صحبت کند، صحبتش یادش میرفت. من خودم چند بار برایم اتفاق افتاد که دهن باز کردم حرف بزنم، امام نگاه فرمودند؛ من یادم رفت چه میخواستم بگویم.
شیوه داوری امام در جلسه بحثانگیز
سخنگوی آن گروه مطالبی را عرض کرده بود و حضرت امام جوابی دادهبودند که آنها واقعاً پر شدهبودند، اشباع شدهبودند. نمایندهشان گفت که حضرت آیتالله ما تا آخرین نفر، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون در خدمت شما هستیم. سخنگوی ما خیلی جسورانه به آن برادر تاخت و گفت چرا چاخان میکنی؟ چرا دروغ میگویی؟ این حرفها چیست که میزنی؟ برگشت، گفت چرا توهین میکنید به من، تو من را میشناسی؟ یکی از علما که در کنار امام نشسته بودند گفتند در محضر حضرت آیتالله بس کنید. امام فرمودند: شما ساکت بمانید، بگذارید بحثشان را بکنند و اشاره فرمودند: بحث یعنی حق جویی. دو مرتبه این برادری که به او اهانت شده بود، گفت آخر تو مرا میشناسی؟ چرا میگویی من چاخان کردم؟ من با تمام وجود حرف زدم. این برادری که از طرف ما بود گفت: همین حرفها را شما به مرحوم آیتالله کاشانی زدید، آیت الله کاشانی را آوردید وسط، وِل کردید و رفتید. او گفت که سن من اقتضا نمیکند. من کی اطراف مرحوم آیتالله کاشانی رفتم. گفت امثال تو بودند که هنوز هیچی نشده بیایند، چنین حرفهایی بزنند، او دو مرتبه گفت: آخر این حرفی که میزنی، این حرف میدانی اثرش چیست؟ گفت: بله، میدانم اثرش چیست. اثرش این است که حرفهای تو ممکن است که آقا را فریب بدهد. آقا خیال کند که تو و گروهتان تا همه جا هستید. تو حتی برای اسلام یک چَک نخوردی، چه طور میتوانی چنین حرفی بزنی تا آخرین نفر، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره خون؟ او گفت پس کار تو به اینجا رسیده که به آقا هم توهین میکنی؟ که من آقا را فریب میدهم! چرا چنین حرفی را میزنی؟ به چه جرأتی. امام فرمودند: در همین جاها که لابد نوبت ما هم میرسد، من هم قدری صحبت کنم. اولاً چرا شما در صحبت کردن بد حرف میزنید؟ خوب با هم حرف بزنید. قرآن امر فرموده، خداوند امر فرموده به پیغمبر که به اهل ایمان بگو با هم خوب حرف بزنند اگر بد حرف بزنند، شیطان بین اینها آشوب میکند. «اِنَّ الشیطان للانسان عدو مبین». بعد فرمودند: شما چرا به ایشان گفتید، چاخان نکن. این عبارت را به صورت دیگری میتوانستی بگویی. میگفتی در حرفهایت دقت کن بعد اینکه شما گفتید من را فریب میدهد، این توهین به من است، نه، من هم بشر هستم. واقعاً شما که داشتید صحبت میکردید اگر من آدم خوشبینی بودم خیال میکردم که همه جلسه تا آخرین نفر و تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون آماده هستند. اگر یک کمی واقع بینتر بودم، فقط که در گروه شما که شما از جانب ایشان حرف میزنید، فقط شخص شما میتوانید تا همه جا بایستی. به خاطر تذکر این برادر که شما هنوز برای اسلام یک سیلی نخوردهای، نگران نباشید. من هم هنوز برای اسلام سیلی نخوردهام. نمیدانیم بعد از یک سیلی خوردن چه میشود. ایشان درست میگوید و این حرف را که زده شما اصل حرف را توجه داشته باشید؟ بعد مجدداً فرمودند: ما از این جلسات باید یاد بگیریم، که چگونه بحث کنیم. چون ما در وظایف دینیمان از حالا به بعد احتیاج به بحث و تبادل نظر فراوان داریم و باید بحث و تبادل نظر ما روی روال باشد.امام همواره حرف حق را بیان می کرد .من به مجموع شما عرض میکنم که بدانید یک وقت انسان در ذهنش یک مطلب حقی را دارد، به طرز بیانش توجه نمیکند. شکل بد بیان او حقش را باطل میکند، شما تصور نکنید که اگر مطلب حقی در ذهنتان هست به هر لفظی بگویید، به هر قیافهای بگویید، در هر شرایطی بگویید باز هم آن حق میماند نه خیر، باید اهل حق بدانند که حق را چگونه بیان کنند و در چه شرایطی بیان کنند که حق نتایج خود را در ذهن طرف داشته باشد. مجموعه آن جلسه یک آموزش بسیار اصیل و عمیقی را در برادران مؤتلفه از خود به یادگار گذاشت که ما یاد بگیریم چگونه بحث کنیم.در ادامه شاید این مطلب لازم باشد که حضرت امام برای سامان دادن این گروهها پیوسته سرمایه گذاری میفرمودند، حضرت امام از اینها میخواستند که جلسات علنی داشته باشند که بتوانند در آنجا تبادل نظر کنند. میگفتند که وظایف دینی که مراجع میخواهند، این را منعکس کنید لذا سفارش میفرمودند: کمتر از سه نفر نباشید و بیش از ده نفر نباشید. هیأتهایی را که علنی نیست ده نفر کنید. بر همین اساس در شهرهای مذهبی کشور، هیأتهای ده نفری خمینی شایع شد و این هیأتهای ده نفره را دستگاه حکومت به صورتی دنبال میکردند که بتوانند پیدا کنند. سفارش حضرت امام به ما سفارشی بود که مانع این میشد که دستگاه بتواند نفوذی کند. حضرت امام توصیه فرمودند: شما به فکر عضوگیری نباشید. شما به فکر برادریابی باشید. برادرانی را بیابید که سالیان سال در ایمان و عمل صالح امتحان دادندهاند شما سرعت در رشد را تعقیب نکنید. شما یافتن برادران ایمانی و سامان گرفتن اخوت اسلامی را وجهه همت قرار دهید. همچنین فرمودند: شما سعی کنید کسانی را که در احزاب سیاسی بوده اند نپذیرید؛ خواه این احزاب سیاسی احزاب ملی باشند، ملی ـ مذهبی باشند، یا غیر مذهبی، و هر چه بگویند ما تغییر کردهایم، شما نپذیرید. برای این که تعدادی از آنها با دستگاه مرتبطند. دستگاه با بعضی این چیزها مرتبط است، با بعضی از این تشکلها مرتبط است. در درون آنها چشمها و گوشهایی دارد و مطالب شما غیرمستقیم منعکس میشود. بعضی از این تشکلها واقعاً با یک حرکت اسلامی خالص موافق نیستند و میخواهند از درون مطلع شوند که چه میگذرد و برخی از اینها که میآیند در کنار شما، آدمهای ضعیفی هستند. اینجا و آنجا حرفهای شما را بازگو میکنند و شما باید از این که رشد بیحسابی بکنید، جلوگیری کنید. برادران شناخته شده، باید آنقدر که به فکر گروهیابی باشید به فکر عضوگیری نباشید. برادریابی کنید. مجموعه برادران را بیابید. در هیأتهای دینی کسانی که با هم در ارتباطند، مجموعه ها را بیابید.در اثر این سفارشها یک روز که ما از طرف همین جمع، بنده و آقای شفیق خدمتشان بودیم حضرت امام فرمودند: در آن اتاق بمانید تا من بیایم. ما رفتیم در اتاق دیگر، در آنجا دیدیم تعدادی از برادران شناخته شده هستند و حضرت امام تشریف آوردند. شاید مجموعاً چهارده، پانزده نفر شدیم. حضرت امام فرمودند: شما همه جدا جدا کار میکنید، برای خدا کار میکنید. خدایتان یکی، قیامتتان یکی، نبوتتان یکی، پیامبرتان یکی، کتابتان یکی، چرا با هم کار نکنید؟ از اینجا که بیرون میروید با هم قرار بگذارید، یگانه شوید. بنده به سهم خودم خیلی خوشحال شدم، آمدم در جمع بیست و شش نفریمان، این خبر را رساندم. و برخلاف من که خوشبین بودم، تعدادی از برادران با چنین چیزی با سختگیری و شاید بدبینی نگاه کردند و گفتند این کار، کار بسیار خطرناکی است و نباید این کار را بکنیم، گفتند که آقا یک مرجع تقلید در قم هستند، از این افراد شناختی ندارد، یک نفر از اینها اگر ناشناخته وارد شده باشد، همه ما را در این شرایط تحویل میدهد. یکی از برادران آنجا گفت که اصل ایرادی که دارند درست است، اما اینها حاج آقا روحالله را نمیشناسند که این جوری حرف میزنند. یک نفر در بین ما هست و منظورش با من بود که حاج آقا روحالله از سه طریق راجع به او تحقیق کرده، یک طریق از درون فامیل، یک طریق از محل کارش و یک طریق از مسجد امینالدوله، روزهای اولی که او پیدا شده آنجا و با این که معرفی هم شدهبوده، امام این سه تحقیق را کرده و توضیح داد و گفت علت این که من متوجه این کار شدم این بوده که من با یکی از منسوبان در ارتباطم و او هر سه طریق تحقیق امام را میدانست و برای من نقل کرد. خبری که او داد جلسه را کاملاً تغییر داد و معلوم شد که دقت مرجع تقلید ما، اصیل و آموزشدار است. حتی عدهای از علما تعجب میفرمودند که چه طور با این که تعدادی از علما در بازار تهران هستند، امام نمایندگی شان را به یک آدم غیر روحانی داده! به عسگراولادی داده است.
تشکیل جبهه مسلمانان آزاده
ما و تعدادی که امام معرفی فرموده بودند، وقتی دور هم نشستیم، یک جلسه، دو جلسه به این نتیجه رسیدیم که ما حالا که یک نیرو شدیم، باید ببینیم می توانیم حزب شویم، میتوانیم جبهه شویم، میتوانیم در حالت ائتلاف فعالیت کنیم. به فکر این افتادیم که برای حزب شدن خیلی زود است، ائتلاف هم یک کار سطحی و علنی است با ائتلاف هم مشکل ما حل نمیشود. به ذهنمان رسید که ما عنوان جبهه را به جمعمان بدهیم و از آن به بعد، اعلامیههای حاج آقا روحالله و مراجع را تکثیر کنیم و حتی بخشهایی از این اعلامیه ها را به صورت تراکت و بیانیه در بیاوریم و امضایمان هم جبهه مسلمانان آزاده باشد. جبهه مسلمانان آزاده، کار خود را آغاز کرد و اولین کار درباره یکی از اعلامیه های حضرت امام بود. در اثر بیاحتیاطی های اولیه، یکی دو تا چاپخانه در همان جریان انجمنهای ایالتی و ولایتی و بعد از آن لو رفته و گرفتار شدند. تعدادی از برادران هم در رابطه با این چاپخانهها گرفتار و دستگیر شدند. ما پس از این که اعلامیه جبهه مسلمانان آزاده را دادیم، به حضرت امام گفتیم که ما یک چنین کاری را نسبت به اعلامیه شما کردیم. حضرت امام فرمودند که در این باره دقت بیشتر بکنیم که کمتر گیر بیافتیم و گیر افتادن حالا به هیچ وجه مصلحت نیست.روز بعد یک اعلامیهای منتشر شد با امضای جبهه مسلمانان شیعه آزاده تجریش و به فاصله کمی، جبهه مسلمانان آزاده غرب تهران. پنج، شش تا اعلامیه که ما هیچ کدام از اینها را نمیشناختیم. اما در یک دستگیری جمعی که در کنار مسجد سید عزیزالله اتفاق افتاد، همه این برادرانی که به این عناوین امضا کرده بودند، در اطلاعات شهربانی، در یک اتاق بزرگ با همدیگر نگهداری شدند و دشمن، وسیله معرفی اینها را به همدیگر فراهم کرد و جبهه مسلمانان آزاده در سطح نسبتاً وسیعی توانست سامان پیدا کند. در جمع 26 نفره عمدتاً جوان بودند، آدمهای مسن کمتر داشتیم. شاید تعدادی از ما مسنتر از دیگران بودیم و در آن روز مثلاً من حدود 30 یا 31 سالم بود. مسنترین فرد این مجموعه 26 نفره شاید من بودم.
وحدت بر اصل توحید
من راجع به فرهنگ دنیای اسلام عرض بکنم که ایشان تصور فرمودند که باید در جهان اسلام، مردم همدیگر را به عنوان برادر خطاب کنند. در شرایطی که جو حوزه و جو مردم متدین به هیچ وجه آمادگی ظاهری نداشت. اما ایشان مصلحت دیدند که عنصر فرهنگی اخوت اسلامی را در بین مسلمانان جهان غبار روبی کنند. انحرافها را بتوانند بردارند. لذا در شرایط بسیار حساسی در مسجد اعظم قم، بالای منبر فرمودند: من از اینجا دست همه برادران مسلمان را در اقصی نقاط عالم به گرمی می فشارم.سومین مطلبی که من فکر میکنم حضرت امام با سعه صدرشان راجع به موحدین عالم دارند، این بود که در همان اوان، این بحث بسیار مهمی که پیامبر مکرم به تبعیت از کلام خدا به اهل کتاب میفرماید که: تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله، این را در بحثهایشان به صورت وحدت بر پایه توحید، سعی داشتند بیان کنند به ویژه در دیدارهای خصوصی شان که بعضی از اهل کتاب به خدمتشان میرسیدند. ایشان حتی آرزو داشت که همه موحدان عالم، همه کسانی که توحید و نبوت ابراهیم و وحی را قبول دارند، بتوانند در خانه خدا در مکه، فریاد اللهاکبر بکشند. من از نسل جوانمان به ویژه نوجوانانمان، استدعا دارم که از امکاناتی که در اختیار هست، استفاده کنید و با علاج حضرت امام در رفع بیماریهایی که در تن شیعه، در تن دنیای اسلام و در تن دنیای موحدان بوده، آشنایی پیدا کنید و بدانید که این شخصیت، چه کاری انجام داده و چه کارهایش مانده. حضرت امام در شناخت ظلم و مظلومان جهان، دست آوردهایی داشتند. همان طوری که ما برای مذهبمان، موظفیم، و برای رفع ظلم.
یک خاطره جالب از امام
در یکی از روزهایی که خدمت حضرت ایشان بودیم، درس خارج بود در منزلشان، بنده هم توفیق پیدا کردم باشم. در آنجا بحث حج بود، که ایشان فرمودند. بسیار خوب. بحث تمام شد راجع به استطاعت. اما تحصیل استطاعت لازم است یا نه؟ آیا منتظر بمانیم مستطیع که شدیم به حج برویم؟ آیا تحصیل استطاعت برای مکلف لازم است یا نه؟ خوب در این باره بعضی از فضلا مطالبی داشتند در نفی این فرمایش حضرت امام، بعضی در اثبات، اما جرأتی که بخواهند صد در صد بگویند، تحصیل استطاعت لازم است، این جرأت را نمیکردند که بتوانند به صلابت خود حضرت امام صحبت کنند. حضرت امام به این آیه اشاره فرمودند: خداوند در قرآن میفرماید که وقتی بعضی از مستضعفین را فرشتگان دارند قبض روح میکنند، از وضعیت اینها سؤال میکنند که «فیم کنتم» در کجا بودید؟ اینها در جواب میگویند «کُنّا مستضعفین فی الارض». ما در سرزمینمان مستضعف بودیم. ایشان فرمودند: میدانید که خداوند نقل فرموده که چه عتابی به اینها میشود. «الم تکن ارضالله واسعة فتهاجروا فیها» آیا زمین خدا گسترش نداشت که شما در جایی که مستضعف هستید، از اینجا بروید جای دیگری و قدرت به دست بیاورید؟. بعد استدلالهای دیگری اینچنین فرمودند: به نظر من آن گیری که دنیای اسلام دارد به خاطر این است که نرسیده به اینکه خروج از استضعاف لازم است،و چند آیه و روایات آوردند و فرمودند که باید تلاش کنیم این مشکل را برای جهان حل کنیم که مظلومان و مستضعفان برای رفع ظلم و رفع استضعاف حرکت درستی داشته باشند. نمیتوانم بگویم چه کسانی در آن جلسه حضور داشتند. چون مثبت و منفی دارند، چون بعضی از آقایان هم چیزهایی نقل میکردند و حضرت امام سعی میفرمودند که مستقیم مقابل نظر بزرگان قرار نگیرند. حالا من اسم که ببرم ممکن است به بعضیهایشان مراجعه کنید. اینها بگویند در آن روز کی چی گفت و امام چگونه برخورد کردند. من باید یک خبرنگار باشم، بدون دخل و تصرف در وقایع.اینکه من راجع به نام اشخاص صحبت نمیکنم به دلیل این است که اولاً همه آنهایی که در آن جلسات بودند، مثبت نیستند. در ثانی ممکن است ذهن آدم نگفته باشد، بعضی از آقایان آنجا باشند، آدم نگفته باشد، اسباب گله و این چیزها میشود. من نمیروم توی آن مایهها، فقط اینکه من از امام چه استفادهای کردم.
واکنش امام به انجمنهای ایالتی و ولایتی
تصویب نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی، مصوبهای است که در دولت اسدالله علم در 1341 اعلام شد و نیرنگی به کار رفته بود در این تصویب نامه، که تمام اقشار مظلوم جامعه را به صحنه بیاورد و به جای این که مردم توجه کنند که ریشه نظام بر ظلم استوار است، شاخ و برگهایی را ارائه میکردند. در قانون اساسی مشروطیت غیر از مجلس شورا و مجلس سنا، مجالس استانی و شهرستانی پیش بینی شده بود به نام انجمن ایالت و انجمن ولایت، این از بدو مشروطیت تا 1341 هیچ گاه اجرا نشده بود، برای این که مردم به ویژه روشنفکران را فریب بدهند، آن را طراحی کردند. با این تصویب نامه میتوانند روشنفکر را در سه کسوتی که در آن وقت میتوانست باشد منزوی کنند؛ یک دسته از روشنفکرها، ملیگراهای زمان بودند، یک دسته چپ گرایان وابسته به بلوک شرق بودند و یک دسته از روشنفکران در بین این دو موضعگیری قرار داشتند، زیرا حرکت به جانب انجمنهای ایالتی و ولایتی خواست همه روشنفکران، از روز اول مشروطیت بود و هیچ وقت تحقق پیدا نکرده بود. قرار شد که چند تغییر هم پدید بیاورند. یکی از آن تغییرها این بود که انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان دارای یکی از چهار مذهب رسمی کشور باشند و قسم خوردن به کلامالله مجید به قسم خوردن به کتب آسمانی تغییر یافته و شرکت زنان را در انتخابات آزاد کنند و چند فریب دیگر. وقتی این تصویب نامه اعلام شد، از قم مراجع تقلید موضعگیری فرمودند و بعضی در تلگراف اولیه به نقد ساختار آن پرداختند. برخی به درونمایه و برخی به هر دو پرداختند.
محمد رضای خائن به فکر این افتاد که خودش را از صحنه کنار نگه دارد و در پاسخی اعلام کرد که این تلگرافها را، من برای اسدالله علم فرستادم که نخست وزیر است و شما دولت را نصیحت کنید. شأن آقایان نصیحت است و شما دولت را نصیحت کنید. حضرت امام از محتوا، چند چیز را بیرون کشیدند. یکی این بود که این همان کاری است که پدرش (رضا پهلوی) وآتاتورک مأمور بودند بکنند که پدرش در ایران موفق نشد وآتاتورک در ترکیه مسلط بر علما و اسلام شد و کشور ترکیه را به جانب بیایمانی به پیش برد و همین امروز هم طرفداران لائیسم در آنجا شرایطی را تحمیل میکنند، که حتی در یک کشوری که بالای 99% مسلمان دارد، مدارس اسلامی را، نمیپذیرند. امام در آن روز اشاره فرمودند که شاه میخواهد به راه پدرش و آتاتورک برود و غیرمستقیم وارد شدهاند، در کشور ما اسلام دین رسمی و مذهب جعفری مذهب رسمی است ما چهار دین رسمی نداریم که قسم خوردن به کتب آسمانی را هم در کشور راه بیاندازند. همان کاری که در کشورهایی که براساس لامذهبی سامان میگیرد، همان کاری که در آنجا میشود میخواهند بکنند.حضرت امام درباره مشارکت زنان در انتخابات تعبیری در جلسات خصوصی داشتند. من بیشتر آنچه را در جلسات خصوصی گذشته است عرض میکنم و آنچه در تلگرافات و بیانات رسمی است را میتوان مطالعه کرد و میتوان متنها را مورد بررسی قرار داد. ایشان در یک سخنرانی نسبتاً نیمه علنی، اعلام فرمودند که زنان آگاه ما روشنتر از آن هستند که این دروغ را بپذیرند، زیرا مگر در کشور مردان آزادند در رأی دادن، که زنان را میخواهند آزادی بدهند و در این زمینه حضرت امام آن فریبی که آنها میخواستند، پدید بیاورند برگرداندند به این که اینها در این حرکتشان قصد ندارند که به زنان آزادی بدهند. البته بعضی از علما تکیه شان در مخالفت این بود که چرا به زنان حق رأی داده می شود. امام سرمایهگذاری فراوانی نمودند که به این بزرگان برسانند که این نقطه، نقطه جدی برای ادامه حمله نیست. آنچه که لازم است اصل موضوع، یعنی از رسمیت انداختن و از وحدت و یگانگی انداختن اسلام در نظام است و یکی از حملات ایشان این بود که این تغییر قانون انتخابات با یک تصویب نامه، تغییر قانون اساسی میشود و حق نیست که دولت تغییر قانون اساسی بدهد و ظرافت دریافتهای ایشان و حرکت جدی ایشان در این مسیر رفته رفته مردم را روشن کرد و به صحنه آورد.در تهران، چند نمونه را من یادآوری میکنم. یکی مجالسی بود که تشکیل میشد و این مجالس عمدتاً در مسجد مرحوم حاج سید عزیزالله در بازار که آیتالله حاج سید احمد خوانساری هم در آنجا حوزه علمیه داشتند و نماز جماعت میخواندند. یک بار از آقای فلسفی دعوت شده بود که در این مسجد برنامهای را به عنوان اعتراض نسبت به این تصویب نامه داشته باشند. بازار تعطیل شده بود.
تبدیل هیأتهای پراکنده به هیأت مؤتلفه اسلامی
سه شاخه تشکیل دهنده مؤتلفه اسلامی، جبهه مسل