خرید تور نوروزی

شمع و پروانه در زندگی چمران

«امید توشه» در یادداشتی به مناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران در «کرگدن» نوشت:

«شمع» درزندگی مصطفی چمران نشانه‌ای گویاست. انگار که مفهومی که برای انسان در نظر داشت با کارکرد اینشی برابری می‌کرد؛ سوختن و روشنایی بخشی به محیطش. در یکی از مشهورترین نقاشی‌های او، شمعی در میانه تصویر در حال سوختن است و در دل آن تاریکی، امواج نور این شمع موجب انفجار شده است. موج روشنایی که هر چند از سیاهی زمینه نکاسته است،‌ اما ابرهای روشن شده در حال پراکنده شدن به سوی بیرون هستند. زمانی که با همسرش اولش «تامسن کنستانس هیمن» آشنا شد و ازدواج کردند، تامسن مسلمان شد و نامش را به پروانه تغییر داد. داستان دلداگی شمع و پروانه در ادبیات ایران یادآور عشق‌های سوزنده‌ای است که در نهایت بال‌های پروانه را خواهد سوزانید و شمع نیز در آتش فراغ می‌نشیند. پروانه در همان ابتدای زندگی‌شان به مصطفی می‌گوید: «حتی اگر در آتش هم بروی با تو خواهم آمد.» نمی‌دانیم پاسخ چمران ۲۹ ساله به همسر اولش چه بوده است، اما می‌توان حدس زد او روشنگری در ظلمات را هدف خود برگزیده بود. او تا پایان عمر ۴۹ ساله‌اش تلاش کرد هر جا که هست، منشأ خیر باشد. هر چند اکنون و با گذشت چند دهه از آن سال‌ها، برخی معتقدند در برهه‌هایی قضاوت تاریخ با آنچه او می‌اندیشیده است، تفاوت دارد.

***

مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ در بازار آهنگرهای محله پامنار دنیا آمد. بعد از دوره ابتدایی به مدرسه دارالفنون و سپس به دبیرستان البرز رفت. در رشته ریاضی تحصیل می‌کرد و هر روز با دوچرخه از چهارراه کالج تا پامنار را رکاب می‌زد. همان زمان هم شاگرد اول بود. نیازی به تحصیل در بیرون از کلاس نداشت و همه چیز را همان بار اول یاد می‌گرفت. اما آنچه باعث شد تا مصطفی چمران در یاد و خاطره ایرانیان بماند،‌ هوش بالایش نبود. زمانی که چمران وارد دانشکده فنی شد دولت دکتر مصدق روی کار بود. آن زمان دانش آموزان و دانشجویان به شدت درگیر فضاهای سیاسی بودند. آنچه باعث شد تا مصطفی به شکل جدی وارد حوزه سیاست شود، تأثیر برادر بزرگترش عباس و آشنایی با مهدی بازرگان بود. مهندس بازرگان در ابتدای دهه ۳۰ استاد و مدتی هم رئیس دانشکده فنی دانشگاه تهران بود. تأسیس انجمن اسلامی‌دانشجویان توسط بازرگان باعث شد تا برخی از دانشجویان که با ایده و گروه‌های چپ همچون حزب توده زاویه داشتند، جذب حلقه اطراف بازرگان شوند.

مهدی بهادری‌نژاد که به عنوان پدر مهندسی مکانیک در ایران شناخته می‌شود از دوران دبیرستان، دانشگاه و تحصیل در آمریکا با چمران دوست و همکلاسی بوده، درباره آشنایی مصطفی با امور سیاسی می‌گوید: «اولین جلسه‌ای که در انجمن اسلامی‌شرکت کردم زمانی بود که دانش آموز سال آخر دبیرستان بودم. چمران به من گفت فلان روز به اتفاق او به دبستان نظامی آن موقع در خیابان سپه سابق برویم. در همان جلسه با برادر بزرگتر مصطفی یعنی دکتر عباس چمران که آن موقع دانشجوی سال اول دانشکده فنی بود، آشنا شدم. بعد از آن مرتب در جلسات انجمن اسلامی‌دانشجویان شرکت می‌کردیم.» مهدی بازرگان تقریباً ماهی یکبار در این نشست‌ها سخنرانی می‌کرد. اما مصطفی این برایش کافی نبود و از همان دوران به جلسات تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی می‌رفت که شب‌های جمعه در مسجد هدایت تهران برگزار می‌شد. ارتباط مصطفی چمران با جریانی که بعدها نهضت آزادی نام گرفت از همان ابتدای دوران دانشجویی شکلی جدی به خود گرفت تا جایی که در زمستان ۱۳۳۷ پس از دریافت بورسیه آمریکا، مهدی بازرگان که از دانشگاه اخراج شده بود،‌ شخصاً برای بدرقه‌اش به فرودگاه مهرآباد تهران رفت.

 

مظهر عشق و محبت

مصطفی در آمریکا بود که تصمیم گرفت چه راهی برود. ابتدا برای اینکه نزدیک برادرش باشد به دانشگاهی در تگزاس رفت و آنجا فوق لیسانس گرفت. اما با نمرات بالایی که داشت در مقطع دکترا به دانشگاه برکلی رفت تا آنجا در رشته فیزیک پلاسما فارغ‌التحصیل شود. در همین دانشگاه بود که انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا را پایه گذاشت و در همین دانشگاه با همسر اولش، تامسن آشنا شد. این دختر جوان آمریکایی پای سخنرانی‌های مصطفی در دانشگاه حاضر بود. ابتدای دهه ۶۰ میلادی و عصر جوانان عاصی بود. نسلی که منتقد نظم موجود آن زمان در جهان بود. دهه‌ای که از دل آن جنبش‌های مختلف آزادی‌خواهی و دانشجویی، مختصات سیاسی بسیاری از نقاط جهان را تغییر داد و انقلاب‌های متعددی را سبب شد. مصطفی ۲۹ ساله بود که با تامسن ازدواج کرد. خودش شد شمع و همسرش را پروانه نام نهاد. کسانی که در آن زمان با این زوج جوان در ارتباط بودند از رابطه عاشقانه آنها می‌گویند. رابطه این عاشق و معشوق در آن حدود یک دهه‌ای که در آمریکا زندگی می‌کردند، زبانزد همه از جمله خانواده پروانه بود. می‌گویند این خانواده آمریکایی و به خصوص مادر تامسن علاقه خاصی به دامادش مصطفی داشت و فعالیت‌های سیاسی و روحیه شاعرانه او را دوست داشت.

بهادری‌نژاد که او نیز همان زمان در آمریکا دانشجو بود درباره زندگی آنها می‌گوید: «سال 1962 در سفری به خانه آنها رفتم. یک دختر کوچولو داشتند که مصطفی بسیار او را دوست داشت و واقعاً هم به همسرش علاقه‌مند بود. مظهر عشق و محبت بود.»

آن‌ها به زودی صاحب سه فرزند شدند. یک دختر به نام روشن و دو پسر به نام‌های رحیم و داریوش. زندگی مصطفی در آمریکا تا زمانی که حکومت شاه بورسیه او را قطع نکرده بود به خوبی می‌گذشت. قطع بورسیه در حالی که او دانشجوی مقطع دکترا بود باعث شد تا در مبارزات سیاسی‌اش علیه محمدرضا پهلوی جری‌تر شود و به عضویت شورای مرکزی جبهه ملی در می‌آید. بعد از این که دکترایش را گرفت پیشنهادهای مختلفی برای کار داشت. آمریکایی‌ها نگران بودند مبادا این جوان با استعداد جذب روس‌ها شود. دانشگاه‌های مختلف تلاش کردند تا مصطفی چمران را به عنوان استاد استخدام کنند. اما مشورت با استاد راهنمایش باعث شد به یک مرکز تحقیقاتی به نام «Bell laboratories» در شمال شرق آمریکا برود و در آنجا شروع به کار کند.

 

پشت پا به زندگی علمی در آمریکا

چمران معتقد بود که مسلمانان باید در کنار هم متحد باشند. برای همین کار علمی و دانشگاهی را رها کرد و زن و بچه‌هایش را رها کرد و به مصر رفت تا آنجا آموزش نظامی ببیند. در مرداد ۱۳۴۳ هنگامی که چمران قصد عزیمت به مصر را داشت پروانه و بچه‌ها را نزد خانواده همسرش فرستاد. پس از اتمام دوره آموزش‌های اولیه نظامی در اریبهشت ۱۳۴۴ خانواده خود را نیز به قاهره منتقل می‌کند. او و ابراهیم یزدی که از شاگردان مهدی بازرگان محسوب می‌شدند چند سال پیش از آن به همراه ۲۹ نفر دیگر از فعالان سیاسی ایران سازمان مخصوص اتحاد و عمل یا همان «سماع» را پایه گذاری کرده بودند. با اینکه بعدها پروانه و بچه‌ها هم با او به قاهره آمدند، اما زندگی مصطفی با خروجش از آمریکا هیچ‌گاه آن ثبات اولیه را پیدا نکرد و آن استاد فیزیک و مرد علمی که در پایان‌نامه درباره «باریکه الکترون در مگنترون با کاتد سرد» نوشته بود، در مصر جمال عبدالناصر چریک شد. دو سال آموزش‌های سخت چریکی و نظامی دید. لباس علم را از تن درآورد و لباس رزم پوشید. کت و کراواتش را کنار گذاشت و لباس پلنگی چریک‌ها را پوشید. آن زمان عصر چگوارا، جمیله بوپوشا و جوانان امیدواری بود که فکر می‌کردند راه رسیدن به سعادت جوامع از ساقط کردن حکومت‌های خودکامه حتی به زور اسلحه می‌گذرد. به گفته ابراهیم یزدی آن‌ها تحت تأثیر انقلاب کوبا و جنگ الجزایر به این نتیجه رسیده بودند که «با مبارزات کلاسیک و پارلمانتاریستی نمی‌شود به نتیجه رسید. بنابراین، باید دنبال حرکت مسلحانه رفت.» برای مخفی نگهداشتن فعالیت‌های گروه، برخی از اعضای نهضت آزادی از وجود چنین گروهی مطلع نبودند سرانجام در سال ۱۳۴۵ پس از بروز اختلافات با دولت مصر به همراه خانواده‌اش به امریکا بازگشت.

مصطفی چمران در چهل سالگی دیگر سرد و گرم چشیده بود و حالا قرار بود گذارش به جای دیگری از جهان بیافتد. امام موسی صدر در سال ۱۳۵۰ به تهران می‌آید و در دیدار با مهدی بازرگان می‌خواهد یک مهندس به او معرفی کند تا بتواند مدرسه‌ای فنی که در جنوب لبنان و در منطقه شیعه نشین صور پایه‌گذاشته است را مدیریت کند. آن کسی که بازرگان به امام موسی صدر معرفی کرد،‌ مصطفی چمران بود. او هم با این تصمیم موافقت می‌کند. چرا که پس از جنگ شش روزه اعراب و اسراییل دیگر محلی برای آموزش نظامی و چریکی نداشت. اکنون او صاحب چهارمین فرزندش – جمال – شده بود. بار دیگر با خانواده عزم سفر به خاورمیانه کردند. این بار به لبنانی می‌رفتند که فتنه‌های قومی و مذهبی آن را مانند بشکه‌ای باروت ساخته بود و جنگ داخلی اتفاقی تکراری محسوب می‌شد. او به همراه امام موسی صدر جنبش امل و شاخه نظامی «حرکت محرومین» شیعیان لبنان را پایه گذاشت. در شهر «صور» در جنوب لبنان خبری از مدارس بیروت نبود. بچه‌ها از درس و مدرسه مانده بودند و اهالی هم برخورد خوبی با همسر آمریکایی دکتر نداشتند. اتفاقاتی که در نهایت هسته اصلی پروانه و شمعش را سبب شد. خانواده چمران در روز ۳۰ تیر ۱۳۵۰ وارد بیروت شدند و نزدیک یک‌سال بعد روابط این دو دلداده دچار مشکلات جدی بود؛ پروانه همراه بچه‌ها به آمریکا برگشت که در نهایت منجر به جدایی آنها شد. این اتفاق، ضربه روحی بزرگی به مصطفی، پروانه و فرزندان آنان وارد کرد.

 

آنچه لبنان از چمران گرفت

هر چند از زندگی پروانه و مصطفی چمران اطلاع دقیقی در دست نیست و حتی کمتر کسی خبر داشت که پروانه در سال 1388 در آمریکا فوت کرد، اما ریشه این اختلافات هر چه بود، در لبنان محکم شد. پروانه که قول داده بود حتی در آتش هم شمع را تنها نگذارد، چه شد که همسرش را تنها گذاشت؟ پروانه یا همان تامسن هیمن از هنگام ازدواج می‌دانست که چمران امکان بازگشت به ایران را ندارد و روح ناآرامش هم احتمالاً در آمریکا تاب نمی‌آورد و با وجود مشکلات مختلف در مصر همراه همسرش شده بود، چرا در لبنان او را ترک کرد؟ از خلال دست‌نوشته و نامه‌های مصطفی می‌توان دریافت که روزگار پروانه در آن ایام به کام نبوده است. به نظر می‌رسد نگاه ویژه موسی صدر به چمران باعث حسادت برخی از نزدیکان به آنها شده است. افرادی که ظاهر و رفتارهای پروانه را برای تحت فشار قراردادن مصطفی مناسب دیدند. تفاوت فرهنگی و اجتماعی صور با سان‌فرانسیسکو، شیکاگو و حتی قاهره چنان بوده که همسر چمران را دچار مشکلات جدی کند. مشکلاتی روحی و عصبانیت پروانه به تشخیص مصطفی نتیجه رفتار اهالی صور است که روی زندگی خصوصی آن‌ها تأثیر گذاشته است: «از نظر روحی و عصبی ناراحتیم و اغلب اوقات متشنج و عصبانی هستیم.» مصطفی چمران در نامه‌ای به تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۵۰ حدود ۵ ماه پس از حضورشان در صور به ابراهیم یزدی می‌نویسد: «از حال ما بخواهید اوضاع می‌گذرد، زیاد خوب نیست. از نظر روحی و عصبی ناراحتیم و اغلب اوقات متشنج و عصبانی هستیم. پروانه اغلب مریض است. محیط ناسازگار، دروغ، دورویی، کثافات، پستی، بدبینی، کوته‌نظری، حسادت و هزار درد و مرض، مردم این حوالی و به خصوص پروانه را به ستوه آورده است.»

دوستان مصطفی در هنگام ورود خانواده چمران به لبنان به او توصیه می‌کنند که خانواده‌اش را به صور نبرد و اجازه دهد تا آن‌ها در بیروت بمانند. چمران با ذهنیت همراهی همسر و کودکانش با محرومان جنوب و اطلاع از زندگی آنها، بر رفتن به صور اصرار می‌کند. چمران بعد از جدایی از پروانه به اشتباه خود اعتراف می‌کند و افسوس می‌خورد که شاید اگر آنها در بیروت می‌ماندند، سرنوشت شکلی دیگری می‌یافت. در بیروت امکانات برای مدرسه رفتن بچه‌ها فراهم بود و تفاوت فرهنگی بیروت با جایی که پروانه از آن آمده بود، این اندازه نبود که باعث شود همسرش را ترک کند.

در این میان وضعیت زندگی بچه‌ها نیز باید بر تصمیم پروانه تاثیری جدی گذاشته باشد. پدرشان در نامه‌ای به ایران می‌نویسد: «بچه‌ها خوبند؛ ول می‌گردند؛ نه مدرسه‌ای و نه زبانی. من هم آن قدر مشغولم که فرصت حتی خواندن زبان را ندارم.» در نامه دیگری به تاریخ ۲۳ آذر ۱۳۵۰ به دکتر یزدی می‌نویسد: «بچه‌ها به مدرسه نمی‌روند؛ چون مدرسه‌ای برای آنها وجود ندارد که انگلیسی زبان باشد و اغلب تنها و جدای از محیط در اتاق خود زندگی می‌کنند.» پروانه آرمان‌های مصطفی را نداشت و طبیعی بود که فرزندانش برایش مهم‌تر باشند. برای همین تصمیم گرفت تا فرزندانش را به آمریکا برگرداند. البته ممکن است اشتباه محاسباتی عاشقانه هم در این وضعیت دخیل بوده باشد. پروانه از عشق مصطفی به خود اطمینان داشت؛ شاید فکر می‌کرد اگر او را تهدید به جدایی کند، همسرش کوتاه می‌آید و تغییری در وضعیت‌شان به وجود خواهد آمد. اما مصطفی دلش شکسته بود و روایت شده است که در مسیر فرودگاه بیروت هم او و هم پروانه به سختی گریسته‌اند؛ اما هیچ یک کوتاه نیامدند.

در طول این سال‌ها کمتر خبری از فرزندان او در آمریکا به گوش رسیده است. جز اینکه یکی از پسرانش آتش‌نشان شده و دیگری در یک کارخانه صنایع چوب مشغول به کار است. سارا، دختر روشن و نوه مصطفی چندی قبل گفته بود دایی‌هایش علاقه‌ای به زندگی پدرشان ندارند و ترجیح می‌دهند در این خصوص سکوت کنند. سکوتی که به نظر می‌رسد با مرگ پروانه در سال ۱۳۸۸ دیگر به راحتی قابل شکستن نباشد.

 

ازدواج به پروانه‌ای دیگر

مصطفی شش سال پس از جدایی‌اش از پروانه در لبنان مجرد ماند. یکی از ضربات سخت بر او که باعث شد تا رشته میان او و همسر اولش برای همیشه قطع شود، مرگ جمال بود. کوچک‌ترین فرزند آنها زمانی که تنها ۵ سال داشت در استخر خانه پدری پروانه در آب افتاد و غرق شد. حادثه‌ای سخت سهمگین که تا آخر عمر بار آن به دوش پدر سنگینی کرد. کسی نمی‌داند آنچه پس از مرگ جمال میان این دو گذشت تا چه اندازه امید به وصل دوباره را برای همیشه از بین برد. اما مصطفی چمران در یکی از دست‌نوشته‌های به جا مانده از او نوشته است: «ای فرزندم!‌ در این دنیا نتوانستم به تو کمکی کنم. اما آن‌جا در آسمان‌ها، لحظه‌ای از تو جدا نخواهم شد و دیگر قدرتی نیست که همبستگی ما را از هم بگسلد… خدایا! تو می‌دانی که عزیزترین جگرگوشه‌ام طعمه مرگ شد و وجود مرا به آتش کشید و بعد از پنج سال، هنوز زخم عمیق آن بر قلب مجروح‌ام سنگینی می‌کند.» شاید یکی از دلایل ازدواج مصطفی چمران با «غاده جابر» دختر متمول لبنانی که 20 سال از او کوچکتر بود، فراموشی درد مرگ فرزندش بوده باشد.

جالب است که این بار هم «شمع» به گونه‌ای در زندگی عاشقانه چمران نقش‌آفرینی می‌کند. غاده چند ماه پیش از ازدواجش نقاشی شمع چمران را می‌بیند و بدون آنکه بداند نقاشش کیست، تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد. او می‌گوید: «یکی از نقاشی‌ها زمینه‌ای کاملاً سیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می‌سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود. زیر این نقاشی به عربی شاعرانه‌ای نوشته بود؛ من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان می‌دهم و کسی که به دنبال نور هرچقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود. کسی که به دنبال نور است، کسی مثل من.» این دختر لبنانی با دیدن این نقاشی و شعر زیر آن که در یکی از محصولات فرهنگی موسسه زیر نظر امام موسی صدر به چاپ رسیده بود به گریه می‌افتد و چند ماه بعد وقتی صاحبش را می‌شناسد در عین مخالفت جدی خانواده‌اش با مصطفی چمران ازدواج می‌کند و با وقوع انقلاب همراه او به ایران می‌آید. هر چند حکایت زندگی ۱۰ ساله غاده و مصطفی هم بالا و پایین کم ندارد، اما نزدیکی فرهنگی آنها باعث می‌شود در کنار هم بمانند.

مصطفی در آخرین برخورد با همسرش و سه شب پیش از شهادتش غاده را بیدار می‌کند و می‌گوید «چیزهایی که می‌گویم را دستگاه ضبط کن.» سپس می‌گوید «من برای یتیم‌های جنوب لبنان می‌سوزم. برای زن‌های تنها وغریب می‌سوزم. برای آوارگان بمباران‌های اسرائیلی می‌سوزم.» همسرش می‌گوید حالش خاص بود. وصیت می‌کند «نمی‌خواهم کسی گریه‌ات را ببیند.» مصطفی چمران در آخرین نامه هم برای همسرش نوشته بود: «خدایا! می‌ترسم این پروانه‌ام هم بعد ازمن بسوزد. به خودت می‌سپارمش این مهاجر کوچکم را. خودت کمکش کن. تنهایش نگذار.»

در نهایت روز ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ مصطفی چمران،‌ وزیر سابق دفاع، نماینده مردم تهران در مجلس اول شورای اسلامی و فرمانده ستاد جنگ‌های نامنظم در حالی که برای سرکشی به منطقه جنگی دهلاویه رفته بود، به وسیله ترکشی که از پشت به سرش برخورد می‌کند، به شهادت رسید و شمع وجودش در ۴۹ سالگی خاموش شد.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

یک پیام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا