هشداری آیندهنگر از منظر اقتصاد سیاسی اصلاح طلبی
«محمدمهدی مجاهدی» در یادداشتی دربارهی «اصلاح طلبی» در چهلوپنجمین شمارهی نشریهی «اندیشه پویا» نوشت:
در شمارهی پیشین نشریهی اندیشهی پویا، در پاسخ به پرسش این نشریه دربارهی ضرورت و امکان بازتعریف اصلاحطلبی، در مقالهای با عنوان «اصلاحطلبی و ضرورت بازتعبیر یک رؤیای اجتماعی»، از منظر جامعهشناسی سیاسی، چارچوبی را با اقتباس از جریانشناسی عادیسازی دربرابر استثناطلبی، برای مطالعه و شناخت و تحلیلِ مراحلِ هویتیابیِ جریانِ اصلاحطلبی در ایران عرضه کردم. مقالهی حاضر را میشود مستقل از مقالهی «اصلاحطلبی و ضرورت بازتعبیر یک رؤیای اجتماعی» خواند، ولی این دو مقاله از آن جهت همپیوند و مکمل یکدیگر اند که هر یک، وجهی دیگرگون از چارچوبی تحلیلی برای فهمِ گذشته و حال و نیز افقگشایی آیندهی اصلاحطلبی را آشکار میکند: مقالهی پیشین از منظری جامعهشناختیـسیاسی، الگویی برای جریانشناسی اصلاحطلبی عرضه کرد، و مقالهی حاضر دریچهای از اقتصاد سیاسی بر روی اصلاحطلبی میگشاید.
در «اصلاحطلبی و ضرورت بازتعبیر یک رؤیای اجتماعی،» توضیح دادهام:
۱. اصلاحطلبی، هم به عنوان آرمانی سیاسی و هم بهمثابهی برنامهای حاکمیتی، حاصل مَصَبّگردانی جنبشی اجتماعی، ابتدا، به دامنهی جنبشی انتخاباتی، و سپس، به دامان جریانی سیاسی بود.
۲. اصلاحطلبی در مراحل سهگانهی زایش و پیدایشاش دو ویژگی را احراز کرد: اصالت (authenticity) و پیوند با زندگی واقعی مردم (originality)، و افقی آرمانی را با مختصاتی چهارگانه، فرارُوی سیاست و حکومت در ایران گشود: گشایش فروبستگیهای مدنی (توسعهی مدنی)، پایش و کاهش فقر و فساد و خشونت (توسعهی انسانی)، افزایش مشارکت سیاسی (توسعهی سیاسی)، پایش و کاهش خطا و خطر در فضای درونی و پیرامونی ایران (رهایی نظام از دغدغهی بقا از برون و درون).
۳. سپس با ارجاع به چارچوب تحلیلی عادیسازی دربرابر استثناطلبی، که چارچوبی جریانشناختی است که نوشتههای پیشین تمهید کرده بودم، توضیح دادم که بهویژه در دوازده سال اخیر، با تشعشع پرفشار بحرانهای ژرفاشوب داخلی و خارجی و تقلب احوال سیاست و حکومت در ایران و منطقه و جهان، سه رکن نخست آرمان چهارگانهی اصلاحطلبی بهمرور رنگ باخته، در سوی و صبغهی غالب رکن چهارم که شاخصهی جریان عادیسازی است، بهمرور در شُرُف محو شدن است.
۴. همچنین، توضیح دادم که چرا جریان اصلاحطلبی نمیتواند با «تَکرار» دوام بیاورد و رهبران جریان اصلاحطلبی، برای این که اصلاحطلبی به عادیسازی فروکاسته نشود و در آن منحل نگردد، در کنار همراهی با عادیسازان و جلوگیری از تطاول استثناطلبان داخلی و خارجی، آن هم صرفاً به منظور احیای فدراسیون فوتبال سیاسی در ایران، باید بتواند سه رکن دیگر آرمان اصلاحطلبی را از نو تعبیر کند، آن هم تعبیری که با آن برای همه روشن شود که بقای ایران به عنوان یک واحد سیاسی، چه رسد به بقای نظام سیاسی آن، چرا و چگونه در گرو جدی گرفتن سه رکن دیگر آرمان اصلاحطلبی است، یعنی گشایش فروبستگیهای مدنی (توسعهی مدنی)، پایش و کاهش فقر و فساد و خشونت (توسعهی انسانی)، و افزایش مشارکت سیاسی (توسعهی سیاسی).
۵. اصلاحطلبان باید بتوانند چارچوب فهمشان از اصلاحطلبی را چنان بازسازی کنند که آرمان ایشان باز در چشم و دل ترسخوردهی مردم و نخبگان ابزاری در شرایط بحران موجودیتی جاری آشنا باشد، ربطش به مسائل واقعی جامعه از نو قابل فهم شود، و تمایز و اصالت آن آرمان در مقایسه با رهیافت امنیتمحور و استثناطلب رقبا آشکار گردد.
۶. جریان اصلاحطلبی برای این که چنین کند نیازمند جدی گرفتن اقتصاد سیاسیِ اصلاحات و نیز فهم انتقادی و مقایسهای نظریههای سیاسی بهویژه نظریههای معطوف به یکپارچگی اخلاقی و مشروعیت و رضایت و اجماع تسالُمی، و الگوهایی برای فهم چگونگی تأثیر روابط بینالملل و سیاست خارجی بر جریانهای اصلاحی در منطقه و ایران، و بالاخره، بازتعبیر آرمانهای آشناییزداییشدهی اصلاحات با نگاه به این ملاحظات و در شرایط جدید است. ذخیرههای اخلاقی و نظری اصلاحطلبی، همانند سرمایههای اجتماعی و اقتصادیـسیاسی و منطقهای و بینالمللی آن، مستمراً باید ترمیم و تجدید شود، وگرنه بهمرور تحلیل میرود و حتی یکسره ته میکشد.
مقالهی حاضر، در پیوند با همین شش نکته، و بهویژه ششمین نکته، بهاجمال و اختصار، اقتصاد سیاسی اصلاحطلبی را که معطوف به انسجام و قوام و دوام اصلاحطلبی است، آن هم بیشتر با رویکردی آیندهنگر، میکاود. بررسی وجه اخلاقی و نظری و مقایسهای اصلاحطلبی که ناظر بر حفظ یکپارچگی اخلاقی و مشروعیتیابی و رضایتافکنی و برقراری اجماع تسالُمی بر مدار اصلاحطلبی است، بر عهدهی نوشتههایی دیگر است.
برای این که بحثی درازدامن دربارهی اقتصاد سیاسی اصلاحطلبی در ایران را بتوانیم بهویژه در مجالی کوتاه سامان دهیم، باید به شاکلهای مفهومی و نظری رجوع کنیم تا این اجمال با ارجاع به آن تفصیل علاج شود. نانسی فریزر یکی از فیلسوف سیاسی و اقتصادسیاسیدان همروزگار ماست که درمورد سرفصل کلان بحث ما، یعنی اقتصاد سیاسی جریانها و ساختیابیهای سیاسی و اجتماعی، تأملاتی نیکو و عمیق را در میان نهاده است. او در این زمینه با در میان نهادن فهمی خاص از عدالت، استدلال میکند که چگونه گردونهی بازنُمایی یا نُمایندگی سیاسی (representation) بر محور بازشناسی اجتماعی (recognition) و با نیروی محرک بازتوزیع اقتصادی (redistribution) میگردد. به نظر او هیچ نوع نُمایندگی یا بازنُمایی سیاسی در غیابِ به رسمیت شناخته شدنِ اجتماعیِ مردمی که نُمایندگی میشوند (the represented) و فارغ از بازتوزیع اقتصادی منابع و منافع و فرصتها و دستآوردهای مادی و نهادی سامان نمیپذیرد و اگر بر گذر بخت، سامانی هم بگیرد، آن سامان گذرا خواهد بود و قرار و دوامی عادلانه نمییابد. آرای او پسزمینهی نظری مقالهی حاضر است.
بر این مبنا، اصلاحطلبی در واقع، چنان که گذشت، در نخستین گامهای شکلگیریاش به عنوان جریانی سیاسی، حرکتی بود برای بازنُمایی و نُمایندگی هویتی اجتماعی که تا پیش از آن در سطح اجتماعی، منتشر و پراکنده بود ولی با رقم زدن نتایج انتخابات خرداد ۱۳۷۶ و چندی بعد شکل دادن به ترکیب مجلس شورای اسلامی و شوراهای شهر و روستا، بهمرور بیشتر و بیشتر به رسمیت شناخته شد. این هویت سیاسی از راه تبدیل یک جنبش اجتماعی نو به جنبشی انتخاباتی و در تعامل با رهبرانی که از پی رسیدند، ساخت یافت و چندی درون ساخت سخت قدرت، ناگزیر شناسایی و نُمایندگی شد. به تعبیر دیگر، این جنبش نوین سیاسی و اجتماعی با گذر از گذار انتخاباتی سال ۱۳۷۶ رهبرانی یافت که در تعامل با این جنبش، خود و جنبش برکشندهی خود را اصلاحطلب یافتند و نامیدند. این رهبران، بهویژه سیدمحمد خاتمی، از رؤیای بلند و آشفتهی جنبش برکشندهی خود تعبیری بهسامان به دست دادند. اینچنین، رهبران آن جنبش، هویتی نُمادین یافتند. مهمترین آوردهی آنها برای جامعهی سیاسی دگرگون ساختن جنبشهای سلبی و معترض به جریانی ایجابی و سازنده و نقاد بود، یعنی تجمیع سرمایهی اخلاقی اصلاحطلبی سیاسی و بازنُمایی آن در ساخت سخت قدرت بود.
اگر همچنان از منظر فریزر به ماجرا بنگریم، در همهی مسیری که اصلاحطلبی پشت سر نهاده است و اکنون بیست سال بر آن بر آمده است، همچنان دست این جریان سیاسی در رکن سوم گردش قدرت، یعنی بازتوزیع اقتصادی و نهادمند منابع و منافع و دستآوردها و فرصتهای مادی و نهادی، خالی مانده است. اصلاحطلبی از نخستین روزهایی که خود را بازشناخت و در سرای قدرت مورد شناسایی قرار گرفت تا امروز، هیچگاه واجد یا حامل تکیهگاهها و منابع مادی و مالی و اعتباری که به آنها قدرت رقابت و چانهزنی با صاحبان و حاملان عمدهی منابع مادی و مالی و اعتباری بدهد، نبوده است.
اصلاحطلبی از این منظر، در واقع بیشتر به روحی اخلاقی میمانست و میماند که پیکرهای از جنس نهادهای مدنی و سیاسی و ساختارهای سخت قدرت و ثروت از آن خود نداشت و هنوز هم ندارد. از این رو ست که این روحِ روان در مستمرترین و متداومترین نمود عینیاش، نه با یک یا چند نهاد خاص، و نه با منابع و منافع معین، بلکه بهویژه، و گاهی منحصرا، با گفتار و کنش آرمانگرایانهی اخلاقیـسیاسی رهبرانی مانند سیدمحمد خاتمی نشانگذاری میشود.
Agency یا «عاملیت فعال و مؤثر» این روحِ روان در گرو حلول آن (هرچند نه همیشه ارزان و آسان) در پیکرههایی از جنس امکانات عینی و مادی و نهادی دیگران بوده است، که همیشه هم تماماً با آن روح اخلاقی سازگار نبودهاند. مثلاً، حاملی مادی که در انتخابات اخیر با سرمایهی روان و روح اخلاقی اصلاحات جفت شد، ترکیبی بود از امکانات و سرمایههای مادی و تشکیلاتی گروههایی مانند کارگزاران سازندگی، ندای اصلاحات، امید ایرانیان و امثال اینها و همچنین نهادها و افراد و جریانهایی ساخته شده در طول مسیر تاریخی اصلاحطلبی، گروهها و افرادی مانند برخی اعضای ائتلاف خط امام، و برخی جمعها و احزاب میکروسکپی که بیشتر زیر سایهی سابقه و خاطرات پیشین و مراعات برخی ملاحظات و رودربایستیهای شخصی، در عین حال که هویتبخشیِ تأثیرگذار یا کارآمدیِ عینی خاصی ندارند، همچنان مانند وزنههایی لخت و سنگین، بخشی تفکیکناپذیر از بدنه جریان اصلاحطبی دانسته میشوند.
کنشهای منسوب به جریان اصلاحات در واقع الگویی کمابیش ثابت یافته است: این روح بدون بدنی ازآن خود، در آستانهی هر انتخابات، به جنبش در میآید و در این یا آن بدنهی سیاسی و عینی و مادی مستعد و در دسترس حلول میکند، و به بسیجگری انتخاباتی مشغول میشود و مآلاً بخشی از روح اخلاقی خود را آن هم معمولاً بهواسطهی پیامی هماهنگکننده و بسیجگر از سوی سیدمحمد خاتمی، به رأی تبدیل میکند. این روح در جریان این تبدیل و تبدلات البته هر نوبت تحلیل میرود. این روح اخلاقی و سیاسی، در واقع، سرمایهای نمادین است. چنان که بوردیو نشان داده است، سرمایهی نمادین اگر صرف ساختن نهادها و عینیتیابیهای مادی و با دوام نشود، تحلیل میرود، و عاملیت فعال و مؤثر خود را از دست میدهد. هر نوبت که اصلاحطلبان بخشی از سرمایهی نمادین خود را به صرافی سرمایههای سیاسی و اجتماعی میآورند و به رأی تبدیل میکنند، و هر نوبت که روح اصلاحات با حلول در این یا آن بدنهی مادی و عینی، عاملیت فعال و مؤثر میخرد، در واقع، به زبان بازار، دارد از سرمایه هزینه میکند، سرمایهای که تجدید ناپذیر، یا بهسختی تجدیدپذیر، است.
ناخوشآیند یا خوشآیند، جریان اصلاحطلبی، اینچنین، پس از ۲۰ سال از شکلگیریاش، همچنان عمیقا و شدیدا قائم به تشخص نمادین چهرهی برجسته و کمنظیر سیدمحمد خاتمی یا همان نماد و رهبری معنوی خویش است. بهوضوح میتوان دید که در شرایط فعلی روح اصلاحطلبی بدون کنشگریهای محدود او، عاملیتی فعال و مؤثر نمییابد، و به این معنا روحی سرگردان است. اینچنین، در غیاب امکانات و ساختیابیهای مادی و عینی و نهادی، کنشگریهای مؤثر و فعالانهی جریانی سیاسی و اخلاقی با ابعاد وسیع اصلاحطلبی، ناگزیر بهغایت تابع خصلتهای فردی رهبر معنوی اصلاحات است. به نظر من «درویشی و خرسندی» کاملترین توصیف از مجموعهی خصلتهای جریان اصلاحات است، توصیفی که عینا درمورد رهبر معنوی این جریان هم صادق است، و در واقع، مسیر حرکت و کنشگری فعالانه و مؤثر جریان اصلاحطلبی چنان که ما امروز آن را میشناسیم، رابطهای نزدیک به اینهمانی با خصلتهای فردی رهبر معنوی این جریان یافته است.
با این اوصاف باید گفت بخشی از تنش هستیشناختی میان روحِ روان و جسم پریشان اصلاحطلبی اساساً ماهیتی از جنس گردشکار تشکیلاتی ندارد تا با تدابیری مانند اصلاح ساختار شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان مرتفع شود. یکی از مهمترین شروط حل این معضل این است که رهبر نمادین اصلاحات این سرمایهی اخلاقی و سیاسی را بهجای این که در هر مناسبت انتخاباتی به رأی تبدیل کند، صَرف شکل دادن به نهادهای عینی و مادی بادوامتر از اشخاص کند، نهادهایی که میتوانند ارزش رقابتی تولید کنند. اندیشیدن به نهادهایی مولد ثروت و قدرت و ارج، و تولید و تأسیس آنها، مستلزم اتخاذ رویکردی است که البته با درویشی و خرسندی سازگار نیست. درویشی و خرسندی در زندگی شخصی و سلوک خصوصی البته فضیلتی برازندهی رهبری معنوی است، ولی همین رهبر معنوی در سلوک سیاسی خود و هنگامی که میخواهد برای انبوههی سرمایهای نمادین که برآمده از خواست بخشی بزرگ از مردم است، سیاستگذاری کند، نمیتواند با درویشی و خرسندی، به تولید نهادهای ثروت و قدرت نیندیشد، و این سرمایه را هرچند وقت یک بار، بنا بر اقتضائات انتخاباتی، به صرافی سرمایههای اجتماعی ببرد، و بخشی از آن را به رأی تبدیل کند. این نهتنها بهترین سیاستگذاری برای این سرمایهی نمادین بهمنظور بیشینه کردن خیر عمومی نیست، بلکه در منطق بازار سرمایههای عمومی، کاری است شبیه از جیب خوردن و سرمایه را فرسودن.
روحِ روان اصلاحطلبی ممکن است با نوعی سوگردانی استراتژیک بتواند از فرصتِ چهارسالهی دوم استقرار دولت عادیساز که ماهیتا نمیتواند اصلاحطلب باشد، ولی میتواند موقتا تهدید و فشار کمتری متوجه اصلاحطلبان کند، بهره گیرد و سیاستِ هزینه کردن از سرمایهی نمادین و تبدیل روح به رأی را کنار بگذارد، و «جسم» و بدنهی مادی و عینی و نهادی متناسب خود را تمهید و تولید کند. چشمان بینای این روح اخلاقی میتواند با نگاهی به رویکردها و تجربه های مشابه (اخوان در مصر، جماعت گولن در ترکیه، و برخی جریانهای سیاسی قرآن گرا در ایران معاصر) «تولید نهاد» و «تولید ثروت» را برای چهار سال آینده در صدر اولویتهای خویش قرار دهد. در غیر این صورت، در تناسخی مدام از جسمی به جسم دیگر که هریک بهآسانی و ارزانی کفایت از کف می دهند، در چرخهی تحلیل رفتن و تبدیل به رأی، فرسوده میشود.
انتهای پیام