ما دهه هفتادی ها جدی نیستیم چون …
من یک دهه هفتادی هستم؛ 19 ساله. تصمیم گرفتم باید قضاوت ها و حرف هایی که درباره ما میشود را از جنبه دیگری هم نگاه کرد، از زاویه نگاه نسل خودم یعنی دهه هفتادی ها. نگاه کردن از این جنبه فقط برای رد همه انتقادات نیست، بلکه به منظور قابل درک شدن آن ها است.
نیو صدر در خبرآنلاین نوشت: بالاخره روز انتخابات فرا رسید و همه از نقش دهه هفتادیها در نتیجه این انتخابات میگویند، این حرفها منجر میشود هجمهای از انتقادات به سمت دهه هفتادیها وارد شود؛ اینکه آیا آنها به اندازه کافی جدی هستند تا در انتخابات شرکت کنند؟ اینکه آیا آنها اصلا چیزی از سیاست میفهمند؟ و …
برای فهمیدن نظر بسیاری از مردم به دهه هفتادیها کافی است در «گوگل» نسل دهه 60 و 70 را سرچ کنید و با ده ها صفحه که اختلاف متولدین این دو دهه را به لحن های مختلف نوشته اند، روبرو شوید.
یکی از این سایت ها خیلی محترمانه نوشته بود؛ “آرمانها و ارزشهای انتزاعی این دو دهه تفاوت میکند”.
به نظر می رسد جدا از این اختلافات و عوامل آن ها، در این موضوع و البته از دید اکثریت، بازنده، دهه هفتادی ها هستند؛ کسانی که از دید جامعه افرادی غیر جدی، بی هدف، بی مسئولیت و … محسوب می شوند. آنها هیچ گونه فعالیت سیاسی ای نداشته اند و حتی برای زندگی هیچ گونه هدف مستقلی ندارند. شاید حتی یکی از بیشترین جمله های شنیده شده برای این نسل “ولش کن دهه هفتادیه! ” باشد، جملهای که بیاعتمادی جامعه را نسبت به این نسل کاملا مشخص میکند.
حالا بهتر است خودم را معرفی کنم، من یک دهه هفتادی هستم؛ 19ساله. تصمیم گرفتم که به این قضاوت ها و حرف ها را از جنبه دیگری هم نگاه کرد؛ از دیدگاه افراد نسل خودم یعنی دهه هفتادی ها. نگاه کردن از این جنبه نه فقط برای رد همه انتقادات، بلکه به منظور قابل درک شدن آن ها است.
برای همین پیش هم سنهای خودم رفتم تا نظر آنها را در این رابطه بدانم. کاری که اصلا راحت نبود و نشان از ضعف بزرگ من و نسل من یعنی “جدی نبودن” داشت.
« به ما حسادت میکنند »
در رستورانی در یکی از مراکز خرید خیابان زعفرانیه تهران با دو نفر از دوستان هم سن خودم نشسته بودم. یکی از آنها کامیار ، دانشجوی ترم دوم مهندسی مواد دانشگاه تهران و دیگری علیرضا دانشجوی ترم دوم مهندسی معماری دانشگاه آزاد تهران. علیرضا از اهالی زعفرانیه بود و کامیار از اهالی ولنجک. به طور ناگهانی بحث را شروع کردم:
– می خواهم گزارشی در رابطه با نسل خودمان بنویسم، بررسی حرف هایی که درباره ما می زنند البته از دید خودمان…
کامیار: منظورت را نمی فهمم.
– همانطور که بارها دیدهایم بزرگترهای ما ما را اصلا آدم جدی نمیدانند بحث را از اینجا شروع کنم؛ اصلا چرا فکر می کنید این حرف ها درباره ما زده می شود؟! آیا این حرفها درست است؟
علیرضا: حسادت! دوره کودکی و جوانی آنها زمان جنگ و تحریم بود و آنها به ما حسادت می کنند مثلا من هر خودرویی بخواهم پدرم برای من می خرد ولی قبلا اینگونه نبوده.
– به نظرت حرف های آنها درباره ما درست است؟
کامیار: بخشی از آنها درست است.
– آیا این حرف ها ما را ناراحت می کند؟
علیرضا و کامیار: نه
.این بحث سریع با خنده هایی تمام شد و دیگر هیچکدام از آنها اشتیاقی برای حرف زدن در این رابطه نداشتند
شاید این بحث بیشتر از جنگ بین دو نسل می گفت تا از نگاه دهه هفتادی ها، اما چیزی که برای من عجیب بود سرعت پاسخ دهی به این سوالات بود. علیرضا در سوال اول بدون حتی یک لحظه فکر کردن گفت “حسادت” و این برخلاف پاسخ آنها از اهمیت این مسئله برای علیرضا و کامیار میگفت
بحث با گروه اول بسیار کوتاه و بی نتیجه بود و به همین دلیل پیش گروهی از دانشجویان رشته فیزیک جامدات دانشگاه خوارزمی رفتم و با آنها مسئله را مطرح کردم و دور میزی شروع به بحث کردن کردیم، هر چه بحث پیش میرفت دانشجوهای بیشتری در بحث شرکت میکردند
اما مشخصات برخی از آنها؛
مائده 20 ساله: از اهالی تهران است به رشته خود یعنی فیزیک علاقه زیادی دارد و معمولا زیاد کتاب می خواند.
پوریا: از اهالی تهران است، او که از بقیه هم کلاسیها بزرگتر است و 25 سال سن دارد، دوران دبیرستان خود را در ورامین گذرانده و بعد از اتمام سربازی وارد دانشگاه خوارزمی شده است و به فلسفه و ادبیات علاقهمند است.
ریحانه: 19 سمیال سن دارد، در شهرستان رادمهر بزرگ شده و الان در خوابگاه دانشگاه خوارزمی در کرج زندگی میکند.
معصومه: هم مانند ریحانه 19سال سن دارد پدر او دهیار است و به مسائلی چون عکاسی و موسیقی علاقه مند است، او همچنین جزو جمعیت امام علی است.
– بحث را از اینجا شروع کنیم؛ بسیاری از بزرگترها بر این باورند که ما دهه هفتادیها آدمهای جدی نیستیم، آیا اصلا شما این را قبول دارید؟
همه به نشانه تایید سر تکان میدهند و محمد شروع به حرف زدن میکند.
محمد: اینکه میگویند ما آدمهای جدی نیستیم درست است و دلیل این موضوع هم این است که حس سیاسی بودن برای ما مهم نیست.
– چرا؟
محمد: من فکر میکنم یک دلیل این است که ما امیدی به تغییر نداریم، یعنی همه چیز با ایدهآل ما خیلی فاصله دارد و حالا اگر چیزی مقدار کمی هم تغییر کند برای ما مهم نیست، یک دلیل دیگر هم این است که تعداد زیادی از ما قصد دارند از ایران برویم و فقط این برای ما مهم است که رفتن ما راحتتر باشد.
– این دلیل دوم را بقیه قبول دارید؟
پوریا: نه من اصلا این حرف را قبول ندارم، این یک تفکر کاملا بچهگانه و غیرمنطقی است.
محمد: آره، حتی خودخواهانه است علتش هم میتواند این باشد که این تفکر غیراخلاقی در جاهای دیگر وجود دارد و این من را خودخواه کرده است.
پوریا: اما در پاسخ به سوال اول، ببینید اصلا بحث اهمیت ندادن به سیاست مهم نیست بحث نداشتن دانش است و بر اساس جامعه آماری که من دیدهام متولدین 72 به بعد دانش زیادی ندارند. مثلا من از همین جمع سوال میپرسم چه کسی عطاءالله مهاجرانی را میشنادسد؟
همه سکوت کردند و باحالت چهره خود نشان دادند که قبول دارند که دانش زیادی ندارند.
پوریا: ببینید شما واضحترین مسئله را نمیدانید، شما از مجلسهای قبلی هیچ اطلاعاتی ندارید و … و این نداشتن اطلاعات خیلی بد است چون شرط لازم جدی بودن در مسائل سیاسی داشتن اطلاعات است.
-همه قبول دارید که نداشتن اطلاعات یکی از عوامل جدی نبودن ما است؟
ناگهان همهمهای در جمع شروع میشود و همه با تایید این مسئله آن را طبیعی جلوه میدهند.
مریم: اینگونه هست و من علاقهای هم ندارم درباره مسائل سیاسی چیزی بدانم و درس برای من اهمیت دارد.
پوریا: ببینید، ما باید ببینیم که در کدام کشور زندگی میکنیم، در کشوری مثل سوئیس دانشجو تاثیری در سیاست ندارد ولی در ایران شرایط فرق دارد؛ در ایران دانشجو باید در سیاست دخالت کند. چون اگر این اتفاق نیفتد گروهی سیاست را در دست میگیرند و به جامعه آسیب میزنند مثل احمدنژاد.
