خرید تور تابستان

همایون شجریان نه همایون پسر شجریان!

آن‌ چه همایون را همایون کرد، تلاش بی‌نظیرش و مهم‌تر از آن شجاعت و تجربه‌گرایی‌اش و رفتن در زمینی بود که پدر نزدیکش هم نشده بود. آن‌ چه همایون بدون شلوغ‌کاری و با حفظ شأن و حرمت پدر ساخت، هویتی سراسر مستقل از پدر بود. او همایون شجریان شد، نه پسر محمدرضا. اگر آن ابتدای آمدنش به اسم پسر استاد می‌شناختیمش، به مرور از زیر سایه پدر بیرون آمد و شد همایون. جنس محبوبیتش هم حتی متفاوت از جنس محبوبیت پدر شد. پدر را به شجریان شناختیم و پسر را به همایون.»

امید بلاغتی در مجله چلچراغ نوشت: «عمیقا به هر موج عمومی که بنای وجودی‌اش بر خشم و عصبیت و طبیعتا نفرت‌پراکنی است، مشکوکم. همیشه در مواجهه با چنین فضا و موج‌هایی به نظرم می‌رسد آن‌ چه اولویت است، نه فهم حقیقت و کنکاش حول آن، که یک‌ جور تسویه‌حساب و غرض‌ورزی است. بزرگی همین سال‌های اخیر خوب گفته بود که: «خشم مرکبی است که سوار خود را بر زمین می‌زند.» اغلب این موج‌ها روی خشمی عمومی سوارند و بر پایه همین خشم افسارگسیخته جلو می‌روند. مسئله فهم حقیقت؟ روشن کردن ابعاد پنهان ماجرا؟ دیدن چندوجهی آن‌ چه اتفاق افتاده؟ نه، راستش حتی اگر نیت‌خوانی نکنیم، به‌ گمانم زیر سایه این عصبیت و خشم حقیقت برملا که نمی‌شود هیچ، مدام و مدام پنهان‌تر می‌شود.

من آنم که رستم بود پهلوان؟

راستش به گمان من نسبت پسران و دختران با پدران و مادران به اندازه کافی موقعیت پیچیده‌ای است. در اشکال معمولی این رابطه موضوعات کلانی همچون شکاف نسل‌ها، تفاوت حاد دوره‌هایی که نسل‌های مختلف شکل گرفته‌اند، تفاوت جدی ارزش‌ها، آرمان‌ها و باورها اگر بحران‌ساز نباشد هم موقعیت پیچیده‌ای است که هویت ما در این تقابل، تفاوت‌ها و توافق‌ها شکل می‌گیرد. موضوعات روانکاوانه‌ای همچون شورش پسر علیه پدر یا دختر علیه مادر نیز در این میان تعریف می‌شود و کار می‌کند. این را بگذارید کنار این‌ که بسیاری از مهم‌ترین تحولات بشری از انقلاب‌ها تا جنبش‌های اجتماعی و… در همین نسبت پدران و پسران تعریف شده است اما برای یک لحظه که شده، این نسبت‌های روتین و کلیشه را کنار بگذارید و به موقعیت کودکان و نوجوانانی فکر کنید که در مهم‌ترین سال‌های شکل‌گیری هویت فردی و اجتماعی‌شان سایه سنگین موقعیت اجتماعی و فردی پدران یا مادرانی را تجربه کردند که ستاره بودند، یا چهره‌های شاخص و برجسته و مهم یک کشور. پدران و مادرانی که در حوزه فعالیت خودشان از سیاست و اقتصاد تا هنر و ورزش و… چهره‌های مرجع یا ستاره بودند.

حالا این کودکان و نوجوانان آن هم در نظام آموزشی و تربیتی ناکار ما خواسته یا ناخواسته در اولین قدم‌ها برای تعریف هویت فردی و اجتماعی خودشان باید توضیح می‌دادند که آیا نسبتی با پدر یا مادر دارند، یا ندارند.

بیراه نیست اگر بگویم این جدال ابدی است؛ جدالی که تا همیشه آن پسر یا دختر را در نسبت با هویت فردی و اجتماعی قدرتمند والدینش تعریف می‌کند.

این موقعیت پیچیده و بعضا تلخی است. تعریف کردن هویت مستقل این فرزندان برای خودشان به مراتب پیچیده‌تر از کسانی بود که چنین والدینی نداشتند. در این فرزندان اما دو دسته عمده وجود داشتند و دارند. دسته‌ای که بهترین راه برای تعریف مستقل خودشان از خانواده و آن پدر یا مادر معروف را در استقلال کامل حرفه، علایق، باورها و مسیر زندگی‌شان تعریف کردند. اگر پدر یا مادر هنرمند بود، درگیر علم شدند. اگر معروف‌ها در حوزه علم بودند، به هنر نزدیک شدند و… راه بهتر اما این بود که به‌ طور کلی از رسانه مهم‌ترین ابزار مطرح شدن والدین دور شدند. نمونه این‌ها را دوروبرمان کم نمی‌شناسیم. بسیارند و شاید راه مطمئن‌تر و کمتر آزارنده‌ای را طی کردند.

اما من می‌خواهم از یک موقعیت ساده انسانی حرف بزنم. موقعیت فرزندانی که در همان حوزه شهرت والدین شروع به کار و فعالیت کردند. چرا؟ چون بسیاری از ما هم چنین کردیم. پدرانی کاسب داشتیم و ما هم سمت بازار آمدیم، پدر یا مادر مهندس داشتیم و ما هم این سمتی آمدیم و… بخشی از فرزندان چهره‌های سرشناس نیز همین مسیر را رفتند. به دلیل ساده این‌ که همچون بسیاری از ما در معرض مباحث و موضوعات مرتبط با حوزه فعالیت والدینشان بودند و از همین طریق این فضای زندگی‌شان شده است. این‌ها اما سخت‌ترین موقعیت ممکن را برای تعریف خودشان داشتند. پدر فیلم‌ساز بود و آنها بازیگر شدند، مادر عکاس بود و آنها هم عکاس شدند، پدر پزشک بود و آنها وارد طبابت شدند، پدر اهل سیاست بود و آنها هم وارد زمین سیاست شدند. ماجرا درست از همین‌ جا پیچیده می‌شد. باید اثبات می‌کردند که رانت خانواده و قدرت و نفوذشان دو چیز را تحت‌الشعاع قرار نداده است؛ یکی عدالت را و دیگری تعریف هویت فرزند را.

عدالت مسئله کلیدی است اما آن‌ که پدری قدرتمند در جهان سیاست دارد، با آن‌ که هیچ نفوذی در این حوزه ندارد، برای بهره بردن از امکانات یا قرار گرفتن در شرایط رقابت وضعیتی یکسان دارند! مسئله دوم اما همیشه آن سایه سنگین پدران و مادران بود. آیا توی فرزند هنرمند، سیاستمدار، چهره آکادمیک همان اندازه پدر و مادر شایسته‌ای؟

این موقعیت پیچیده‌ای است؛ موقعیتی پر از فشار و عصبیت که در آن پرسش‌های حق‌طلبانه با مجموعه‌ای از عصبیت‌ها و خشم‌ها از یک بی‌عدالتی فرضی یا درست گره می‌خورد. برای همین شاید بیراه نباشد اگر تصور کنیم فضای خانوادگی بسیاری از چهره‌های سرشناس فضای نامساعدی بوده. خشم همیشگی فرزند از سایه سنگین والدین. سوال اما این است آیا همه صاحبان ژن‌های برتر شایسته بودند؟ آیا همه صاحبان ژن‌های برتر از رانت خانواده استفاده کردند؟ آیا همه آن‌ها باید در نسبت با والدین تعریف شوند؟
برای پاسخ گفتن به این پرسش‌ها باید منصف بود.

پسر کو ندارد نشان از پدر!

می‌خواهم برای توضیح و پاسخ گفتن به این پرسش‌ها عوض کلی‌گویی وصل شوم به دو مصداق عینی که برای خودم پاسخ‌های روشنی هستند به این‌که مقوله آقازاده‌ها – ژن‌های برتر، موقعیت برتر خانوادگی و… – را نمی‌شود فرمولیزه کرد.

دو مصداقم شباهت‌های جالبی دارند. اول این‌ که در هر دو مصداق قصه، قصه پدر و پسر است. در هر دو مصداق پدران در حوزه فعالیت‌شان نه فقط مشهور و معتبر که بی‌اغراق مهم‌ترین در تاریخ معاصر ایران‌اند. در هر دو مصداق پدران می‌توانند جزو شاخص‌ترین چهره‌های تاریخ معاصر ایران باشند. بگذارید دقیق‌تر بگویم، پدران جایی ایستادند که انگار پسران هر چه می‌کردند، زیر سایه آنها می‌ماندند.

پدران پروفسور حسابی و محمدرضا شجریان‌اند. پسران همایون شجریان و ایرج حسابی.

با خودم فکر می‌کنم اگر من جای هر کدام از این پسرها بودم، اساسا راهی دیگر می‌رفتم. برای تعریف هویتم راه را در منفک‌ کردن کامل هویت خودم و حوزه فعالیتم از پدر می‌دیدم. مگر می‌شود پسر محمدرضای شجریان باشی و در برابر دو پرسش مدام نباشی. یکی این‌ که آیا هویتی مستقل از پدر داری؟ هویتی که قابل اعتنا باشد و مهم‌تر از آن اگر پسر او نبودی، چنین جایی می‌ایستادی؟

این پرسش‌ها حتما در برابر ایرج حسابی هم بوده و هست اما عمیقا باور دارم مسیری که دو پسر رفتند، نشانمان می‌دهد در موضوعی که معمولا با عصبیت و بدون انصاف به مواجهه با آن می‌رویم، فرمولی یکسان ندارند. همایون راه پدر را که رفت هیچ، به مرور صاحب هویتی مستقل از پدر شد. اگر در ابتدا جوانکی بود که در گروه درخشان پدر و علیزاده و کلهر تنبک می‌زد و گاه با پدر همخوانی می‌کرد، به مرور نشان داد که نبوغ دارد و استعدادی که شاید در بعضی زمینه‌ها اگر فراتر از پدر نباشد، در اندازه اوست. اتصال همایون به آهنگ‌سازان جوان و تجربه‌گرا، نمونه متاخرش پورناظری‌ها و خواندن موزیک‌هایی که به غایت مدرن‌تر و تجربی‌تر از تجربیات پدر بودند، تلاش دیگر همایون بود برای جدایی هویتی از پدر. هوش و نبوغ حاصل میراث پدر مقدمه بود، حتی تو بگو نفوذ و قدرت پدر در فضای موسیقی ایران کمکی بزرگ بود اما آن‌ چه همایون را همایون کرد، تلاش بی‌نظیرش و مهم‌تر از آن شجاعت و تجربه‌گرایی‌اش و رفتن در زمینی بود که پدر نزدیکش هم نشده بود. آن‌ چه همایون بدون شلوغ‌کاری و با حفظ شأن و حرمت پدر ساخت، هویتی سراسر مستقل از پدر بود. او همایون شجریان شد، نه پسر محمدرضا. اگر آن ابتدای آمدنش به اسم پسر استاد می‌شناختیمش، به مرور از زیر سایه پدر بیرون آمد و شد همایون. جنس محبوبیتش هم حتی متفاوت از جنس محبوبیت پدر شد. پدر را به شجریان شناختیم و پسر را به همایون.

اما ماجرای ایرج حسابی مسیر عکس بود. ایرج حسابی آن‌ چه ساخت، از باغ و دفتر و موزه حسابی تا بی‌شمار افسانه‌هایی که از پدر ساخت، از کار و کاسبی که حول نام بزرگ یک چهره علمی فاخر ایران راه انداخت، تا قصه‌پردازی‌های عوام‌زده‌اش، یک مسیر را طی کرد؛ مسیر پسر حسابی شدن.

در تعریف هویت او و در آن‌ چه او به‌ عنوان موقعیت اجتماعی‌اش ساخت، آن‌ چه مشهود بود و هست، اتصال دائمی به نام پدر بود. رانت نام پدر و چسبیدن به آن اتصال به میراثی از پدر بود که پسر از آن هیچ‌ وقت منفک نشد. مسیری متفاوت که دو پسر در جایگاه پسران دو چهره برجسته ملی ایران طی کردند، یکی «همایون شجریان» شد و دیگری «پسر دکتر حسابی»، اثبات ساده‌ای نیست از این‌ که در چنین موضوعی هم فرمول‌ها یکسان نیستند؟!»

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا