هاشمی: دوست دارم خاطراتم را بدون سانسور منتشر کنم
روزنامه فرهیختگان در ویژه نامه روزانه ” نیمکت” خود گفت گویی با فائزه هاشمی دختر آیت الله هاشمی انجام داده است.
به گزارش انصاف نیوز ، متن کامل این گفت و گو در پی می آید:
فائزه هاشمیرفسنجانی بهرمانی؛ نامی که در تمام این سالها اگر خبری و اظهارنظری از او بوده از دل اخبار سیاسی و ورزشی مطرح شده است؛ تازه وقتی قرار میشود در نیمکت دانشجویی پای خاطرات دانشگاهی او بنشینیم باخبر میشویم که در جایگاه یک استاد در حال تدریس است. سرزندگی و نشاط را شاید به خاطر سابقه ورزشی اش به همراه دارد. با او هم صحبت شدیم از دوران دانشجویی تا ازدواج و روزهای امروز او.
خانم هاشمی با سیاست قهر کردید؟
نه چرا؟
با ورزش چی قهرید؟
با جایی قهر نیستم.
اما فعالیتی ندارید
کسی جرأت نمیکند با ما ارتباط بر قرار کند با برخی مجموعههای زنان در ورزش مرتبط هستم.
این ارتباط شما مقدمه احیای فدراسیون اسلامی زنان است؟
نه، اما در ارتباط با فدراسیون همه میگویند وجود این فدراسیون لازم و ضروری است؛ برای احیای آن صحبت میشود اینکه چقدر عملی بشود نمیدانم.
پس این روزها مشغول چه کاری هستید؟
تدریس میکنم.
کجا؟
دانشگاه آزاد اسلامی – واحد پردیس
چه رشتهای؟
حقوق
باقی وقتتان آزاد است؟
بله، تماسها، ملاقاتها، جلسات و کارهای پراکنده وجود دارد.
قبلا که سابقه تدریس نداشتید؟
تدریس را از مهر 90 شروع کردم.
چطور رشته حقوق را تدریس میکنید؟ مرتبط با رشته تحصیلیتان است؟
بله، دو فوق لیسانس حقوق بشر و حقوق بینالملل دارم. دکترا را هم با حقوق بشر شروع کردم ولی بخاطر جابجایی، رشته روابط بینالملل را ادامه دادم. رشته حقوق را در دانشگاه پردیس به دستور آقای دکتر جاسبی تاسیس کردیم و دروس مرتبط با تحصیلاتم را در اینجا تدریس میکنم.
استاد سختگیری هستید؟
باید از دانشجوها بپرسید، به نظر خودم نه.
راحت نمره میدهید؟
بستگی دارد، سختگیر نیستم. انعطاف دارم. نمره دادن به دانشجویی که فعال هست، مشارکت دارد با دانشجویی که فعال نیست و حضور ندارد متفاوت هست. توانایی و علاقه و دانشی که دانشجویان بهخصوص در کلاس نشان میدهند، یکی از ملاکهایم برای نمره دادن است. سعی میکنم کسی را نیندازم و البته ردی هم داشتهام.
چرا اینقدر تعداد مدارک تحصیلیتان زیاد است؟
درس خواندن را دوست دارم. فکر میکنم دانش و حضور در فضاهای دانشگاهی و علمی به رشد تجربه و فهم و درک افراد کمک میکند. البته هر کدام داستانی دارد، مثلا همزمان دو رشته مدیریت و علوم سیاسی را با هم قبول شدم.
دانشگاه آزاد اسلامی؟
مدیریت در دانشگاه الزهرا و علوم سیاسی در دانشگاه آزاد اسلامی. بعد از تعطیلی دانشگاهها در سال 60 بود. یک مدت دانشگاهها تعطیل بود و ولع و علاقه به درس خواندن زیاد. هر دو رشته را دوست داشتم و خوب چند سال هم پشت کنکور مانده بودم.
سراسری منظورتان هست دیگه؟
هم آزاد هم سراسری
دانشگاه آزاد اسلامی که به خاطر پدرتان بدون کنکور رفتید؟
خیر. ازاین خبرها نبود. هر دو را از طریق شرکت در کنکور پذیرفته شدم.
چه سالی؟
1368، بعد از لیسانس برای فوق لیسانس در رشته حقوق بینالملل وارد شدم. در مورد فوق لیسانس حقوق بشر، به انگلیس رفته بودم با هدف دکترا. نمره لازم را برای ورود به دانشگاه در زبان انگلیسی (IEITS) کسب کردم.
اما دکترا در آنجا، فقط پایاننامه بود. فکر کردم درموضوعات حقوقی و تخصصی بهتر هست که قبل از دکترا که فقط پژوهشی بود در کلاسهایی حضور داشته باشم تا با اصلاحات و زبان آن بهتر آشنا بشوم و بر این زبان تخصصی نیز تسلط پیدا کنم. به همین دلیل ابتدا فوق لیسانس حقوق بشر که یک دوره یکساله بود را با موفقیت گذراندم و بعد وارد مقطع دکترا در رشته حقوق بشر شدم.
بهترین رتبهای که در دوره تحصیل قبول شدید چه بود؟
نمراتم معمولی بود، نه شاگرد برجستهای در نمره بودم و نه شاگردی بد. نمرات 20 داشتم، 15 و 12 و… هم داشتم. یکی دو واحدی هم افتادم.
استادان هوای شما را داشتند چون فرزند رئیسجمهور بودید؟
در دورههای لیسانس نه. همه کلاسها را شرکت میکردم و نیازی نبود کسی هوای مرا داشته باشد مدیریت را در هفت ترم تمام کردم. ولی در فوق لیسانس حقوق بینالملل چون هم نماینده مجلس بودم و هم مشغولیاتم زیاد شده بوده طولانیتر شد و کمی کار از دستم در رفت و البته فقط من این گونه نبودم، افراد گرفتار مشابه من کم نبودند.
چهرههای آشنا و همدورهایهایتان چه کسانی بودند؟
فریبا داوودیمهاجر و کاملیا انتخابیفر را به خاطر میآورم. ما بقی شناخته شده نیستند.
کلا چه نگاه و روابطی میان شما و استادان و دانشجوها بود از این جهت که فرزند آقای هاشمی کنار بقیه در حال تحصیل است.
به نظرم عادی بود. اوایل نمیشناختند، یا حداقل من فکر میکردم نمیشناسند. یک بار کاملیا کارت دانشجویی مرا خواست، انگار مرا شناخته بود و با دیگران شرط بسته بود، من هم با این اطمینان که «بهرمانی» پسوند فامیل هاشمی را کسی نمیشناسد و لو نخواهم رفت، کارتم را دادم که به نظرم برخلاف تصور من همان سبب شد که اگر کسی هم شک داشت که من دختر آقای هاشمی هستم یا نه، شکش برطرف شد که هستم. یکبار در یکی از کلاسها، در چه مقطعی و در چه کلاسی و در کدام دانشگاه یادم نیست، یکی از استادان خودش نام مرا پرسید، جواب که شنید هاشمی، با یک حالت عصبی و غیر عادی گفت فرقی نمیکند از کدام هاشمیها باشید. برایم عجیب بود با خودم گفتم که یعنی چه؟ من که ادعایی و انتظاری نداشتم. خودتان میپرسید و خودتان اینگونه عکسالعمل نشان میدهید؟ بهم بر خورد و ناراحت شدم ولی واکنشی نداشتم.
کلاسها مختلط بود؟
هم خانمها و هم آقایان بودند.
تو بحثها شرکت میکردید؟
بله، حضور فعال داشتم.
فعالیت دانشجویی هم داشتید؟ عضو انجمن باشید یا نشریهای منتشر کنید؟
نه، از این گونه فعالیتها نداشتم. ولی در دانشگاه الزهرا انجمن فارغالتحصیلان را با کمک ریاست دانشگاه، استادان و دانشجویان ایجاد کردم که مورد استقبال واقع شد و پس از آن بنظرم اولین جشن فارغالتحصیلی بعد از انقلاب را با حضور آقای هاشمی برگزار کردیم. بعداز این برنامه این گونه جشنها در سایر دانشگاهها هم زیاد شد. البته خاطرم نیست در دانشگاههای دیگر چنین چیزی قبل از جشن ما سابقه داشت یا خیر.
بعد از فارغالتحصیلی هم تا مدتها با این انجمن ازتباط داشتم و فکر میکنم، یعنی امیدوارم که هنوز هم این انجمن فعال باشد.
این در دوره ریاست خانم رهنورد در دانشگاه الزهرا بود؟
نه در دوره ریاست آقای کوهیان بود. بعد از دوره ما خانم رهنورد به ریاست دانشگاه الزهرا انتخاب شدند. دورهای که ایشان ریاست دانشگاه را عهدهدار بودند، دوره بسیار موفقی بوده و رشد و توسعه در همه زمینهها را فراهم کردند. از آن دوره به نیکی یاد میشود.
شما هم مثل برادرتان مهدی با محافظ دانشگاه میرفتید؟
خیر
دانشگاه هم با چادر میرفتید؟
من همیشه چادری بودهام، خاطرهای از آن دوره دارم، در آن زمان کارمندان در ادارهها و دانشجویان و … باید مانتوهای بلند (تقریبا تا نوک پا) و گشاد با رنگهای تیره مثل مشکی، قهوهای و سرمهای برتن میکردند.
وارد کلاس که میشدم چادر را کنار میگذاشتم و با مانتو بودم. مانتوهای من هم شکل مانتوهای آن دوره نبود. تا سر زانو یا زیر زانو و معمولی بود. البته شکل مانتوهای الان کوتاه و تنگ هم نبود. از رنگهای تیره و مات هم استفاده نمیکردم، رنگهای جیغ هم نبود.
مقنعه که سر میکردید؟
نه با روسری بودم. یک بار رئیس دانشگاه من را صدا کرد و گفت ما ایراد نمیگیریم به حجاب شما، از نظر اسلامی هم خوب و بدون اشکال است؛ اما ممکن است دیگران سوءاستفاده کنند. بحثی را باهم داشتیم و اگر درست بیاد بیاورم من ایشان را متقاعد کردم که کاسه داغتر از آش نباشند و به دیگران نیز زیادی و به صورت افراطی و فراتر از دین سخت نگیرند.
پس پارتی بازی بوده؟
پارتیبازی نبود. چون منطقی پشت آن نبود. چیزی که خلاف شرع و عرف نیست. به ایشان گفتم شما باید سایر دانشجوها را هم به سمتی ببرید که منطقی بپوشند و کار افراطی و تحمیلی فایدهای ندارد. به مرور زمان هم استفاده از آن مانتوها کم شد و حالا برعکسش میبینید که چگونه مانتوها کوتاه و تنگ شده است. چیزی که عرف واقعی باشد ادامه پیدا میکند اما وقتی قاعدهای اجباری و تحمیلی و پایه منطقی نداشته باشد دوام نمیآورد و به عرف تبدیل نمیشود.
بخشی از این قوانین دوره ریاستجمهوری پدرتان مصوب شده بود. با ایشان این موضوعات را مطرح نمیکردید؟
مطرح میکردیم. به نظرم خود ایشان در نمازجمعه درباره حجاب زنان که میتواند کت و دامن باشد صحبت کرده بودند.
دانشگاه آزاد اسلامی که شهریه نمیدادید؟
چرا ندهیم.
آنطور که دانشگاه آزاد اسلامی را منسوب به آقای هاشمی میدانند این شهریه دادن جیب به جیب محسوب نمیشود؟
دانشگاه آزاد اسلامی که جیب شخصی آقای هاشمی نبوده و نیست. کامل و به موقع هم پرداخت میکردیم و امتیازی نسبت به بقیه نداشتیم. یا مورد دیگر چندین سال پشت کنکور ماندم. هیچ وقت دنبال ورود بدون کنکور به دانشگاه نبودیم. به فرض محال اگر هم میخواستم گوش شنوایی برای آن نبود.
امکانش اما بود برایتان؟
چرا باید امکانش میبود؟ یک کار غیر قانونی است.
از سهمیههای خاص هم استفاده نکردید؟
در آن زمان قراردادهایی بین دانشگاه آزاد اسلامی و سازمانها و نهادها بسته میشد برای رشد کیفی پرسنل. مثلا ما در فدراسیون اسلامی ورزش زنان قراردادی را با دانشگاه آزاد اسلامی بستیم که شامل مربیان، ورزشکاران، داوران و کارمندان میشد. این قراردادها کنکور داشتند اما شرایط سهلتر بود. این قراردادها با ارگانهای زیادی امضا میشد و بنظر من یکی از کارهای خوب دانشگاه آزاد اسلامی بود که شرایط تحصیل و رشد را برای کارمندان و افراد گرفتار فراهم کرده بود. برای فوقلیسانس در رشته حقوق بینالملل با این قراردادها (قراردادی غیر از قرارداد فدراسیون خودمان)، وارد شدم.
شما بهعنوان کسی که هم دوره دانشجویی و هم الان دوره استادی را تجربه میکنید، شیوه تدریس در مقایسه با دوران دانشجویی شما چقدر تغییر کرده است؟
در فضایی که بهعنوان دانشجو بودم و الان بهعنوان استاد هستم تغییری متاسفانه حس نمیکنم.
چرا ؟
به نظرم مشکلاتی دارد. هر کسی که حداقل یک دوره تحصیلی را در کشور دیگری گذرانده باشد این اختلاف را در اداره کلاسها و همچنین فضاهای دانشگاهی متوجه میشود. هم از نظر شکلی و هم از نظر محتوایی.
دانشجوهای الان با آن دوره چه فرقی کردند؟
بنظرم در کل دانشجویان زمان ما باانگیزهتر و فعالتر بودند و هدف داشتند، شاید محیطها از نظر تعامل فکری و اظهارنظر بازتر بود. من در تدریس سعی میکنم آن روشی که فکر میکنم درست هست، را استفاده کنم.
مثلاً؟
سعی میکنم موضوعات درسی را با مسائل روز منطبق کنم و برای دانشجوها با مثالهایی زنده و مطرح در جامعه در سطح ملی و بینالمللی موضوعات درسی را تبیین و تشریح کنم. بر فرض اگر قرار است مثالی بزنم برنگردم به تاریخ از قاجار و جنگ جهانی دوم و … بگویم، چون بخشی از درسهای من بینالمللی هست، مثل حقوق بینالملل، سعی میکنم از کشورمان و از شرایط روز و سیاستهای جاری کشور و سایر کشورها در زمان حال بگویم تا دانشجوها با مسائل روز آشنا هستند و خیلی در گذشته سیر نکنند و از آن طرف این توان را پیدا کنند تا مسائل روز را در محیطی علمی و حقوقی تحلیل کنند. یا اینکه سعی میکنم در کلاس تنها من حرف نزنم، شرایطی فراهم میکنم تا دانشجوها هم صحبت کنند، اظهارنظر کنند، خوشبختانه استقبال خوبی هم از طرف دانشجوها وجود دارد. یا بخشی از کلاس را به اخبار روز در رابطه با درس اختصاص میدهم. اگر درس حقوق اساسی است بحث مجلس، قوای سه گانه، قانون اساسی و … یا مثلا مذاکرات هستهای را در درس حقوق بینالملل صحبت میکنیم. مشارکت در بحثها و دادن اخبار و تحلیل موضوعات نیز بخشی از نمره امتحانی است. و حتی سولات امتحانی را طوری طراحی میکنم که جوابش با این بحثها و مثالها مرتبط باشد و میخواهم از مثالها در پاسخهایشان استفاده کنند.
به تحصیل خودتان برگردیم. چی شد برای تحصیل به انگلستان رسیدید؟
چند دلیل داشت. یکی اینکه همیشه دنبال این بودم که به زبان انگلیسی خوب یاد بگیرم. کلاسهای انگلیسی زیادی رفتم، معلم خصوصی گرفتم، اما خیلی مثمرثمر نبود. در فدراسیون اسلامی ورزش زنان و کمیته ملی المپیک و سایر حیطهها تسلط به زبان و برقراری ارتباط مستقیم به جای استفاده از مترجم مفیدتر بود. آن دورهای که برای مجلس ششم رای نیاوردم، روزنامه زن هم توقیف شده بود، زمان خوبی در اختیار داشتم. از طرفی هم دلم میخواست یکی از مقاطع تحصیلی را در کشوری دیگر بگذرانم و تجربه جدیدی کسب کنم. و بالاخره رفتن و تحصیل کردن در کشور دیگری هم از نظر تجربه شخصی و هم کاری و هم یادگیری زبان مفید خواهد بود. ابتدا کانادا را انتخاب کرده بودم اما بعد تغییر نظر دادم و به انگلیس رفتم.
انگلیس آشنا هم داشتید؟ اقوام و دوست و…
پسر خالهام با خانوادهاش آنجا زندگی میکرد و یکی دو تا دوست نیز بودند.
واکنشها به حضور شما چی بود؟
کسی من را نمیشناخت. چون نمیخواستم اقامتم در آنجا حاشیه داشته باشد و از این دوران به بهترین شکل استفاده کنم، به همین دلیل به بیرمنگام، و نه لندن رفتم. با کسی رفت و آمد نداشتم جز چند دوست و آشنا، سعی میکردم شناخته نشوم.
بعد برای تز چرا به ایران آمدید؟
بخش عمدهای از کار پایاننامهام را انجام داده بودم و حتی فصل اول پایاننامه را نیز نوشته بودم. پسرم برای دانشگاه به لندن رفت، تنها شدم، اهداف اولیهام برای این سفر نیز محقق شده بود و لذا دیگر انگیزهای برای تنها ماندن در آنجا نداشتم و میشد در ایران دکترا را به پایان رسانید.
موضوع پایاننامهتان چه بود؟
یک کار انتقادی و تطبیقی درباره نگرش و عملکرد حقوق بشری اتحادیه اروپا در ایران و عربستان بود.
در واقع هدفم بیان کردن نگاه دوگانه غرب بود که با ایران که حقوق بشر بسیار بهتری در مقایسه با عربستان دارد چه برخوردی دارند و مشکلی با عربستان ندارند. بعد که به ایران انتقال دادم با توجه به نبودن رشته دکترای حقوق بشر در ایران و تغییر رشتهام از حقوق بشر به روابط بینالملل و عملکرد آقای احمدینژاد و شرایط کشور، موضوع را تغییر دادم و ارزیابی سیاست خارجی آقای احمدینژاد در دولت نهم و دهم را جایگزین کردم.
همیشه دوست داشتهام و اعتقاد داشتهام که تحقیقات و پژوهشها بایستی موضوعی باشد که مفید واقع شود. مسائل روز و چالشی باشند. در انگلیس نیز بنا داشتم به دلیل حضورم در غرب رفتارهای دوگانه غرب را به چالش بکشم. مثلا موضوع پایاننامهام در دوره فوق لیسانس حقوق بینالملل بررسی تطبیقی کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان با قوانین جمهوری اسلامی و موازین اسلامی بود که آیا ما به کنوانسیون بپیوندیم و اینکه چقدر اینها با هم تفاوت دارند که نتیجه خوبی داشت و در پنج موضوع مرتبط با زنان که در این پایاننامه انتخاب کرده بودم تفاوتی آنچنانی میان اسلام و کنوانسیون نبود. یا برای فوقلیسانس حقوق بشر در انگلیس موضوع پایاننامهام ارزیابی اساسنامه دادگاه صدام حسین از منظر حقوق بشر بود.
چه تفاوتی در زمینه تحقیقات میان دانشگاههای ایران و خارج از کشور بود؟
تعداد شاگردان اندک بود و فرصت بحث و اظهارنظر و کار گروهی وجود داشت، حفظیات از ما نمیخواستند، بلکه مهم این بود که بتوانیم آموزشها را در کارهای تحقیقی و مقالات و به صورت کاربردی تحلیل و ارائه کنیم، دبیرستانی که پسرم میرفت نیز همین گونه بود یعنی از ابتدای آموزش، ذهنیت بچهها را بجای حفظ کردنهای سنگین و غیرکاربردی برای امتحانات روی پژوهش و تحقیق و تحلیل و نقد میبردند، هم در دانشگاه و هم در مدرسه تعداد درسها کم ولی عمق آنها مورد توجه قرار میگرفت. این حجم بالای درسها و حفظیات سنگین که ما داریم، چه در مدرسه و چه در دانشگاه، که متاسفانه بهخصوص در مدارس به یک رقابت و چشم هم چشمی نفسگیر و بنظر من اسفناک تبدیل شده است، به این صورت نبود.
در دوره یکساله فوقلیسانس هفت درس داشتیم و برای هر درس به جای امتحان یک کنفرانس شفاهی و یک مقاله کتبی بود. یکی از نکات مهم آزادی بود که در صحبت کردن، بحث کردن، و انجام تحقیقات داشتیم حتی در نقد کردن و به چالش کشیدن سیاستهای خودشان. مثلا یکی از موضوعات کنفرانسهای من در کلاس قوانین دولت فرانسه بود که دانشجوهای دختر مسلمان در فرانسه نمیتوانستند در کلاس حجاب داشته باشند. یا در حقوق بینالملل عمومی مساله فلسطین را انتخاب کردم که چرا فلسطین با وجود داشتن عناصر کشور شدن براساس اصول حقوق بینالملل، بهعنوان کشور شناسایی نشده اما اسرائیل که آنجا را غصب کرده به سرعت یک کشور و عضو سازمان ملل میشود. نتیجهای که میخواهم بگیرم این است که برای کارهایم و موضوعاتی که آنجا انتخاب کردم علی رغم اینکه عمدتا زیر سوال بردن سیاستهای خودشان بود هیچ دغدغهای نداشتم و آزادی کامل برای طرح همه مطالب داشتم و نمره هم میگرفتم. از بین 7 درس و 14 کار، فقط یک کارم در مورد کار کودکان در ایران بود که بهشدت نگران بودم که حقایق را چگونه بنویسم یا چگونه بگویم که مشکلی پیش نیاید.
تفاوتها بسیار بود به چندتایی که بنظرم مهم بودند اشاره کردم. رفتار پرسنل، نبودن روابط رئیس و مرئوسی، بازبودن و شیشهای بودن فضاها در بخش اداری، پاسخگو بودن پرسنل و مسوولان، مکتوب و در اختیار بودن تمامی دستورالعملها و تکالیف و وظایف همه از جمله دانشجو و پرسنل و استادان و مدیران و روسا و … چیزی که من مشاهده کردم با یک تلفن یا یک رجوع یک بار مسائل انجام میشد. از روند بوروکراسی آزاردهنده خبری نبود. بنابر صداقت و سالم بودن افراد بود.
بهعنوان مثال در آنجا مدرک فوق لیسانس بدون اینکه حتی یک بار به دنبال آن برویم در جشن فارغالتحصیلی با احترامات و تشریفات تقدیم دانشجویان شد. در حالی که در اینجا حداقل از مرحله دفاع تا گرفتن مدرک (در مقطع دکترا) حداقل باید 50 امضا جمع کنیم. نهتنها بخشهای مختلف دانشگاه در دو مرحله کار را کنترل میکنند بلکه دانشجویان نیز باید مدتهای طولانی دوندگی و از این اتاق به آن اتاق و از این ساختمان به آن ساختمان بروند تا بتوانند امضاها را جمع کنند. به نظر میرسد در اینجا اصل بر عدم صداقت و نادرستی افراد، چه دانشجویان و چه پرسنل دانشگاه است. مضامین اسلام و احترام به کرامت انسانها در عمل در آنجا بیشتر به چشم میخورد.
زمانی که رفتید سراغ موضوع حقوق بشر هیچ فکر میکردید سر از زندان دربیاورید و ملموستر با مسائل حقوق بشری مواجه بشوید؟
نه
اگر شما پسر بودید برای آقای هاشمی بهتر نبود؟ به نظر شجاعت شما از برادرهایتان بیشتر است.
حالا معلوم نیست آقای هاشمی از این ویژگی راضی باشد، یا به دردش خورده باشد. باید از آقای هاشمی پرسید.
پیش آمده تذکری بدهند سر اظهارنظرها و انتقادات و عملکرد شما؟
بله . چون علنی نمیشود از بیرون فکر میکنیم همه چیز بر وفق نظر آقای هاشمی است.
بر وفق مراد هم هست و هم نیست.
مادرتان در این تذکرات جانب شما را میگیرند یا برادرهایتان؟
در عمل هوای دخترها را بیشتر دارد اما در حرف از پسرها طرفداری میکند. خیلی به حقوق زنان و این موارد به این سبک که ما صحبت میکنیم و پیمیگیریم اعتقاد ندارد.
غیر از تذکر تشویق هم میشوید؟
یادم نمیآید تشویق کرده باشند. اما همین که مخالفت نمیکنند همان تشویق است.
چرا نام فائزه هاشمی در مقایسه با دختر سایر روسای جمهور و مقامات بیشتر مطرح شد.
ویژگی شخصی افراد است، نمیشود تحلیلی برای آن آورد. یک زمان منِ نوعی شرایطی دارم و از آن استفاده میکنم تا مفید باشم. اکثر فرزندان مسوولان ترجیح دادند وارد این گونه حیطهها نشوند و از آن موقعیت استفاده نکنند که برای حل موضوعی گام بردارند یا اگر وارد شدند خیلی جدی وارد نشدند به خاطر همین اسمی هم از آنها نمانده است. مثلا ابتدای انقلاب گفته شد در جمهوری اسلامی نگرانی از تعطیلی ورزش بانوان وجود دارد بهعنوان دختر آقای هاشمی به ورزشگاه بیا برای ورزش کردن تا ورزش بانوان تعطیل نشود.
من بدون هیچ بحثی پذیرفتم و رفتم باشگاه اسدی برای بسکتبال، و بعد هم ادامه پیدا کرد تا کمک کرده باشم ورزش بانوان تعطیل نشود. به نظرم این یک نگاه و ویژگی شخصی است. خوب بعد هم در سایر زمینهها آدمها آمدند که این مشکل هست و آن مشکل هست از طریق آقای هاشمی کمک کنید و مسائلی از این دست. که البته آقای هاشمی هم همیشه استقبال و حمایت و کمک میکرد. اما بعضیها دلشان نمیخواهد برای خودشان دردسر درست کنند یا علاقهای به این گونه فعالیتها ندارند، یا اعتقاد دارند که اگر وارد بشوند از آن جایگاه سوءاستفاده شده است و باید حرمت آن جایگاه را حفظ کنند، هر کسی اندیشه متفاوتی دارد.
برای بسیاری دوره دانشجویی دوره جرقه عشق و ازدواج هم هست. شما همچنین تجربهای داشتید؟
من دوران دانشجویی ازدواج کرده بودم و دو تا بچه داشتم.
چقدر زود؟
پیش آمد و ناراضی هم نیستم. دانشجو هم که بودم متاهل بودم و فرزند هم داشتم. مونا سال 62 و حسن سال 66 به دنیا آمد.
با هیچ مورد عشقی هم در دانشگاه مواجه نشدید؟
خیر. ولی در آن دوره یک خاطره دارم. دانشجوی علوم سیاسی بودم روزی یکی از دانشجوهای پسر گفت با شما کار دارم. من هم چون دختر آقای هاشمی بودم زیاد پیش میآمد که مشکلی داشته باشند و برای حل آن به سراغم بیایند. این آقا شروع کرد به صحبت کردن و آسمان و ریسمان بافتن از خودش و خانوادهاش و مادر و شرایط کاری و … من هم آن روز عجله داشتم، قراری داشتم و باید میرفتم. گفتم خوب اینها به من چه ربطی دارد؟ بروید سر اصل مطلب، عجله دارم. تا اینکه پیشنهاد ازدواج داد که گفتم من ازدواج کردم و دو تا هم فرزند دارم. اعتراض کرد که چرا طوری هستید که بنظر ازدواج نکرده بیایید، از بس این آقا طولش داد قرار بعدی را هم از دست دادم.
الان وضعیت تاهلتان چطور است؟ زیاد در محافل از طلاق شما صحبت میشود؟
شایعهای در مورد طلاق من ایجاد شد، دروغ بود و هیچ پایهای هم برای آن وجود نداشت. من هنوز هم ماندهام. این شایعه از کجا درآمده است. البته کسانی که این شایعه را پخش کردند با هدف بوده است. با همسرم که در 16 سالگی ازدواج کردیم و یک پسرم زندگی میکنیم. دخترم هم ازدواج کرده و زندگی خودش را دارد. زندگی عادی و معمولی داریم.
زندگی و امور خانوادگی چطور میگذرد؟
هم کار خانه میکنم و هم آشپزی را خودم انجام میدهم. خانهداری من طوری بود که در زندان همه متعجب بودند که من میگفتم شماها بیهنر هستید، وقتی زن هستید و فعال اجتماعی سیاسی یا شاغل هستید اینکه فکر کنید نباید در خانه کار کنید تفکر غلطی هست. زندان هم علاوهبر آشپزی وقتی کارگر بودم بند را هم تمیز میکردم و تمام این سالها در خانه هم همینطور بوده مسوولیت خانه با من بوده و میهمانداری هم میکنم میهمانیهای بزرگ و کوچک میدهم و کارها و آشپزیهای آن را خودم انجام میدهم خرید هم گاهی خودم و گاهی همسرم انجام میدهد. البته همسرم نیز در کارهای خانه زیاد کمک میکنند. مثل همه عادی زندگی میکنم. هفتهای یکبار یا در میهمانیهایم خانمی برای کمک دارم.
سنت خاطرهنویسی در خانواده شما نهادینه شده شما هم خاطرهنویسی میکنید؟
از سال 75 یعنی هفده سال هست که خاطراتم را مینویسم، دلم میخواهد درشرایطی که مجبور به سانسور آنها نباشم بتوانم این خاطرات را چاپ کنم.
انتهای پیام