مائده: کوچکترین مسائل زندگی ما به سیاست وابسته است اینکه بگوییم، خوشمان نمیآید، یا نمیخواهیم اصلا چیز درستی نیست.
انگار جمع به دو گروه تبدیل شده بود، گروهی کم تعدادتری که حرف زیادی برای گفتن داشتند و گروهی که تنها سکوت کرده بودند
– از بحث دور نشویم، چرا نمیگویید علت اینکه ما دانش کافی را نداریم چیست؟
فاطمه: شاید دلیلش این باشد که ما تازه میخواهیم در انتخابات شرکت کنیم و این تازه اولین باری است که در چنین فضایی قرار گرفته ام.
– پس چر این شرایط برای دهه شصتیها وجود نداشت؟
مائده: شاید سابقه طولانی نارضایتی باعث شده ما بیشتر دلسرد شویم.
مریم: اصلا ما شکلی بزرگ نشدیم که این چیزها برای ما مهم باشد؛ برای من فقط درس مهم است، یعنی به غیر از درس برای من اهمیتی ندارد که چه اتفاقی دارد رخ میدهد.
محمد: شاید دلیل دیگر هم این باشد که تصور ما از رئیس جمهور احمدینژاد هست، مثلا ما چیزی از دولت اصلاحات ندیدهایم. ولی دهه شصتیها این تجربه را دارند و تاثیر رئیس جمهور را دیدهاند.
پوریا: ببین مریم اگر الان شرایط به این شکل نبود و رئیس دانشگاه ما فردی اصلاحطلب نبود همین اینجا نمیتوانستیم بنشینیم و حرف بزنیم. کسی میگوید سیاست برایش اهمیتی ندارد ولی اگر شما رای ندهید، کاملا خود را نابود میکنید و 844 تکرار میشود.
-در همین رابطه یک سوال، الان ریحانه تو برای چه به رای دادن مرددی؟
ریحانه: ببینید من از اول سیاست را دنبال نکردم و حس میکنم رای دادن مسئولیت دارد و باید اطلاعت کاملی داشته باشم.
– ببینید بحث رای دادن به کنار، من میگویم ما دانش کافی نداریم حال اگرهم برخلاف ریحانه بخواهیم رای بدهیم بیشتر به علت جوی است که ایجاد شده، علت این مسئله چیست؟
ریحانه: این مسئله دو دلیل دارد اول اینکه تا 18 سالگی درس خواندهایم و انگار تازه وارد جامعه شدهایم.
مائده: یعنی بعد دو سال تو هنوز دنبال اطلاعات سیاسی نرفتهای؟ و الان نمیدانی چه کسی اصلح است؟
ریحانه: فقط طبق مناظره ها این را تشخیص دادهام و هنوز واقعیت را نمیدانم. اگر بخواهم رای بدهم باید وسواس کامل حرف همه کاندیدا را گوش دهم، لازم نیست یک سیاستمدار باشم تا بخواهم رای بدهم ولی من دانش کمی درباره سیاست دارم و این من را مردد میکند. دومین دلیل هم این است که من مشغول درس بودم و تازه وارد این فضا شده ام.
مائده: یعنی جو انتخابات تو را وارد این شرایط کرده است؟
ریحانه: جو انتخابات بخشی از دلیل درگیر شدن من با سیاست است.
– میگویی دلایل دیگر هم وجود دارد ولی در انتخابت شورای شهر که جو زیادی وجود ندارد تو اسم یکی از کاندیدا انتخابات شورای شهر را میشناسی؟
ریحانه: نه، چون من تازه وارد این شهر شده ام و حساسیتی که شما دارید را نسبت به این شهر ندارم.
-این به کنار در انتخابات مجلس رای دادی؟
ریحانه: اصلا انتخابات مجلس کی بود؟ ( خنده )
-معصومه تو تا چند روز نسبت به شرکت در انتخابات مردد بودی چرا؟
معصومه: حرف ریحانه منطقی است ولی مشکل اینجا است که هیچکدام با منطق سازگار نیستند، در همین دولت آسیبهای اجتماعی زیادی وجود داشت. منظور من این اسن برخی از ما که رای میدهند این است که چون واقعا تغییری احساس نمیشود، وضعیت کشور روز به روز دارد بدتر میشود.
این حرف معصومه منجر به اعتراضات زیادی از بقیه دانشجوها شد و آنها این مسئله را به نبود دانش ربط دادند و محمد برای اینکه نشان دهد این حرف معصومه درست نیست شروع به حرف زدن کرد؛
محمد: بارز ترین مثال این است که ما چندین سال در یک فضای بسته زندگی میکردیم ولی الان اینجا نشستهایم و داریم صحبت میکنیم، این تغییر فاحشی نیست؟
بر خلاف انتظارم بحث طولانی شده بود و این به من نشان میداد بین گروههای مختلف دهه هفتادی شرایط متفاوت است.
– همینجور که داریم میبینیم اکثر ما دهه هفتادیها اگر هم به سمت شرکت در انتخابات میرویم علتش جوی است که در فضای انتخابات ایجاد شده، قبول دارید؟
مریم: من از بچگی پدرم به این شکل میگفت؛ تو درس بخوان به سیاست کاری نداشته باش.
مائده: یعنی در یک محیطی بزرگ شدهای که پدرت دوست نداشته تو وارد سیاست شدهای، این هم میتواند یک دلیل سیاستزدگی ما باشد. درواقع انگار پدر و مادرهای ما از سیاست ضربه خوردهاند و این باعث شده ما آدمهای جدی در زمینه سیاست نباشیم.
مریم: علت نگرانی آنها هم مشخص است؛ سیاست خطرناک است.
این حرف مریم باعث شد، سریعا همه از مریم انتقاد کناند بدون اینکه کسی متوجه شود، این آسیب دیدن از سیاست شاید باعث ایجاد شدن ترسی در دهه هفتادیها باشد.
فاطمه تو هم مثل معصومه مردد بودی در انتخابات شرکت کنی و بعد نظرت عوش شد چرا؟-
فاطمه: من هم درست مثل معصومه بودم، اما لحظهای که احساس خطر کردم تصمیم گرفتم در انتخابات شرکت کنم.
– در رابطه با شورای شهر چطور؟ چرا در رابطه با آن احساس خطر نمیکنی با اینکه تاثیر زیادی در زندگیت دارد؟
کمی با سختی جواب میدهد، انگار که میخواهد اعتراف کند.
فاطمه: این را بگویم؛ برای اینکه تا به حال دنبال این مسائل نبودم.
– سوال من این است، چرا ما در انتخابات شورایشهر با وجود این همه مسائل شرکت کنیم؟
پوریا: جواب ساده است، چون هنوز احساس خطر نمیکنیم.
فاطمه: دقیقا، من تازه امسال میخواهم ببینیم که به چه کسی رای بدهم و اینکه در کشورم نقش داشته باشم یا نه. الان هم با این حرفها به دنبال انتخابات شورا هم میروم.
معصومه: دلیل لینکه من دنبال چنین مسائل جدی نرفتم و حتی شورای شهر را نشناختم این بود که من تا الان فکر میکردم رای من چنان تغییری در شرایط اقتصادی، فرهنگی… ایجاد نمیکند. ولی الان دارم این را درک میکنم و همین باعث شده در مسائل جدی شوم.
– سوال من هم دقیقا این است، ببینید برای انتخابات ریاست جمهوری یک موجی ایجاد میشود که در شورای شهر اینگونه نیست؛ پس آیا دلیل جدی بودن ما فقط موج ایجاد شده نیست؟
فرشته تنها فردی بود بین این جمع که قصد شرکت در انتخابات را نداشت و در پا به این سوال شروع به حرف زدن کرد.
فرشته: من تازه همین چند روز متوجه شدم که باید رای بدهم، چون نمیدانستم و اطلاعاتی نداشتم. به این دلیل که معمول من و افراد اطراف من را، محیط اینگونه کرده است. چند روز پیش مادرم گفت که رای نده. الان دقیقا به مشکل دارد به دهههای 50 بر میگردد، دهههای پنجاه یک دید منفی به سیاست دارند و به ما القا میکنند که در انتخابات شرکت نکنیم.
مریم: من در یک جا مخالفم، آنها مخاف رای دادن ما نیستند مخالف ورود زیاد ما به سیاست هستند.
بحث با حرفهای دیگری تمام شد که از موضوع خارج شده بود، ولی اینبار حس کردم موفق شدهام که به همراه گروهی از دهه هفتادیها بسیاری از انتقاداتی که علیه ما شده است را بپذیریم و البته علت آن را هم پیدا کنیم.
انتهای پیام