سرمایهای برای روز مبادا | جواد کاشی
دکتر «جواد کاشی» استاد دانشگاه در یادداشتی تلگرامی به بهانهی درگذشت دکتر ابراهیم یزدی با عنوان «سرمایهای برای روز مبادا» نوشت:
صحنهی سیاسی ایران با ابراهیم یزدی، خیلی زیباتر بود تا بدون او. مثل تکیه گاه بود برای روز مبادا. همانطور که پیش از او مهندس بازرگان چنین نقشی داشت.
آنها یادگار نخبگانی در ایران بودند که آرمان داشتند، اما نه خیلی بزرگ. کشوری میخواستند مستقل، دمکراتیک و توسعهیافته. اینها در منظر این نخبگان، خیلی خواستهای بزرگی نبودند. نظام پهلوی را برای تامین این خواستها، مستبد میانگاشتند و ناصالح. کافی بود به جای آنان حاکمانی صالح بنشینند و از فرصتهای داخلی و بینالمللی استفاده کنند و این همه را برای مردم تامین کنند. آنها واقع گرایانی بودند که تحقق خواستهاشان را از طریق سازوکارهای واقعاً موجود عالم دنبال میکردند. قطع نظر از این که درست میاندیشیدند یا نه، اما در مسیر خود صداقت داشتند. با صداقت تمام سوار قطار انقلاب شدند.
اما یکی دو ایستگاه جلوتر پیادهشان کردند.
کسانی آنها را از قطار پیاده کردند که آرمانهای خیلی گسترده، بزرگ و عمیق داشتند. چندان بزرگ که اساساً با همه سازوکارهای موجود جهان ناسازگار بود. به خاطراتم رجوع میکنم، من خود نیز در همان شمار بودم. آرمان پردازان بزرگ گستره آرمانهاشان از مرزهای ملی میگذشت. گسترهای جهانی داشت. عمیق هم بود. در سودای دگرگون کردن راه رسم متعارف زندگی بودند. از آموزش و هنر و فرهنگ گرفته، تا شیوه ازدواج و همسرداری و طرز راه رفتن و نگاه کردن. شورمند بودند و فعال.
چندی نگذشت که آرمان خواهان بزرگ با سر به تخته سنگ واقعیت های سترگ روزگار خوردند. تصادف چنان سخت بود که یکباره از لوکوموتیو آرمانخواهیهای انقلابی به بیرون پرتاب شدند. با کمال شگفتی آنها را سوار لکوموتیو دیگری یافتیم. لکوموتیو واقعگرایی محض. یکباره آرمان خواهان بزرگی که او را پیاده کرده بودند، دم از واقع گرایی رادیکال زدند. در موضع چپ دکتر یزدی یا مهندس بازرگان را سازشکار و وابسته میدیدند. اما در یک جهش قوسی در موضع راست او ایستادند و او را عقب مانده و وابسته به جهان قدیم یافتند. با همان شور و نشاطی که از آرمانهای بزرگ دفاع میکردند، به تمجید و مدح واقعیت پرداختند.
دکتر یزدی در آن زمان و در این زمان، گوش شنوایی برای سخنان خود نمییافت. با احساس غربت اما با شکیبایی زیست.
دکتر یزدی در حالی از میان ما رفت که دیگر کسی به آن آرمانهای بزرگ اعتقادی ندارد. کسانی هم اگر هنوز دم از آنها میزنند، به حسب ضرورت تداوم قدرت چنین میکنند. آرمانی که وجودش تداوم قدرت و استیلای سیاسی را امکانپذیر کند، یک ریای ساختاری و دغل کاری صرف است. اسید خطرناکی است که همه هست و نیست یک ملت را دود میکند و به هوا میبرد. دکتر یزدی در حالی از میان ما رفت که آرمان ستیزان و ستایندگان واقعیت نیز، در اولین قدم، صداقت را فرونهادهاند. صداقت خود از مولفههای آرمان گرایی است. به گمانشان اولین شرط ورود به معبد واقعیت قربانی کردن صداقت است. برای زندگی در عرصه لخت واقعیت دغلکاری را نباید فرونهاد.
دکتر یزدی نه در معبد واقعیت میزیست نه آرمانگرای بزرگی بود. طبع و سلوک او به مذاق اکثر کسان خوش نمیآمد. اما آنچه او را به تکیه گاهی در حاشیه، به سرمایهای برای روز مبادا تبدیل کرده بود، همانا صداقتش بود.
خدا رحمتش کند. امروز آسمان این دیار بدون او دلگیر است.
انتهای پیام