«بهترین راه مبارزه با خرافه، نواندیشی دینی است»
شفقنا: جامعه ایرانی با بازاندیشی در منابع سنتی و نوگرایی اقشار مختلف آن گام بزرگی در راستای مقابله با خرافه برداشته است. هر چند هنوز هم باورهایی که خرافی تلقی می شوند در حدود یک سوم از جامعه رواج دارد که منجر به برخی رفتارهای خرافی نیز شده است.
این موضوعی است که دکتر صادق پیوسته جامعه شناس در گفتگو با شفقنا زندگی به آن اشاره می کند و با بررسی عقاید جامعه شناسان مختلف در مورد باورهای خرافی و تعاریف مختلفی که می توان از این باورها ارائه داد از چند زاویه به این موضوع می پردازد. متن این گفتگوی مفصل در پی می آید:
*برای ارائه تعریفی درست از خرافات و عقاید خرافی چه مولفههایی را باید در نظر گرفت تا این تعریف، سایر عقاید همچون عقاید دینی را تحت الشعاع قرار ندهد؟
پیوسته: برداشتها در مورد این که خرافه چیست، متفاوت هستند. برخی تعاریف واژهنامهای، حدیث باطل و سخن یاوه را خرافه نامیدهاند که این توضیحات، همانگویی است یعنی در مقابل، سخن یاوه را نیز میتوان خرافه نامید و معیاری برای تشخیص خرافه از غیر آن روشن نمیشود اما بعضی فرهنگواژهها آنچه مخالف عقل، علم، منطق و واقعیت باشد را خرافه نامیدهاند. مثلا هیولاها و دیوها با هیچکدام اینها سازگار نیستند یا دعا بر کاغذ نوشتن و در آب حل کردن و خوردن آن، ربطی به هیچ کدام از این موارد ندارد، پس خرافه است. نحس بودن عدد ۱۳ هم همینطور است. در اینجا پرسشهایی پیش میآید. برای مثال میشود پرسید که اگر اهل عقل و علم و منطق و واقعیت، اختلاف نظر داشتند چه؟ حرف کدامشان خرافه و کدام غیر آن است؟ برخی نیز گفتهاند آنچه با سطح دانش و تجارب جامعه تناسب ندارد، خرافه است یعنی ممکن است چیزی قبلا علم تلقی شده باشد اما امروز خرافه نامیده شود. مشکل این تعریف هم مشابه تعریف پیشین است. گاهی، بررسی امور یکسان در دانشهای مختلف، نتایج متفاوتی پدید میآورد. در موارد اختلاف، سطح دانش و تجربهی چه کسی یا چه گروهی باید مدنظر قرار گیرد؟ بقیهی توضیحات هم به همین ترتیب است: گزارههای ناشی از درک نادرست علت و معلولها، عادتی که پایهاش ترس و جهل باشد، پدیدههایی که شواهد تجربی ندارند، توضیحات رازآلود در مورد رازهای دیگر، اعتقاد به موارد فراطبیعی همراه با تمایلات بیمارگونه و مانند اینها.
*بنابراین نمی توان به تعریف جامعی از خرافه رسید؟
پیوسته: نه برای خرافه و نه هیچ امر اجتماعی دیگری، تعریف درست وجود ندارد. مهم این است که با هر تعریف، توضیح یا مقدماتی که پیش میرویم، به همانها در بحث خود وفادار بمانیم. خرافه، آن گزارههای جدی است که ما نادرست میدانیم. حال، این گزارهها چه در باورها باشند و چه در رفتارها. معیار هم برای پیدا کردن نادرستها، مجموعه آن گزارههای جدی است که درست میدانیم. برای مثال، در تعاریف معروف و پرکاربرد لویی برول، کوهلر،اینگرسول، معجزه و باورهای متافیزیکی (از جمله، دینی) هم در زمرهی خرافات آورده شدهاند. چرا؟ زیرا آنان به تجربهپذیری باور دارند و اگر ادعایی باشد که توسط هر شخص در شرایط خاص بیان شده و از نظر تجربی توسط دیگران آزمونپذیر نباشد، یعنی مبتنی بر گزارههای علمی به معنای علم جدید نباشد، خرافات نام میگیرد. آنان دوگانه علم و خرافه را بیان میکنند. فرد دیندار نمیتواند چنین تعریفی را بپذیرد چرا که معجزه، بخشی از نظام اعتقادات اوست و نمیشود که خرافه باشد. اتهام خرافهبودن، فقط به اعتقادات دینی اختصاص ندارد. اگر با معیار منطق ریاضی بنگریم، مثبتنگری هیچ ارتباطی به موفقیت ندارد اما اگر کسی مثبتنگر باشد یعنی چنین ایمانی داشته باشد، از فرصتهای خود بیشتر استفاده میکند و اصطلاحا میگوییم خوششانس است. همین طور است در مورد اثر دعا با وجود اعتقاد دینی و بهاصطلاح، حضور قلب. همچنین وقتی از اثرات یک داروی خاص بر یک بیماری، آزمون آماری به عمل میآید، نمیتوان آن اثر را ثابت کرد و در بهترین حالت، ما بیارتباطی آن دارو و بهبود افراد تحت تأثیر را رد میکنیم. آنچه ما را وا میدارد اثر گفتهشده را بپذیریم، ایمان و اعتمادی است که به گفتمان علم جدید داریم یعنی گزارههای جدی آن را درست میپنداریم و در میانه آن فرایند، تا رسیدن به نتیجه، به نتایج جزیی آن دل میبندیم. اگر کسی به ما بگوید که فلان سلوک عرفانی راهی ۴۰ ساله دارد، چگونه میتوانیم تجربهاش کنیم و از درستی یا نادرستی آن آگاه شویم؟ ما درستی و نادرستی امور را درون گفتمانها میپذیریم یا رد میکنیم. در تشخیص علمی خرافات، نگاهی تجربهمحور و کارکردی حاکم است و تا وقتی که فرضیهای در آزمون تجربی رد نشود و کارکرد امری برای جامعه در جهت عقلانیت علمی باشد، علمی خوانده میشود و اگر تجربهپذیر نباشد یا کارکردی در مسیر حفظ و پیشرفت عقلانیت علمی جامعه نداشته باشد، باور یا رفتار خرافی است. در اینجا مسأله اقتدار مفسران رسمی کمرنگ است و هر کسی میتواند با روششناسی علمی، خرافات را تشخیص دهد. اما اگر بخواهیم در مورد خرافه به گونهای حرف بزنیم که اعتقادات دینی را شامل نشود، باید در گفتمانی دینی سخن بگوییم یعنی بگوییم که آنچه دین میگوید درست است و لذا خرافه در محدودهای از باورها و رفتارهای شایع در میان مردم قرار میگیرد که دین نادرست میداند یا از اموری میداند که بهاشتباه به دین نسبت دادهاند. اما همین گونه حرف زدن هم، مشکلاتی دارد. مثلا ممکن است پرسیده شود که دین را از زبان چه کسی بپذیریم؟ بسیارند علمایی که موردی را به دین نسبت میدهند و علمایی دیگر، آنها را خرافات میدانند. بنابراین، اگر بخواهیم معیاری برای تشخیص خرافات از غیر آن داشته باشیم، باید ببینیم به کدام گفتمان دینی باور داریم و گزارههای جدی یعنی آداب، احکام و تفاسیر چه کسی یا نهادی را دینی میدانیم یا این که خودمان مجتهد باشیم و نظر اجتهادی بدهیم که چه چیز خرافات است یا نیست. البته راهی بهتر هم وجود دارد. به جای تعریف، میتوانیم گونههایی از خرافات را مشخص کنیم و بگوییم خرافات شامل باور به سودمندی و کارکرد بتپرستی، فالگیری، پرستش موجودات موهوم و عبادت آنان به ویژه با ضربهزدن به دیگران، پیشگویی قطعی آینده، وجود قدرت ارتباط، همکاری یا دشمنی با جن و دیگر موجودات نادیدنی در دنیای مادی، تأثیر دعانویسی و فالبینی، توسل به جادو و وردهای تسخیر ارواح، وجود سرنوشت محتوم دگرگونیناپذیر، بدشانسی یا خوششانسی یک فرد یا گروه در حوادث آینده و رفتار مطابق چنین باورهایی است.
*اگر این مصادیق را به عنوان مصادیق خرافات بپذیریم میزان رواج خرافات در جامعه ایرانی را چقدر ارزیابی میکنید؟
*پیوسته: میزان رواج خرافات، در سنجشهای متفاوت، مختلف بوده است و سازمانی رسمی هم وجود ندارد که خرافات را دیدبانی و روندپژوهی کند یعنی مثلا هیچ گروه جامعهشناسی در دانشگاههای ایران، متولی این امر نشده است که مثلا هر پنج سال یک بار، چند پایاننامه کارشناسی ارشد را به این سنجش اختصاص دهد و یا هیچ سازمان حکومتی نداریم که چنین کاری را انجام دهد پس هر چه در این مورد بگوییم، حاصل جمعبندی مطالعات و بررسیهای نامنظم است. متأسفانه دانشگاهها در ایران، پراکنده کار میکنند و گروههای علمی، هیچ علاقه پژوهشی مشترکی ندارند که بایگانی دانش بسازند و بدینترتیب، مشکل در روندپژوهی پدیدهها، منحصر به بحث خرافات نیست. ما کلا در کمتر زمینهای آمار و اطلاعات یا بررسیهای تفسیری مستمر داریم و حرفهایی که میزنیم بیش از آنکه علمی و پژوهشی باشد، نهایتا از زبان یک آدم علمی یا پژوهشگر است. همین. مجلههای علمیپژوهشی ما هم چنین وضعیتی دارند. وقتی در یک زمینه، مقالات چند مجله را بررسی میکنید اصلا نمیتوانید تشخیص دهید که اینها چه تفاوتی دارند چون مجلهها مأموریت مشخصی ندارند. در پرسشی که مطرح فرمودید، این کمبود، یقه ما را میگیرد و همین است که من چیزی میگویم و دیگری ممکن است حرفی متفاوت با گفته من بزند. به این ترتیب، مرجع سخنان ما هم متفاوت و گزینشی خواهد بود. اینک آنکه پرسشی دارد، به کدام پاسخ اعتماد کند و چرا؟ به همین ترتیب، ما نهاد نقد و انتقادگری هم نداریم یعنی از حرفهای یکدیگر ایراد میگیریم و سخن یکدیگر را نمیپذیریم و فکر میکنیم این ایرادگیریها همان انتقاد است. خیر! اگر جایی یا جاهایی باشند که در مورد خرافات بپژوهند و روندهایی را استخراج کنند و من به یکی از آنها اشاره کنم و دیگری به جایی دیگر یا هر دوی ما به اطلاعات و آمار و تفاسیر آنها انتقاد کنیم و آن مراکز پاسخ دهند و بحثی در بگیرد، این میشود فضای انتقاد. انتقاد، گفتوگو و رد و تأیید گزارهها میان شناسندههای مختلف با اشاره به مراجع مشخص است که کمکم، نظرات گوناگون را مستند، شفاف و تاریخمند میکند. ایرادگیری مغشوش و مچگیری شبهعلمی به جایی نمیرسد. همین فضایی که کوشیدم بهطور فشرده توضیح دهم در اغلب امور وجود دارد. بنابراین، چه سخنی علمی خواهد بود؟ چه کسی میتواند در ایران بهجرأت بگوید چه سخنی علمی و کدام خرافی است؟ علم، حاصل فضای مسألهمندی، انتقادگری و بر مبنای اینها، آیندهسازی است. فضای علمی در اجتماعات علمی و جامعه علمی که حاصل گفتوگوی این اجتماعات است ایجاد میشود و خرافات همان ادعاهایی است که از فضای علمی بیرون است: گزارههای محصول دانش ناقص و واکنش احساسی به تجارب جمعی یا فردی خاص که در شرایط ویژهای، جمع میشود؛ گزارههای ایمانی اما ابطالناپذیر و نامشخص از نظر تأیید اعتبار. پیش فرض اینکه دقیقا بگوییم خرافات چه قدر است یا در مدتی معین، کمتر یا بیشتر شده است یا میشود، وجود فضای علمی و جامعه علمی است. جامعه علمی ممکن است مجموع نظرهای متعارض باشد و من مجبور شوم بگویم با آن دیدگاه، خرافات زیاد شده است اما با این دیدگاه کم شده است یا کم است؛ اشکالی ندارد؛ اشکال اما این است که همان جامعه علمی وجود ندارد. مجموعهای پراکنده و بسیار بزرگ از دادهها و تفاسیر علمی را داریم اما ویژگیهای جامعهای نیافتهاند. بنابراین، اگر خرافات در چنین جامعهای زیاد باشد، تعجبی ندارد چون مشکل در سنجش و تدقیق پاسخ است: یعنی در سنجش آنچه خرافات است یا نیست و اعتماد به پاسخی که داده میشود. با همه اینها، من سعی میکنم جمعبندی خودم از پژوهشها و تفاسیر موجود را بگویم. کتاب مجموعه مقالات جامعهشناسی، توسط مرکز تحقیقات استراتژیک در سال ۱۳۸۹ منتشر شد. در این مجموعه، طبق بررسی فروغی و عسگریمقدم در تهران، افرادی که نحوه ارتباط و نزدیکی بیشتری با نوگرایی، خردگرایی، علمورزی و تحصیلات بالاتر، مدت اقامت بیشتر در تهران، تولد در شهرهای بزرگتر، مشاغل امروزیتر، و به طورکلی درگیری بیشتری با شرایط مدرن اجتماعی دارند، تمایل کمتری به عقاید خرافی پیدا میکنند. این پژوهش که با ۱۰۱۷ شهروند تهرانی به عنوان نمونه صورت گرفت، در مورد اعتقاد عملی به برخی خرافات مانند باور به چشمزخم و راههای رفع آن از مردم پرسش شد. در برخی موارد، بیش از نیمی از مردم به این موارد باور عملی داشتند و در مواردی همچون لزوم صبر کردن پس از عطسه یا تأثیر شکستن تحممرغ برای رفع چشمزخم، بالای ۹۰% باورمندان به رفتارهای خرافی، معتقد بودند که رفتارهایشان در عمل سودمند بوده است. همچنین حدود ۱۰ درصد مردم به فالگیرها، جنگیران، کفبینان و مانند آنها مراجعه داشتند. در این میان، بیشترین مراجعان را فالگیرها داشتند: بیش از ۱۷ درصد مردم. در همه موارد نیز رضایت مراجعهکنندگان، بیش از ۵۰ درصد و مثلا در مورد جادوگران، بالای ۸۰ درصد بود. چنین رضایتی، از پزشکان، معلمان، تعمیرکاران و دیگر اصناف هم وجود ندارد و نباید هم وجود داشته باشد زیرا میزان ایمان به خرافات و پذیرش رازآلودگی آن، پیشاپیش فالگیرها و جادوگران و دیگران را پیروز میدان کرده است. گذشته از این نکته، باید توجه داشته باشیم که طبق این پژوهش، کمتر از یک سوم (۳۲٫۵ درصد) مردم در عمل به اعمال خرافی دل بستهاند و چنین درصدی از جمعیت، چندان بالا نیست و حتی در کشورهای پیشتاز از نظر علم و فناوری نیز خیلی کمتر از این نیست. آشکار است که نباید به این حد دلخوش بود اما میتوان گفت که وضعیتی بحرانی در این زمینه دیده نمیشود. مطابق همین پژوهش، نیمی از مردم حتی یکبار هم مطالب خرافی را نخواندهاند و هیچ علاقهای به این موارد حتی در حد ستون طالعبینی روزنامهها ندارند و تنها ۲۸ درصد کتاب طالعبینی دارند. همچنین، مردان از زنان، اقشار مرفه از فقرا، همچنین اصناف شاغل اداری یا آموزشی از دیگر اقشار، به شکل معناداری عقاید خرافی کمتری دارند گرچه شدت این تفاوتها چندان هم زیاد نیست. پژوهشی دیگر در مجموعه مقالات پیشگفته، از افشانی و احمدی با نمونهای ۲۴۹ نفری از شهر یزد است. آنان دریافتهاند که حدود ۳۲ درصد مردم به خرافات گرایش دارند. همچنین، هر چه میزان نوگرایی (بهویژه علمگرایی، عقلگرایی و فردگرایی) بیشتر بوده است، خرافهگرایی کمتری دیده شده است. با این حال، مطابق نظریهها و پژوهشهای مختلف در جهان، در میان شهرهای کوچکتر، گرایش بیشتری به خرافات وجود دارد. برای نمونه، مطابق پژوهشی از شاهنوشی در نمونهای ۴۰۰ نفری از شهرستان شهرضا چنین استنتاج شده است که بیش از نصف جمعیت، باورهای خرافی دارند و در گروههایی با سطح اقتصادی و تحصیلات پایین و تعصب مذهبی بالا، خرافهگرایی بیشتری مشاهده شده است. ندوشن، نجفآبادی و حیدری نیز در نمونهای ۳۸۳ نفری از شهر اهواز (با میانگین سنی ۳۲ سال و سه چهارم متأهل، نیمی زن و نیمی مرد)، گرایشهای خرافی را سنجیدهاند. گزارش آنان چنین بوده است که باور به خرافهها کمتر از نصف جمعیت است و تنها بخشی از باورمندان به خرافه، رفتار خرافهگرایانه داشتهاند اما اکثریت گروهی که رفتار خرافهگرایانه دارند، باور دارند که سودمندی رفتارهای خود را در عمل دیدهاند. متأسفانه این پژوهش فاقد جمعبندی آماری و مقیاسسازی کلی از خرافات است اما برای مثال در مورد افسونگرانی که میگویند روابط محبت بین افراد را زیاد میکنند، نشان میدهد یک چهارم جمعیت باور راسخ به آنان دارند، نیمی مردد هستند و یک چهارم نیز هیچ باوری به آنان ندارند. در عمل، ۱۷ درصد جمعیت به افسونگران مراجعه کردهاند و ۸۶ درصد از این مراجعهکنندگان معتقد هستند که در عمل نتیجه گرفتهاند و توانستهاند به کمک افسون آنان، محبت میان خود و شخص دیگر را افزایش دهند. یک پژوهش دیگر (قاسمی و همکاران، گروه علوم اجتماعی دانشگاه اصفهان) که برای سنجش میزان گرایش به خرافات در نمونهای ۸۶۹ نفری از سه شهر اصفهان، اهواز و ایلام (با سه سطح توسعه انسانی بهترتیب: بالا، متوسط و ضعیف در مقایسه با متوسط ایران) انجام شد، میزان گرایش به خرافه در اصفهان ۳۲٫۷ و در اهواز ۳۴٫۶ و ایلام ۳۳٫۲ به دست آمد و میانگین کلی، به دلیل برابر نبودن جمعیت نمونه در سه شهر، برابر با ۳۳٫۶ شد. بنابراین، گرچه تفاوت چندانی دیده نشد اما به هر حال، در نتیجه، سطح توسعه انسانی منطبق با سطح گرایش به خرافه نبود. همچنین، گروههایی از مردم که تقدیرگراتر بودند، بهشدت خرافهگراتر بودند. میان دینداری بالا و خرافهگرایی نیز ارتباط معنادار و مستقیم دیده شد گرچه شدت رابطه چندان بالا نبود. افزون بر اینها، مشاهده شد که سطح اقتصادی، تحصیلات و نوگرایی بالاتر، گرایش به خرافات را کاهش میدهد. با این حساب و در جمعبندی همین اطلاعات محدود، اگر بگوییم یک سوم جمعیت کشور، گرایشهای خرافهگرایانه دارند، سخنی بهگزاف نگفتهایم.
