خرید تور تابستان

محبیان: اصولگرایان غیرخودشان را ضدانقلاب می دانند

امیر محبیان معتقد است نقطه ضعف جریان راست سنتی این است که ارتباطش با افکارعمومی و طبقات اجتماعی ضعیف‌تر است.
به گزارش انصاف نیوز، مشروح  گفتگوی روزنامه خبر با امیر محبیان در پی می آید
آقای محبیان! جناح‌های سیاسی کشور بسته به دوری و نزدیکی به قدرت، تحولات فکری گوناگونی را پشت سر گذاشتند و یک تطور فکری در طول زمان پیدا کردند، قبل از اینکه مصداقا وارد این موضوع شویم، ریشه تئوریک این نوع رفتارهای سیاسی از سوی جریانات سیاسی را چطور می‌توان تحلیل کرد؟
جریانات سیاسی در ایران چه پیش و چه بعد از انقلاب به دو دلیل در اینکه بتوانند مواضع ثابتی بگیرند دچار مشکل بودند. پیش از انقلاب، یکی از بزرگترین مسائل این بود که جریانات سیاسی تابعی از فاکتور قدرت به شمار می‌رفتند و چون تصمیمات‌شان اصالت نداشت با تغییر موضع قدرت، مواضع آنها هم تغییر می‌کرد. دوم اینکه ریشه‌های مردمی در آنها وجود نداشت، احزاب و گروه‌هایی که وجود داشتند به یک مفهوم دولت ساخته {دولت‌های داخلی یا دولت‌های خارجی} بودند. به همین دلیل با تغییر منافع و نوع جهت‌گیری آنها، مواضع و جهت‌گیری احزاب و جریانات سیاسی هم دگرگون می‌شد. اما پس از انقلاب اسلامی هدفی که نظام حزبی در درون کشور به دنبال آن بود این بود که جریاناتی بوجود آیند که دارای ریشه مردمی باشند و در همه موارد و مواضع مختلف صاحب دیدگاهی باشند که پس از به قدرت رسیدن آن دیدگاه‌ها را اعمال کنند. اما باز هم چنین چیزی اتفاق نیفتاد چون به نحوی همان اشکالات و آسیب‌هایی که پیش از انقلاب بود برای احزاب و جریانات پس از انقلاب هم رخ داد.
مهمترین اشکال هم این بود که این احزاب و جریانات نتوانستند ریشه قدرتمند اجتماعی پیدا کنند. البته این به معنای این نیست که دارای عضو نبودند بلکه بیشتر از آنکه این احزاب و جریانات بتوانند بیانگر یک طبقه یا قشر اجتماعی خاص باشند بیانگر و مطرح کننده یکسری از دیدگاه‌های سیاسی خاص بودند که در بعضی جاها با منافع مردم گره می‌خورد لذا به قدرت می‌رسیدند، در بعضی جاهای دیگر گره نمی‌خورد و از قدرت کنار می‌رفتند.
به عبارتی آنها مکانیزم ارزیابی دقیق مطالبات مردم را در این زمینه نداشتند. یکی از کارهایی که احزاب و جریانات انجام می‌دهند این است که با شبکه بندی درون لایه‌های مختلف اجتماعی و دادن آموزش‌های لازم، به تربیت سیاسی اجتماع کمک می‌کنند و فرهنگ سیاسی جامعه را ارتقا می‌بخشند. این هم یکی از مسائل مهمی بود که از سوی جریانات و احزاب مغفول مانده بود و عملا به آنها نمی پرداختند. لذا در بررسی اینکه چرا احزاب و جریانات دارای ثبات رفتاری در فرازو نشیب‌های سیاسی اجتماعی نیستند به نظر می‌رسد که باید احزاب و جریانات سیاسی یک آسیب شناسی جدی شوند.
دوران دفاع مقدس یکی از مهمترین دوره‌های سیاسی کشور بود که شاهد حاکمیت جریان چپ مذهبی بودیم، این جریان در دهه 60 با مواضعی چون نزدیکی به به کشورهای سوسیالیستی و انقلابی و مواضعی ضدغربی و آمریکایی یا مخالفت با نظام سرمایه‌داری شناخته می‌شد، همین جریان در دو دهه اخیر بخصوص بعد از حاکمیت 8 ساله دولت اصلاحات مواضعی متفاوت از دهه 60 اتخاذ کرده است، افرادی چون موسوی خوئینی‌ها، حجاریان یا سازمان مجاهدین که مواضع ضدآمریکایی در دهه 60 داشتند، در سال های اخیر از نزدیکی به آمریکا هم استقبال می‌کنند. این تغییر مواضع جریان چپ ریشه در چه چیزی دارد؟
بسیاری از دیدگاه‌های افراد، احزاب و گروه‌ها در ایران متاسفانه تابعی از اقتضائات خاص سیاسی یک دوران است. یعنی دارای اصالت نیست. مثلا در مقطعی چون دوران دفاع مقدس، جریانی که به عنوان جریان چپ مذهبی شناخته می‌شود دولت را در دست دارد و چون دولت در شرایط خاصی است که بودجه در اختیار ندارد و در شرایط جنگ طبیعتا باید نوعی از محدودسازی در حوزه اقتصاد صورت گیرد؛ در بین الگوهای موجود برای توجیه رفتارش الگوی نیمه سوسیالیستی و دولت محوری را مطرح می‌کند. لذا وقتی دولت از دست‌شان می‌رود و آن اقتضائات از بین می‌رود مواضع آنها هم به طور کامل تغییر پیدا می‌کند. لذا این دیدگاه‌ها و عقاید اصول اعتقادی آنها نیست، بلکه اصول خاصی است که برخواسته از اقتضائات خاص اجتماعی است که با تغییر شرایط تغییر می‌کنند.
واقعیت این است که احزاب و گروه‌ها باید براساس اعتقادات شان سامان یابد نه اینکه اعتقادات شان براساس مواضع شان و شرایط خاصی که دارند ؛شکل گیرد. چون اعتقاد از اصالت بیشتری برخوردار است. جریان چپ مذهبی در دهه 60 هم درگیر همین وضعیت بود. یعنی مجمع روحانیون مبارز به دلیل اینکه حامی دولت مهندس موسوی بود و در شرایط خاص اجتماعی اقتصادی قرار داشت که قابل فهم هم بود، می آمد نوعی از دولت محوری را به عنوان نگاه توجیه پذیر ایدئولوژیک مطرح می‌کرد. اما بعد از اینکه شرایط دگرگون شد و در دوران آقای هاشمی بحث خصوصی‌سازی مطرح شد ناگهان می‌بینیم که سوپر چپ‌های ما به سوپر راست‌های ما به لحاظ اقتصادی تبدیل می‌شوند و نوع نگاه‌شان در حوزه فرهنگی و اقتصادی لیبرالیسم را پشت سرمی‌گذارد و نئولیبرالیسم را پیگیری می‌کند. اینها حاکی از این است که جریانات سیاسی برحسب اقتضا موضع‌ می‌گیرند نه حَسَب اعتقاد. این یکی از آفت‌های بسیار جدی احزاب و جریانات سیاسی در کشور ما است.

به مجمع روحانیون اشاره کردید، به نوعی می‌توان گفت اولین انشعاب در ساختار سیاسی نظام جمهوری اسلامی در تشکلی روحانی رخ داد و جامعه روحانیت به دو تشکل روحانیت و روحانیون تبدیل شد، این تقسیم بندی چه میزان در عمیق شدن تقسیم بندی‌های سیاسی کشور در دهه‌های بعد تاثیرگذار بود؟
بعداز فرازونشیب‌هایی که در ابتدای انقلاب اسلامی داشتیم و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فضایی ایجاد شد که همه گروه‌ها و جریانات سیاسی از چپ کمونیست سنتی، مائوئیستی و تروتسکی تا جریانات مذهبی و حتی التقاطی یک فضای فعالیتی پیدا کردند و تلاش داشتند در این بازاریابی سیاسی به نحوی مردم را به سمت خود بکشانند.
جریانات چپ کمونیستی به حَسَب نوع نگاهی که داشتند؛ از روش‌هایی تبعیت می‌کردند که روش‌های دوران ثبات نبود، بلکه روش‌های دوران تسخیر بود. یعنی استفاده از اقدامات تند و خشن. در واقع آنها می‌خواستند از طریق طرح خودشان در قالب اقدامات تروریستی به عنوان آوانگارد جریانات سیاسی مطرح شوند. اشکال آنها این بود که آنها آموخته روش‌های دوران تاسیس نبودند و تبلیغ این دوران را نمی‌دانستند. از سوی دیگر وقتی می‌خواستند از مدلی برای دوران تاسیس دنباله روی کنند باید از روش‌های جماهیر شوروی تبعیت می‌کردند که در واقع زمانی اثربخش است که شما قدرت کامل را قبضه کرده باشید و بتوانید ذهن مردم را تحت کنترل بگیرید؛ اما وضعیت آن زمان این چنین نبود.
لذا آنها به یک دوران آشوب تبلیغاتی رسیدند و نهایتا به اینجا رسیدند که برای حاکمیت در درون کشور باید رقبای خودشان را حذف کنند. لذا دیالکتیک حذف استالینیستی را مدل رفتاری خودشان قرار دادند و درگیری‌هایی رخ داد. در واقع این جریانات علی رغم تشکیلاتی که آنها معمولا داشتند و قدرتمند هم بودند،ناتوان بودند زیرا تشکل‌های آنها سازمانی بود و قدرت فعالیت در حوزه‌های دموکراتیک را نداشت. بین حزب و سازمان در رفتار سیاسی تفاوت وجود دارد، حزب برای محیط‌های دموکراتیک موثر است و سازمان در محیط‌های بسته می‌تواند فعالیت کند.لذا وقتی فضا باز شد آنها توانایی لازم در این زمینه را نداشتند و همین امر باعث شد که نتوانند شبکه‌های متناسب با شرایط جدید را بوجود آورند.
در مقابل آنها، روحانیت علی رغم اینکه ساختارش سنتی است شبکه اجتماعی پویا و گسترده‌ای در جامعه داشت که انعطافش در مقابل ضربات بسیار بالا بود و می‌توانست خودش را در زمان مبارزه‌ها حفظ کند و هر شاخه ،خودش به صورت فعال در یک قالب ایدئولوژیکی عمل کند. این شکل پویایی و دینامیک آنها و نیزارتباط‌شان با مردم و اتکایشان بر باورهای عمیق مردم باعث شد که به راحتی هرچند با هزینه زیاد ،جریانات چپ کمونیستی را از میدان به در کنند.
به عبارتی جریان چپ کمونیستی در یک درگیری سیاسی درگیر نشد، بلکه در یک درگیری اعتقادی وارد شد که با باورهای مردمی برخورد کردند. باورهایی که بسیار عمیق و ریشه دار بود. همین باورها هم آنها را پس زد. لذا بعد از این پیروزی عملا روحانیت و شبکه روحانیت، در تعاملات و مبارزات سیاسی بعد از انقلاب اسلامی پیشتاز شد و موقعیت ویژه‌ای پیدا کرد و ستون اساسی مبارزات سیاسی تبدیل شد.
بنابراین به دلیل نوع نگاه سیاسی که نظام ولایت فقیه بود؛ روحانیت یک موقعیت ویژه ای پیدا ‌کرد و آنها سرسلسله تحولات سیاسی شدند. در آن دوران ما شاهد این هستیم که دو جریان به صورت پنهان و بصورت آشکار در درون جریان روحانیت حامی و پیرو امام وجود داشت که دو دیدگاه متفاوت داشند. دیدگاه روحانیت سنتی که روحانیت راست را تشکیل داد دارای ساختارهای مشخص و تعریف‌های روشن و تعریف شده در حوزه اقتصاد بود و روحانیت حامی دولت موسوی که مشخصا توسط سازمانهای چپ مذهبی نظیر مجاهدین انقلاب نیز حمایت می شد. طبیعتا با توجه به شرایط خاصی که دولت در آن گرفتار بود، بودجه کمی که داشت و دولت محوری که حاکم بود؛ این دو دیدگاه با هم همخوانی نداشتند. شبکه روحانیت سنتی بسیار گسترده‌تر بود اما ایده‌هایی که مطرح می‌کرد هرچند در دراز مدت موفق بود اما به درد آن شرایط خاص نمی‌خورد و بخش خصوصی نمی‌توانست در آن زمینه به خوبی فعالیت کنند.
نتیجه این شد که بخشی از روحانیت که با دولت و حاکمیت پدید آمده نزدیکی خاصی داشتند تلاش کردند دیدگاه‌های جدیدی را تعریف کنند که براساس آن تقریبا به گرایشات سوسیالیستی که اقتضائات بسته آن زمان بود نزدیک شوند. لذا این دو گرایش روحانیت بعد از مدتی دیگرنمی‌تواسنتند با هم کار کنند چون کاملا از دو موضع تئوریک و پراتیک جدا با هم به چالش می‌پرداختند.
فرقشان هم این بود که روحانیت سنتی یا جامعه روحانیت مبارز در واقع براساس باورهای اعتقادی و دستاوردهای ایدئولوژیک خودش یک فضایی را توصیف می‌کرد که طبیعتا این فضا عملا در زمان حاکمیت میرحسین موسوی و به دلیل اقتضائات قابل فهم آن زمان امکان تحقق نداشت. اما از سوی دیگر مجمع روحانیون بوجود آمد که اقتضائات را در نظر می‌گرفت و تلاش می کرد که پایه‌های ایدئولوژیک برای آن بوجود آورد. نتیجه آنکه دو دیدگاه بوجود آمد و در یک مقطع مشخص شد که این دو طیف امکان همکاری با یکدیگر را ندارند، حتی جریانات سیاسی و حتی چهره های سیاسی هودار آنها در دولت به چالش به همدیگر می‌پرداختند. یعنی جریان چپ و راست در داخل دولت دچار تعارضات جدی شدند لذا از همدیگر جدا شدند که سرمنشا تحولات بسیار زیاد در نوع نگرش شد.
تاثیرگذاری کدامیک در سیاست کشور بیشتر بود؟
جریان راست روحانیت براساس باورهای اعتقادیش یک فضایی را توصیف می کرد و در دراز مدت در ریشه های اجتماعی‌اش قوی‌تر باقی ماند. اما جریان چپ چون بر حسب اقتضا توصیه‌های اعتقادی می کرد با تغییر اقتضائات دیدگاه‌های آنها تغییر می‌کرد. نتیجه این شد که بعد از دوران آقای هاشمی که البته جریان چپ مذهبی شدیدا با آن تعارض و درگیری داشت و با توجه به اینکه آقای هاشمی موفقیت‌هایی در حوزه کاربردی کردن دیدگاه‌های خودش بدست آورد و تغییراتی که در سطح جهان رخ داد، عملا زمینه آن اقتضائاتی که مجمع روحانیون را چپ می‌نمایاند از بین رفت. لذا مجمع روحانیون و گروه‌های حامی آنها من جمله سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شروع به تغییر دادن دیدگاه‌های خود کردند. مجاهدین انقلاب از آنجا که سابقه دیدگاه‌های چپ اقتصادی داشتند؛ برای جذب جامعه سراغ دیدگاه‌های لیبرال سیاسی و فرهنگی رفتند. لذا نوع نگاه شان تغییر کرد، سیگنال‌های متفاوتی دادند چون احساس می‌کردند که فضای اقتصادی فضای فعالیت آنها نیست، چون تیم آقای هاشمی یعنی کارگزاران و نئو لیبرالیست‌ها عملا فضا را از آنها گرفته بود. لذا نشریه کیان بوجود آمد که سیگنال‌های فرهنگی اعتقادی در مورد توسعه سیاسی بدهد.
اتفاقا این روند تقریبا با یک موفقیتی مواجه شد. یعنی دوران آقای خاتمی پیروزی این نگاه از منظر آنها بود. برای همین وقتی اینها موفقیت در حوزه فرهنگ سیاسی و اقبال اجتماعی را دیدند سریع تلاش کردند که دیدگاه‌های اقتصادی خودشان را هم تغییر دهند. لذا بر این باورم که جامعه روحانیت ولو اینکه انتقاد داشته باشیم که اقتضائات را در نظر نگرفتند دارای ریشه‌های عمیق‌تر اعتقادی هستند اما مجمع روحانیون و گروه‌های همسوی آنها هرچند اقتضائات را در نظر می‌گیرند اما طبعا ریشه‌های اعتقادی و سنتی‌شان در این زمینه ضعیف‌تر است. به همین خاطر هم چون اقتضائات با عرف ارتباط دارد به نظر می‌رسد که جریانات نزدیک به مجمع روحانیون مبارز، امثال حزب مشارکت و مجاهدین گرایش های سکولارتر و عرف گرایانه تری در مقابل جریانات اصولگرا دارند که به اصول اعتقادی باور بیشتری دارند البته هر کدام نقاط ضعف و قوتی هم دارند.
نقطه ضعف جریان راست سنتی این است که اقتضائات را کمتر در نظر می‌گیرد لذا ارتباطش با جامعه به معنی افکارعمومی و طبقات مختلف اجتماعی ضعیف‌تر است اما ارتباط جریان چپ در این زمینه قوی‌تر است چون عرف را در نظر می‌گیرد. از آن طرف جریان چپ به دلیل اینکه صرفا به عرف به عنوان یک اقتضای مهم تکیه می‌کند مبانی اعتقادیش دائما در حال تغییر است درحالیکه جریان راست سنتی بر روی پایه‌های اجتماعی و اعتقادی قدرتمندتری می‌تواند بایستد.
کم شدن رابطه راست سنتی با بدنه افکارعمومی انتقادی است که در سال‌های اخیر به تشکل‌های نزدیک به این جریان وارد می‌شود و به نظر می‌رسد هرچه زمان می‌گذرد این امر بیشتر به واقعیت نزدیک می‌شود؟ این عدم ارتباط قوی با افکارعمومی تا چه میزان بر پایگاه رای آوری آنها خصوصا بعد از دوران اصلاحات تاثیرگذار بوده است؟
این ایراد وجود دارد که جریان راست سنتی یا اصولگرایان سنتی معمولا به دلیل اهمیت و اولویتی که به باورهای اعتقادی داده است و به درستی هم ارزشمند است، توجه کمتری به بحث افکار عمومی داشته است. از این رو همیشه این ایراد بوده که جریان اصولگرای سنتی قدرت بسیج هواداران ایدئولوژیک و اعتقادی خودش را داشته است اما زمانی می‌توانسته است که افکار عمومی را جذب کند که افراطیون طرف مقابل در جلب نظر مردم شکست خوردند. لذا این ایراد باید برطرف شود یعنی این باور باید به صورت یک بحث جدی در بین اصولگرایان سنتی مطرح شود که می‌توان هم باورهای اعتقادی را داشت هم ادبیات قدرتمندی برای ارتباط با توده‌های مردم برقرار کرد.
دوران آقای هاشمی را می‌توان دوره اوج گیری قدرت راست سنتی دانست، ولی نکته ای که در دولت آقای هاشمی وجود دارد انتخاب کابینه ای از هر دو طیف راست و چپ بود، برخی معتقدند هاشمی با این هوشمندی هزینه‌های منفی دولتش را به پای راست سنتی نوشت و بسیاری از مشکلاتی که در سال‌های بعد گریبانگیر این جریان شد از دوران سازندگی آغاز شد که اولین نتیجه آن شکست کاندیدای این جریان در مقابل کاندیدای اصلاح طلب در  سال 76 بود، این تحلیل را تا چه میزان می پذیرید؟
اقای هاشمی دو دولت داشت، در دوره دوم برخلاف دوره اول دولت آقای هاشمی گرایش بیشتری به جریان راست داشت، یعنی قدرت انتقادی جریان اصولگرا به حدی بالا رفت که باعث شد آقای هاشمی به سمت راست ها بچرخد. ولی آن چیزی که باعث می‌شد که در افکار عمومی هزینه‌های دولت اقای هاشمی به پای جریان اصولگرای سنتی و راست نوشته شود صرفا این نبود.
ببینید جریان راست سنتی یک مبنای فکری دارد که این را باید به صورت روشن حل کند. ما به عنوان جریان نواندیش به جریان اصولگرایی این انتقاد را داریم، آنهم اینکه جریان راست سنتی باید موضع خود را با حکومت و تفکیک نقش خودش را از آن روشن کند. جریان اصولگرایی یک جریانی ذیل حکومت نظام اسلامی است نه معادل نظام اسلامی. یعنی جریان اصولگرا باید بداند که در درون این کشور یک نظام سیاسی و حاکمیتی فراتر از دولت وجود دارد. که در درون آن جریانات مختلفی می‌توانند فعالیت کنند که یکی از آنها جریان اصولگرایان و دیگری اصلاح‌طلبان هستند.
اصولگرایی معادل تام و تمام حاکمیت نیست، وقتی این تفکیک را صورت نمی دهند و خودشان را معادل حاکمیت نشان می‌دهند از یک جایی سود می‌برند. سودشان هم این است که همیشه به نظر می‌رسد که آنها دارای قدرت و ثبات بیشتری هستند. اما اشکالش در این است که همیشه مدافع وضع موجود هستند. این موضعی محافظه‌کارانه است لذا از آقای هاشمی دفاع می‌کنند نه از آن جهت که همسوی آقای هاشمی هستند، از آن جهت که آقای هاشمی در حاکمیت است و چون در حکومت است پس از او دفاع می‌کنند.
و این باعث شد که تقریبا همه هزینه‌های هر حرکت حکومتی به پای این جریان نوشته شود و اینها از این جهت ضررهای زیادی را پرداختند. از این رو معتقدم بصورت روشن یکبار برای همیشه باید این وضعیت روشن شود که جریان اصولگرا جریانی ذیل نظام اسلامی است نه جریانی معادل نظام اسلامی.
برای همین است که مقام رهبری بارها بر این مهم تاکید کردند که یک اصولگرا می‌تواند اصلاح‌طلب هم باشد، اصلاح‌طلب هم می‌تواند اصولگرا باشد. یعنی کسی که اولویت را به اصلاحات می‌دهد و کسی که اولویت را به اصول می‌دهد دو جریان ذیل نظام اسلامی هستند. به همین دلیل است که این مشکل بوجود امده که اصولگرایان این گمان را دارند که اگر کسی ذیل طیف آنان نبود حتما ضد انقلاب است در حالیکه این نیست، این غلط است.
همانطور که اصلاح‌طلبان ممکن است این باور را داشته باشند که کسی که اصلاح طلب نیست لابد حتما حکومتی و مدافع همه وضع موجود و متحجر است. این تفکر هم غلط است. اساسا این نوع نگرش‌های مطلق نگری کاملا غلط است.
یعنی می پذیرید راست سنتی در مقطعی هزینه زیادی را برای دولت هاشمی پرداخت کرد؟
هم سود برد هم هزینه داد. واقعیت این است که دوران آقای هاشمی دوران خاصی بود. آقای هاشمی همیشه خودش را فراجناحی می‌بیند. دولت فعلی هم تلاش دارد که خودش را فراجناحی نشان دهد در حالیکه این غلط است. دوران فراجناحی دوران پیشرفته نیست، دوران عقب ماندگی است. ما باید بپذیریم که بازی در درون کشور بین همین جناح ها جریان دارد و اگر بخواهیم توسعه سیاسی و رابطه مدنی معقولی را تعریف کنیم باید معتقد باشیم که همه جریانات موجودی که داریم در حال اداره کشور هستند.بنابراین دولت آقای روحانی دولت میان جناحی است نه فراجناحی. اصلا نگاه فراجناحی نوعی از نگاه اهانت آمیز و کوچک شمردن جناح های موجود و خلاف توسعه سیاسی است.
در عین حال این نکته وجود دارد که آقای هاشمی تلاش می کرد که یک جریان فراجناحی شمرده شود و از هر دو طرف بهره بگیرد. و در این زمینه به دلیل نوع نگاه جریان اصولگرای سنتی علی رغم اینکه انتقادات بسیار جدی نسبت به آقای هاشمی داشتند ؛بعد از کنار رفتن آقای هاشمی در واقع مردم دور را به رقبای اینها دادند.
چرا این اتفاق می‌افتد؟
مردم ما یک رفتار سیاسی روشنی دارند. رفتار سیاسی مردم ما در رای دادن‌ها اینگونه است که در انتخابات ریاست جمهوری دو دوره به یک فرد یا جریان رای می‌دهند. معمولا هم بعد از پایان دو دوره آن فرد و جریان، دوره بعدی به جریان رقیب تعلق می‌گیرد.برای همین است که آقای هاشمی را جز جریان اصولگرا محسوب کردند مقابلش به جریان اصلاح طلب رای دادند.
دو دوره به آقای خاتمی رای دادند و بعد از آن به آقای احمدی نژاد به عنوان جریان اصولگرا رای دادند. الان آقای روحانی مطرح شد که با پشتوانه جریان اصلاحات بالا آمد ولی خودش می‌گوید من جریان میانه رو هستم. لذا رفتار مردم ما روشن و معقول است، رفتارشان قابل حدس است. براساس تئوری آشوب نباید به آن نگاه کرد بلکه یک رفتار منطقی است.
اما این رفتار در جریان اصولگرای ما وجود دارد که وقتی خود را تعریف نمی‌کند آقای هاشمی که تطابق کامل با جریان اصولگرا ندارد هزینه‌اش پای جریان اصولگرا نوشته می‌شود. حتی دکتر احمدی نژادی که ریشه‌هایش اصولگرا بود با اینکه خودش این را قبول نداشت و تبعیتی هم از جریان اصولگرا نداشت، هزینه اش پای جریان اصولگرا نوشته می‌شود. یعنی جریان اصولگرا به صورت دائم در حال تکرار این اشتباه است.
دوره آقای هاشمی در واقع دوره ای پر از بازی‌های سیاسی بود، راست مدرن یا کارگزاران امروز در همین دوره بوجود آمد که در مقطعی در قالب وزرای تکنوکرات دولت به راست سنتی نزدیک شدند و حتی چپ‌ها را منزوی کردند، و در زمانی دیگر در در آستانه انتخابات ریاستجمهوری 76 به چپ‌ها پیوند خوردند، اینکه اساسا راست مدرن چطور از دل راست سنتی سر برآورد و این تغییر مواضع در طی چند سال چطور قابل ارزیابی است؟
یکسری از پیوندها که از اول انقلاب صورت می‌گرفت پیوندهای اقتضایی بود، یعنی پیوند مطلق نبود. یک زمانی سوال می‌شود که دکتر سروش چه شباهت فکری به یک جریان سیاسی بعد از انقلاب دارد که اینگونه بهم نزدیک می‌شوند. هم دکتر سروش ضد مارکسیسم بود هم نظام اسلامی که بوجود آمد ؛ لذا این نقطه نزدیکی آنها می شود. این به معنای آن نبود که اینها تا اخر راه را با هم ادامه خواهند داد. در مورد جریانات دیگر هم به همین شکل بود. حزب توده یک جریان ضد سلطنتی بود، انقلاب اسلامی هم یک جریان ضد سلطنتی بود، اینها تا یک جایی با هم راه رفتند اما این به معنای آن نبود که تا ابد می توانند این راه را ادامه دهند.
در مورد اقای هاشمی هم همین موضوع وجود داشت. آقای هاشمی از این جهت که عضو جامعه روحانیت بود و از سوی دیگر به دلیل نوع نگاه خاصی که داشت شباهتی با جریان اصولگرای سنتی داشت. اما در عین حال به معنای آن نبود که در همه موارد با هم مشترک هستند. مواضع اقتصادی آقای هاشمی رفسنجانی با مواضع اقتصادی اصولگرایان سنتی شبیه است ؛نه اینکه یکی باشد. تیمی که مواضع اقتصادی آقای هاشمی را سامان می‌دادند مدیرانی نئولیبرال بودند یعنی اقتصاد سرمایه داری را به شکل خاصی قبول دارند. طرفداران ئولیبرالیسم چون اقتصاد لیبرالیستی محض را شکست خوردهٔ نیروهای مزاحم و مختل کننده و مخالف می‌دانند در مقابل لیبرالیسم نورماتیو و اقتصاد رقابتی تنظیم‌شده را پیشنهاد می‌کنند.فراموش نکنیم که دهه هشتاد، آغاز گرایش به سمت « نئولیبرالیسم» و احیاى « راست نو» در ایالات متحده بود. « رونالد ریگان» در سال 1980 ، مظهر این جریان نئولیبرالیستى بود. بحران زایى برنامه هاى « سرمایه دارى ارشادی» در دهه هفتاد و به ویژه اوضاع نابسامان اقتصادى و تورم روزافزون در دوران « نیکسون» و مشکل کسر بودجه شدید این باور را در میان آمریکایى ها رواج داد که مدل اقتصاد کینزى قادر به رفع انبوه مشکلات سرمایه دارى آمریکا نیست. از این رو، در دل هیات حاکمه ایالات متحده، گرایشى تقویت شد که معتقد به اجراى نوعى سرمایه دارى و بى بندوبار و عریان، به تقلید از لیبرالیسم کلاسیک بود که آن را « نئولیبرالیسم» نامیدند. این موج پس از حدود ده سال به ایران رسید و هاشمی و تیم اقتصادی تحصیل کرده در آمریکای او مجری آن شدند.لذا نقطه اشتراک آنها با راست سنتی در اقتصاد باز است.
نقطه اختلاف شان در این است که اصولگرایان سنتی در واقع از تئوری اقتصاد بازار سنتی تبعیت می‌کنند در حالیکه آنها از تئوری اقتصاد بازار آزاد به شکل نئولیبرالی تبعیت می کردند. در همین نقطه از هم جدا می‌شوند.
بنابراین نقطه مشترکی بین اقتصاددانان حزب کارگزاران و جریان اصولگرایی وجود داشت و از همین رو هم به آنها راست مدرن می‌گویند. اما مشخص بود که اینها در همه وجوه با هم چسبندگی ندارند. یعنی جریان کارگزاران درست است که به لحاظ اقتصادی یعنی مخالفت با نظام اقتصادی دولت محور شباهت‌هایی با جریان اصولگرایی دارد چون هر دو مخالف دولت گرایی بودند ولی در عین حال یک مساله هم وجود داشت. آنهم اینکه جریان راست مدرن در حوزه اجتماعی و فرهنگی شباهت زیادی به جریان چپ متحول شده یا استحاله شده داشت. برای همین نقطه اتصال شان با راست سنتی اگر در حوزه اقتصاد بود، نقطه اختلاف شان هم فرهنگ و اجتماع و حتی سیاست بود. از آن طرف نقطه اشتراک شان با جریان چپ مجمع روحانیون فرهنگ و اجتماع بود و نقطه افتراق شان اقتصاد بود. با تغییر موضع مجمع روحانیون در حوزه اقتصاد که آنها هم به مرور لیبرال شدندعملا اینها کاملا با هم منطبق شدند ؛اگرچه انطباق کاملی نبود.
