که انسان دنیایی است؟| دل نوشته ای بر فیلم پیرپسر

ابوالفضل نجیبب در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «که انسان دنیایی است؟!» نوشت:
بعد از تماشای فیلم پیرپسر حالا می توان با اعتقاد و باوری راسخ تر در برابر هیاهو سالارها و کوتوله های سیاسی و مهم تر در برابر مرجعیت منتقدین تندرو از فیلم اکتای براهنی دفاع کنم و حداقل به شم سیاسی خود که شاید تنها نعمت خدادادی در این وانفسای عمرم باشد ببالم.
و همچنین از فیلمی که بعد از تماشا و خارج شدن از سالن سینما تک تک فرم های آن روح و روانم را به هم ریخت و عقل و احساسم را چنان درگیر کرد که از سالیان پیش و با تماشای شاید وقتی دیگر همچنان چون صدای واق واق سگ در گوش کیان من را مدام میان جاده گذشته و حال و آینده نامعلوم با درون و بیرون خود درگیر کرده است، این که ما در معنای عام و من نوعی چندین نسل از کجا به این تاریکخانه و ظلمات زندگی پرتاب شدیم و تا کی و کجای کدام نسل باید به جستجوی حقیقت وجودی خود و رهایی از این ظلمات باشیم و بگردیم، حکایت غریبی و حسرت و ندامت و سرگشتگی و سرخوردگی است.
آنچه باعت این درگیری درونی حاصل از تماشای این دو فیلم شد، اساساً دخلی به سینما ندارد، دخل و ربطش به تلنگری ست که هر دو فیلم به طرح این پرسش شبه اگزیسیتانس می زند که ما یعنی در نوعیت انسانی خود کی و در این چرخه کجای هستی و چکاره هستیم. از نسل نوعی من نمی توان و نباید بیش از این انتظار داشت.
نسلی که با رویای جهان بهتر و بدتر از آن آرمان جهان و جهان آرمانی چشم بر راه فرشتگانی دوخت که از عالم لاهوت به هیبت انسانی فرود می آیند و ریشه هر چه آز و طمع و کینه و خشونت و نفاق و دروغ و جرم و جنایت و ریاکاری و شهوت جنسی و قدرت و پول و خلاصه تمامی رذالت های بشری را به فضیلت تنها انسان بودن تبدیل و ارتقا می دهند.
این که چگونه آن رویا در واقعيت و بر روی زمین سخت محصولش شد هیولایی چون غلام باستانی (شخصیت فیلم پیرپسر) پرسشی بی پاسخ است؛ حکایت این استحاله هم چون پرسش و چرایی معقولانه منتقدین فیلم براهنی لابد از آن دست رازهای مگویی است که بی هیچ توضیح مقدماتی برای دلیل هیولا شدن آن فرشته نمایان گذشته تا تبدیل شدن غلام باستانی به نماد شریت مطلق و روح شیطانی مجسم فقط باید از همین نقطه نگاه کرد و نه در سلسله علیت و معلولیت. که به تعبیر عرفا مرزی دارد به باریکی تار مو.
و درست به همین دلیل است که شرح چرایی آن را نمی توان و نباید در منطق خشک ارسطویی دنبال و جستجو کرد که انسان دنیایی است چه در هیبت فرشتگان و چه در قالب شیطانی. آنچه هم از ابتدا تا انتهای غلام باستانی می بینیم از همین زاویه و منظر جای هر گونه سوال در قبال مجهول و مغفول بودن عقبه او بیهوده و بلاموضوع می کند. که با چنین منطق خشکی می شود منزلت و اعتبار تمامی تراژدی های بزرگ و دکان امثال شکسپیر را تخته کرد.
آن ها که پیرپسر را از این زاویه نقد کردند و یا چون مرحوم کاووسی که از قیصر با خرده فرمایش هایی از آن جنس که اگر شخصیت علی می دانست که غلام، مادر رضا را کشته، چرا به پلیس شکایت نکرد تا چوب عدالت در آستین او فرو کنند، تا این گفتار که شریت مطلق نداریم و بنابراین فرض شخصیتی مثل غلام باستانی از اساس بی پایه، معلوم نیست چرا در برابر خیل شخصیت های شبه غلام باستانی در تاریخ سینما و ادبیات داستانی و نمایشی به جای به رخ کشیدن جامعه مدنی و آگاهی و پلیس جنایی و شماتت فیلمساز از ترویج خشونت گرایی و انتقام فردی هنوز که هنوز است مفسر و مسحور تراژدی های جاودان جهان مانده اند.
واقعیت اما این است کسی در این تاریکخانه و به تعبیر درست تر زندگیِ شبیه سلاخ خانه نه از بلیه هایی چون غلام باستانی یکه می خورد و نه از خشونت ورزی او غافلگیر می شود و نه اساساً در رابطه با عقبه و چرایی تبدیل آن ها به چنین موجود هیولا گونه ای سوال می کند؛ چرا که همه آن سال های گذشته و عمرهای به تاراج رفته چند نسل در واقع قدم به قدم شرح و تجربه ای بودند که با پوست و استخوان خود شهادت دادند آدمی در میدان و میانه کسب قدرت و حفظ آن، چگونه به هیولا و به تعبیری به غول تبدیل می شود.
حدیث پیرپسر نه حدیث چگونه غول شدن آدمی، که حدیث از فردا و پسین غول شدن است و این که زیر پای چنین هیولایی چه فجایعی رقم می خورد، در واقع پیر پسر حدیث هیولایی ست که شعارش هیچ یا همه چیز است. وقتی از خنجر زدن از پشت به هم بندان زندان و لانه کردن در خانه غصب شده شروع می کند، و وقتی احساس خانه غصب شده و لذت و خلَسه جنسی گناه الود و نشئگی را یکجا و به قیمت تاراج دادن مال و جان دیگران تجربه می کند، پر معلوم است که اینها همه طی طریق پله های رذالت و پلشتی است تا آلوده کردن دست خود به خون زن و فرزند و تا استفراغ کردن همه نجاساتی که خورده شده بر سر کسی که می توانست عزیزترین موجود زندگی ش باشد، اما او را هم قربانی کامجویی جنسی و بقای سلطه و قدرت می کند تا نشان دهد انسان دنیایی است.
گاه به عظمت و پاکی و لطافت شرم شخصیتِ علی در فیلم پیر پسر که از لمس سرانگشتانی که به تمنای وصل دراز شده، اکراه دارد و گاه برای کیف آنی انسانی را قربانی کند.
بیایید پیرپسر را فارغ از ارجاعات فرامتنی و بینا متنی و قائم به خودش ببینیم. فارغ از تراژدی پسرکشی که تمامش محصول تخیل است و باور کنیم که سالیان درازی نه تنها پسرکشی که پدرکشی و همسرکشی و هم نوع کشی و هم…. نه در تخیل که همین نزدیک ترین فاصله زمانی و مکانی به ما از بس تکرار و تکرار شده دیگر نه فاجعه و نه تراژدی هستند.
گذشته غلام باستانی نیازی به توضیح و توجیه ندارد، چرا که او هر روز و لحظه از نزدیک ترین نقطه زمانی و مکانی حضور هیولاوارش را به ما نشان می دهد، که انسان دنیایی است به فاصله و وسعت فرشته گری تا شیطان گری.
انتهای پیام




