خرید تور نوروزی

زوال کلنل

«امیررضا محمدی» به بهانه هفتادوهفتمین سالروزِ تولدِ «محمود دولت‌آبادی» در یادداشتی برای انصاف نیوز نوشت:

راحت سخن گفتن درباره پیرِ پخته‌ای که عمرش را صرفِ قلم کرده است و تنها برای نام بردن از آثار و ارائه کارنامه اجمالی‌اش، کلماتی بیش از کلماتِ این نوشته نیاز است، خامیِ زیادی می‌خواهد. نویسنده‌ای که در 77سالگی دستمالی به دست می‌بندد، لرزشِ دست‌هایش را از آن‌ها می‌گیرد و هنوز می‌نویسد. دولت‌آبادی از معدود نویسنده‌های ایرانی است که با آثارش در میانِ مردم است. و همین خودش کارِ بزرگی است. چند تن از نویسندگانِ ایران توانسته‌اند این کار را بوسیله آثارشان انجام دهند؟ همین که مردم «مرگان» را می‌شناسند، نامِ «گل‌محمد» را شنیده‌اند، یا حداقّل یکی دو بار اسمِ «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» به گوش‌شان خورده یعنی شاید بشود به بهانه‌ی هفتادوهفتمین سالروزِ تولدِ دولت‌آبادی خطی بر چند اثرِ او کشید یا بعضی نقایص را گفت و نقدی نوشت، امّا خطی بر او و بزرگی‌اش؛ هرگز.

نویسنده رمان را اگر قصه‌گو فرض کنیم، پس مخاطبانی دارد که نمی‎بیندشان امّا دارند به حرفِ او گوش می‌دهند. ارتباطِ بین این دو(قصه‌گو و شنونده) با زبان که حالا به صورتِ نوشتار درآمده است، شکل می‌گیرد. و این زبان برای ارتباط از کجا می‌آید؟ از متونِ کهن؟ از شعرهای کلاسیک؟ تاریخ بیهقی؟ مگر خودِ آن آثار زبان‌شان را از گذشتگان گرفته بودند؟ خواندنِ همّه‌ی این متون می‌تواند کمک کند ولی نویسنده بیشتر از هر چیزی از دنیا می‌آموزد؛ هنر را و حتّی زبانِ هنر را. زبانِ دولت‌آبادی با ترکیبِ زبانِ سنّتی با گویش‌های محلی و ذخیره‌های زبان فارسی گاهی اوقات شیرین است امّا بعضاً زیادی سنّتی و آرکائیک می‌شود و نسبتی با دنیای امروز برقرار نمی‌کند. کلمات و جمله‌ها از تصور و فهم خواننده‌های امروز دورند و توصیف‌ها اغلب با جان فهمیده نمی‌شوند و خواننده مجبور می‌شود چیزی شبیه را تصوّر کند و به غرضِ نویسنده به این شکل نزدیک شود. و این دوریِ برخی شنونده‌های قصّه‌ی دولت‌آبادی از زبانِ او شاید صحه بگذارد بر آن چیزی که براهنی درباره زبان می‌گوید: «نوشتن درباره گذشته هم باید به زبانِ روز باشد، نه زبان گذشته.»

پس نویسنده زبانی دارد که زبان خودش است و از زندگی گرفته است. شخصیتِ یک داستان هم زمانی کامل می‌شود که چنین باشد. شخصیتِ داستان هم مانند نویسنده زبانی دارد و لحنی که از زندگی و دنیای شخصیت ناشی می‌شود. امّا شخصیت‌های دولت‌آبادی غالباً فاقد لحن هستند و گاهی اوقات همگی شبیه به هم و شبیه به نویسنده حرف می‌زنند که با فضای داستان و زندگیِ شخصیت‌ها هماهنگی‌ای ندارد. مصادره‌ی زبانِ شخصیت‌ها و شبیه شدن‌شان به زبانِ نویسنده اگر خطا نباشد، به نظر خودکامگی است. خودکامگی‌ای سنّتی که جایی در آن برای دیالوگ نیست. حال آن که در ادبّیاتِ ایران دیالوگ در آثارِ جمال‌زاده و دهخدا کم کم شکل می‌گیرد و در آثار هدایت ما با شخصیت‌هایی دارای لحن و زبان که جای خودشان حرف می‌زنند، طرف هستیم. و چوبک حتّی پا را فراتر می‌گذارد. او در «سنگ صبور» خودش را کاملاً از داستان حذف می‌کند و شنونده‌ی قصّه به جای آن که صدای نویسنده را بشنود، تنها صدای چند شخصیت را می‌شنود و قصّه از دید و زبان آن‌ها از جهاتِ مختلف روایت می‌شود. مجموعه‌ی این‌ها باعث می‌شود که دولت‌آبادی گاهی در بند بندِ نوشته‌های اثرش حضور داشته باشد، حضوری که حس می‌شود. و این حضور اگر چه شاید به خودیِ خود در نوشتنِ رمان بد نباشد امّا رمانِ رئالیستی و اجتماعی را آن‌طور که دولت‌آبادی می‌خواهد و می‌نویسد، درنمی‌آورد. زندگی و روابط مردمانِ سال‌خورده‌ی رمان آن‌وقت کمی تصعنی جلوه داد می‌شود، باور نمی‌شود و خواننده نمی‌رسد به آن چیزی که نویسنده می‌خواهد.

شخصیت‌های دولت‌آبادی گاهی حماسی‌اند و مطلقاً خوب یا مطلقاً بد و نویسنده به جای پرداختن به درونیات آن‌ها از زبان‌شان حرف می‌زند امّا در ادبیات فارسی کمتر زنی را سراغ داریم که به اندازه‌ی «مرگان» در رمان «جای خالی سلوچ» پرداخته شده باشد. دولت‌آبادی با طرحِ مصائب و درونیاتِ زنی به نام «مرگان» از نویسندگانِ زمانِ خودش در این مسئله پیشی می‌گیرد. کنش‌های «مرگان» اغلب با دیدگاهی که نویسنده‌های کلاسیک نسبت به زن دارند، متفاوت است. مثلاً در یک صحنه از رمان «جای خالی سلوچ» زمانی که «سالار عبدالله» می‌خواهد ظرف‌های مس «مرگان» را ببرد، «مرگان» کنشی کاملاً فعّالانه در برابر او دارد و حتّی به شکلِ فیزیکی از حریمِ خودش محافظت می‌کند. «مرگان» به معنای واقعی زنی روستایی و مادری ایرانی است که در دورانِ جوانی بسیار رنج کشیده و حالا برای محافظت از خود و فرزندانش در نبودِ «سلوچ» هر کاری می‌کند.

نثر دولت‌آبادی غیر از جاهایی که زیاده‌گویی می‌کند، ریتم بسیار مناسب و هماهنگی با وقایع دارد و به‌جا تند و کند می‌شود، صحنه‌ها را خیلی خوب توصیف می‌کند، روابط فیزیکی را به خوبی نشان می‌دهد و شخصیت‌ها را هم خوب می‌کاود. نثر دولت‌آبادی بی‌وقفه توصیف می‌کند و البتّه که خوب توصیف می‌کند امّا جدای از این که زبان مُدام به سمت ادبی شدن می‌رود، گاهی توصیف‌ها، پندها و حکمت‌هایی فلسفی و اجتماعیِ وصله شده‌ای همراه دارند و یا وصف‌هایی زیبا امّا بی‌کارکرد هستند که حجم رمان را بیش‌تر می‌کنند و ریتم طبیعی‌اش را به هم می‌زنند. و این البتّه از دیدگاهی کلاسیک نسبت به همه چیز می‌آید. دیدگاهی که غالباً همه چیز را اساطیری‌تر و سخت‌تر از آنچه که هست می‌بیند. دیدگاهی که ساده و بی‌آرایش بودن برایش کم است، در نظرش ساده بودن نشان از ناتوانی دارد. همیشه به دنبال چیزی بهتر و عمیق‌تر در پشتِ چیزها است و نتیجه آن می‌شود که نویسنده فکر می‌کند اصلِ جنس که چیزی نیست. باید مُدام به آن اضافه کند، پند و حکمتِ فلسفی بدهد تا مُدام بهتر و زیباتر شود و تاثیری هم بگذارد. دیدگاهی که آثارِ جدید را آن‌طور که باید و شاید بررسی نکرده است و حرفِ منتقدان را هم نشنیده رد می‌کند، به خودکامگی منجر می‌شود. و در هر سنّی که خودکامگی به سراغِ آدم بیاید، پیشرفت رخت برمی‌بندد. و البتّه که به همین جا ختم نمی‌شود. آدمی که خودش را نو نکند، همان کهنه‌ها را هم از دست می‌دهد چرا که برای خودش دیگر آن تازگی و جذّابیت را ندارند و دولت‌آبادی گرچه گاهی در قله‌های رفیع ادبیات ایستاده و هنوز هم جایگاه بسیار بزرگی دارد و کسی نمی‌تواند انکارش کند، امّا خیلی وقت است که دیگر بالاتر نرفته است.

از دولت‌آبادی و آثارش اگر قرار باشد یک درس بزرگ بگیریم این است:«از چیزی که بلدی بگو» آن‌وقت باور کن اگر درباره‌ی دورافتاده‌ترین روستاهای خراسان، درباره‌ی نبردِ فردی روستایی با شتر باشد، باز هم به گوشِ همّه‌ی دنیا می‌رسد. آن سرِ دنیا در سوئیس و فرانسه پذیرفته می‌شود و به آن جایزه می‌دهند. چرا که انسان‌ها، انسانیت و حس‌های انسانی را می‌فهمند و انسانیت چیزی نیست که تا نفهمیده باشی بتوانی راجع به آن حرف بزنی. و اگر آن یک درس، دو تا شود. دومی‌اش که از زندگی دولت‌آبادی بیرون می‌آید مفهومِ «ادامه دادن» است و مُدام تلاش کردن. هی نوشتن و نوشتن. جوانی 14ساله‌ که برای شفا و معالجه بیماری‌اش به مشهد رفت و بعد در 24 سالگی برادرش را از دست داد و ترک تحصیل کرد، ادامه داد. داستان نوشت. نمایش‌نامه و فیلم‌نامه نوشت. بازی‌گری کرد. نوشت. بازداشت و زندانی شد. نوشت. حتّی بعد از انقلاب هم بارها جلوی چاپ آثارش گرفته شد. از دانشگاه کنار گذاشته شد. امّا آن‌قدر نوشت و نوشت تا دولت‌آبادی شد.

نسلِ جوان ما، به خصوص کسانی که می‌خواهند قدم در مسیر هنر و نویسندگی بگذارند، قبل از هر چیز باید گذشتگان را بفهمند. باید دولت‌آبادی، زندگی، آثارش و نثرش را بفهمند. ستایشش کنند. بعد که ستایش و دلیلِ ستایش را فهمیدند، نقص‌هایش را هم بفهمند تا به جای آن که از روی دستش بنویسند یا به کُل انکارش کنند، ادامه‌دهنده‌ی راهِ او و اوها باشند.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا