یلدا؛ آیین بقا در جامعهای گرفتار فرسایش ساختاری
چرا نه در پی عزم دیار خود باشم؟!

عباس نعیمی جورشری، جامعهشناس و عضو بخش تحلیلی انصاف نیوز در یادداشتی به مناسبت شب یلدا نوشت:
از نظر ریشهشناسی «یلدا» واژهای است برگرفته از زبان سریانی بهمعنای «زایش» یا «تولد»؛ اشاره به تولد دوباره خورشید پس از بلندترین شب سال. این واژه بیشتر در سنتهای شهری، ادبی و متأخر رواج یافته است. «چِلّه» از سنت تقویم عامیانه ایرانی میآید و به آغاز «چله بزرگ» زمستان (چهل روز اول سرمای سخت) اشاره دارد؛ مفهومی پیوندخورده با زیست کشاورزی، دامداری و تجربه معیشتی مردم.
شب یلدا در تاریخ فرهنگی ایران همواره نماد گذار از تاریکی به روشنایی بوده است. اما در ایران امروز، یلدا دیگر صرفاً یک آیین کهن یا سنتی زیبا نیست؛ بلکه به نشانهای اجتماعی بدل شده که وضعیت کلی جامعه را بازتاب میدهد. جامعهای که با بحرانهای همزمان اقتصادی، سیاسی، روانی و معنایی روبهروست، آیینهایی چون یلدا را نه از سر فراغت، بلکه برای تحملپذیر کردن زندگی بازتولید میکند.
در چنین زمینهای، یلدا را باید نه در سطح فولکلور، بلکه بهمثابه یک پدیده اجتماعی–انتقادی فهم کرد: آیینی که هم حامل معناست، هم نشانه بحران؛ هم امکان بقا را یادآوری میکند و هم محدودیتهای جامعه را عریان میسازد. در این راستا حداقل پنج محور زیر قابل تأمل است.
۱. یلدا و مقاومت فرهنگی نرم در برابر فرسایش اجتماعی
ایران امروز با وضعیتی مواجه است که میتوان آن را «فرسایش ساختاری» نامید: فرسایش اعتماد، فرسایش امنیت اقتصادی، و فرسایش امید به آینده. در چنین شرایطی، آیینها کارکردی متفاوت پیدا میکنند. یلدا دیگر جشن فراوانی نیست؛ آیین «دوام آوردن» است.
یلدا نوعی مقاومت فرهنگی نرم است؛ مقاومتی که نه در قالب اعتراض آشکار، بلکه در سطح معنا، عاطفه و حافظه جمعی عمل میکند. جامعه از طریق این آیین میگوید که هنوز تسلیم منطق بحران دائمی نشده است. این مقاومت نه رهاییبخش است و نه ساختارشکن، اما اهمیتش در این است که نشان میدهد قدرت و بحران هنوز نتوانستهاند تمام ساحتهای زندگی را مستعمره کنند.
۲. بازتولید حداقلی پیوند اجتماعی در جامعهای با سرمایه اجتماعی فرسوده
یکی از بحرانهای جدی ایران امروز، فروپاشی یا تضعیف سرمایه اجتماعی است: بیاعتمادی عمومی، گسست نسلی، و کاهش همبستگی. در چنین فضایی، یلدا بهمثابه یک مناسک جمعی، کارکرد بازتولید حداقلی پیوند اجتماعی را بر عهده میگیرد.
به زبان فردیناند تونیس، یلدا یادآور بقای شکنندهای از «گمینشافت» در دل جامعهای است که بهشدت به «گزلشافت» رانده شده است. این بازتولید البته موقتی و نمادین است؛ یلدا نمیتواند جای نهادهای فروریخته اعتماد را بگیرد، اما نبود آنها را قابل تحملتر میکند. همین موقتیبودن، خود نشانه بحران است: اگر پیوندها پایدار بودند، نیازی به این تأکید آیینی بر «با هم بودن» وجود نداشت. یلدا همزمان هم نشانه میل به پیوند است و هم علامت فقدان آن.
۳. یلدا و سیاست زندگی روزمره
در شرایطی که سیاست رسمی اغلب بسته، سختگیر عمل کرده، بخش مهمی از امر سیاسی به حوزه زندگی روزمره منتقل شده است. یلدا یکی از صحنههای این سیاست خاموش است؛ سیاستی که نه در شعار، بلکه در بدنها، عواطف و روابط نزدیک عمل میکند.
به زبان فوکو، یلدا را میتوان شکلی از «ریز-مقاومت» دانست؛ کنشی کوچک اما معنادار در برابر نظمهایی که حتی شادی، بدن و زمان فراغت را نیز تنظیم میکنند. خندیدن، شعر خواندن و حتی سکوت مشترک، در جامعهای که عواطف دائماً مدیریت میشوند، معنای سیاسی پیدا میکنند.
اما باید دقت داشت که این سیاست، سیاست مطالبهگری نیست؛ سیاست بقاست! یلدا نه بدیلی ارائه میدهد و نه پروژهای ترسیم میکند، اما نشان میدهد جامعه هنوز کاملاً مطیع نشده است.
۴. کالاییشدن یلدا و بازتاب نابرابریها
امروزه یلدا بهشدت در معرض منطق بازار و مصرفگرایی قرار گرفته است. این فرآیند از چند منظر قابل بررسی است.
۴.۱. نمایش و مصرف گرایی:
سفرههای پرزرق و برق، سبدهای هدیه گرانقیمت، و پستهای شبکههای اجتماعی که جشنها را به نمایش میگذارند، یلدا را از یک مناسک زیسته به یک ابژه مصرفی و نمایشی بدل کردهاند. این روند مشابه آن چیزی است که جامعهشناسان آن را «کالاییشدن فرهنگ» یا commodification of culture مینامند؛ یعنی تجربههای انسانی و جمعی تبدیل به کالا و نماد سرمایهگذاری اجتماعی و اقتصادی میشوند.
۴.۲. بازتاب نابرابریهای ساختاری:
کالاییشدن یلدا صرفاً یک تغییر فرهنگی نیست؛ بازتاب مستقیم شکافهای اقتصادی و اجتماعی است. تفاوت در توان اقتصادی، تفاوت در تجربه زیستن ایجاد میکند. برخی میتوانند سفرهای پر از خوراکیهای گران و تزئینات لوکس بچینند، برخی دیگر فقط توان تحمل شب را دارند. یلدا به این ترتیب به صحنهای برای مشاهده نابرابری تبدیل میشود؛ حتی وقتی هدف آن، جمع شدن و همبستگی است، شکاف طبقاتی عریان میشود.
۴.۳. تنش میان بازار و سنت:
با این حال، کالاییشدن کامل نیست. یلدا هنوز بخشهایی دارد که در برابر منطق بازار مقاومت میکنند؛ گفتوگوهای صمیمانه، خواندن شعر، خاطرهگویی، و حضور واقعی در کنار خانواده و دوستان، بخشهایی هستند که بازار نمیتواند آنها را به کالا تبدیل کند. همین مقاومت، یلدا را متناقض، اما زنده نگه میدارد: آیینی هم نماد مصرف است و هم نماد پیوند انسانی.
۴.۴. وجه جامعهشناختی تنش:
این تضاد نشان میدهد که فرهنگ ایرانی، حتی در دل فشارهای اقتصادی و کالاییشدن، هنوز ظرفیت تولید معنا و مقاومت دارد. همانطور که هابرماس در نظریه جامعه ارتباطی میگوید، حتی در جامعهای که منطق بازار غالب شده، فضاهای گفتوگوی جمعی و انسانی میتوانند حفظ شوند و حیات اجتماعی را نگه دارند.
۵. روایت امید حداقلی
در جامعهای که روایتهای کلان پیشرفت، توسعه یا رهایی اعتبار خود را از دست دادهاند، یلدا حامل نوعی امید فروتنانه است. به زبان ارنست بلوخ، یلدا حامل «امید گرم اما کوچک» است؛ امیدی که نه وعده نجات میدهد و نه افق آرمانشهری ترسیم میکند.
یلدا فقط میگوید: این شب میگذرد. در جامعهای که امیدهای بزرگ فرسوده شدهاند، همین امید حداقلی معنای اجتماعی پیدا میکند. نبود آن، جامعه را به ورطه یأس کامل میکشاند.
وقتی از «امید حداقلی» حرف میزنیم، منظور امیدی ضعیف یا بیاهمیت نیست؛ بلکه امیدی است که پس از فروپاشی امیدهای بزرگ زنده مانده است. جامعهای که تجربههای مکرر شکست، ناکامی و بیافقی را از سر گذرانده، دیگر به روایتهای کلان پیشرفت، توسعه یا رهایی جمعی باور ندارد. اینجا امید، شکلش عوض میشود.
ارنست بلوخ میان امیدهای «سرد» و «گرم» تمایز میگذارد. امید سرد، عقلانی و برنامهمحور است؛ وعده میدهد، آینده طراحی میکند و به پروژههای بزرگ تکیه دارد. امید گرم، زیسته، عاطفی و روزمره است؛ از دل تجربه زندگی بیرون میآید، نه از طرحهای کلان.
یلدا دقیقاً حامل همین امید گرم اما کوچک است. یلدا نمیگوید جهان بهتر خواهد شد؛ فقط میگوید این شب میگذرد. همین جمله ساده، در جامعهای خسته از وعدههای بزرگ، معنای عمیق پیدا میکند.
یلدا یأس را انکار نمیکند؛ آن را به رسمیت میشناسد. بلندترین شب سال، خود اعتراف به تاریکی است. اما یلدا همزمان میگوید تاریکی پایان نیست. این تفاوت مهمی است.
یلدا نه وعده رستگاری میدهد و نه دعوت به خوشبینی سادهلوحانه میکند. فقط نوعی تعلیق یأس ایجاد میکند: مکثی کوتاه که جامعه بتواند نفس بکشد، دوباره خود را جمعوجور کند و فرو نپاشد. از این منظر، یلدا نه آیین شادی، بلکه آیین تحملپذیر کردن رنج است.
در یک جمعبندی، یلدا در ایران امروز نه سنتی بیخطر است و نه راهحل بحرانها؛ بلکه نشانه جامعهای است که هنوز برای بقا، معنا و پیوند تقلا میکند. آیینی که هم زخمها را نشان میدهد و هم تلاش میکند آنها را ـ هرچند موقت ـ ترمیم کند.
تا وقتی جامعه هنوز به آیینهایی چون یلدا نیاز دارد، یعنی بحران عمیق است؛ اما تا وقتی این آیینها هنوز برگزار میشوند، یعنی جامعه هنوز کاملاً فرو نریخته است. یلدا شاید بلندترین شب سال باشد، اما همین که هنوز معنا دارد، نشان میدهد تاریکی مطلق نشده است.
در پایان، جان سخن را به اشارت حافظ بزرگ می آرایم؛
چرا نه در پِیِ عزمِ دیارِ خود باشم؟
چرا نه خاکِ سرِ کویِ یارِ خود باشم؟
غمِ غریبی و غربت چو بر نمیتابم
به شهرِ خود رَوَم و شهریارِ خود باشم!
انتهای پیام



