خاطرات بابک زنجانی از زندان های قصر و ارومیه
بابک زنجانی، جوان تازه ثروتمند شده ای که دو روز پس از صدور دستور رییس جمهور برای برخورد با ویژه خوران بازداشت شده است، چندی پیش در مصاحبه ای با آسمان به سابقه ی زندان های قبلی خود پرداخته بود؛ زندان قصر تهران و زندان ارومیه، به دنبال چک برگشتی و عبور غیرقانونی از مرز!
به گزارش انصاف نیوز، بخش هایی از این گفتگو درباره ی سابقه ی زندان بابک زنجانی در پی می آید:
* به خاطر چک های برگشتی تان چقدر زندان برایتان بریدند؟
– حداکثر زندان برای چک برگشتی دو سال بود که برای من هم دو سال زندان بریدند. هر چه به مردم زنگ می زدم که اجازه بدهید من بیایم بیرون تا بتوانم پول ها را از ترکیه برگردانم، فایده نداشت. کسی به حرف یک جوان 22 ساله گوش نمی داد. تنها کسی که از خانواده ام مدام در زندان به سراغم می آمد، مادرم بود.
* در زندان اوین بودید؟
– خیر. در زندان قصر بودم.
* انفرادی بودید یا بند عمومی؟
– در بند چکی ها جا نبود. از شانس بدم مرا به بند کسانی فرستادند که مرتکب قتل شده بودند یا جرم شان مواد مخدر بود. 18 ماه در آن بند بودم. بعد از آن در بند چکی ها، جا باز شد و مرا به آن بند فرستادند. از آن دوران خاطره بدی داشتم. یادم هست شنبه ها که مادرم به ملاقاتم می آمد، برایم سخت بود.
* در زندان فکر نمی کردید که به آخر خط رسیده اید؟
– در آنجا فکری نمی کردم. خاطرم هست در زندان تنها کاری که کردم این بود که یک کتاب درباره آموزش زبان ترکی استانبولی نوشتم. چون اینقدر صحبت کرده بودم یاد گرفته بودم. این کتاب را در بیرون از زندان چاپ کردم و فروختم. [می خندد] چون در زندان، زندانی خوبی بودم اداره فروشگاه زندان را به من سپردند.
* از زندانی های آن دوره، کسی را بعدا بیرون ندیدید؟
– خیر. حتی یک بار هم هیچکدام شان را ندیدم. حتما الان می خواهید بگویید که رانتی بوده که سوپرمارکت زندان را به من داده اند!
* لطفا شما ادامه دهید. پس سوپرمارکت زندان را همینطور به شما دادند؟
– بله. به من گفتند ماهی 100 تا 150 هزار تومان به زندان بدهم و خودم سوپرمارکت را اداره کنم. از این فروشگاه پول خوبی در می آوردم.
* در زندان بازجو داشتید؟
– خیر. در زندان اصلی کسی نیامد تا با من صحبت کند.
* چه چیزهایی در فروشگاه زندان می فروختید؟
– نوشابه، کیک، تن ماهی، خیار، گوجه و … زندانی ها هم مایحتاج شان را از این فروشگاه می خریدند. بعدازظهر هم در زورخانه زندان را باز می کردم تا زندانی ها ورزش کنند.
* قبل از اینکه زندان بروید چه اتومبیلی سوار می شدید؟
– اولین ماشینی که خریدم یک «دوو» صفر کیلومتر بود. به مبلغ یک میلیون و 600 هزار تومان. خیلی علاقه داشتم بنز داشته باشم. بعد از آن رفتم بنز 230 خریدم.
* وقتی زندان رفتید به سر اموال تان چه آمد؟
– هر کس آمد یک تکه از اموال را برد. چیزی نمانده بود. بعد از دو سال از زندان آمدم بیرون.
* بعد از خارج شدن از زندان چکار کردید؟
– اصلا نمی دانستم باید چکار کنم. کجا بروم. از اجتماع می ترسیدم. گفتم خدایا چه کار کنم. به ذهنم رسید بروم سفته هایم را در ترکیه وصول کنم. رفتم گذرنامه بگیرم گفتند ممنوع الخروج هستید. در چه کنم، چه کنم بودم که یک نفر پیشنهاد داد از مسیر کوه به ترکیه بروم تا پولم را جمع کنم.
* چه کسی پیشنهاد داد تا به صورت غیرقانونی از کشور خارج شوید؟
– یکی از کسانی که در زندان با او آشنا شده بودم. خودش قاچاقچی کالا بود.
* پس ارتباطات زندان تان را بعد از آن حفظ کردید؟
– خیر. همین یک نفر بود که از بچه های شهرهای نزدیک مرز بود. او را به عنوان قاچاق کالا دستگیر کرده بودند. ایشان گفت که مرا به آن طرف مرز می فرستد. من هم پذیرفتم و به ارومیه رفتم. از آنجا به مرز رفتیم. حدود 20 اسب به هم بسته بودند و کالاهای خودشان را بار کرده بودند. من را هم روی یک اسب نشاندند و از مرز ایران رد کردند. رفتم و به شهر «وان» ترکیه رسیدم. تا قبل از آن به ترکیه نرفته بودم و اصلا نمی دانستم در آن کشور چه خبر است. اصلا نمی دانستم چه اتفاقی می افتد. فقط زبان ترکی یاد گرفته بودم. می خواستم به استانبول بروم. دیدم پلیس ها جلوی همه ماشین ها را می گیرند و گذرنامه هایشان را چک می کنند. شب منتظر شدم تا پلیس ها تغییر کنند. خلاصه تا به استانبول برسم، 2، 3 روزی طول کشید. خیلی سختی کشیدم تا استانبول رسیدم.
* آن کس که برایتان پوست می فروخت در استانبول بود؟
– خیر. به شهر ازمیر رفتم و ایشان را در آنجا ملاقات کردم.
* طلبکارها در ایران دیگر با شما کاری نداشتند؟
– من دو سال زندانم را کشیده بودم. دیگر باید اموالی از من پیدا می کردند تا به دادگاه معرفی کنند.
* شما گفتید کارخانه دباغی پوست در ورامین داشتید!
– آن کارخانه اجاره ای بود. اموالی در ایران در اختیارم نبود. در ترکیه انبار بزرگی گرفته بودم. نیرو و دفتر گرفته بودم.
* مشتری تان در ازمیر پول تان را داد؟
– گفت سفته هایتان در حال وصول شدن است. می گفت که اتفاقا به دنبال من شده است. من هم به ایشان نگفتم قاچاقی به ترکیه آمده ام. او شروع به بازپرداخت پول هایم کرد. آن موقع دلار به 1700 تا 1800 تومان رسیده بود. در حالی که بدهی من روی دلار 900 تومانی بود، بنابراین سفته ها را که نقد کردم پول هایم بیشتر شد. پول ها را به ایران فرستادم.
* طلب هایی که وصول کردید، چقدر شد؟
– حدود چهارصد میلیون تومان در یک مرحله گرفتم.
* معامله با ترک ها به «دشواری» معروف است. چطور شد آن شخص به راحتی بعد از دو سال پول شما را داد؟
– من کالایم را در ترکیه به یک ایرانی داده بودم. او رفته بود و سفته ها را وصول کرده بود. کم و بیش انسان باانصافی بود. این هم از آن معجزاتی بود که خدا نشان داد. با آن چهارصد میلیون تومانی که فرستادم تمام چک هایم را در تهران جمع کردم. 312 میلیون تومان چک داشتم. بعضی حتی سود دوساله پول شان را گرفتند. وقتی همه چیز مرتب شد، خواستم برگردم.
* دوباره قاچاقی برگشتید؟ یا پاسپورت گرفتید؟
– دوباره می خواستم از راه کوه به کشور برگردم که نیروهای سپاه پاسداران مرا گرفتند و به زندان ارومیه بردند. [می خندد]
* چند وقت در ارومیه زندان بودید؟
– حدود پانزده روز در یک اتاق انفرادی بودم. گفتم خدایا من چه کار کردم که قسمتم زندان است. ظاهرا استعلام کرده بودند که منافق و اینطور چیزها نباشم. بعد مرا به دادگاه فرستادند و دادگاه 50 هزار تومان جریمه ام کرد و فرستاد داخل کشور.
* در زندان ارومیه با کسی آشنا نشدید که مثل آن قاچاقچی کالا بعدا به کارتان بیاید؟
– خیر. در انفرادی بودم. در آن دوران حوادث مختلفی برایم پیش آمد تا اینکه آمدم و پاسپورتم را گرفتم.
انتهای پیام