پاسخ اصولگرا به «چرا انتخاب وزیر علوم سخت شده»
«عبدالله گنجی» مدیر مسوول اصولگرای روزنامهی «جوان» در سرمقالهی این روزنامه با عنوان «چرا انتخاب وزیر علوم سخت شده است» نوشت:
آخرين گزينهی روحاني براي وزارت علوم در آخرين ساعات اعلام اسامي وزرا به مجلس، انصراف داد و مسوول دفتر آيندهی ریيس جمهور اعلام كرد وزارت علوم فعلاً با سرپرست اداره ميشود. اين مشكل در دولت اول روحاني نيز مشهود بود و انتخاب وزير علوم بسيار پيچيده شد و نمايندگان مجلس قبل ضريب حساسيت خود بر اين وزارتخانه را بالاتر از وزارت اطلاعات، كشور و خارجه بروز دادند. علت چيست؟
چرا وزارت علوم در ايران جزو وزارتخانههاي حساس و كليدي قرار گرفت و انتخاب وزير آن به راحتي امكانپذير نيست؟
براي فهم اين مهم بررسي چهار مقوله اساسي لازم و ضروري است؛ اول خاستگاه، هويت و شخصيت دانشگاه. دوم توقعات امام و نظام از دانشگاه در ايران پس از انقلاب اسلامي. سوم مسائل ساختاري – مديريتي وزارت علوم و چهارم سابقه به كارگيري دانشگاه عليه نظام در 38 سال گذشته است.
الف) خاستگاه دانشگاه در ايران
ورود اوليه دانشگاه به ايران در قالب طرح نوسازي – تقليدي از غرب با هدف نمايش لوكسگرايي و تجدد اتفاق افتاد و زيرساختهاي بومي، معرفتي و تعيّنهاي محيطي آن لحاظ نشد. لذا دانشگاه در ايران از ابتدا مركز ثقل سكولاريسم، غيريتستايي، بوميستيزي و روشنفكري قرار گرفت و مخالفت با حاكميت در هر صورت و به هر دليل به مثابه پرستيژ در آن نهادينه شد. وقتي وارد دانشگاههاي ايران ميشديد (قبل از انقلاب و تا حدودي بعد از انقلاب) احساس ميكرديد وارد يك كشور ديگري شدهايد و …
ب) توقع و مطالبه امام و نظام از دانشگاه
حضرت امام دانشگاه را كارخانه انسانسازي و مبدأ تحولات ميدانست، رشد فضائل اخلاقي و انساني را از دانشگاه ميخواست اما بر اين باور بود كه بسياري از فرنگرفتگان مشغول از بين بردن خودباوري جوانان اين كشور در دانشگاه هستند. نظام جمهوري اسلامي نقد دانشجو را به رسميت ميشناسد و نقدهاي تند سالهاي گذشته (مثل 16آذر) به روحاني، احمدينژاد و خاتمي به يادگار مانده است اما برنميتابد كه دانشگاه مأمن و پايگاهي براي نفي نظام و همسويي با نظام سلطه شود. نقد از خاستگاه بيروني با اشلها و استانداردهاي سياسي ـ اجتماعي غرب همان نفي نظام برآمده از يك انقلاب اصيل است كه اگر اين نقد از خاستگاه تعيّنهاي بومي نباشد همچنان سوءظن دوطرفه حاكميت ـ روشنفكران باقي خواهد ماند.
ج) مشكلات ساختاري – مديريتي
ساز و كار فعلي اداره دانشگاهها به صورتي است كه وزير و رئيس دانشگاه در حد سخنگو شناخته ميشوند.
هيئت امناها، هيئتهاي علمي در گروهها،تشكلهاي صنفي و سياسي، سازوكارهاي جمعي نظارتي – انضباطي و … هيچ قدرتي براي رئيس دانشگاه (بخوانيد نماينده حاكميت) باقي نميگذارد، بنابراين اولين عامل ترس وزير مربوط اين است كه بين «وظايف» و توقعات از ايشان با «اختيارات» فاصله بسيار وجود دارد. او هيچكاره است اما بايد پاسخگوي همه چيز باشد. رئيس دانشگاه زماني از سوي روشنفكران به رسميت شناخته ميشود كه اپوزيسيوننمايي كند. برخي روشنفكراني كه مديريت دانشگاهها را بر عهده دارند حاكميت را به مثابه صندوق پول ميبينند كه صلاحيت هيچ امر ديگري را ندارد و صرفاً بايد به بهترين وجه و در يك جاده يك طرفه پول بفرستد و تمام.
وزير علوم و رئيس دانشگاه بايد در مقابل مجلس، شوراي عالي انقلاب فرهنگي و دهها دستگاه حاكميتي پاسخگو باشند اما حق امر و نهي هيئت علمي، تشكل دانشجويي، تشكل استادي و… را ندارند.
لذا چرا بايد به راحتي مسئوليتي را بپذيرند كه نميتوانند در قبال آن پاسخگو باشند. حتي اگر بخواهند اعمال مديريت كنند به ديكتاتوري متهم خواهند شد و نهايتاً حاكميت هم طرف روشنفكري – دانشجويي را خواهد گرفت و وي را قرباني خواهد كرد.
د) دانشگاه خاستگاه مبارزه با نظام
علاوه بر مبارزه چپها با نظام مستقر در قبل و بعد از انقلاب اسلامي كه در بهار 1359 پايان يافت، متأسفانه در سالهاي 1376 تا 1384 دانشگاه به عنوان ابزاري براي مبارزه با نظام به كار گرفته شد كه از نقد قدرت و نظام به «نفي» آن حركت كردند. به رسميت شناختن تريبون دانشگاه و نقد دانشجويي باعث شد، بسياري از مخالفان نظام خود را پشت اين تريبون پنهان كنند و با پوشيدن پوستين روشنفكري مبارزه سياسي خود را در قالب نقد و علم به بازار سياست عرضه نمايند.
كولي گرفتن از جريان دانشجويي تا آنجا پيش رفت كه اكنون شوراي وقت دفتر تحكيم به صورت جمعي در امريكا سكني گزيدهاند و عليه كشور خود فعاليت ميكنند. در هيچ جاي دنيا دانشجو ليبرال نميشود اما در ايران اين خصيصه ديده شد و محل عزيمت مخالفان نظام كه در دانشگاه لانه كرده بودند همان ديار و كشوري شد كه انقلاب ما عليه آن صورت گرفته بود.
از سوي ديگر وقتي رهبري كرسيهاي آزادانديشي را براي دانشگاه پيشنهاد كردند مورد توجه قرار نگرفت و با اعتراض مجدد كه: «با كم و زيادش بيش از صد بار گفتم و شما انجام نداديد» آن را يادآور شدند اما آنان كه دانشگاه «بر نظام» ميخواهند و آنان كه دانشگاه را «خاموش» ميخواهند مانند دو لبه قيچي آن را قرباني كردند. وقتي دانشجو ميخواهد در سالن دانشگاه حرفش را بزند، چندين دوربين فيلمبرداري، امنيتي – حراستي مقابل خود ميبيند و شبكهاي از مديران استانها در اين مسئله مانعند. در اين صورت نظام هم به دنبال آزادانديشي است و هم متهم به بستن دهان منتقدان در دانشگاه است. با اين اوصاف وزير علوم چه كسي بايد باشد و چه ميتواند بكند؟
علم و رشد علمي براي كشوري كه آهنگ استقلال و رشد همهجانبه دارد، امري اولويتدار و حساس است. چه كسي ميتواند با شرايطي كه در اين نوشتار آمد اين رشد را تضمين كند و ارتقا دهد.
بنابراين جامعيت وزير علوم لازم و ضروري است، گزينهاي براي آن بايد يافت كه هم پايبند به نظام اسلامي و اهداف و آرمانهاي آن باشد، هم بتواند منتقدين را به رسميت بشناسد اما به مخالفين نظام كولي ندهد و هم رشد علمي كشور را به نحوه شايسته به پيش ببرد.
اكنون هركس وزير علوم باشد هميشه و در همه حال بدهكار است. نه در عرصه علمي كسي از وي راضي ميشود و نه در عرصه سياسي. نه در پشتيبانيهاي مالي او را موفق ميدانند و نه در تر و خشك كردن اساتيد در حوزه رفاهي. توقع محيط روشنفكري، توقعي از جنس مطلوب است. «هست» روشنفكران، هست مطلوب است نه موجود. بنابراين كسي كه مسئوليت وزارت علوم را ميپذيرد يا بسيار شجاع و ايثارگر است يا با عرض معذرت از نوعي حماقت رنج ميبرد. شايد تشكيل اتاق فكري از نخبگان كشور براي روشن شدن روندها، وظايف، اختيارات و موانع و چالشهاي وزير علوم آينده لازم و ضروري باشد.
انتهای پیام