خرید تور تابستان

… و مردم

به گزارش انصاف نیوز، علیرضا عاشوری در سپید و سیاه نوشت:

از ابتدای کار بنا داشتم هر روز مطلبی ولو اندک بنویسم ولی فشار مضاعف کار از یک سو و توان ناچیز من از سوی دیگر مجالی برای نوشتن نمیگذاشت. نوشتنی که  -در روزگاری- اگر چه مبتدیانه و شاید بی هدف بود اما ناخواسته مسکنی بود بر آلام سالهایی تلخ که گذشت و اما به قول سهراب چون پشت سر خستگی تاریخ است، بگذریم و بگذاریم که امید هوایی بخورد …
و اما امروز
عزم آن کرده ام تا  لحظه نگاشته هایی داشته باشم بر یک حرکت که شاید پشتوانه اش بیش از همه چیز “خواستن” است و امیدواری اش “شدن” …
امروز شش ماهی می گذرد از یک جرقه ساده که شاید بر مبنای یک روند طولانی از رویدادها و وقایع کاری و غیر کاری شکل گرفت و با کمک دوستانی بی ادعا پرورانده شد و امروز در بزرگبینانه ترین نگاه نوزادی “۶ ماهه به دنیا آمده” است.
شاید بیراه نباشد اگر خودمان را به مادر نوزادی تشبیه کنیم که بعد از ماه دوم روزانه بیش از ۱۵ ساعت به نگهداری اش خون دل خوردیم!
سخن از اینکه چرا اصلا ۶ ماهه به دنیا آوردیمش و تا نه ماهگی صبر نگردیم بماند برای بعد و فعلا زیاده به سراغ جزئیات نمی روم که تنبلی و روزنگار ننویسی! این ۶ ماه، یک شبه برطرف شدنی نیست.
شاید امروز بعد از این هیاهویی که این طفل ۶ ماهه به دنیا آمده ما حین زایمان به راه انداخت نامش برایتان خیلی نا آشنا نباشد.
“… ومردم” بدون هیچ پیشوند و پسوندی …
یکی گفت جغله شبکه ای اجتماعی و یکی شاید اشتباهی شنید فیسبوک ایرانی و آن یکی هم گفت “عجب!” و من اما می نویسم یک کلید!
دیگر در این روزها که همه از بیخ! و جد اندر جد کلیدساز شده اند بالاخره گفتیم ما هم یکی بسازیم و به قفلی بزنیم شاید یک نیم دوری هم به هوای ما چرخید!
کلید ما اما چاره قفل یک صندوق است. صندوقی سر به مهر از روزگار گذرانی افرادی که هرکدام مان در سیمایشان آرزوهای مان را پرورانده ایم و دیده ایم و شاید تنها به یک عکس یادگاری با آنها دلخوشیم. آنهایی که می آیند، دیده می شوند و می روند و از آنها جز چند تصویر شاید متفاوتد با احوالاتشان هیچ نمی ماند.
“… ومردم” تنها یک بهانه است برای نظاره گشتن لحظات آنها که به اصطلاح چهره شان می خوانیم و به شادی و غم شان بی تفاوت نیستیم. تجربه هاشان برایمان غنیمت است و شاید مشی برخی شان موهبت.
آنانی که در نمایی نزدیک تر بیشتر از “ما” دوست دارند در کنار “ما” باشند و البته شاید اندکی شان که در نمایی نزدیک…! بگذریم این عده اندک را همان بهتر که اصلا نزدیکشان نشویم!
خلاصه اینکه “… ومردم” نه رقیبیست برای فیسبوک و امثالهم ( که آنها را اصلا یارای رقابت با “… ومردم” بی نوای ما نیست! ) و نه خطیبی است چونان رسانه های به اصطلاح زرد که “… ومردم” با این اسم سنگین وزن اما بی قواره اش در یک کلام رفیقی است شفیق و صادق برای لحظه هایی که دوست دارند در کنارمان باشند و لحظه هایی که دوست داریم بی واسطه در کنارشان باشیم …
امروز که این غزلیات پرمغز! را برایتان سرودم چند لحظه ایست که فنی های تازه از تجرد در آمده مان یک مسکنی به پیچ و مهره های نوزادمان زده اند تا چند روزی از نق و نوق های من در امان باشند و البته من هم فرصتی پیدا کنم که نوشتن آغاز کنم و شرح مسیر کنم.
قصد آن داریم با کلید تازه کارمان، چهره به چهره، سر به همه شان بزنیم. بخت خود را بر بازکردن صندوقچه روزگارشان بیازماییم و روزگارشان را به روزنگاری بکشانیم … باشد که شما هم کمک کنید تا بکشانیم!
تلاش میکنم هر روز هرچند مختصر شرح ماوقعی نقل کنم با این امیدواری که بهانه ای باشد در سختی های این مسیر تنهایمان گذارید …
www.vamardom.com
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا