دانستن هفت زبان و نوکری یک احمق!
رضا دانشمندی در خبرآنلاین نوشت: «بازتولید» معانی و مفاهیم خُرد، هرچند در پیکری نو و واژگانی متفاوت، رفتهرفته موجب تردید در تعاریف مفاهیم کلان میشود.
یکی از این مفاهیم کلان، «انقلاب» است. آیا «انقلاب» چنان که صاحبِ نظریۀ «برخورد تمدنها» در «سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی» گفت، دگرگونیِ بنیادینِ شتابنده در ارزشهای چیرۀ جامعه است؟ چگونه میشود دگرگونی در ارزشها، هم بنیادین باشد و هم پُرشتاب؟ به بیان دیگر، آیا انقلاب میتوانند ارزشهای مسلط اجتماعی را بهصورتی بنیادین و البته شتابنده دگرگون سازد؟
از یاد نبریم که دیرینگی سبکِ فرمانروایی «شهریاری» در ایران، پیامدهای فراوان و ماندگاری در ذهن و زبان این سرزمین داشته است.
برای نمونه، دودمانیبودن این شیوه بر ارزشمندی پشت و تبار پافشاری کرده و مفهومی مانند «شازدگی» را ساختهوپرداخته است.
یک نمونه تاریخی مزمن!
میرزا ملکمخان در واکاوی عقبماندگی ایرانِ روزگار خود، چندین رساله نوشته است از جمله «دستگاه دیوان». او در این رساله از پسرش میگوید که «هوش و استعداد غریبی دارد».
اما چون «در ایران بدون هیچ علم میتوان حتی وزیر شد» و با «پانصد تومان» به «سرتیپی» رسید، نه پسرش «طالبِ تحصیل» است و نه ملکمخان «دربند تشویقِ» فرزند.
او بیپردهپوشی مینویسد: من اگر هفت زبان میدانستم، باز میبایستی نوکر یک احمق بیسواد [شازدۀ قجری] باشم.
ملکمخان که ظاهراً امیدی به دگرگونی بیدرنگ و شتابندۀ فرهنگی و اجتماعی ندارد، به تغییر این رویه و آیندۀ فرزندش نیز دلخوش نیست، و میگوید: اگر پسر من علوم اداره [مملکت] را بهتر از وزرای انگلیس تحصیل بکند، باز حکومت ولایات حقّ اطفالِ پولدار خواهد بود.
ناظمالدوله ساختار اجتماعی خود را پذیرفته و از آن شگفتزده نیست و میگوید: از این رسوم ایران تعجب ندارم.
آنچه برایش شگفتآور است، ادعاهاست: تعجب من در این است که با چنین اوضاع میخواهیم در پاریس سفارت داشته باشیم، با انگلیس بجنگیم، با روس برابری کنیم و داخل معادله دول فرنگ بشویم.
تناقض دیگری که ملکمخان در صفحات بعدی رسالهاش به آن اشاره میکند این است که «از یک طرف مدرسه میسازیم و از طرف دیگر، جهلِ مطلق را به اعلی درجۀ مناصب میرسانیم»*.
***
زور این مردهریگ، در نبود قوانین «ضدخویشاوندسالاری»، به اندازهای است که امروز هم موجّهسازی کسانی از نسل دوم حکومتگران، با «بازگشت» و «بازتولیدِ» مفهوم تبار و دودمان صورت میگیرد. البته با واژگانی دیگر، چون آقازدگی و ژنِ خوب که کمتر در تعارض با آرمانهای نویددادهشده باشد.
شاید چنین شرایطی است که روشنفکران و مخاطبان آنان را از «میدان شلوغ و پُرهیاهو» و «سالن سخنرانی» به «خانه»هایِ خاموش کشانده تا در «اصالتِ فرهنگ» تأمل کنند**.
اکنون میدانیم که در فقدان «خودآگاهی»، پدیدههای تاریخی چنان رسوب و رسوخی دارند که دگرگونیهای شتابندۀ اجتماعی هم توان زدودنشان را ندارد و احتمالاً باید پذیرفت که تعرف و تبیین «پارهتو»ی نخبهگرا، از «انقلاب» ژرفتر از «هانتینگتون» است.
* محمد محیط طباطبایی، مجموعۀ آثار میرزا ملکم خان (قسمت اول – نظم جدید)؛ تهران، انتشارات علمی، 1327. [صفحات 76 و 92]
**روشنفکران ایرانی و بحران مخاطب؛ غلامرضا کاشی
انتهای پیام