*چه مواردی بر کاهش خرافه گرایی در جامعه تاثیرگذار است؟
پیوسته: اگر بتوان سطح اقتصادی مردم را بالاتر برد، امید به کاهشدادن خرافهگرایی وجود دارد. تحصیلات و مشارکت اجتماعی بیشتر زنان بهویژه پیشرفت و آمادگی آنان برای قبول مسؤولیتهای اجتماعی نیز میتواند مؤثر باشد. توزیع منصفانه امکانات نیز برای کاهش گرایش به خرافات در مناطق محروم، تأثیرگذار است چرا که دیدیم، توزیع گرایشهای خرافی چه به صورت جغرافیایی و چه در گروههای مختلف اجتماعی، یکسان نیست. بنابراین، گروههای هدف برای سیاستهای مداخلهای خرافهزدایانه میتوان در نظر گرفت. افزون بر اینها، باید توجه داشته باشیم که میزان خرافه و خرافهگرایی از نظر تاریخی در کشور ما سیری نزولی داشته است. گزارش از خرافات موجود در میان اقشار مختلف جامعه ایرانیان نشان میدهد که در سدههای گذشته، تقدیرگرایی چنان بر ذهن مردم چیره بود که رفتارهای خرافی حتی به سطح کنش جمعی نیز میرسید و نهتنها در میان مردم کوچه و بازار که در میان حاکمان و بزرگان نیز گرایش خرافی بیداد میکرد و حتی تقویم رسمی، روزهای نحس و خوشیمن برای کارهای مختلف را مشخص میکرد. عوامل مختلفی دست به دست هم دادند تا در ایران امروز، میزان خرافهگرایی به چنین سطحی رسیده است. بنابراین گرچه نباید به این حد خشنود باشیم، دلیلی هم وجود ندارد که از وجود این سطح از خرافهگرایی وحشت نماییم. همچنین، نشانههایی همچون ورود جدی زنان به عرصههای اجتماعی را میتوان پیشرانی برای کاهش خرافهگرایی دید.
*چه دلایلی از نگاه جامعهشناختی و روانشناختی سبب گرایش یک فرد و یک جامعه به عقاید خرافی میشود؟
پیوسته: برخی جامعهشناسان توسعه، تقدیرگرایی را بزرگترین علت باور به خرافات دانستهاند. البته اینکه تقدیرگرایی چگونه پدیدار میشود و افول مییابد، بحثبرانگیز است. برخی روانشناسان اجتماعی نیز به نکته جالبی اشاره کردهاند و آن اینکه بسیاری از گروههای انسانی که در تلههای تقدیری گیر کردهاند مثلا نوع زندگی آنان توسط دیگران تعیین میشود و اختیار کمی برای دگرگونی دارند، گرچه از نظر تحصیلات و حتی تفکر مدرن توسعه یابند، در عمل باز هم رفتارهای تقدیرگرایانه خواهند داشت و به خرافات، باور عملی نشان میدهند. این مورد از نظر بسیاری از جامعهشناسان معرفت که نوع اندیشیدن گروههای انسانی را پیرو نوع زندگی آنان میدانند نیز درست است. به همین ترتیب، مردسالاری موجود در اغلب جوامع را میتوان علت مهمی برای خرافاتیتر بودن زنان نسبت به مردان دانست که در اغلب پژوهشها در نقاط مختلف جهان، تأیید شده است. لویی برول، انسانشناس معروف، معتقد بود که جوامع گذشته اسطورهها و شعرها را به عنوان دلیل رخدادها میپذیرفتند حال آنکه کمکم، اینها در جایگاه هنر و سرگرمی قرار گرفتند چرا که مردم، تفاوت میان خود و جهان خارج را بیشتر درک کردند و به عنوان موجودی بیرونی، به تسلط بر طبیعت اندیشیدند. مردمی که خود را جزیی از طبیعت و قوانین آن را مقدر ببینند، خرافاتی هم برای پذیرش و تسلیم میسازند اما مردم امروزی، میخواهند قوانین را بشناسند و ابزارهایی برای چیرگی بر طبیعت بسازند پس آزمون و خطای عینی میکنند و تسلیم خرافات نمیمانند. به همین ترتیب، امروز هم هر گاه مانند مردمان باستان بیندیشیم، اسیر خرافات میشویم. رونالد اینگلهارت، جامعهشناس و فرهنگپژوه، میگوید مدرنیته فرهنگی یعنی تجربه اندیشیدن به ابزارهای مدرن و شکلگیری نهادها و جمعهای انسانی بر محور کار با این ابزارها، بهتدریج در کاهش خرافات و پذیرش علت و معلولهای عقلانی مبتنی بر تجربه مؤثر است در حالی که جوامع پیشین که چنین ابزارهایی نداشتند، قدرت برنامهریزی کمتری در مورد پیشامدهای آینده و تبیین مشکلاتشان داشتند و آنها را به عوامل تخیلی مرتبط میساختند و به جای یافتن پاسخ درست در مورد ارتباط علت و معلولها، پاسخهایی خرافی ابداع میکردند تا اطمینان و آرامش یابند. اینکلس و اسمیت، عناصر محیطی همچون شهریشدن، تعلیم و تربیت، وسایل ارتباط جمعی، صنعتیشدن، سیاسیشدن و کار در کارخانه و نیز عناصر درونی همچون پذیرش تجارب جدید، پذیرش تکثر و آزادی اندیشه، انضباط زمانی، برنامهریزی و آیندهنگری، اندیشهی کاربردی در تسلط بر محیط، محاسبهپذیر دانستن امور، احترام به دیگری و باارزشدانستن حق دیگران، علمگرایی و فناوریمحور شدن ارزشگذاریها را باعث نوسازی انسان دانستهاند. از نظر آنان، انسانهای نوسازیشده، کمتر به خرافات باور دارند و پایه تجدد، همین نوسازی انسانها است.
*باورهای دینی چه تاثیری بر کاهش یا افزایش گرایش به خرافات در افراد دارد؟
پیوسته: ارتباط دینداری با خرافات نیز مورد پژوهش جامعهشناسان، روانشناسان و دیگران بوده است. یک نکته مهم در این تحقیقات، بیارتباطی نسبی باورهای دینی به خرافهگرایی است یعنی در برخی پژوهشها چنین ارتباطی زیاد و در برخی، کم ارزیابی شده است و این مورد در بررسی طیفبندی شدت دینداری (باور به دین، عمل به احکام، عمل جماعتی، تذکر به دیگران)، جز در انتهای طیف (تذکر به دیگران و احیانا حمله به توهینکنندگان) نیز چندان معنادار نیست اما در طیفبندی نوگرایانه/بنیادگرایانه معنادار است یعنی بنیادگرایان، به شکل معنادارتری از دینداران نوگرا خرافیتر هستند. بدین ترتیب، دین متغیر کاذبی در این میان دیده شده است و متغیر اصلی همان نوگرایی/بنیادگرایی است. به همین ترتیب، هر جا که متغیر کنترل مقام و منزلت وارد شده است، ارتباط طبقه اقتصادی و خرافات کاذب از آب در آمده است و متغیر اصلی، همان مقام و منزلت بوده است. بهطور کلی، در نگاه روانشناختی، هرچه اطمینان فرد در پیشبینی آینده و گرایش ذهنی او به علم و منطق کمتر باشد، گرایش وی به خرافات بیشتر خواهد بود چرا که فارغ از ساز و کار علّی عقلانی، به دنبال علتی برای یک پدیده میگردد و طی یک مشاهده یا تجربه تصادفی، به خرافهای باور پیدا میکند و آنگاه آن را هر روز بیشتر جدی میگیرد. با این حال، در روانشناسی اجتماعی، تأکید بر روابط جامعه و فرد و تأثیر پدیدههای فرهنگی بر گسترش خرافات در میان گروههای مردم است. برای مثال، وقتی جامعه علمی ضعیف باشد یا بررسیهای عقلانی و فضای انتقاد سست باشد و به هر ترتیب، خرافات توسط رسانهها و بهویژه رهبران فکری بیشتر تکرار شود، افراد بیشتری به خرافهپرستی میگرایند چرا که خرافهگرایی برای آنان، پاداش مادی و معنوی، پذیرش و توجه از سوی دیگران و در نتیجه عزتنفس، کاهش اضطراب و امکان پیشرفت بیشتر را فراهم میکند.
*شبکههای اجتماعی، بهویژه با توجه به حضور فعال کانالهای تلگرامی و صفحات متعدد فالگیری و دعانویسی در اینستاگرام، چه نقشی در دامنزدن به عقاید خرافی دارند؟
پیوسته: نمیشود بااطمینان کافی، گزارهای ساده در ارتباط با شبکههای اجتماعی و عقاید خرافی بیان کرد. قید و شرطهای گوناگونی وجود دارد. در واقع، شبکههای اجتماعی، گونههایی نو از ارتباطات را پدید آوردهاند و باید دید اینها، چه فرصتها و تهدیدهایی برای خرافهگرایان پدید میآورند. از سویی، شیوه ارتباط سادهتر و گستردهتر و کنترل اجتماعی و قانونی کمتر، گروههای آسیبپذیر در این زمینه را آسیبپذیرتر میکند. برای مثال، نوجوانان و کمسوادان ممکن است به دلیل تجربه یا اطلاعات کمتر، سادهتر فریب بخورند. در مقابل، به دلیل آسانشدن دسترسی به اطلاعات تحلیلی و حضور افراد هشیار و مطلع، انعطاف، سگالش (بازاندیشی) و هوشمندی کلی ارتباط در این رسانهها و شبکهها، بیشتر است. در دورترین نقاط جغرافیایی و در منزویترین گروهها، ممکن است افرادی باشند که به کانالها وگروههای مجازی باکیفیتی دسترسی داشته باشند و بیپایگی بسیاری از خرافات را برملا کنند. شبکههای اجتماعی از آنجا که اقتدارهای پیشین را در ابعادی، کمرنگ میکنند، توان اقناعی حاصل از اقتدار را از برخی جایگاهها میگیرند. برای نمونه، اگر تا پیش از این، ارتباط با دانشمندان، پژوهشگران، مسؤولان حکومتی و دیگر نخبگان برای بسیاری از افراد غیرممکن بود، امروز این ارتباط تسهیل شده است. در ضمن، در کشوری مثل ایران که نهادهای مدنی مدرن بسیار ضعیف هستند، گفتوگوهای مدنی بسیار نیرومند و مؤثری در شبکههای مجازی در میگیرد یا در جاهایی مانند کانالهای تلگرامی، فایلهایی بسیار تأثیرگذار منتشر میشود. اینها باعث میشود که تأثیر سخن نخبگان رسمی که تا پیش از این، دسترسی دشوار، هالهای از تقدس به آنان بخشیده بود، کم شود و جای این اقتدار را، اقتدار کسانی بگیرد که تحلیلهای مردمپسندتری دارند. همزمان، همین فروریختن جایگاهها، عوامفریبی را سادهتر میکند. سرعت ویروسی شایعه و دروغ و تهمت، افزایش مییابد. همین سیلیهای پی در پی اطلاعات، ممکن است ذهن افراد را مختل کند و آنان را پذیرای سادهترین گزارهها نماید و از آنان، تودههایی بیشکل و مطیع بادهای خرافه بسازد. بنابراین، دسترسی سادهتر به خرافهپردازان، نشانه خوبی برای این نتیجهگیری نیست که خرافهگرایی زیاد شده است. اگر یک میلیون نفر عضو یک کانال یا صفحه فالگیری شوند، نمیتوان گفت که خرافهگرایی توسعه یافته است. شاید ده میلیون نفر هم با آن کانال یا صفحه مخالف باشند. همچنین، میبینیم که بسیاری از مردم، چگونه در چنین صفحاتی، روشنگری میکنند. بنابراین، نگرانی از افزایش خرافهگرایی به دلیل توسعه شبکههای مجازی شواهدی جدی میطلبد که من به آنها بر نخوردهام.
*در مواردی شاهدیم که عقاید خرافی که به هیچ وجه با علم جدید همخوانی ندارند در قالب طب و راههای درمان بیماریهای مختلف مورد توجه عدهی کثیری قرار میگیرد. دلیل توجه جامعه به چنین موضوعاتی چیست؟
پیوسته: عده کثیر، نشان اکثریت بودن یا حتی فزاینده بودن، نیست. واقعا اگر پنج درصد جامعه کاری را انجام دهند، ما عده کثیری را خواهیم دید که در حال آن کار هستند. پیشتر اشاره کردم که طبق پژوهشها، حدود یک سوم مردم جامعه، گرایشهای خرافهگرایانه دارند. پس دیدن عده کثیر، نباید چندان هم شگفتآور باشد. اگر من معتقد باشم که فلان فرد چشمش شور است و بعد از خیره شدن او به فرزندم، تخم مرغی بشکنم که این خطر برطرف شود، احتمالا وقتی فرزندم به بیماری خطرناکی دچار شود، به انواع درمانهای خرافی هم رجوع خواهم کرد. بسیاری از کسانی که تخم مرغ نشکستهاند هم در شرایط استیصال، به هر ریسمان پوسیدهای چنگ خواهند زد و از خرافات مردم کمک خواهند خواست. در یک مصاحبه، از فردی که دعایی مینوشت و زیر بالش خوابش میگذاشت تا سنگ کلیه نگیرد، پرسیدم که این چه کاری است؟ شما به دانشگاه رفتهاید و تفاوت روشهای مؤثر با خرافات را تا حد زیادی تشخیص میدهید. آیا واقعا فکر میکنید جواب میدهد؟ گفت: کلیهام سنگساز است و پزشکان گفتهاند کاری نمیشود کرد. میگویید دست روی دست بگذارم تا کلیهام سنگ بسازد و من هم درد بکشم؟ گفتم: بسیار خوب! نتیجه هم گرفتهاید؟ گفت بله! گاهی بیشتر و گاهی کمتر میسازد اما مطمئن هستم که اگر دعا را زیر بالش نگذاشته بودم، وضع بدتر از این بود. در ضمن، خودم با فلان عالم در قم دیدار کردهام و این دعا را از دعانویسهای غیرقانونی نگرفتهام. در این پاسخ میبینیم که هم استیصال وجود دارد و هم منابع معتمدی که خرافهگرایی را تقویت میکنند. در ضمن، از تأثیر واقعی تلقین هم نباید غافل شد. از همه اینها که بگذریم، از تأثیر نواحی مرزی خرافه و علم هم نباید غافل شد. آیا تا پیش از اینکه طب سنتی، طب سوزنی یا موارد مشابه، به عنوان درمانهای کمکی مانند امروز رسمیت بیابند، ما بسیاری از آنها را خرافه نمیدانستیم؟ توسعه اجتماعی باور به علم و پیروی عملی از آن، همواره برپایه حل مسأله و ویژگی کارکردی آن نبوده است و به اقتدار و مشروعیت آن و بیرونکردن رقبای مدعی با برچسب خرافهبودن هم همراه بوده است. بنابراین، گاهی پیش میآید که بسیاری از آنچه ما خرافه مینامیم، کمکم اثر واقعی خود را نشان میدهد و مبانی علمی مییابد. مورد بسیار مهم دیگر، آمیختگی علم و خرافه است. در مورد خاص بحث درمان، آیا میتوان مدعی شد که همه پزشکان، روانشناسان و دیگر درمانگرها، علمی عمل میکنند و افسونگرها، طالعبینها و دیگر خرافهپردازان، کاملا غیرعلمی کار میکنند؟ برای مثال، فرض کنید نزد پزشکی میروید و وی بدون معاینه کافی و بدون گفتوگو با شما، نسخهای مینویسد و شما هیچ تأثیری از آن نمیبیند. دوباره میروید و آزمایشی مینویسد، نتایج را میآورید، بدون هیچ توضیحی نسخه دیگری مینویسد. شما باز هم نتیجه نمیگیرید. باز میگردید و باز هم داستان با پرداخت چندین ویزیت تا درمان احتمالی یا پشیمانی و مراجعه به یک پزشک دیگر، ادامه مییاید. هر بار هم که از وی چیزی پرسیدهاید یا خواستهاید توضیحی بدهد، با چشمان و واژگانی همچون خدایان خشمگین اسطورههای باستان، شما را وحشتزده کرده است. این پزشک به نظر شما کارش علمی است یا خرافی؟ احتمالا کار وی سرشار از خرافه بوده است. حداقل میتوان با اطمینان گفت که اعتماد به دانش پزشکی بدون گفتوگو با بیمار، خرافهای بیش نیست. از سوی دیگر، افسونگری که به هزار فن روانشناختی، چهرهشناختی، تلقینگری و مانند اینها، توصیههایی میکند و فوتی جادوگرانه هم حواله صورت بیمار محبت میکند و سرانجام نیز توصیههای وی، مؤثر میافتند، خرافهای خالص را اجرا کرده است یا مشاورهای روانشناختی را در زرورق رازآمیز خرافه پیچیده است؟
*رسانههای رسمی و صاحبان رسانههای سنتی مانند منابر که مخاطبان قابل توجهی هم دارند چه نقشی در پیشگیری یا ترویج خرافهگرایی در جامعه دارند؟
پیوسته: در برخی جوامع مانند ایران، این نقش بسیار جدی است. باید توجه کرد که منبر سنتی در جامعه ما، فراتر از آن منبری است که در مساجد و تکیهها و مانند اینها دیده میشود. صدا و سیمای ما هم تا حد زیادی همان منبر سنتی است. این ایده تحلیلی دکتر محسنیانراد است و آن را در آثار ایشان میتوان پیگیری کرد. کوتاهسخن اینکه هنوز این جایگاه منبرانه در هر کانال و شبکه، گوش به فرمان دستورات کلی سازمان صدا و سیما و حکومت است. هنوز قرار است از آن محل مقدس، تنها معنویت به کل مردم تزریق شود. رقیبی در آن حد هم وجود ندارد یعنی مثلا تلویزیونی با سخنی متفاوت (چه خصوصی و چه دولتی) در کشور نداریم که در مقابل آن سخن، سخن مخالفی بگوید. بنابراین، صدا و سیما محل بیان سخن گروههای مختلف مردم نیست. گفتوگو و به اصطلاح، ارتباط تراکنشی یا تعاملی و متکثر وجود ندارد. کانالها و شبکهها، همه منابر سخنگویی هستند با ادعای تزریق معارف راستین به مردم. بنابراین رسانههای سنتی و منابر مختلف که همسو با یکدیگر هستند (گرچه خردهایرادهایی هم به هم داشته باشند)، رسانههایی بسیار مهم و مؤثر به شمار میروند که مدعای آنان، تشخیص و تدوین و ترویج حقیقت و مبارزه با باطل است و به واقع نیز به دلیل یکپارچگی با حکومت و سیاستگذاری و اقدامات همسو، پژواکی گسترده و رسا دارند. از سوی دیگر، اعتماد به این رسانهها جدی است یعنی گروهی که منابر را رسانه اصلی خبری و تحلیلی خود قرار دادهاند، اعتقادی عمیق به آنها دارند و گرایشهای مختلف آنان از این طریق، به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد. به هر حال، مدعای مشروعیت منابر ما، دینی است و این گونه نیست که مردم برای تفنن پای منبرها حاضر شوند. به همین دلیل و بهویژه با توجه به نتایج تحقیقاتی که ارتباط میان خرافات و شدت دینداری را نشان میدهند، به نظر میرسد که هر گونه موضعگیری و تبیین و توضیح منابر در مورد خرافهها، تأثیری جدی در پیشگیری یا ترویج گرایش به خرافات داشته باشد. بهطور کلی، نظر رهبران فکری در زمینه خرافات نیز مانند هر زمینه دیگری، پژواکی گسترده در پیروان دارد اما در این مورد خاص، با توجه به اینکه ریشههای خرافات بیشتر در میان اقشار سنتیتر است، رسانهها و رهبران مرتبط با آنان نیز اهمیت بیشتری مییابند.
*ترویج خرافه چه خطرات و پیامدهایی برای جامعه دارد؟
پیوسته: پیامدهای زیانبار خرافهها دقیقا در کارکرد آنها نهفته است. بگذارید اکنون نگاهی هم به خرافههای نو داشته باشیم. گستردگی خرافهگرایی سنتی نباید ما را از خرافهگراییهای نو غافل کند. مثلا عرفانهای نوپدید، وسواس لاغری با هدف حفظ تندرستی، برتری کار ذهنی به کار بدنی، سودمندتر بودن شغلهای پردرآمد به نسبت سایر مشاغل برای جامعه، وسواس جراحی زیبایی با هدف جذابشدن، خشنتر و کمسوادتر پنداشتن فرد روستایی نسبت به فرد شهری، خوارشمردن ورشکستگان و ناپیروزمندان بازار و بسیاری خرافات دیگر، بیشتر در اقشاری با سبکهای زندگی مدرن جریان دارند. اینها چه کارکردی دارند؟ اینها، معرفتهای دروغینی هستند که موازنه قدرت، ثروت و منزلت را به نفع برخی اقشار و به زیان برخی دیگر به هم میزنند. برای مثال، خرافهی برتری پیروزمندان بازار و رقابت اقتصادی بر دیگران و خوارشمردن شکست خوردگان بازار، ما را از اندیشیدن، انتقاد و کنش اعتراضی در مورد اصول نامنصفانه موجود، باز میدارد. تمام فضاهای جریان قدرت، ثروت و منزلت، معرفتهایی دروغین و خرافی برای خود تولید میکنند. باورها و هنجارهایی میسازند که مردم، خود به خود، در جهت منافع آنان حرکت کنند. پیگیری خرافههای مدرن، پیچیدهتر است و در قالب شناخت ایدئولوژیها یا گفتمانهای چیره با دانشهای انتقادی یا معرفتشناختی پیگیری میشود اما خرافههای کهن، رسواتر هستند چرا که اقشار و طبقات حامی آنها دیگر وجود ندارند یا بر جامعه مسلط نیستند. بنابراین، اگر بخواهیم به طور کلی سخن بگوییم، بزرگترین آسیب و پیامد خرافه، بازداشتن جامعه از کشف واقعیتها و قوانین طبیعی و اجتماعی و پیشگیری از تحول است. خرافهها، با حفظ سلطه گروهی از مردم بر گروهی دیگر، پویایی جامعه را کند و حتی گاهی ناممکن مینمایند. خرافهها، آفت اندیشیدن هستند و گروههای متفاوتی از مردم را به شکل تودههایی بیشکل در آورده در مسیر بادهای فریب و عقبماندگی خودخواسته قرار میدهند که نتایج این فریبخوردگی دیگر خودخواسته نیست. برای مثال، چه بسا افرادی که به دلیل دلسپردن به وعدههای خرافهپردازان، مورد سوءاستفادههای مالی، سیاسی، عاطفی و حتی جنسی قرار گرفتهاند. به کمک خرافات، ثروتهای هنگفت تولید میشود و بازارهایی ناسالم تشکیل میگردد و گاه، از قدرت تودههای باورمند به خرافات، برای فشارهای سیاسی به گروههایی دیگر استفاده میشود. البته در سطح خرافات خُرد و کمزیان مانند آب ریختن پشت سر مسافر و اسفند دود کردن نباید چندان سختگیر بود. بههرحال، مردم برای مواردی که پیشبینیپذیر نیست مانند آینده یک سفر یا مواردی که کاری از دستشان بر نمیآید مانند بیماریهای لاعلاج و انتظار محتضران، باید آدابی داشته باشند و اگر این آداب، گرچه خرافی، زیان چندانی نداشته باشد، مشخص نیست که حذف آنها، وضعیت بهتری در پی آورد چرا که به هر روی، خرافه پاسخی است به یک نیاز در شرایط کمبود دانش و اطمینان پاسخ را با خود آورده است و اگر این اطمینان برود، لازم است پاسخی جدید و اطمینانبخش، جایگزین آن شود.
*با توجه به اینکه خرافات در بسیاری از موارد به صورت عقاید مذهبی نمود پیدا میکند و بر جامعه ایرانی، جوی سنتی و مذهبی حاکم است، چگونه می توان از گسترش این عقاید پیشگیری کرد؟
پیوسته: یکی از مهمترین متغیرهای مؤثر بر گسترش خرافات، نوگرایی در برابر کهنهگرایی به ویژه در شکل انفعال و تقدیرگرایی است. در این مورد هم، نواندیشی دینی میتواند مؤثر باشد. نواندیشی، تعمق و تدبر در سنتهای دینی و تداوم دین با ایجاد سنتهایی نوآیین است. تحقیقاتی در مورد خرافات و جمود فکری در ایران وجود دارند (مانند: سپهر، ۱۳۷۶ یا صالحی، ۱۳۸۸) که نشان میدهند نهتنها خرافات دینی زیادی در جامعه وجود دارد بلکه خرافهپردازان در مطالب مختلف بیارتباط با دین نیز به خرافهها رنگ و بوی دینی میدهند تا نفوذ آنها را بیشتر کنند. همچنین، جدیت کافی در متولیان دین برای مبارزه با خرافت وجود ندارد و آنان بیش از آن که نگران خرافهها باشند، نگران معارف ضددینی هستند. متولیان رسمی، ساز و برگ دین را پیرایه میبندند در حالی که تیشهای تیز از خرافات بر تنه و ریشه دین فرود میآید. کافی است اشتراک زیادی میان سنت دینی با سنتهای خرافی پدید آید یا حتی چنین وانمود شود که این دو، یکی هستند و برخی منابر و نهادهای دینی هم ناخواسته با کردار و گفتار خود در مسیر چنین وانمودهای قرار گیرند. آنگاه از یک سو، ریشهکن کردن خرافات در کوتاهمدت بسیار دشوار خواهد شد و از سوی دیگر، تداوم سنتها و نهادهای دینی در درازمدت به خطر میافتد. برای مثال، تبلیغات زیادی میبینیم که میخواهند نشان دهند دعاهای خاصی برای بیماریهای خاص وجود دارد یا برای هر آزمون و امتحان تخصصی، دعایی ویژه مشخص میکنند و آزادانه تبلیغ میکنند و به شکل پیامک و اخیرا نرمافزارهای تلفن همراه به فروش میرسانند. بدتر اینکه سازمانها یا شرکتهایی با تابلوی دین چنین میکنند. مثلا در یک تبلیغ ادعا میشد بسته قبولی کنکور ارشد به صورت اپلیکیشن اندروید موجود است و به زودی اپلیکیشن ویندوزموبایل آن هم در دسترس خواهد بود. با همان میزان مطالعه روزانه و با تمرکز بر ادعیه و دستورات قرآنی، صاحب رتبههای تک رقمی و دورقمی شوید. شما فرض کنید سیستم عامل تلفن همراهتان، ویندوزموبایل است اما رقبایتان را میبینید که به لطف دعاهای اندرویدی به رتبههای تک رقمی یا دورقمی کنکور کارشناسی ارشد پر میکشند. آیا این خرافات نیست؟ گاهی لازم است که نهادهای صاحب اقتدار، با جدیت وارد صحنه شوند و خرافات خطرناک رایج را از بین ببرند، مانند سنت قمهزنی که با فتاوی لازم و برخورد پلیسی با عاملان آن، ریشهکن شد اما بهطور کلی، بهترین راه مبارزه با خرافات، نواندیشی دینی است که در واقع در حوزههای دینی با مباحثه و مناظره و سنت پیروی از قول احسن ریشه داشته و تداوم یافته و گرچه در دورههایی پررونق و در دورههایی کمفروغ بوده است، سنتی جدی و تقویتشدنی دارد. همچنین، مراکز دینی میتوانند با بهرهگیری از دانشهای مختلف و کمک گرفتن از پژوهشگران و استادان دانشگاهها، اندیشکدهها و پژوهشگاهها، در شناسایی و مبارزه با خرافات دینی، گامهایی جدیتر بردارند و راه سنتهای دینی را متفاوت از پیرایههای خرافی تبیین کنند و بگشایند.
انتهای پیام