واکنش های فیسبوکی به درگذشت زنان کارگر در آتش سوزی
آتش سوزی صبح یکشنبه در طبقه ی پنجم واحد تولیدی در خیابان جمهوری تهران باعث شد که دو نفر از زنان کارگر از ترس آتش خود را به پایین پرت کرد و درگذشت. توجیه علت تاخیر در نصب تشک بادی و خرابی نردبان آتش نشانی و انداختن تقصیر به گردن فوت شدگان، در کنار به تصویر کشیده شدن این حادثه توسط عکاسان، بازتاب بسیار گسترده ای در رسانه ها و شبکه های اجتماعی داشت.
به گزارش خبرنگار انصاف نیوز، بخشی از واکنش کاربران شبکه های اجتماعی به تصاویر منتشر شده از این حادثه ی دلخراش در پی می آید:
پژمان:
موقعین عجیبی است، وقتی آدم از بین دو جور مرگ یکی را انتخاب کند. آدم ها، بیچاره های حیوانکی، طاقت سوختن ندارند، پس خودشان را می سپرند به شتاب جاذبه زمین. که شاید امیدکی در این سقوط آزاد باشد. که شاید زنده بمانند؛ شبیه این فیلم ها که آدم های خوب با بازو روی سقف ماشین و سطل های زباله فرود می آیند، خودشان را می تکانند و زندگی را از سر می گیرند. فیلم ها، فیلمهای لعنتی. توی فیلمها آتش نشان ها به موقع رسیده اند و آب، از آتش قوی تر است و هیچ زنی – مادری، از پشت میز اتو و چرخ خیاطی خودش را به آسفالت سرد شهر نمی دوزد.

علی:
باز اتفاقی افتاد و جماعتی بهانه برای نق زدن و حمله به این و اون پیدا کردند. به عنوان یک شاهد عینی:
اینکه نردبام اولی خراب بود درست،
اینکه تشک بادی یا فنری نداشتند هم درست،
ولی آتش نشانی هم خیلی تذکر داد به اون هایی که بالا بودند که کمی صبر کنید و هم آب رو با فشار روی آتش گرفته بود و یک حائلی درست کرده بود بین آدمها و آتش.
افسوس که اونهایی که افتادند و تا جایی که من دیدم یکی از آنها ظاهرا خیلی جوان بود، ترسیدند و عجله کردند. توی عکسها هم که نگاه کنید، لبه آهنی زیر پای اون خانم به ناگهان از جا در رفت و شد آنچه که نباید میشد. اجلی بود معلق که رسید.
پ ن 1 : نگاه کنید به عکس اون خانم که روی لبه بیرونی پنجره ایستاده و عکس بعدی که در حال سقوط هست و ببینید در دو عکس، لبه آهنی از زیر پای اون مرحومه در رفته.
پ ن 2 : مرده و کشته زیاد دیدم ولی حادثه دیروز شاید از بابت شیون و نوع غافلگیر کننده رویداد خیلی متاثر کننده بود. خیلی.
رامین:
1- تعطیلی برای بخش دولتی است، بخش خصوصی اگه تعطیل کنه گشنه می مونه.
2- وضع ایمنی و محیط گارگاه های مرکزی شهر خیلی خرابه، اکثر ساختمونها قدیمی و مخروبه اند و گاهی حتی یک کپسول اطفای حریق ندارند و اکثر آتش سوزی ها از ایرادات سیم کشی است که توجهی صاحب کارها به این مسائل ندارند.

بهزاد:
امروز به همین فکر می کردم بعد از دیدن این خبر و عکس هاش، واقعا انتخاب سختیه چگونه مردن، براى یک لحظه فکرشو بکن، واى سوختن چقدر سخته و دردآور اما پریدن از طبقه ٥ سخت تر، خدایا!
یاسمین:
وحشت سقوط رو به عذاب جان دادن تدریجی در شعله های آتش ترجیح دادن … شاید ما هم همین کارو می کردیم. دردناک بود.
نسا:
بنده از همین لحظه همین امروز بعد از حادثه آتش سوزی خیابون جمهوری و سقوط آن دو زن بداقبال تصمیم گرفتم شیش هفت جور کلاس رزمی، ورزشی، نرمشی و … بوووووق … ثبت نام کنم تا قدرت جسمانیم رو برای آویزان شدن از پنجره بالا ببرم.
که اگر روزی روزگاری محل اُطراقم آتیش گرفتو این ماشینای عهد قارقارک شهرداری اومدنو تشک بادی نداشتنو فکری ام نداشتنو خواستن نجاتم بدن، باز نشد و خواستن بیفتم، نیفتم که نیفتم! و متهم به بی عرضگیم نشمو با کمک دوستان یه جفتک بزنم توو دهن مسوول محترم تا درس عبرتی بشه برای آیندگان / همین وسلام …
پ ن/ عصبانیم زیااااد
اسدالله امرایی:
با دیدن این عکس زبانم بند آمد. آنها که مردند فکر زندهها باشید. آقای وزیر کار! خیابان جمهوری و حافظ و هزار خراب شدهی دیگر پر است از این کارگاههای بیغولهای اجارهای متری خداد تومان. آقای شهردار و رییس آتشنشانی که خبر میدهی دو تن از بانوان در اثر ناتوانی در استقرار … افتادند و مردند و نه بر اثر کوتاهی نردبان والله اگر از شرم این خبررسانی دق کنی و بمیری شهید به حساب میآیی …

بیتا:
خیلی دردناک بود … یاد یک طنز تلخی افتادم، چند سال پیش در یکی از معاملات ملکی های شمال تهران یک آقایی با یکی از مشاور املاک ها دست به یقه شدند سر این موضوع که: مرتیکه دلال من خودم مهندسم، این برجهایی که داری اینطوری با دروغ و زبون بازی و به ضرب سونا جکوزی و فلان و بهمان به ملت قالب میکنی، هیچکدوم در استانداردهای این مملکت تعریف نشده اند! مثلا اگر آتش سوزی اتفاق بیفتد، نردبان های آتشنشانی تا نصف این طبقه ها هم نمیرسند!!!
رامز:
در عمق اش دردی جانسوز نهفته بود: در یکی از خیابان های زنجان، یک رنو دچار آتش سوزی می شود. آتش نشانی هم سر می رسد و شروع می کند به کار. از این جای کار خنده و درد یکجا به سراغ آدمی می آید. شیر پاش آب را پس می زند و مامورین کاری نمی توانند بکنند و آخر سر ماشین یک سره می سوزد و مامورین همچنان در تلاش برای راه اندازی آب پاش. استاد عزیز مدیریت یک فرآیند پیچیده نیست اگر رویکرد درست و انسانی در کار باشد. در رویکرد موجود مدیریتی کشور، انسان محور نیست. رویکرد “انسان محور” نیست. یک کارگاه در یک گوشه از یک خیابان از کلان شهر تهران سوخته و مصیبتی برپا شده است. اگر زلزله بیاید که می آید اگر اتفاقی بزرگ تر بیافتد که می افتد سرنوشت این همه انسان در این خراب شهر بزرگ چه خواهد شد؟ جان آدمی در این بیغوله چرا چنین بی ارج و ارزش است؟
سهند:
آی آدم ها! … یک نفر دارد می افتد! یک نفر دارد از ترس، از آتش می میرد!
از آن بالا این آدم ها، این آدم های عادی و بی اهمیت خاصه که زن!! در روز تعطیل باز هم رفته اند سر کار، کارگاه آتش گرفت و کارگرها از ترس سوختن به پایین پریدند و مردند. می دانید تکان دهنده تر از چشمان ملتمس و ناامید که آتش در پیش دارند و سقوط در پس و دهشتناک تر از مرگ آنها چیست؟ اینکه خبردار شدن ما قرن بیست و یکمی ها با بی خبر ماندن های قرون گذشته، توفیری نکرده است، آنها خبردار نبودند و اتفاقی نمی افتاد و ما هم باخبر می شویم و اتفاقی نمی افتد! دانشمندان نگران مقاومت میکروب ها در برابر کثرت استعمال آنتی بیوتیک ها هستند اما جامعه شناس ها هنوز از حساسیت از دست رفته ی ما آدم ها در قبال کثرت خبرها هشدار جدی نداده اند. قرن بیست و یک یا ده قرن پیش؟ در دو حالت، دنیا زیاد فرق نکرده. دنیا دنیای خبر است و از این جالبترش هم اتفاق می افتد!

هدی:
باید خیلی وحشتناک باشه که مرگ رو اینطوری در چند قدمیت ببینی … که به خاطر اینکه زنده زنده نسوزی، اینطوری از پنجره بیایی بیرون و باز هم مرگ بهت نزدیک بشه … از چهره اون خانوم میشه وحشت رو کاملا حس کرد … وحشتناکه :-((((((((((((
مهتاب:
منم خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که دنیا نه بر اساس عدالت خدا بنا شده نه امید به خدا.
چون در هر حال همیشه اتفاقاتی میفته که سخت به باورهات ضربه می زنه.
اینطور هم نیست که وقتی سرشار از انرژی مثبت باشی و امید کائنات همون رو بهت بر می گردونن.
برای من که دقیق عکس بوده.
گروهی به دنیا اومدن که از روز اول زندگی تا آخر یه روال پر از آرامش و آسایش رو بگذرونن و گروهی هم فقط در حال تحمل کردن مشکلات و شاید در انتها یک چنین سرنوشت تلخی!
مهسا:
این عکس منو یاد حمله یازده سپتامبر می اندازه، ولی تفاوت از زمین تا کجا، اونجا حمله ی تروریستی بوده و چه ها و چه خبر، اینجا کارگرانی بینوا در روز تعطیل در سرکار بودند، که آتشی به پا شده و این نان آوران تیره روز از سر اجبار اینگونه بین زمین و هوا معلق ماندند، و از سر استیصال خود را به پایین پرت کردند، دلگیرم، غمگینم که جان آدمی در سرزمینم اینقدر کم بها یا بهتر بگویم بهایی ندارد، تسلیت به خانواده های عزادار این مظلومان بی یاور.
محمد:
دردناک تر از اون چیزی که تصور میشه … دیروز که این عکسها رو دیدم همسرم در کنارم بود و به بجه ها عصرانه می داد. با دیدن این عکس اولین چیزی که از ذهنم گدشت این بود که این زن باید اون روز تعطیل رو کنار خانواده اش می بود … در کنار همسرش و فرزندانش … نه آنکه در روز تعطیل سر کار باشد و آنگاه … دنیایی حرف دارد … این سقوط.
انتهای پیام


