سرنوشت بلیزر به روایت رفیق دوست: گم شد
محسن رفیقدوست راننده خودرو بلیزر که حضرت امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران را از لحظه ورود به کشور در 12 بهمن سال 57 تا بهشت زهرا (س) محل سخنرانی تاریخی امام همراهی کرد، به مرور خاطراتی از آن روزها پرداخت.
محسن رفیقدوست که نام و چهره ای آشنا از روزهای نخستین بازگشت حضرت امام خمینی (ره) به وطن محسوب می شود، در گفت و گو با ایرنا، به بیان گوشه هایی از عشق و دلدادگی ملت ایران به زعیم و امام خود در آن روزها پرداخت.
رفیقدوست تاکید کرد که حضور با شکوه و بی نظیر مردم در مراسم استقبال در 12 بهمن سال 57، به گونه ای بود که همه برنامه ریزی های کمیته استقبال را بر هم زد.
به گزارش انصاف نیوز، مشروح این گفت وگو در پی می آید:
** – صحبت از حضرت امام و خاطرات انقلاب اسلامی به حدی شیرین است که بازگویی آن نیز برای مردم دلنواز است، از خاطرات روز 12 بهمن حتی الامکان از زوایایی که تا کنون کمتر گفته شده، گوشه هایی را بیان کنید.
++ البته امسال 35 سال از پیروزی انقلاب می گذرد، حتی می توان گفت افرادی که اکنون 43 سال سن دارند هم خیلی از انقلاب نمی دانند، 35 ساله ها که نبوده اند، 40 ساله ها نیز بچه کوچکی بوده اند، بخش عمده ای از جمعیت در آن زمان حضور نداشته اند، نباید فکر کنیم همه مردم همه چیز را می دانند.
درست است که سال های بعد شنیده اند، اما حدیث انقلاب هرچه بیشتر بازگو شود، نامکرر است.
*** امام از زمان آیت الله بروجردی به فکر تغییر رژیم بودند
امام با شناخت و مطالعه و درک زمان وارد حرکت انقلابی شدند. امام یکی از علمای بزرگ قم است، اما در زمان زعامت تامه حضرت آیت الله العظمی بروجردی بروز و ظهوری ندارد. خود این یک درس است. چون زعیم عالیقدر حضور دارند و جهان تشیع را هدایت می کنند. حتی در دهه ای داستان توده ای ها اتفاق می افتد، از آیت الله بروجردی سوالی می کنند، می گویند بروید و از مشاور سیاسی من حاج آقا روح الله خمینی بپرسید.
امام بعد از رحلت آیت الله بروجردی که فضا باز شد و مرجعیت ایشان شروع شد. از همان روز تصمیم گرفت که نظام شاهنشاهی را تغییر دهد، زیرا آن را فاسد می دانست. در آن سال ها می گویند شاه دوستی یعنی جنایت، شاه دوستی یعنی خیانت و وطن فروشی که البته کسی جرات نمی کرد در آن زمان این حرف ها را بزند. یا وقتی داستان کاپیتولاسیون اتفاق می افتد فریاد می زند، ˈشاه ایران، بدبخت به داد خودت برسˈ.
امام دستگیر شد، زندان کشید، آزاد شد و تبعیدشد. ایشان وقتی از ترکیه به نجف رفتند زمان را برای اینکه جامعه را برای ایجاد حکومت اسلامی آماده کنند، مناسب دیدند.
ایشان در سال 47 درس ولایت فقیه و حکومت اسلامی را برای طلاب در حوزه علمیه آغاز کرد که مرتب تکثیر و توزیع می شد. ایشان طلاب را آماده کرد. ما نیز در اینجا با شاگردانشان مانند مقام معظم رهبری، شهید بهشتی، آیت الله هاشمی رفسنجانی این درس ها را یاد می گرفتیم.
امام جامعه را آماده کرد. خود رژیم هم در 17 دی ماه 56 مقاله ای علیه امام نوشت و 19 دی قم شلوغ شد و امام زمام امور را به دست گرفت. امام فقط با اعلامیه و هدایت مردم، نهضت را به سرانجام رساند.
یک نفر چند روز پیش از دنیا رفت که ناصر میناچی نام داشت. ایشان در آن زمان به پاریس رفته و بازگشته بود. زمانی که کشتار وسیعی صورت می گرفت. خودشان تعریف می کردند که خدمت امام رسیدم و گفتم که شما اینجا نشسته اید خبر ندارید، مردم را مثل برگ درختان می کشند و بر زمین می ریزند. امام خونسردانه گفت که مگر من به جز قال رسول الله، قال صادق، قال باقر چیز دیگری گفتم؟ مردم اگر نخواهند، پیروی نمی کنند.
میناچی به امام گفته بود که به بن بست رسیده ایم، امام فرموده بودند که شما سیاسی ها به بن بست رسیده اید، پیروان دین بن بستی ندارند. عاقبت هم آنقدر عرصه به شاه تنگ شد که 26 دی ماه فرار کرد که فردای آن امام اطلاع دادند که به ایران باز می گردند.
** به توصیه شهیدان بهشتی و مفتح راننده خودروی امام شدم
در ایران کمیته استقبال تشکیل شد. در این کمیته دو مسوولیت به من دادند. یکی تدارکات ورود امام و دیگری حفاظت از شخص امام.
** – شما جزو محافظین بودید؟
++ نه. من رییس آنان بودم. مسوولیت حفاظت از امام را کمیته استقبال به من دادند. بعد از آن من از شهید بزرگوار محمد بروجردی که با او آشنا بودم، درخواست کردم و آمد و دیگرانی هم با ایشان آمدند. رییس گروه محافظت محمد بروجردی بود که زیر نظر من کار می کرد.
بعد از آن خودروهای متعدد را بررسی کردیم و تمهیدات ما به دلیل حضور گسترده مردم تا حدی به هم خورد.
این حضور را شاید در تاریخ سراغ نداشته باشیم، بعد هم انشاءالله بزرگتر از آن در زمان ظهور امام عصر (عج) به وجود خواهد آمد.
حضور مردم همه چیز را بر هم زد، ما ماندیم و امام و یک ماشین و یک فاصله بیش از 30 کیلومتری.
** – خودرو بلیزر که حضرت امام بر آن سوار شدند، متعلق به چه کسی بود؟
بلیزر متعلق به یک برادری که چند سال پیش به رحمت خدا رفت، بود. یک انسان شریف، مبارز، خیر بدون اسم و رسم، به نام حاج علی مجمع الصنایع. ما دنبال یک ماشین بلند می گشتیم که خود ایشان پیشنهاد کرد که از خودروی من استفاده کنید.
ایشان با هزینه شخصی قسمت وسطی ماشین را ضدگلوله کرد. بدنه ماشین را سرب گذاشتیم، شیشه ها را ضدگلوله کردیم. حتی بین صندلی عقب و جایگاه امام شیشه ضدگلوله گذاشتیم. گر چه امام دست آخر در آنجا ننشسته و جلوی خودرو نشستند و احمد آقا در آن مکان نشست. ما 8 ماشین تهیه کرده بودیم. در هر ماشین 5 نفر می نشستند که 4نفر آنان مسلح بودند که از تیم شهید بروجردی بودند. 10 موتور 1000 داشتیم. قرار بود خودرو امام وسط باشد و دو ماشین دو طرف و موتورها هم در اطراف باشند. اما تمام این برنامه تنها 150 متر دوام یافت. مردم از همان داخل فرودگاه برنامه را به هم ریختند.
قرار بود که هواپیما که نشست، مرحوم شهید مطهری به امام خوش آمد بگویید، امام پایین بیایند و در فرودگاه سخنرانی کوتاهی داشته باشند، از در فرودگاه بیرون بیایند و سوار خودرو شوند و به سمت بهشت زهرا برویم. هواپیما ایستاد و امام پیاده شدند، اما قرار نبود این همه جمعیت وارد فرودگاه شوند.
بیش از 400 کارت برای شخصیت های مذهبی و سیاسی و اقلیت ها چاپ کرده بودیم. اداره فرودگاه نیز با من بود. اما وقتی جمعیت را دیدیم احساس کردیم نمی شود امام را خارج کرد. از احمدآقا خواستم امام به باند فرودگاه باز گردند و پس از آن خودرو بلیزر را برداشتم و داخل باند فرودگاه بردم. امام سوار بنزی بودند که ایشان را پیاده کردیم و سوار ماشین کردیم. اما بعد از خروج از فرودگاه جمعیت بین ما و اسکورت جدایی انداخت.
** – از ابتدا قرار بود شما راننده بلیزر باشید؟
++ بله. کمیته استقبال تعیین کرده بود که من به عنوان راننده این خودرو باشم. البته شهیدان بهشتی و مفتح گفتند که راننده ماشین خودت باش. آنها نیز با اعضای کمیته صحبت کردند و آنها هم پذیرفتند. این یکی از افتخارات بزرگ زندگی من بود. یکی روز اتفاق افتاد و دیگر تکرار نمی شود.
** – سرنوشت خودرو بلیزر چه شد؟
++ آن خودرو گم شد. ما فکر این نبودیم که این آثار باید حفظ شود. آقای مجمع الصنایع بعد از چند ماه این خورو را فروخت. آن هم که خریده بود به کس دیگری فروخت. دنبال این افتادیم که بلیزر را بخریم. اما هر جا گشتیم آن را پیدا نکردیم.
** – زمانی که حضرت امام را به سمت بهشت زهرا (س) منتقل می کردید، درباره چه مسایلی فکر می کردید؟ تصور می کردید به جایگاهی در نظام و انقلاب دست یابید؟
++ یادم هست تیر ماه سال 57 در زندان با آیت الله طالقانی، منتظری، هاشمی رفسنجانی و لاهوتی نشسته بودیم. صحبت این بود که اگر انقلاب شود ما چه کاره می شویم؟ هیچ کاری برای خود پیدا نکردیم. آنها می گفتند حاج محسن اگر خیلی به او امتیاز بدهند، رییس اتاق اصناف می شود. برای آقای هاشمی فکر می کردند که یک محضر باز کند. آقای منتظری که می گفتند که برود قم و درسش را بدهد. آقای طالقانی جز مسجد هدایت جایی برای او پیدا نکردیم که البته بعد ایشان رییس شورای انقلاب شد. اینها همه به برکت امام بود.
آن روز که بنا شد مسوولیت داشته باشم و راننده امام باشم و حفاظت امام هم با من بود و من هم عده ای را آورده بودم که این کارها را انجام دهم، از روز اول تنها به این فکر می کردیم که این کارها را به سرانجام برسانم.
ما تا روز 12 بهمن تصور نمی کردیم این جمعیت بیاید. من که می گویم بین 6 تا 8 میلیون نفر بودند. از همان لحظه ای که پشت فرمان نشستم، بیرون آمدیم 150 متر پیش رفتیم، مردم ریختند و چند جا کنترل ماشین از دست من خارج شد. فشار جمعیت باعث می شد که خودرو به چپ و راست متمایل می شد. در آنجا به خودم می گفتم که تو ماموریت داری که این گران ترین و با عظمت ترین شخصیت تاریخ را از فرودگاه به بهشت زهرا برسانی و دیگر به هیچ چیز فکر نمی کردم.
لذا فقط رانندگی می کردم و گاهی هم مردم ما را پیش می بردند. آن چیزی که برای من مهم بود این بود که من دو تا دو جفت چشم می دیدم که عاشقانه به هم نگاه می کردند. یکی دو جفت چشم امام بود که به مردم نگاه می کردند و دیگر چشم های مردم بود که نگاهشان یکی و توام با عشق بود.
***امام گفت من با این مردم کار دارم و آنها هم با من
اول خیابان شهید رجایی که رسیدیم، آن طرف خیابان گودهایی بود که قبلا کوره پز خانه بود، بعد آنجا تبدیل به خانه هایی برای مردم فقیر شده بود که بعضا 60 پله به پایین می رفت. مردم هم که برای استقبال آمده بودند، مشخص بودند. امام به احمد آقا رو کرد و گفت که من با این مردم کار دارم و آنها هم با من کار کردند.
*** بی هوش شدن مرحوم احمد آقا
مقداری که پیش رفتیم دیدیم که احمدآقا حالش خوب نیست که در نهایت از فشار جمعیت بی هوش و افتاد. زمستان بود و هوا سرد. روز 12 بهمن قاعدتا باید بخاری روشن می کردیم، اما ازدحام جمعیت باعث شده بود که داخل ماشین گرم شود اما من دهنه کولر ماشین را طرف خودم کرده و آن را روشن کرده بودم. دو سه بار حس می کردم که دست های من در اختیار خودم نیست و می لرزیدم. امام می فرمودند که آرام باشید، اتفاقی نمی افتد. همین اشاره امام به من قوت می داد.
خود من آنقدر فشار عصبی رویم بود که بدنم می لرزید. تا به بهشت زهرا رسیدیم. این مسیر 3 ساعت و 20 دقیقه طول کشید. وقتی 500 متر از در بهشت زهرا داخل رفتیم، انبوه ترین جمعیت روی ماشین ریخت و لحظاتی داخل ماشین از شب هم تاریک تر بود. احمد آقا کم کم به هوش آمد. امام اصرار می کرد که باید به قطعه 17 مربوط به شهدای 17 شهریور برویم.
به ایشان گفتم که اگر در را باز کنم و شما پایین بروید، چند قدم بیشتر نمی توانید بروید. اجازه بدهید. امام به من می گفت که در را باز کن، از طرفی من در را باز نمی کردم. آنجا گفتم یا حضرت زهرا (س) خودت به این فرزندت کمک کن. فشارها برایم قابل تحمل نبود. دلم نمی خواست حرف امام را گوش نکنم، اما می دانستم که اگر حرفشان را گوش کنم سختی ایجاد می شود.
*** موتور بلیزر سوخت
از میان آن جمعیت انبوه در بهشت زهرا (س) آقای ناطق نوری بدون عبا و عمامه از روی سر مردم به سمت بلیزر آمد. در طرف خودم را باز کردم. ایشان با امام سلام علیک کردند و گفتند که قرار است با هلی کوپتر برویم. موتور ماشین سوخت. تکان نمی خورد و کاپوت آن له شده بود. دوستان را صدا کردیم که ماشین را سانت به سانت بلند کنیم و به سمت هلی کوپتر ببریم. این 500 متر ماشین را منتقل کردیم و با هلی کوپتر زاویه 90 درجه تشکیل دادیم. حضرت امام را بقل کردم و دست آقای ناطق و احمد آقا دادم. زانوان امام را می بوسیدم اما قدرتم در حال تمام شدن بود. امام که وارد هلی کوپتر شد من بی هوش شدم. زمانی به هوش آمدم که در کنار یکی از خیابان ها مرا خوابانده اند و دکتر عارفی در حال فشار روی قلب من است. زمانی به هوش آمد که امام می فرمودند من دولت تعیین می کنم. من توی دهن این دولت می زنم.
** – امام در این فرصت جملاتی را بیان کردند؟ چیزی از آن یادتان هست؟
++ امام یکی از مسلمانان خودساخته، برجسته ای بود که ترک اولی هم نمی کرد. در هنگام حرکت با راننده صحبت کردن، درست نبود. امام بعضا تنها نام خیابان ها را می پرسید.
اول بنا بود که مقابل مسجد دانشگاه بروم و امام برای روحانیون متحصن سخنرانی کنند. اما همه به فرودگاه آمده بودند. امام اصرار داشتند به دانشگاه بروند که گفتم روحانیون به فرودگاه رفته اند.
** امام به خیابان ها تهران در آن زمان آشنایی نداشتند که نام خیابان ها را می پرسیدند؟
++ بله. خیابان ها را می پرسیدند. وقتی به خیابان امیریه پیچیدم ایشان پرسید، این خیابان نامش چیست و من هم نام خیابان ها را به ایشان می گفتم.
انتهای پیام