خرید تور نوروزی

«مشروطه از محافظه‌کاری ضربه خورد نه تندروی »

۱۱۱ سال از امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین‌شاه و پیروزش جنبش مشروطه‌ و شکل‌گیری پارلمان در ایران می‌گذرد. در این یک قرن مشروطه و دستاوردهای آن فراز و فرودهای زیادی اعم از به توپ بستن مجلس، کودتای رضاخان و نهایتا کودتای۲۸ مرداد را به خود دیده‌اند. چرا پیروزی مشروطه‌خواهان ایران تا حد متزلزل بود؟ آیا آن گونه که برخی می‌گویند جامعه ایرانی عصر قاجار آماده و پذیرای مشروطه نبود؟ آیا مشروطه با تحکم و آمرانگی به جامعه ایرانی تحمیل شد و آن‌ها به واقع ظرفیت پذیرش آن را نداشتند؟ دستاوردهایی مثل تحزب و عدالتخانه چقدر ماندگار شده و به هدف نهایی خود رسیدند؟

سهراب یزدانی (جامعه‌شناس سیاسی و استاد دانشگاه و نویسنده) در گفت‌وگو با ایلنا به این پرسش‌ها پاسخ داده است.

مشروح این گفت‌وگو را در ذیل می‌خوانید:

مشروطه علامت یا نشانی در تاریخ ایران است که بسیاری آن را نقطه دگرگونی جامعه ایرانی می‌دانند و فصلی که مدرنیته راه خود را به ایران باز کرد. آیا واقعا می‌توان چنین کارکرد تاریخی را برای مشروطه قائل شد؟ هرچند به نظر می‌رسد خیلی هم نمی‌توان مشروطه را نقطه آغازین تغییر سنت‌ها دانست چون بسیار پیش از مشروطه نیز ظاهرا تحرکاتی برای ایجاد تحول وجود داشته است.

ابتدا به این موضوع توجه کنیم که مشروطیت ایران را نمی‌توان تنها با تأکید بر تقابل بین سنت و مدرنیته (تجدد) شرح داد. به سخن دیگر، مشروطیت را نباید به عرصه مدرنیته محدود کرد. از زمان جنگ‌های ایران و روس در دوره سلطنت فتحعلی شاه آرزوی کارآمد ساختن سازمان‌های نظامی و اداری در میان ایرانیان جوانه زد. اما در آن دوران شرایط جامعه به گونه‌ای بود که این خواسته به گروهی کوچک از حکومت‌گران محدود ماند. با گذشت زمان آرزو‌ها و خواسته‌های دیگری هم به میان آمد و در میان طیف‌های گوناگون جامعه گسترده شد. بنا بر خاطرات چند تن از نویسندگان و حکومت‌گران قاجار، فرد ایرانی در آستانه مشروطیت با ایرانی دوره‌های گذشته، حتی میانه سلطنت ناصرالدین شاه، تفاوت داشت. ایرانیان در درجه نخست خواهان حفظ استقلال کشورشان بودند که با پیشروی فزاینده سیاسی و اقتصادی روسیه و انگلیس و ناتوانی و بی‌کفایتی دولتمردان ایرانی به خطر افتاده بود. این اندیشه که حاکمان ایران کشور را به دولت‌های بیگانه می‌فروشند، در جامعه قوت داشت. چند سال بعد بسته شدن قرارداد ۱۹۰۷ و سپس قرارداد ۱۹۱۵ بین روس و انگلیس نشان داد که هراس ایرانیان بی‌پایه هم نبود.

اما برای حفظ اسقلال کشور باید دولتی کارآمد و توانا و پیشرفته به وجود می‌آمد. در منابع دوره مشروطه بار‌ها به نمونه اصلاحات می‌جی در ژاپن اشاره می‌شود یا از موتسوهیتو امپراتور اصلاح‌طلب ژاپن به بزرگی یاد می‌شود. این امر تنها به این علت نبود که امپراتور در ژاپن نظام مشروطه برقرار کرده بود یا روسیه را در صحنه جنگ شکست داده بود. در زمان زمامداری او ژاپن به صورت پیشرفته‌ترین کشور آسیا درآمده بود و ایرانیان آرزو داشتند که کشور خود را به چنان جایگاهی برسانند. اما چنین تحولی در ایران به سادگی صورت نمی‌گرفت. موج‌های اصلاحات ثمر نداده بود. سازمان‌های دولتی همچنان لنگان و ناکارآمد باقی مانده بودند. این موضوع را می‌دانیم که انقلاب می‌تواند در پی شکست اصلاحات رخ دهد. یعنی فشار اجتماعی از پایین جایگزین برنامه‌های اصلاحی از بالا می‌شود. به عقیده برخی از مورخان شکست برنامه‌های میرزا علی‌خان امین‌الدوله، که در در اوایل دوره سلطنت مظفرالدین شاه مقام صدارت داشت، امید به دگرگونی درونی دولت را برباد داد.

در آن میان گروه‌هایی از ایرانیان نیز به دستاوردهای مدرنیته (تجدد) اروپایی چشم دوخته بودند. آنان می‌خواستند نظام سیاسی کشور قانونمند باشد؛ قانون اساسی رابطه بین حکومت کنندگان و حکومت شوندگان را تنظیم کند؛ قدرت بی‌حد و مرز و خودکامانه شاه و حکومتگران زیردست او محدود شود؛ هیئت دولت از تعداد مشخصی وزیر تشکیل بشود؛ مردم دارای حق رأی باشند و نمایندگان خود را در مجلس گرد بیاورند؛ این مجلس از حق قانون گذاری برخوردار باشد و بر کارهای اجرایی دولت نظارت کند؛ دولت در برابر این مجلس مسئول باشد. برقراری رشته آزادی‌های سیاسی و مدنی نیز آرزوی گروهی از ایرانیان بود. آزادی‌هایی مانند حق ایجاد انجمن و جمعیت، انتشار مطبوعات آزاد، آزادی افکر و حق نشر اندیشه سرانجام به متمم قانون اساسی راه یافت. امید می‌رفت که در نتیجه برقراری این نظام سیاسی نوین، ایران در زمره کشورهای پیشرفته دنیا درآید. می‌توانیم بگوییم که تجدد تنها بخشی از خواسته ایرانیان بود. اما در حقیقت بدون دستیابی به تجدد (مدرنیته)، نظام مشروطه ناقص و آسیب‌پذیر می‌ماند و تبدیل به شیر بی‌یال و دم و اشکمی می‌شد که سرانجام به‌‌ همان جا رسید.

در دوران مشروطه مردم چندان با مقولات و مفاهیمی که روشنفکران آن را درک کرده بودند، آشنا نبوده‌اند و به لحاظ سطح آگاهی فاصله زیادی میان آن‌ها با راویان پیام مشروطه وجود داشته است. آیا این مسئله می‌تواند دلیلی باشد که از یک طرف پیروزی‌های مشروطه گسترده نشده و از طرف دیگر پیش‌رفتن به مدرنتیه ایرانی جز با تحکم و آمریت نهایی نشد؟

این پرسش دارای سه جزء است. درباره جزء نخست، اساس گفته شما درست است. بین روشنفکران ایرانی عصر مشروطه و توده مردم فاصله‌ای کمابیش زیاد وجود داشت. اما این امر تنها به ایران محدود نمی‌شد. می‌توان گفت که بین روشنفکران و عامه مردم در همه جوامع فاصله وجود داشته است. در زمانه‌ای که تعداد باسوادان اندک بود و روشنفکران در جمعیت کشورشان اقلیتی ناچیز را تشکیل می‌دادند، این فاصله چشمگیر‌تر به نظر می‌رسید. برای نمونه فرانسه پیش از انقلاب ۱۷۸۹ را درنظر بگیرید. چه نسبت فکری بین اندیشمندانی مانند دیدرو، ولتر، ژان ژاک روسو و پیروان انقلابی آن‌ها با توده‌های تنگدست پاریسی یا کشاورزان فقیر وجود داشت؟ یا به جامعه روسیه از نیمه دوم سده نوزدهم به بعد نگاه کنید. جلال آل‌احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» جمله‌ای از روشنفکران روسی سده نوزدهم را به نقل از خانم مهری آهی می‌آورد. روشنفکران روس می‌گفتند توده مردم را به زور هم که شده به دنبال خود می‌کشانیم. روشنفکری که چنین می‌گوید، از فاصله بین خود و توده مردم آگاه است و خود را رهبر آنان می‌داند. می‌خواهم نتیجه بگیرم که فاصله میان روشنفکر و توده مردم را در ایران پیش از مشروطه نباید پدیده‌ای منحصر به فرد دانست. اما می‌توان گفت که چنین فاصله‌ای در جوامع مختلف یکسان نبوده و به مؤلفه‌های متعددی بستگی داشته است، مانند میزان گستردگی سواد، درجه پیشرفت اقتصادی و فرهنگی، رشد شهر‌ها، گستردگی طبقات اجتماعی غیرممتاز مانند قشرهای متوسط، درجه آگاهی اجتماعی و چند مؤلفه دیگر. بنابراین در فرانسه پیش از انقلاب، کتاب «قرارداد اجتماعی» روسو پیاپی چاپ و خوانده می‌شد که نشانه گستردگی سطح سواد و شوق به آموزش سیاسی بود. حال آنکه در ایران عصر پیش از مشروطه، کتاب‌های سیاسی پرخواننده عبارت بودند از «سیاحت نامه ابراهیم بیگ» نوشاه حاج زین العابدین مراغه‌ای، «کتاب احمد» نوشته طالبوف تبریزی، «رساله یک کلمه» نوشته میرزا یوسف‌خان مستشارالدوله و چند کتاب و رساله از میرزا ملکم‌خان. هیچکدام از این آثار را نمی‌توان همسنگ آثار کسانی مانند روسو یا منتسکیو دانست. در ضمن دایره خوانندگان همین کتاب‌ها هم محدود بود.

درباره جزء دوم پرسش شما، می‌توانیم بگوییم که گسترده نشدن اندیشه مشروطیت تا حدی به دلیل فاصله فکری بین اندیشمندان و توده مردم بود. در این نکته تردید نیست که هرچه توده‌های مردم آگاه‌تر و بیدار‌تر باشند، امکان پیروزی جنبش‌های اجتماعی بیشتر است. اما تنها علت ناکامی مشروطیت ضعف فکری جنبش نبود. ساختار اقتصادی جامعه (نظام ارباب ـ رعیتی)، موقعیت و وزن طبقات اجتماعی، پدیدار نشدن طبقه اجتماعی به راستی انقلابی، رهبری سیاسی ضعیف، چیرگی طبقه حاکم و دیوان سالاران و زمین‌داران بزرگ بر روند مشروطیت، و برجا ماندن آن‌ها در رأس قدرت اجازه نداد که نظام مشروطه ببالد.

اما جزء سوم پرسش، ظاهرا مقصودتان برقراری خودکامگی رضاشاهی است. من چنین برداشتی از روند مشروطیت و برقراری «تجدد آمرانه» در ایران ندارم. البته اگر نظام مشروطه به هدف‌های خود می‌رسید، جامعه دیگر زمین بارور برای حکومت خودکامه فراهم نمی‌ساخت. اما زمینه‌ها و دلایل پیدایش و رشد دیکتاتورسی رضاشاهی را باید در مسائل دیگر هم جست. چیرگی نظام رضاشاهی بر جامعه ایران به منزله پیروزی ضدانقلاب بر انقلاب بود. در ضمن نمی‌توان از «مدرنیته با تحکم» سخن گفت. مدرنیته که با تحکم صورت نمی‌گیرد. در دوره شانزده ساله ۱۳۰۴- ۱۳۲۰ «مدرنیزاسیون» محدود انجام گرفت، اما زمینه‌های بالندگی «مدرنیته» خشک شد.

اصولا چرا روشنفکران در عصر مشروطه بدون در نظرگرفتن راه‌کاری برای کم کردن وزن این آمرانگی یا تحکم آراء مشروطه در جامعه را پی‌ریزی کردند. آیا راهی وجود داشت که پیش از طراحی مسیر تجدد، تجربه فرهنگی و زیست مردم را تغییر داد؟

تصور می‌کنم که روشنفکران و گروه‌های مشروطه‌خواه در حد توان خود به بیداری مردم کمک کردند. ایجاد انجمن‌های ایالتی و ولایتی، برپا کردن انجمن‌های سیاسی و فرهنگی، انتشار روزنامه، ایجاد مدرسه، راه انداختن قرائت خانه، خواندن روزنامه در مراکز گردهمایی مردم ـ مانند قهوه خانه‌ها ـ وعظ کسانی مانند سیدجمال واعظ اصفهانی و ملک المتکلمین در تهران و واعظان مشروطه‌خواه در تبریز برخی از کارهایی بود که مشروطه‌خواهان انجام دادند تا اندیشه مشروطه را هرچه بیشتر در جامعه گسترش دهند. اما زمان کوتاه بود، مبارزه با مخالفان شدت داشت و پشتیبانان خودکامگی نیز بیکار ننشسته بودند. به این نمونه توجه کنیم: مشروطه‌خواهان شهر ساری قرائت خانه‌ای تأسیس کردند و کتاب و روزنامه در اختیار مردم گذاشتند. اما همین که استبداد صغیر حاکم شد، مخالفان به آنجا ریختند و قرائت خانه را ویران کردند. از سوی دیگر، سازمانی گسترده و کشوری ـ مانند احزاب سیاسی بزرگ ـ نیز وجود نداشتند که تلاش‌های فرهنگی و اجتماعی مشروطه‌خواهان را برنامه‌ریزی و هماهنگ کنند. بنابراین کوشش‌های مشروطه خواهان در دوره کوتاه چندان راهگشا نبود.

در زمانه پیش از مشروطه هم تلاش‌هایی برای گستراندن آموزش جدید، بیدار کردن ایرانیان و آشنا  ساختن آن‌ها با مفاهیم جدید صورت گرفت. می‌توان به ایجاد مدرسه‌های نوین، انتشار روزنامه در خارج کشور، نگارش و ترجمه کتاب، ایجاد انجمن‌های نیمه پنهان و پنهان اشاره کرد. اما در جامعه ایران نیروهای اجتماعی بانفوذ به طور وسیع به پشتیبانی این حرکت‌ها نیامدند. در فرانسه پیش از انقلاب خود اشراف، برای به زانو درآوردن استبداد سلطنتی، به پخش اندیشه‌های فیلسوفان عصر روشنگری کمک می‌کردند. در روسیه مدارس و دانشگاه‌های دولتی دایر بودند و به صورت مراکز رشد آگاهی سیاسی درآمده بودند. اما در ایران ساختار سیاسی به جای حمایت از ایجاد و گسترش طرح‌های فرهنگی، آن‌ها را بی‌اثر می‌ساخت. در حقیقت مشروطه‌خواهان و ترقی‌خواهان ایرانی امکان، زمان و پشتیبانی کافی برای بسترسازی زمینه‌های فکری پیشرفت نداشتند و این یکی از دلایلی بود که آن‌ها را به سوی جنبش سیاسی ضددولتی و رویارویی با نظام حاکم راند.

آیا احزاب و گروه‌های سیاسی مشروطه‌طلب در جهت تثبیت و تحکیم نظام حکومتی مشروطه و مشارکت ملت در حکومت و توزیع قدرت سیاسی کارنامه مثبتی دارند؟ چرا دستاوردی مثل ایجاد احزاب هنوز در ایران در حد شعار و حرف باقی‌ مانده است؟

می‌دانید که در دوره مجلس اول حزب سیاسی قانونی و آشکار به وجود نیامد. تنها حزب فعال آن دوره، فرقه اجتماعیون عامیون بود که تعداد اعضایش محدود بود و فعالیت پنهانی داشت. در دوره مجلس دوم دو حزب نسبتا بزرگ دموکرات و اعتدالی سربرآوردند و احزاب کوچک اتفاق و ترقی و ترقی‌خواهان جنوب نیز تشکیل شدند. در میان این احزاب، حزب دموکرات فعالیت دامنه‌داری داشت و می‌کوشید از احزاب سیاسی اروپایی نمونه بگیرد. اما احزاب سیاسی، مانند هر پدیده سیاسی دیگر، یکباره شکل نمی‌گیرند. در ایران تجربه‌ای در زمینه کارکرد احزاب وجود نداشت. این موضوع درباره رهبران احزاب، اعضای آن‌ها، و نگاه نظام سیاسی به احزاب صدق می‌کرد. برای نمونه، جناح‌های نیرومند سیاسی ـ ازجمله ناصرالملک نایب السلطنه ـ کمر به نابودی حزب دموکرات بسته بودند. گروه‌هایی از ایرانیان نیز احزاب را مایه تفرقه اجتماعی می‌دانستند یا با دشمنی به برنامه آن‌ها می‌نگریستند. می‌توانیم بگوییم که احزاب ما موقعیت مناسب برای رشد قانونی نداشتند. از میان آن‌ها حزب دموکرات، و در حد کمتر اتفاق و ترقی، کوشیدند دامنه فعالیت اجتماعی خود را گسترش بدهند و به امور فرهنگی بپردازند. نمونه‌اش ایجاد باشگاه‌های فرهنگی در مناطق مختلف کشور بود. در بعضی شهر‌ها دموکرات‌ها پیشتاز تحولات فکری، آموزشی و ادبی بودند. اما برای پیشرفت در این امور، احزاب نیازمند فرصتی چند ساله بودند و این فرصت هیچ‌گاه برایشان فراهم نشد. نتیجه آنکه نتوانستند همانند احزاب سیاسی کشورهای دیگر اساس تحزب را در ایران بریزند.

عمده درخواست مشروطه را می‌توان «عدالت» دانست و تاسیس عدالت‌خانه. طلب عدالت، جرقه ابتدایی این حرکت بود و تأسیس عدالتخانه مهم‌ترین خواست اولیه ایرانیان عصر مشروطه. به همین دلیل شاید مشروطه‌خواهی را نتوان امری سیاسی تعبیر کرد کهاحتمالا هم نتوانست مناسبات قدرت در ایران را به‌طور اساسی و زیربنایی تغییر دهد و در همین خواست عدالت نیز به دستاورد چندانی نرسید. علت این مسئله کجا بود؟ اصولا سیستم قضایی و حقوقی که مشروطه محقق کرد آیا واقعا مصداق عدالت‌خانه مدنظر عامه شد؟

جنبش ایرانیان با درخواست تأسیس عدالت‌خانه آغاز شد. اما مقصود از عدالت خانه تنها ایجاد قوه قضایی جدید نبود. بلکه گزینش نمایندگانی از چند طبقه و قشر اجتماعی بود که در همه ایالات و ولایات به صورت شورایی بر کار نظام قضایی نظارت کنند و جلوی اجحافات گذشته را بگیرند. اما جنبش به سرعت گسترده شد و به درخواست تشکیل مجلس و ایجاد نظام مشروطه کشید. حتی پایه درخواست ایجاد عدالت‌خانه نیز سیاسی بود، سپس جنبش ایرانیان کاملا سیاسی شد. اما اینکه چرا مناسبات قدرت در جامعه دچار دگرگونی بنیادی نشد، معلول دلایلی متعدد بود که گمان می‌کنم در پرسش‌های پیشین به برخی از آن‌ها پاسخ داده شده است.

این را هم فراموش نکنیم که با همه ضعف‌هایی که گریبانگیر حکومت مشروطه بود، نظام قضایی جدید را رفته رفته سامان داد. این دستگاه جدید بی‌عیب و نقص نبود. اما قابل مقایسه با نظام قضایی پر هرج و مرج پیش از مشروطه هم نبود. بنابراین، می‌توان گفت که مشروطیت در ایجاد سازمان قضایی و حقوقی جدید در طی سالیان به پیروزی نسبی رسید.

به اعتقاد شما رادیکالیسمی که افرادی مثل سیدحسن تقی‌زاده آن را نمایندگی می‌کردند به انقلاب مشروطه کمک کرد یا به آن ضربه وارد کرد؟ آیا شعار‌ها و عملکرد انقلابی تقی‌زاده و یارانش زمینه مناسب‌تری برای طرح مطالبات مشروطه ایرانی فراهم آورد؟

من با بزرگ کردن بیش از اندازه تقی‌زاده در مشروطیت ایران موافق نیستم. این موضوع درست است که او یکی از نمایندگان تأثیرگذار مجلس بود و در میان نمایندگان انگشت شمار باسواد و آگاه مجلس قرار می‌گرفت اما تصور نمی‌کنم که بتوان او را «نماینده» رادیکالیسم عصر مشروطه دانست. شاید بهتر باشد که او را «یکی از مشروطه خواهان رادیکال» بشمریم.

اما این پرسش که آیا حرکت جناح‌های تندرو (رادیکال) بر مشروطیت ضربه زد یا خیر، مبحثی پیچیده است. مورخان بر پایه دیدگاه خود پاسخ‌هایی متفاوت دارند. به طور کلی می‌توان گفت که در همه انقلاب‌ها و جنبش‌های سیاسی پدیدار شدن تندرو‌ها امری طبیعی است. به عقیده مورخی مانند کرین برینتون، در دوره‌ای از روند انقلاب، حاکمیت سیاسی نیز به دست تندرو‌ها می‌افتد. این پدیده در ایران رخ نداد. تندرو‌ها اقلیتی کوچک بودند و گروهی اندک از آن‌ها در فرقه اجتماعیون عامیون گرد آمدند که سازمانی غیرمتمرکز بود و حتی رهبری سیاسی یکپارچه‌ای نداشت. تندرو‌ها کوشیدند با تدوین برنامه، انتشار روزنامه، پشتیبانی از خواسته‌های طبقات فرودست در درون و بیرون مجلس بر روند رویداد‌ها اثر بگذارند. در چند مورد به ترور دست زدند. آن‌ها بیش از اندازه سازمانی خود بر سیر رویداد‌ها اثر گذاشتند، اما نتوانستند روند مشروطیت را به طور بنیادین دگرگون کنند. در دوره مجلس دوم حزب دموکرات تا حدی جانشین فرقه اجتماعیون شد. این بار تندرو‌ها با احتیاط بیشتر از گذشته رفتار کردند و کوشیدند از ساز و کارهای پارلمانی برای پیشبرد نفوذ خود بهره بگیرند. این بار هم نام آنان در چند ترور سیاسی به میان آمد. البته دست داشتن آن‌ها در ترور‌ها را نمی‌توان با قطعیت پذیرفت یا رد کرد. به هر حال، ترورهای دوره مجلس دوم بر حزب دموکرات ضربه زد و بهانه به دست زمام‌داران محافظه کارـ مانند ناصرالملک ـ داد که بنیادهای مشروطیت را سست کنند.

این را هم بیفزاییم که تندروی صرفا به معنی کشت و کشتار و رفتارهای تند و بی‌منطق نیست.‌‌ همان گونه که محافظه‌کاری یا میانه‌روی به معنی قانون‌گرایی و رفتارهای منطقی نیست. پشت سر این گرایش‌ها، اندیشه‌ها و علائقی وجود دارد که در برنامه‌های سیاسی آن‌ها نمود پیدا می‌کند. اگر برنامه به درستی و با صداقت تنظیم شده باشد و در اختیار افکار عمومی قرار بگیرد، ماهیت گرایش‌های سیاسی را نشان می‌دهد. برای نمونه، برنامه تقسیم زمین میان دهقانان، که اجتماعیون مطرح کردند و به صورت تعدیل یافته در برنامه دموکرات‌ها نیز آمد، در زمانه خود طرحی پیشرفته بود. در این مورد با نمونه مثبت رادیکالیسم سیاسی روبه رو می‌شویم. به هر حال، داوری من این است که مشروطیت ایران به علت تندروی گروه کوچک تندرو ضربه ندید، بلکه از محافظه‌کاری طبقه حاکم و پشتیبانان مستقیم یا غیرمستقیم این طبقه به ناکامی رسید.

آیا مشروطه را طرحی شکست خورده یا ناکام می‌دانید؟ زیرا به فاصله کمتر از دو سال، گرفتار استبداد صغیر شد و ۱۵ سال بعد به استبداد رضاخانی رسید.

کامیابی یا شکست مشروطه را نمی‌توان بر پایه این دو رویداد سنجید. ایرانیان با نبرد مسلحانه شاه خودکامه را از تخت سلطنت برداشتند، به عمر استبداد صغیر پایان دادند و نظام مشروطه را به کشور بازگرداندند. دوره رضاشاهی نیز به پایان رسید و بی‌درنگ پس از سرنگونی دیکتاتوری سلطنتی، مبارزه سیاسی جامعه را فراگرفت و سرانجام به نهضت ملی کردن صنعت نفت انجامید که یکی از هدف‌هایش احیای آزادی‌های سیاسیو مدنی بود. این مبارزه با افت و خیز ادامه پیدا کرد تا کار به سرنگونی نظام پادشاهی انجامید.

شاید داوری درست این باشد که مشروطه را انقلاب سیاسی ناتمامی بدانیم که ظرقیت تبدیل به انقلاب اجتماعی را نیافت. ایرانیان به برخی از هدف‌های خود دست یافتند. جامعه تکان سختی خورد و دیگر هرگز به دوران پیش از مشروطه برنگشت. از سوی دیگر، ایرانیان نتوانستند نظام آرمانی خود را در جامعه برقرار سازند. اما آرزوهای پیشین بر باد نرفت. آرزوی اینکه می‌توان جامعه‌ای آزاد و قانونمند داشت که در آن شهروندان از حقوق انسانی برخوردار باشند و در کشوری مستقل و پیشرفته زندگی کنند. انقلاب مشروطه گام نخستین برای رسیدن به این هدف‌ها بود. در همین حد نیز در کشوری مانند ایران، با پیشینه چند هزار ساله خودکامگی، باید بر آن انقلاب ارج گذاشت و نام و آوازه ایرانیانی را که صد و خورده‌ای سال پیش برای ایجاد جامعه‌ای پیشرفته مبارزه می‌کردند، زنده نگاه داشت.

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا