به نمایشنامهنویسها شلیک کنید!
«امین عظیمی» در روزنامه شرق نوشت: از زمانی که عنوانِ شرارتبارِ «تئاتر خصوصی» در گفتمانِ تئاتری ایران طنینانداز شد، چیزی نزدیک به یک دهه میگذرد؛ امری که امروز شمایل طاعونوارش هر ثانیه از جایی سر بر میکشد و خوشباوران این عرصه را در گرداب نادانستهای که خود هیمنهاش را فراهم کردند، غرق میکند. «تئاتر خصوصی» عنوانی دهانپرکن برای تمام کسانی بود که به دلیل محدودیت فضاهای اجرائی تصور میکردند باید درهای زندان تئاتر دولتی را شکست، باید رها شد و به میانه میدان آمد. باید به هر قیمتی روی پای خود ایستاد. باید عرصه را برای تجربهگری و آزادی بیان تئاتری فراهم کرد. چه شعارهای دلفریبی. چه رؤیاهای دلنشینی… اما امروز به دور و بر خود نگاه کنید. به تئاترهایی که در جایجای شهر تهران همچون قارچهایی سمی در حال روییدن است با دقتی مضاعف نگاه کنید. عدد اجرای ١١٤ نمایش در مردادماه ١٣٩٦ تهران شگفتانگیز است. اینکه کسانی- برپاکنندگان این تئاترها در شمایل تهیهکننده و مجری طرح و کیفکشان سلبریتیها… – در این آشفتهبازار پولهای خوبی به جیب میزنند و به جای پرایدهای پرخطر قبلیشان با پرادو سر تمرینها حاضر میشوند، بهجای رفتن به کن سولقان برای هواخوری و تمدد اعصاب مدام راهی آنتالیا و تفلیس و پاریس میشوند اصلا بد نیست. بازیگرانی که شبها به جای خوابهای سیاه و سفید حالا خوابهایی رنگی و لوکس میبینند و هر روز از سینما و تلویزیون و زمین مسابقه فوتبال، تئاتر را با قدوم خود متبرک میکنند! آنها هم بوی این کباب به مشامشان خورده است. پس چرا ما سر سفره حاضر نباشیم؟! خوشا اگر چهره و رخِ زیبایی هم در کار باشد که به مَثَل میشویم مصداق آنکه هرکه «بام»اش بیش برفاش بیشتر! آنهایی که روی صحنه میروند تنها برای رسیدن به لحظه خروج از سالن و غرقشدن در بوی اودکلنهای مدهوشکننده تماشاگران به تازگی تئاتر را کشف کرده! بله. این هیمنه تئاتر خصوصی است. همینجا روشن کنم که تئاتر خصوصی تنها مفهومی معطوف به مکان نیست که یک پدیده پیچیده فرهنگی است. تئاتری است که برخلاف عنوانش بههیچوجه مستقل نیست و وابسته است به آنچه «سرمایه» میخوانندش! ما با جریانی اختاپوسی روبهرو هستيم. تئاتری که خودش را از زیر چنگال دولت آزاد کرده ولی در چاهِ ویلی افتاده که از قبل برای او تدارک دیده بودند، مثل جوانکی که خواسته از دست پدر و مادر سختگیر و بیتوجه و بیمبالاتش رها شود و به خیابان بزند و خودش برای خودش کاری کند. اما زهی خیال باطل که پدر و مادرش آنچنان معنای استقلال و آزادی او را از درون تهی کردهاند و با نظارتهای گسترده تعقیبش میکنند که این جوانک بعد از آنکه چشمش به نئونهای رنگی تجارتخانهها و مشامش به بوی کافهها و رستورانهای شهر افتاده ناگهان دچار این توهم شده است که سوراخ دعا را یافتم. او که حمایت مالی هرچند اندک خانواده را از دست داده حالا بیآنکه بداند غرق در شادی پولهای دستی شده که به قیمت محافظهکاری درونی، زندگی مصرفی و نفسکشیدن بر مبنای منطق بازار از جانب خیل ِ تماشاگران به دست میآورد. پدر و مادر که خودشان را به خواب زدهاند و البته زیرچشمی جوانک را میپایند از هیچ فرصتی برای سرکشیدنِ شادمانه هلهله دریغ ندارند که اعلام کنند: نگاه کنید! جوانک ما هم روی پای خودش ایستاده است، سرش به سنگ خورد و فکر هرگونه تجربهگری، نگاهِ آزادیجویانه و مسئولیتپذیر انتقادی و اجتماعی و هرگونه امر سیاسی را که در سر داشت را کنار گذاشته و حالا در سیرک بزرگی که تدارک دیدهایم همه را «سرگرم» میکند! و در این میان چه چیزی بهتر از سرازیرشدن گروهگروه تودههای مصرفگرا و خوابزده برای آنکه وقت خود را در میدان آنچه این روزها مد شده و خدا میداند عمق ویرانیاش تا کجا پیش خواهد رفت، صرف کنند.
دیرزمانی است که این سیلاب به راه افتاده است و با اغواگریاش حتی ارکان تئاتر را اندکاندک از میدان به در میکند چراکه بر در راه پولسازی و رشد سرمایه، کارکردی ندارند. در گام نخست این آتش بر دامان نمایشنامهنویسی و نمایشنامهنویسان ما افتاده است. آنها که پرچمدار «ایده» در تئاتر بودند حالا بیش از هر زمان دیگری به حاشیه رانده میشوند، نامشان از پوستر و تبلیغات و اطلاعرسانی اجراها حذف میشود – نمونه آخریاش «نغمه ثمینی» است- و اساسا در این چرخه موجوداتی اضافی هستند. از اینرو میتوان پیشنهادی برای اقدامی فوری به خدایان تئاتر خصوصی داد: رفقا بیایید با هم متحد شوید! نمایشنامهنویسان را تبعید کنید. نمایشنامههایشان را به آتش بکشید. آنها را در خانههایشان زندانی کنید. نام ایشان را از پوسترها و بیلبوردها و کانالهای اطلاعرسانی پاک کنید. آنها گناه نخستین را به یاد شما میآورند. آنها به یاد شما میاندازند – همچون تذکری دردناک – که تئاتر چگونه هنری است و چه کارکردی باید داشته باشد! آنها خاری در کف پای شما، در چشمان تئاترِ مبتنی بر منطق بازار و سرمایهاندوزی هستند. آنها همان میخ سرکجیاند که نمیگذارند تابوت ایده در تئاتر ما با سرعتی که شما میخواهید ساخته شود. آنها کمترین دستمزدها را میگیرند، همان هم زیادشان است. آنها را مأیوس کنید. خانهنشین کنید. نه با ابزار سانسور و ممیزی بلکه با تیغی آختهتر به نام پول. با نادیدهگرفتن و حذف. باور کنید یک قدم تا موفقیت نهایی مانده. دیگر رمقی در آنها نیست. منظورم کارمندان شما نیستند. نه آنهایی که با نوشتههایشان پول سرشار به جیب شما سرازیر میکنند. نه آنهایی که رمز عابربانک تماشاگران را برای شما سوغات میآورند. نه. آنهایی را میگویم که همواره در تاریخ تئاتر این کشور بیش از هر گروه دیگری رنج کشیدهاند چراکه پرچم اندیشیدن و تفکر را برپا داشتهاند. مگر چندتای دیگر از آنها باقی مانده. به پیش. تنها چند ضرب دیگر تا پایان کارشان مانده. آنها را یک گوشه جمع کنید: علیرضا نادری، نغمه ثمینی، محمد چرمشیر، محمد رضاییراد، حسین کیانی و… ؛ به تیرک ببندیدشان و به سمتشان شلیک کنید این آخرین مزاحمهای تئاترِ خصوصیِ
بازاریتان را… .
انتهای پیام