به همین خاطر راست مدرن به مرور با چپ سنتی هم پیمان شدند. چون مجمع روحانیون به حسب شرایط تغییر می‌کرد و در آن زمان دیگر برایشان نظام دولت محور اهمیتی نداشت. لذا آنها هم پیرو اقتصاد باز شدند.
یکی از اتفاقات درمورد جریان چپ هم در همین دوران رخ داد، یعنی چپ منتقد دولت هاشمی را اگر اپوزیسیون داخل نظام تعریف کنیم، در این دوره کم کم به اپوزیسیون خارج از نظام که در داخل کشور فعال بودند نزدیک شدند و اصطلاحاتی مانند ضدنظام بودن چپ ها در این دوران به شدت مرسوم شده بود، که شاید ناشی از منزوی شدن آنها در مقطعی از سوی دولت بود، با وجود این باز هم این پیوند در مقطعی صورت می گیرد؟
دلیلش روشن است چون نوع مواضع اعتقادی نیست، اقتضائی است. یعنی بسیاری از جریانات سیاسی به جای اینکه موضع روشن و شفاف خودشان را داشته باشند؛ نگاه می کنند که رقیب شان چه موضعی می گیرد و حسب موضع او موضع شان را تبیین می کنند.
نمونه آن این است که آقای هاشمی و جریان چپ سنتی در مقطعی دشمن شان مشترک شد. یعنی انتقادات و مواضع جریان راست سنتی نسبت به آقای هاشمی شدید شد و از آن طرف آقای هاشمی هرچند به چپ سنتی انتقاد داشت اما چپ سنتی دشمن اصلی خودش را راست سنتی تعریف کرد و نتیجتا یک هم پیمانی تاکتیکی با آقای هاشمی پیدا کرد.
ولی چپ‌ها هم در مقاطعی دیگر  چون دوران اصلاحات به شدت هاشمی را مورد تخریب و هجمه قرار دادند؟

بله بزرگترین حمله‌ها به آقای هاشمی در دولت خاتمی صورت گرفت. مواضعی مثل مواضع آقای گنجی بود که عالیجناب سرخپوش و امثالهم را مطرح کرد. چون این پیمان‌ها اعتقادی نبود بلکه اقتضایی بود.
آقای محبیان! در سال 76 با ظهور برخی گروه‌های مستقل سیاسی مانند جمعیت دفاع از ارزش‌ها روبرو بودیم، که به سرعت بعد از انتخابات دچار انفکاک شد و برخی از آنها به اصلاح طلبان نزدیک شدند مانند آقای پورنجاتی یا آقای شریعتمداری که وزیر دولت خاتمی شد و برخی چون حسینیان در زمره اصولگرایان تندرو قرار گرفتند، کنار هم قرار گرفتن افرادی با این نوع تفکرات متناقض چطور قابل تحلیل است؟
در مورد جریاناتی مانند جمعیت دفاع از ارزش‌ها و حتی بعضا گفته می‌شود مثل حزب کارگزاران از جهاتی یا جریان آقای روحانی دیدگاه مختلفی وجود دارد. برخی معتقدند که اینها تلاش نافرجامی برای خروج از نظام دوقطبی و حرکت به سمت نظام سه قطبی دارند تا بتوانند جریان سومی را ایجاد کنند. ماجرای جریان سوم هم از ابتدای انقلاب مطرح بوده است و تاکنون هم جواب نگرفته است. یعنی این گروه‌ها در این مسیر تلاش کردند ولی چون جواب نگرفتند به مرور تقسیم شدند. یک گروه شان چپ چپ و یک گروه شان راست راست می شوند. اما برخی هم معتقدند که اینها نگاه‌های فرصت طلبانه دارند که سعی می کنند از دو طرف نیرو بگیرند، یارگیری کنند، جلو بروند و منافع دو طرف را داشته باشند، ولی در مقابل مضار و آسیب‌هارا از دو طرف نگیرند.
این قسم مواضع باید تحلیل شود. برداشت من این است که عمدتا اینها تلاش می کردند که مواضع میانه‌ای را بگیرند تا بتوانند افرادی را که ریزش شده‌های دو جریان اصولگرا و اصلاح‌طلب هستند ؛جمع آوری کنند. ولی معمولا در زمان حاد شدن برخوردهای جناحی هر گروه سراغ جناح خودش رفت و اینها زیرپایشان خالی شده و جواب نگرفتند.
انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا