هنر نمیتواند سیاسی نباشد
«سید عماد موسوی»، شاعر و سردبیر دو هفته نامه صبحدم در یادداشتی ارسالی برای انصاف نیوز با موضوع رابطه بین سیاست و هنر با عنوان «چرا هنر از محدودهی چهارراه ولیعصر آنطرفتر نمیرود؟!» نوشت: چندوچون رابطهی هنر و سیاست از دیرباز مورد مناقشه بوده است؛ عدّهای همواره هنر را قرین بیچون و چرای سیاست دانسته و در مقابل، عدّهی دیگری هنر را در ساحتی کاملاً مفترق از سیاست در نظر گرفتهاند؛ امّا به نظر میرسد پاسخ دادن به این پرسش دیرینه، پیچیدهتر از این حرفهاست و لازم میدارد با تعمق بیشتری در ذات هنر و سیاست کنکاش کنیم تا به نتیجهای مطلوب برسیم.
پیش از مدرنیته اساساً چنین جدالهایی مطرح نبود، چراکه هنوز سیاست به شکل امروزی آن وجود نداشت و درنتیجه بحثی هم پیرامون چندوچون رابطهی هنر و سیاست در نمیگرفت. در دوران پیش از مدرنیته، بیش از هر چیز، هنر خود را به مذهب و اخلاق متعهد میدانست و ازآنجاکه کارکرد رسانهای هنر بسیار گستردهتر از امروز بود، بار تعلیم و تربیت نیز بر دوش هنر قرار داشت؛ نمونهاش را میتوان در نمایشنامهی قورباغههای آریستوفانیس یا قصاید ناصرخسرو ملاحظه کرد.
در ایران با آغاز دوران مشروطه بود که مفاهیمی همچون آزادی، دموکراسی و تجدد و ترقی پررنگ شد؛ از طرفی با آغاز فعالیت مطبوعات در همین دوران، از بار رسانهای هنر کاسته شد و در همین دوران بود که کمکم داستاننویسی به شیوهی مدرن در ایران شکل گرفت. مجموعهی این عوامل به همراه دیگر تحولات گستردهی سیاسی و اجتماعی، مصاحبی به نام «روشنفکری» برای هنر در ایران پدید آورد که سایهی حضورش تا امروز همواره بر سر هنر و هنرمند مشهود بوده است؛ صادق هدایت، نیما یوشیج، جلال آل احمد و احمد شاملو هرکدام به نحوی «روشنفکر» به شمار میآمدند، یعنی هنرمندانی بودند که فعالانه درصحنههای سیاسی و اجتماعی دوران خود حضور داشتند و بهصورت سلبی یا ثبوتی و مستقیم یا غیرمستقیم برای تأثیر گذاشتن بر احوال جامعهی خود مبارزه میکردند. جلال آل احمد در نخستین بزرگداشت نیما در سال 47، رسماً از اصطلاح «پولی تیزه» استفاده کرده و نیما را شاعری «پولی تیزه» میداند و گرچه رضا براهنی سالها بعد در کتاب طلا در مس، تلقّی آل احمد را ساختن کل از جزء میداند امّا تصریح میکند که نیما شاعری سیاسی بوده است و نهیب آل احمد نیز ازآنروست که همنسلانش در حال «دِپولیتیزه شدن» بودهاند!
با وقوع انقلاب و دگرگون شدن مجدد ساختارهای سیاسی و اجتماعی در کشور، پیشبینی میشد مفهوم روشنفکری در ایران پررنگتر شود و هنرمندان بهاصطلاح سیاسیتر شوند امّا این اتفاق رخ نداد چراکه ایدئولوژی بهیکباره جای سیاست را گرفت و شاعران بهجای «پولی تیزه» و «دِپولیتیزه» به دو گروه «ایدئولوژیست» و «ضد ایدئولوژیست» تقسیم شدند؛ همین تکانهی عظیم موجب شد که هنر در جامعهی ایرانی بهسرعت تغییر کارکرد دهد و دیگر نه بهعنوان یک ضرورت که بهعنوان یک کالای مصرفی غیرضروری حضورداشته باشد؛ نتیجهی طبیعی این رویداد یک «شکاف» عظیم بود، شکافی که هنر پاپ یا عوامپسند را جایگزین هنر فاخر و فعّال کرد! حتّی هنرمندانی که فخامت خود را حفظ کردند نیز نتوانستند در برابر این شکاف بایستند و به شکلی دیگر، مفعول این تغییر کارکرد واقع شدند؛ برای مثال میتوان از محمود گلابدرهای و محمود دولتآبادی نام برد؛ گلابدرهای بهعنوان شاگرد جلال آل احمد که یک روشنفکر پولی تیزهی تمامعیار بود به یک ایدئولوژیست تمامعیار تبدیل شد و از آنسو شخصی همچون دولتآبادی بهعنوان یک ضد ایدئولوژیست حتی یک خط راجع به 8 سال جنگ ایران و عراق ننوشت! این افراط و تفریط زاییدهی تلقی نادرست اهالی فرهنگ و هنر از مفاهیم روشنفکری و تعهد و… بود و در دو نسل بعد، حاکمیت مطلق ابتذال و میانمایگی بر آثار هنری را نتیجه داد.
از همین رو تفکّر فلسفی و ادبی بهکل فراموش شد و باسوادان اشباعشده از نظریات و ایسمها و کتابها، جای روشنفکران و تولیدکنندگان تفکّر را گرفتند و هنرمند به موجودی منفعل و سرخورده تبدیل شد که تنها گاهی ادعای چیزی را میکرد که وجود ندارد! من ریشهی این بیریشگی را در سیاستزدایی و سیاست زدگی هنر بهخصوص در دو دههی اخیر میدانم امّا در اینجا لازم است که منظورم را از سیاست بهروشنی تشریح کنم.
آلن بدیو، فیلسوف چپگرای رادیکال معاصر، معتقد است که سیاست به صورتی هستی شناختی در هنر وجود دارد و ذات هنر سیاسی است! جورجو آگامبن، فیلسوف معاصر ایتالیایی نیز در این عقیده با بدیو همداستان است و مباحثی که این دو پیرامون فلسفهی هنر و ارتباط آن باسیاست مطرح کردهاند، بیاغراق از پیچیدهترین مباحث مربوط به فلسفهی هنرند. تنها در ساحت فلسفه است که میتوان به درکی صحیح و روشن از ذات سیاسی هنر رسید امّا متأسفانه در دو دههی اخیر، هنرمندان ایران به دلایلی که باید در جای خود بررسی شود، همواره از تعمّق و تفکر فلسفی گریختهاند و سعی کردهاند با نگرشی سطحی خود را پشت معلومات مصرفی پنهان کنند! سیاسی بودن هنر نه بدین معناست که هنرمند خود و هنر خود را در خدمت عقیدهای سیاسی درآورد؛ این تلقی، تعریف هنر ایدئولوژیک است که به چیزی جز خود خدمت میکند و مخالفانش گاه به سهو، آن را باهنر سیاسی اشتباه گرفتهاند.
هنر بهمثابه کشفی است که میان شهود دو انسان، ارتباط برقرار میکند و چون در اینجا هم با انسان سروکار داریم و هم با ارتباط بین انسانها، پس به لابد باکیفیت زندگی انسان نیز سروکار داریم و سیاسی بودن ذات هنر دقیقاً به همین معناست. مگر میتوان باکیفیت زندگی انسان و خود انسان سروکار داشت و سیاسی نبود؟! مگر جز این است که هنر مترصد است تا بر انسان اثر بگذارد و ماندگاری خود را مرهون همین اثرگذاری است؟! پس در اینجا نه با جریانات سیاسی و وقایع و نه حتی باارزشها و اخلاق سروکار داریم که تنها «انسان» پیش رویمان است و به همین علت، علیرغم اینکه هنر ذاتاً پدیدهای ضد ارزش است، ساحتی قدسی و پیامبرگونه نیز دارد. تنها از این منظر میتوان سیاسی بودن ذات هنر را درک کرد و پذیرفت که هنر، درگیر زندگی است و با تحرکی دائمی بر آن است تا دگرگونی بیافریند و هرچه این دگرگونی، انقلابیتر و رادیکالتر باشد، هنر نیز اصیلتر است.
من در یادداشتها و بحثهای چند ماه اخیرم مدام از موضوعاتی همچون «تعهد» و «ابتذال» و… گفتهام و قصدم از تمام این بحثها، ایجاد دیالوگ و تحرّک و بازشناسی فلسفی هنر معاصر و بهخصوص ادبیات بوده است. بحثهای جزئی اگرچه مفید و ضروری است امّا تنها زمانی رواست که در خدمت موضوعی کلی قرار داشته باشد و امروز برای دریافتن این کلیّت ناگزیریم که از خواب خرگوشی بیدار شده و با تعمق و سختگیری مستمر، هنر را به تحرک و پویایی واداریم و از مردگی به زندگی برسانیم و این زندگی محقق نمیشود مگر با توجه به ذات سیاسی هنر؛ هنرمندِ امروز، مادامیکه نتواند جریان فکری و فلسفی مشخصی داشته باشد و در جامعه حضوری مؤثر و پررنگ بیابد، موجودی است شکستخورده و جنگجویی است سلاح بر زمین نهاده! جماعت شبه هنرمند که از چهارراه ولیعصر تا میدان ولیعصر در گوشه و کنار پیادهرو و در کافهها مشغول بحثهای تئوری عمیق راجع به بند تنبان دریدن و قطر ران فلان شاعرهی شهرهی فرنگیاند، سرسوزنی قدرت تحرکبخشی به جامعه و هنر را ندارند چراکه اولاً ضرورت و فلسفهی سیاسی بودن هنر را درک نکردهاند و ثانیاً جز اتاقخواب صورتی منزل پدری و لاو گاردن دانشگاه، محیطی برای کسب تجربه و درنتیجه جنمی برای فرماندهی جریان روشنفکری معاصر ندارند؛ درنتیجه امید هیچ معجزهای از این جماعت نیست و تا زمانی که ذات سیاسی هنر در جامعهی معاصر ایران موردتوجه قرار نگیرد، شعاع تأثیرگذاری هنر نیز از محدودهی چهارراه ولیعصر آنطرفتر نمیرود!
انتهای پیام