«پاسخ به نهیب نامهی جناب محمدعلی زم»
«محمد مرادلو» از مخاطبان انصاف نیوز در یادداشتی خطاب به انصاف نیوز نوشت: سلام. در پاسخ به نهیب نامهی جناب محمدعلی زم [لینک] برآن شدم که پارهای از توضیحات را به سمع ایشان و تمام مخاطبین آن نامه برسانم، امید آن دارم که با درج آن در رسانه، اخلاق حرفهای و دموکراتیک آن رعایت شود». متن یادداشت آقای مرادلو در پی میآید:
بعد از خواندن نهیب نامهی جناب محمدعلی زم به فرزندش روح الله زم، برآن شدم که کمی به سیر تحولات و جریانهای فکری که سراغ این قشر از ما به اصطلاح «آقازاده»ها میآید بپردازم و اندکی با پدران معنوی خودمان درد دل کنم. نه آنکه دفاعی از روح اللههای نوعی کنم و هرچند که در نامهی دلسوزانهی خیلی زیاد به این آفت زدگیها پرداخته شده است با نگاه خود حاج آقا زم. اما باید دید که اصلاً این رویکرد نسل دوم و سوم بعد از انقلاب به آرمانهای نمایشی صحیح است یا نا صحیح؟!
اول سلام بر پدر عزیزتر از جانم که دست بوس محبتها و خون دل خوردنهای او هستم و سلام به تمام کسانی که بر گردنم حق پدری داشتند و از الطافشان در مراحل زندگی بهرهمند بودم.
رسم شده است که عدهای تا چشمشان به پسرانی میافتد که راه پدر را به همان شکل ادامه ندادهاند میگویند که سرنوشت پسر نوح را دارد! این اولین و راحتترین برداشتی هست که به ذهنشان میرسد و فوراً به زبان میآورند.
ایکاش لااقل یکبار هم این سؤال را از خودشان بپرسند که چه کردهاند که فرزندانشان بر خلاف آنچه در ظاهر صحیح است ظاهر شدهاند؟ چه تغییراتی رخ داده است و عادلانه قضاوت کنند که آیا این تغییرات مثبت بوده است یا نه و آیا در جهت موازین در حقیقت صحیح هستند یا در مسیر ناصحیح قرار گرفتهاند (صحیح و ناصحیح حقیقی و نه از سر میل و تعصبات یومی و جناحی) ایکاش و صد ایکاش دیگر که گاهی قلم قضاوت را بر پروندهی رمز آلودشان میچرخاندند تا جوابهای بهتری بر سؤالهایی که از سر عناد و گاها بی جرأتی در پذیرش حقایق دارند میگرفتند. چه درد آلود است زمانی که تضادها دیده میشود و از آن همه پارادوکس حیرت آور یکی برگزیده میشود که از قضا همان یکی بر خلاف میل دلشان است و همان میشود که نباید شود.
سخن از آن جا فریاد میشود که در هر قدم از راهی که پیش رویمان بود صد ایهام و دوصد سؤال پر درد ما را خرد میکرد و تنها مشتی اما و اگر و توجیه که جواب سؤالهایمان نبود به ما میدادند و ما را غرقتر و زخمیتر از قبل میکرد، و نوبت به یک جهش و جستار رسید که دست را در جیب خودمان کنیم که سرمای افکار خشکمان نکند، نوبت به آن رسید که محک بزنیم آنچه اصول است و در لابه لای کتابهای پدران دزدکی آموختهایم و آنکه در شبنامههاو یا رفتار ضد اخلاق رفقایشان دیدیم.
نوبت رسید که نفسی تازه کنیم که نور نذر کنیم که تٌقس کنیم اخلاق را و صداقت را در دل نسلهای بعد از خود. نمیدانم شاید من هم به دین ملوکان سرزمینم راه ستیز را پیش گرفته باشم، ستیز با آنچه از درونش برخاستهام و راه پنداشتهام بسان برخاستن از دل مردمی رنج دیده و سوار بر خر لنگ همان ملت بی نوا.
شاید دست بالای دست بسیار باشد اما اینبار رستم و سهراب اسم عوض نکردهاند و برابر هم نی ایستادهاند که هم را زمین بزنند، کاش باور کنید که اینگونه نیست.
اینبار همهی فرزندانتان که در سرشان هزار علامت سؤال است و در جلوی چشمشان هزاران جواب ضد و نقیض خود را در سبدی از تحقیق و بررسی و مطالعه به نیل حقایق سپردهاند تا مگر آب آنها را به ژرفای انسانیت برساند و الحق که مظهری از طهارت است و جریان.
چه درد آور است منع رطب برای کسی که خودش دانههای رطب را در ظرفی برای پدر میآورد تا تناول کند و داهیانه قبای دموکراتیک بودن در خانواده را بتکاند، حق دهید دشوار است که در نزدیکی زیرپا گذاشته شدن ساحت آنچه برای تو دیکته شده است باشی و درنگ نکرده رنگ اخلاق بپردو ساحت دروغین و خود ساختهای از جنس مقام و درجه اولویت بگیرد.
نجس و پاک کردن فرزندانتان ربط مستقیم دارد به فقه و منش درونی آباء و اجدادی که حق را در آستین عبایشان به حصر کشیدهاند. چه باید کرد؟ بالاخره از ماست که بر ماست! چه راه چاره است؟! اینکه طوطی سخنگو باشی یا جغد افشا کنندهی شب؟ این که نفس را زنده به گور کنی و دم در ندهی یا آنکه خودت را شهید حقایق کنی که قدرت بگیرد آزادگی و رادمردی؟
و درآخر آنکه ایکاش خشابهای پر گلوله را از سر قلمهای به ظاهر پدرانه بر میداشتید تا با مداد برای هم نامه مینوشتیم که هرکدام از ما هرجا که اشتباه میکردیم فوراً ً غلطهایمان را پاک میکردیم تا اندکی آرامش ثبات دهد این اوضاع خراب و دور از ادب را.
(وَاقْصِدْ فِی مَشْیک وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِک ۚ إِنَّ أَنْکرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ)
فرزند کوچک همه پدران دلسوز، محمد مرادلو
انتهای پیام