چه چیزی برنده‌ جنگ‌ را تعیین می‌کند؟

سایت دانشکده گزارش مختصری از متن فیلیپس اوبرایان، استاد تاریخ و مطالعات راهبردی در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند منتشر کرده است که متن آن را در ادامه می‌خوانید: «چه چیزی یک کشور را در میدان جنگ واقعاً نیرومند می‌کند؟ شمار بمب‌افکن‌ها و بودجه‌های نجومی دفاعی، توان یک جامعه برای تاب‌آوردن یا خردِ تصمیم‌گیران و فناوری‌هایی که جنگ را از نو تعریف می‌کنند؟

فیلیپس پیسون اوبرایان، در تازه‌ترین کتابش جنگ و قدرت: برنده چه کسی است و چرا؟ نشان می‌دهد پاسخ این پرسش‌ها دیگر آن کلیشه‌ی قدیمی که «قدرت‌های بزرگ برنده هستند»، نیست، بلکه پای سازوکارهای پیچیده‌تری در میان است.

اوبرایان در کتابش می‌کوشد با بررسی موشکافانه‌ی شیوه‌ی پیشبرد دو جنگ جهانی، روزگار جنگ سرد و تک‌تک جنگ‌هایی که آمریکا تا کنون درگیرشان شده، معادله‌ی برد و باخت در میدان نبرد را از نو بازتعریف کند. بنا به تعریف او، اکنون قدرت در جنگ زنجیره‌ای است از توانایی طراحی، ساخت و تولید، مدیریت، بسیج افکار عمومی، رهبری و مهم‌تر از همه توانایی دوام آوردن و ادامه‌ی جنگ که خود مستلزم بازتولید بهترین تجهیزات نظامی و بازپرورش منابع و نیروهای انسانی است.

وقتی فناوری موتور پنهان برتری نظامی می‌شود

اوبرایان مجموعه‌ای از معیارهای کیفی را سرنوشت‌ساز می‌داند که توانایی کشورها را نه فقط در بُعد نظامی، بلکه در همه‌ی عرصه‌های قدرت، اقتصاد، فناوری، جامعه، اتحادها و رهبری، می‌سنجند.

او از کشورهایی با عنوان «قدرت‌های تمام‌طیفی» یاد می‌کند، یعنی کشورهایی که در طیف کامل عوامل تولید قدرت، از شایستگی رهبران و ویژگی‌های شخصیتی آنان گرفته تا ماهیت سیاسی و اجتماعی جوامعشان، توانمندی واقعی دارند.

به باور او، هیچ کشوری بدون توانایی طراحی و ساختِ مداومِ تجهیزات و فناوری نمی‌تواند قدرت نظامی پایدار داشته باشد. در دوران جنگ‌های صنعتی، این واقعیت بدیهی به نظر می‌رسید، اما در سال‌های اخیر، بسیاری از تحلیلگران به‌اشتباه تصور کرده‌اند قدرت نظامی به تعداد تانک‌ها، جنگنده‌ها و موشک‌ها بستگی دارد و کشورها می‌توانند پیش از ورود به جنگ‌ها انبارهای تسلیحاتشان را پُر کنند.

اوبرایان تأکید می‌کند آنچه در ابتدای جنگ در اختیار دارید به‌سرعت تمام می‌شود، بسیار سریع‌تر از آنچه مردم تصور می‌کنند. جنگ میدان بلعیدن بی‌وقفه‌ی تجهیزات است. بنابراین کشوری که توان تولید ندارد، حتی اگر در ابتدا زرادخانه‌ی عظیمی داشته باشد، خیلی زود فرسوده و وابسته خواهد شد. در این چارچوب، اقتصاد و فناوری، نه فقط دو عامل مؤثر، بلکه هسته‌ی اصلی قدرت محسوب می‌شوند.

اوبرایان در ساختار قدرت‌های جهانی که در جنگ‌ها دست بالا را دارند به نقش فناوری می‌پردازد و نبردناو دِرِدنوت را به عنوان مثالی روشن مطرح می‌کند: کشتی‌ای که بریتانیا در سال ۱۹۰۶ میلادی ساخت و با آن ساختار قدرت دریایی جهان را از نو تعریف کرد. به باور اوبرایان، درِدنوت تنها نمونه‌ای از پیشرفت نظامی نبود، بلکه نمونه‌ای از انقلابی فناورانه بود که تمام ناوگان‌های پیشین را یک‌شبه بی‌ارزش کرد.

بنابراین فناوری حتی می‌تواند سرمایه‌های نظامی انباشته‌ی چند دهه‌ی یک کشور را در برابر رقیب بی‌اثر کند، زیرا در آن تاریخ فقط سه کشور قادر به ساخت این کشتی بودند: بریتانیا، آلمان و امریکا. این نشان می‌دهد که قدرت فناورانه‌ی واقعی بسیار کمیاب است و با خرید سلاح به دست نمی‌آید. این الگو در جهان امروز نیز صدق می‌کند.

در واقع، هر گاه یکی از طرفین فناوری‌های نوظهورشان را به میدان آوردند معادلات یک‌شبه تغییر کرد. درست مانند جنگ جهانی اول، وقتی که بریتانیا طی چهار سال، از ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸، از اتکای کامل به حمل‌ونقل با چارپایان به ناوگانی با ۲۷هزار کامیون، ۲۶۰۰ تانک و بیش از ۵۰هزار هواپیما رسید.

اوبرایان معتقد است در هنوز بر همان پاشنه می‌چرخد؛ اوکراین نیز از تقریباً صفر پهپاد در سال ۲۰۲۱ به بیش از چهار میلیون پهپاد مسلح در سال ۲۰۲۴ دست یافته است و از این طریق، نه‌تنها وضعیت میدان نبرد را تغییر داده، بلکه امکان حمله به عمق خاک روسیه را نیز فراهم کرده است.

اوبرایان بر این اساس فرض می‌کند که نسل آینده‌ی سامانه‌های خودکار و رقابت برای برتری در حوزه‌ی هوش مصنوعی دگرگونی بنیادینی در شکل جنگ‌های جهانی آینده ایجاد خواهد کرد. او تأکید می‌کند چین با تولید بی‌سابقه‌ی پهپاد، کشتی، موشک و رادار همان مسیری را طی می‌کند که آلمان در اوایل قرن بیستم رفت و مرزهای قدرت جهانی را به چالش خواهد کشید.

با این‌حال اوبرایان تأکید می‌کند همه‌ی این فناوری‌ها به یک میزان دست بالا را به همراه نمی‌آورند. برای نمونه، برخلاف تلقی رایج که ناوهای هواپیمابر را نماد قدرت می‌داند، اوبرایان معتقد است این سازه‌های عظیم در جنگ‌های واقعی در برابر دشمنان مجهز به موشک‌های ضدکشتی بسیار آسیب‌پذیرتر از گذشته‌اند.

چراکه موشک‌های ضدکشتیِ مدرن ارزان‌تر، دقیق‌تر و قابل شلیک در تعداد فراوان هستند، در حالی که ساخت یک ناو هواپیمابر ده‌ها میلیارد دلار هزینه دارد. این عدم توازن اقتصادی باعث می‌شود که حمله‌کننده همیشه در موقعیت برتر باشد. به عنوان مثال، در جنگ احتمالی میان امریکا و چین، ناوهای امریکایی احتمالاً مجبور خواهند شد هزاران کیلومتر از میدان نبرد فاصله بگیرند، چرا که نزدیک شدن به منطقه‌ی عملیات خطر نابودی را افزایش می‌دهد.

به بیان دیگر، فناوری جدید دارایی‌های بزرگ و سنگین را آسیب‌پذیرتر و کم‌اثرتر کرده است. اوبرایان تلاش‌های چین برای مقابله با سلطه‌ی نظامی امریکا از طریق ساخت ابزارآلات جنگی پرشمار را برگ برنده نمی‌داند و هشدار می‌دهد برای پکن، ورود به مسابقه‌ی تسلیحاتی گسترده در منطقه‌ی اقیانوس هند وآرام شاید نه بهترین گزینه، بلکه حتی استراتژی‌ای غیربهینه و پرخطری باشد، زیرا چین معاصر هیچ تجربه‌‌ای در میدان جنگ نداشته است.

او در تلاش برای پیش‌بینی نتیجه‌ی احتمالی یک جنگ گسترده میان امریکا و چین، اگر چنین فاجعه‌ای رخ دهد، چنین جمع‌بندی می‌کند که: «به‌جای نگاه صرف به توان نظامی، شمارش تجهیزات یا تحلیل دکترین‌ها، باید اقتصاد، رهبری، جامعه و ساختارهایی را بررسی کرد که آن قدرت نظامی را تولید کرده‌اند و پایدار نگه می‌دارند. نقاط قوت و ضعف واقعی از همین‌جا ناشی می‌شوند.»

مزیت‌های سنتی فرو می‌ریزند؛ تصمیم‌های فردی سرنوشت می‌سازند

همواره فرض می‌شده که دو شاخص سنتی میزان جمعیت و وسعت جغرافیایی در تعیین برنده‌ی جنگ نقش مهمی دارند. اما به نظر اوبرایان این دو شاخص اکنون دیگر تعیین‌کننده نیستند. او به امریکا اشاره می‌کند که به عنوان قدرت اول نظامی مطرح است اما اتفاقا بیشترین جمعیت جهان را ندارد.

روسیه بزرگ‌ترین کشور جهان به لحاظ وسعت جغرافیایی است اما قدرت نظامی‌اش با وسعت آن تناسبی ندارد. کشورهایی مانند اندونزی، پاکستان یا حتی هند نیز با وجود جمعیت عظیم فاقد قدرتی متناسب با تعداد ساکنان خود هستند.

به باور اوبرایان، دلیل این موضوع روشن است: جمعیت زمانی قدرت است که بتواند به تولید، فناوری، سازمان‌دهی و ظرفیت صنعتی تبدیل شود. در غیر این صورت، جمعیت فقط باری اضافی است و نه مزیت. برای مثال، چین در جنگ جهانی دوم از این منظر نمونه‌ای قابل بررسی است.

ترکیب پرجمعیت‌ترین کشور جهان با توان اندک تولید صنعتی به نقطه‌ضعف تبدیل شد. اوبرایان تأکید می‌کند وسعت جغرافیایی نیز تنها زمانی مزیت دارد که ساختار دفاعی، اداری و صنعتی قدرتمندی بتواند از آن پشتیبانی کند؛ در غیر این صورت، تبدیل به هزینه‌ی اضافه می‌شود، چنانکه در امپراتوری روم، امپراتوری‌های اروپایی و روسیه‌ی معاصر نیز مشاهده شده است.

اوبرایان همچنین به نقش تعیین‌کننده‌ی رهبران سیاسی و نظامی در آغاز جنگ، نحوه‌ی پیشبرد آن و نتیجه‌ی نهایی می‌پردازد. به باور اوبرایان، بسیاری از نظریه‌های انتزاعی که نقش فردی سیاستمداران در دولت‌ها را نادیده می‌گیرند از واقعیت به دورند. به باور او، دولت‌ها را نه سیاستمدارانی با دغدغه‌ی منافع ملت، بلکه مجموعه‌ای از افراد با ویژگی‌های شخصی، ترس‌ها، جاه‌طلبی‌ها و محاسبات فردی می‌سازند.

نمونه‌هایی همچون تصمیم هیتلر برای آغاز جنگ جهانی دوم، حمله‌ی پوتین به اوکراین در ۲۰۲۲ و تفاوت بنیادین سیاست خارجی امریکای تحت ریاست بایدن و ترامپ نشان می‌دهد که رهبران چقدر می‌توانند مسیر ملت‌ها را تغییر دهند و منافع ملی در بسیاری از مواقع پوششی برای منافع رهبر است و نه لزوماً منافع مردم.

او جنگ اوکراین را برای روسیه فاجعه‌بار می‌داند، اما معتقد است این جنگ برای پوتین تبدیل به پروژه‌ای شخصی شده است و همین است که ادامه‌ی آن را تضمین می‌کند، حتی اگر برخلاف منافع ملی باشد. اوبرایان معتقد است این تحلیل برای کشورهایی چون ایران، چین، کره شمالی و حتی امریکا نیز صدق می‌کند، زیرا در جهان امروز، با افزایش تمرکز قدرت در دست رهبران فردگرا، تحلیل‌های مبتنی بر نقش افراد اهمیت بیشتری یافته است.

اوبرایان باور پرطرفدار کلاوزویتس را مبنی بر اینکه «جنگ ادامه‌ی سیاست با ابزارهای دیگر است» زیر سؤال می‌برد و با شواهد تاریخی نشان می‌دهد که جنگ‌ها اغلب محصول شکست سیاست‌اند، نه ادامه‌ی آن. از ویلهلم دوم در جنگ جهانی اول تا هیتلر و موسولینی در جنگ جهانی دوم و نیز رهبران امروز مانند پوتین، ترامپ و نتانیاهو، نمونه‌های فراوانی وجود دارد که نشان می‌دهند افراد نالایق یا جاه‌طلب چگونه کشورهایشان را وارد جنگ‌های غیرمنطقی کرده‌اند.

او هشدار می‌دهد امروز جهان بیش از هر زمان دیگری در معرض خطر ظهور فرد اشتباه در زمان اشتباه است. از نظر او، این روند مشخصاً در مورد امریکا نشانه‌ی رهبری غیرعقلانی و علامتی از ورود یک ابرقدرت سابق به مرحله‌ی سالخوردگی و افول است.

اتحادهای پایدار؛ سلاح استراتژیک قدرت‌های بزرگ

به عقیده‌ی اوبرایان، جنگ آزمونی برای ارتش‌ها نیست؛ آزمونی برای جوامع است. بررسی او از جنگ‌های قرن بیستم و بیست‌ویکم نشان می‌دهد کشورهایی که فرهنگ جنگجویی را در هسته‌ی نهادی نیروهای نظامی خود پرورش داده‌اند، مانند ژاپن و آلمان در جنگ جهانی دوم، به‌طور منظم در برابر ارتش‌های شهروند-سرباز شکست خورده‌اند، یعنی ارتش‌هایی که نه بر پایه‌ی دکترین‌های سخت‌گیرانه‌ی نظامی، بلکه بر اساس دفاع از شیوه‌ی زندگی خود در نظام‌های نسبتاً آزاد و پویا می‌جنگیدند.

همین الگو امروز نیز دیده می‌شود. اوکراین نمونه‌ای روشن است: کشوری که، برخلاف پیش‌بینی‌های اولیه درباره‌ی سقوط ارتش، با اتکا به شجاعت، سرسختی و روحیه‌ی ملی توانسته در برابر ماشین جنگی پرهیاهو اما ناکارآمد کرملین ایستادگی کند.

اوبرایان با رجوع به تاریخ جنگ‌های صد سال اخیر استدلال می‌کند اتحادهای دیپلماتیک و نظامی بهترین شاخص‌های پیش‌بینی‌کننده برای تشخیص این هستند که کدام کشور می‌تواند بی‌نظمی و آشوب جنگ را تاب بیاورد و از پیامدهای آن جان سالم به‌در ببرد. به باور او، توان نسبی یک دولت را، چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ، نه در دشمنان واقعی یا خیالی، بلکه در اتحادها و دوستی‌هایی که بنا کرده باید سنجید.

به باور اوبرایان، مسئله‌ی اتحاد از نادیده‌‌ترین منابع قدرت‌ در جنگ‌هاست. تاریخ نشان داده تقریباً هیچ کشوری به‌تنهایی برنده‌ی یک جنگ بزرگ نشده است. از جنگ‌های ناپلئونی تا جنگ جهانی دوم و جنگ سرد، پیروزی‌ها همواره حاصل اتحادهای گسترده بوده‌اند. فرانسه و آلمان وقتی شکست خوردند که تنها بودند، در حالی که بریتانیا و امریکا به‌واسطه‌ی متحدان خود پیروز شدند و این ناتو بود که پیروز جنگ سردشد و نه امریکا به‌تنهایی.

برای همین هم اوبرایان نگران است که تلاش خودخواسته‌ی آمریکا برای انزوا و دور شدن از متحدانش، چه در اروپا و چه در آسیا، تهدیدی برای کاهش قدرت واقعی آن باشد. در واقع، قدرتی که متحدانش را از دست بدهد بخشی اساسی از ظرفیت بقا و توان سازمانی خود در جنگ‌های آینده را نیز از دست خواهد داد.

قدرت شروع جنگ یا قدرت ادامه‌ی جنگ؟

معمولا برای ارزیابی قدرت کشورها به جنگ‌افزارها و تجهیزات نظامی‌ای که در اختیار دارند توجه می‌شود، از جمله تعداد تانک‌ها، خودروهای زرهی، جت‌های جنگنده، موشک‌ها و غیره. اما اوبرایان استدلال می‌کند که آن کسی که در ابتدای جنگ تجهیزات برتر و بیشتری دارد لزوما برنده نیست.

جنگ‌ها معمولا بیشتر از آن‌چه که در ابتدا پیش‌بینی ‌می‌شود طول می‌کشند. برنده کسی خواهد بود که بتواند بطور مستمر در طول جنگ بهترین تجهیزات و زبده‌ترین نیروها را داشته باشد و این به معنای داشتن توانایی بازتولید مدام منابع است.

اغلب تجهیزات نظامی در همان آغاز جنگ منهدم می‌شوند، برای همین مهم این است که یک کشور توانایی جایگزین کردن این تجهیزات را داشته باشد. قدرت بازتولید و جایگزین کردن تجهیزات، و همچنین نیروی انسانی آموزش‌دیده، به شیوه‌ی حکومتداری یک کشور، ساختار سیاست و میزان دسترسی‌اش به تکنولوژی بستگی دارد.

به عنوان مثال کشوری نظیر روسیه، که درگیر فساد نهادینه‌شده و گسترده است، برای بازتولید تجهیرات نظامی‌اش به مشکل برمی‌خورد برای این که فساد اجازه نمی‌دهد که زنجیره‌ی تامین منابعِ با کیفیت به درستی عمل کند.»

منبع: O’Brien, Phillips Payson. War and Power: Who Wins Wars—and Why. PublicAffairs, 2025

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا