راجر واترز علیه دونالد ترامپ
روزنامه آسمان آبی در مطلبی نوشت: قتی با راجر واترز گفتوگو میکنید چیزی به نام صحبت کوتاه وجود ندارد؛ بعد از نیم قرن مصاحبه کردن با خبرنگاران مختلف هنوز هم اول مطمئن میشود سوالها بیخطر باشند وبعد از آن همه تلاشش را به کارمیبندد که جوابهایش به بهترین شکل ممکن باشند؛ درست مانند قطاری از جملات فصیح و بلیغ که در حرکتی بیوقفه، به سمت جلو پیش میرود. پیشبینی نتیجه اغلب ناممکن است، اما کلماتش نیز مانند ترانههایش نیشدار، بامزه، کنایهآمیز، امیدوارانه و گرم است. موفقیت تجاریاش با پینک فلوید در دهه ۷۰ متأسفانه باعث شد مقام او بهعنوان یکی از بزرگترین راکرهای جهان تحتالشعاع قرار گیرد و این گزارهای صادق است؛ حتی با اضافه کردن ایدئالیسمی بنیادین به قلب موسیقیاش و تعداد گوشهایی که کارهایش را شنیدهاند؛ به طوری که آلبوم «The Dark Side of the Moon» سومین آلبوم پرفروش تاریخ موسیقی جهان است؛ و البته همه اینها به کنار؛ بهسختی میتوانید هنرمندی مانند واترز پیدا کنید که مروج جامعهای مهربان باشد. آلبوم قبلیاش، «Amused to Death» در سال ۱۹۹۲ منتشر شد، اما تأثیرات موازی و مزاحم بین رؤیای خرابآبادِ «The Wall» و سیاستمداری دیواردوست به او کمک کرد دوباره به استودیو برگردد. نتیجه آلبوم «?Is This the Life We Really Want» شد که اتهامی بیرحمانه به بشریت برای انتخاب مسیر پیش روی اوست؛ مسیری که در آن صمیمیت با کالاهای مادی و استقلال با رضایت از خود جایگزین شده است. گرچه او شهروندی آمریکایی نیست، نظرش را درباره دونالد ترامپ بهوضوح برای طرفدارانش در فستیوال «Desert Trip» در پاییز سال گذشته بیان کرد. او نسخهای انتقادآمیز از قطعه «Pigs» و طبیعتا بخش دوم قطعه « Another Brick in the Wall » را به این رئیسجمهوری تقدیم کرد.واترز در ۲۶ ماه می تور جهانیاش را که کنسرتی راک- نمایشی است آغاز میکند. این تور با نام «ما+آنها» در حقیقت عنوان قطعهای ۴۵ساله است که در دوره پسابرگزیت ملیگرایانه، بهکل معنی تازهای پیدا کرده است. چند هفته به آغاز تور باقی نمانده است و ما اینجا کنار هم در استودیویی در منهتن نشستهایم. بعد از گذراندن چند روز خستهکننده با مطبوعات بالاخره نوبت به من رسید که مصاحبه را انجام دهم. واترز آرام و تقریبا سرحال است. او دستانش را از هم باز کرده و پاهایش را به سمت جلوی صندلی دراز میکند. به شکل خارقالعادهای هنوز روی فرم است؛آن هم در حالی که ۷۳ساله است. حتی زمانی که درباره فجایع سیاسی در اندازههای انگلیسیاش صحبت میکنیم باز هم پوزخند ناامیدانه و کمی تهدیدآمیز بر لب دارد؛ مانند شخصیت لویس کرول (Lewis Carroll) که اشتباهی در رمان اوروِل افتاده باشد. یک بار هم در میان مصاحبه زنگ هشدار آتشنشانی از ساختمانی دور، چشمان آبی جوانش را خیره کرد و مصرانه از من خواست آن را بررسی کنم (که کردم). حتی زمانی که نقشه نجات دادن دنیا را میکشیدیم به جزئیات توجه خاصی نشان میداد. در اینجا گزیدهای از گفتوگوی واترز با مجله «پیپل» را میخوانید.
«آیا این واقعا زندگیای است که میخواهیم؟» عنوان آلبوم جدیدتان است. به نظرم پاسختان به این سوال «نه، نیست» باشد.
« ?Is This the Life We Really Want» ترانهای است که آن را در سال ۲۰۰۸ نوشتم. بیشتر شبیه رجزخوانی است تا شعر، اما اساسا واکنشی به سالهای بد مدیریتی جورج بوش و افراد دیگری مانند دیک چنی (Dick Cheney)، شاهزاده تاریک، کارل روو (Karl Rove )، پل ولفوویتز (Paul Wolfowitz ) و دونالد رامسفلد (Donald Rumsfeld) است. به نظر میرسید دیوانهها مدیریت تیمارستان را به عهده گرفته بودند. ما امیدهای زیادی به باراک اوباما داشتیم. او مردی متفکر بود، اما وقتی قدرت را در دست گرفت به این نتیجه رسید که زیاد حرف زدن واقعا ایده خوبی بوده است. او تصمیم گرفت با کشتهشدگان مشکل را حل کند. واضح است که این اتفاق نیفتاد. «بله، بله ما سر مار را میبریم!» اما بعد خب؛ مشکل همچنان پابرجاست فهرست سرهای مار سال ۲۰۰۸ شامل 4۰،3۰ نفر بود، اما الان هزاران نفر دارد. هیچ جواب منطقیای هم وجود ندارد. الان هدفهای بیشتری وجود دارند و تعداد آدمهایی که باید بکشید روزبهروز بیشتر میشود؛ درنتیجه این یک پیشگویی صادقانه از جنگی ابدی است.به همین دلیل همچنان شاهد وجود پناهندهها هستیم. این سیاستها محل زندگی مردم را نابود میکنند و آنها به ترک خانه و کاشانهشان مجبور میشوند. شما نمیتوانید در سوریه یا حداقل در بیشتر مناطق آن زندگی کنید. ما همگی عکسهای آن را دیدهایم که نشان میدهد ویرانهای بیش نیست. این انسانهایی که بهسرعت راه میروند عشایر نیستند؛ آنها پزشکان و افراد تحصیلکردهاند، اما زمانی که به کشور شما و اردوگاههای مرزیتان پناهنده میشوند به نظر میرسد اهمیتی ندارند. البته که دارند؛ آنها همگی انسان هستند و ما مسئولیم از آنها مراقبت کنیم و به این افراد پناهندگی بدهیم. آنها پناهنده میشوند، چون احتیاج به پناهندگی دارند. همه اینها خیلی خیلی سخت است.
از انتشار آلبوم قبلیتان« Amused to Death» ۲۵ سال میگذرد؛ چه عاملی باعث شد دوباره به استودیو بازگردید و این آلبوم را بسازید؟
فقط تلاقی دو موقعیت بود. زمانی که برای تور «The Wall» (۲۰۱۳-۲۰۱۲) در جاده بودم شروع به نوشتن آهنگها کردم. ساعتهای آزاد زیادی در اتاق هتل داشتم. گیتارم را مینواختم و بعضیها را یادداشت میکردم. به همین شکل قطعه «دِژا وو» (Déjà vu ) را نوشتم. به نظرم زمانهایی هم هست که اگر شما نقدی به انسانیت داشته یا از آن ناامید باشید (یعنی همان چیزی که باعث درد و رنج بسیاری برای مردم میشود) خودخواهی در تفکرتان بخشوده میشود. خب اگر من قدرت زیادی داشتم چه میکردم؟ این شما را به فکر وامیدارد. بعدتر میبینید این آگاهیای است که به ماشینی داده شده است؛ روبوتی مرگبار که در ظاهر بیضرر است، اما به چیزی واقعی بدل شده است. نکته بسیار عجیبی درباره فیلم «ماتریکس» وجود دارد؛ آنها الان روبوکاپ دارند. اگر میخواستند آن را بسازند تا الان ساخته بودند؛مثلا میتوانند در خیابانها بچرخند و شما را به خاطر لباسی که پوشیدهاید بکشند. میدانم احمقانه به نظر میآید، اما این ایده ترور هدفمند بسیار عجیب است؛ هولناک است. واقعا هولناک است؛ چون ۸۰۰ سال پیشرفت را ناگهان محو میکند. «ماگنا کارتا» (منشور کبیر انگلستان) را یادتان هست؟ هیبیس کرپس (قانون امنیت قضایی) و قانون ۳۹؟ هیبیس کرپس (قانون امنیت قضایی) و قانون ۳۹؟خب، ما تصمیم گرفتیم با آن کنار بیاییم. اگر ما فکر کنیم که شما باید بمیرید، فقط شما را میکشیم. ایده خوبی به نظر نمیآید؟ بله، این ایدهای عالی است؛ بیایید انجامش دهیم.
پس از کولاژ صداهای آغازین آلبوم، قطعه «دژا وو» اولین قطعه آلبوم است. شما همانقدر که از آدمهای وراج میگویید از خدایان هم میگویید، همچنین در جایی میخوانید: «معابد ویران شدهاند (اشاره به قسمتی از انجیل) / بانکدارها چاق شدهاند/ بوفالوها از میان رفتهاند/ و تاج کوهها صاف شده است.» احساس میکنید برای تمامی پیشرفتهایی که کردهایم، محکوم به تکرار اشتباهات مشابه هستیم؟
این خیلی مشکلزاست که قدرت در دستان عده بسیار محدودی حریص و ثروتمند قرار دارد. آنها هر قدر ثروتمندتر میشوند احساس میکنند مهمتر شدهاند. ترامپ فکر میکند خیلی خاص است؛ او واقعا اینطور فکر میکند. به نظر من و شما شاید او دلقکی بیش نباشد و شاید مجموعهای از همه چیزهایی باشد که عوامانه، احمقانه، سطحی، کوتهنظرانه، توأم با بدجنسی و بسیار حقارتآمیز است، اما برای او اینگونه نیست. او با خودش فکر میکند «به من نگاه کن، من خیلی عالی هستم!» او ثروتمند است و هواپیمایی دارد که اسمش روی آن نوشته شده است؛ بنابراین خودبزرگبینیاش تصور او را از خودش تقویت میکند. بله، خیلی عجیب است، اما این آدمها قدرت بسیاری دارند؛ چون میتوانند راهشان را بخرند که آنها را به هر جایی که میخواهند ببرد. آنها هر چیزی را که از اندرو کارنگی (Andrew Carnegie) باقی مانده است میخرند. آنها سعی خواهند کرد اسمشان را روی سالن کارنگی بگذارند و البته این کار را خود کارنگی هم کرد. آنها همه مانند هماند؛ آنها هیچوقت از اینکه اسمشان را روی خانههای اپرا بنویسند و نشان دهند چقدر عالی هستند دست برنمیدارند. دوست دارند حرکتی مثلا بزرگ انجام دهند که نمایش دهد چقدر عالی هستند. به نظرم رقتانگیز است، اما همیشه اینگونه بوده است. این باعث شده است بازار مشکل داشته باشد؛ به همین دلیل خواندم: «معابد ویران شدهاند، بانکدارها چاق شدهاند.»
به نظر شما برای داشتن زندگیای که میخواهیم چه باید بکنیم؟
چیزی که این روزها بسیار از آن صحبت میشود اخبار جعلی است. مردم میخندند، اما این یک مشکل بسیار واقعی است. به نظر میرسد ما در دنیایی زندگی میکنیم که تبلیغات بسیار اهمیت دارد و خیلی وقت است تلاشی برای تمییز واقعیت وجود ندارد.
اعتقاد از واقعیت مهمتر است؛ «من اعتقاد دارم این حقیقت دارد؛ پس دارد. من میتوانم هر چیزی بگویم و همانگونه خواهد شد.» پیشرفت علم پس از قرون وسطی از طریق روشنگریها باعث شد به جایی برسیم که بگوییم «خب، الان میدانیم زمین صاف نیست… و الان این را میدانیم. ما الان همه این اطلاعات را در نوک انگشتانمان داریم. ممکن است بتوانیم دور میزی بنشینیم و برای آینده برنامهریزی کنیم.» اما خیلی سخت است که در نوع نگاهمان به چنین پیشرفتی برسیم؛ بنابراین انسانهای عاقل جامعه ما تمایل دارند از تحصیلات آکادمیک دور بمانند. آنها چیزهای هوشمندانهای میگویند و بیشترشان میدانند چگونه جامعه را به جایی بهتر و عادلانهتر تبدیل کنند و چگونه به ما شادی بیشتری بدهند، چون ما اجازه داریم به مردم کمک کنیم، اما آنها به جاهای پرت و دورافتاده میروند، زیرا راحت نیستند؛ مانند فیلم«حقیقت مزاحم» است که اَلگور (Al Gore) درباره تغییرات اقلیمی ساخته است. خب ما الان اینجاییم و [اسکات] پرویت (Scott Pruitt) رئیس سازمان ایپیای (EPA) است؛ کسی که در طول زندگیاش با تمام اقدامات درستی که سازمان حفاظت محیط زیست انجام داده جنگیده است. الان این فرصت را دارد که این دستاوردها را کاملا از بین ببرد. چرا؟ چون زرنگ است؛ چون ممکن است در متوقف کردن خط لوله کیستون (Keystone) کارساز باشد؛ خط لولهای که دلایل بسیار خوبی برای ساخته نشدنش وجود دارد. اما در ساخت این خط لوله سود زیادی هست؛ بنابراین الان با هر هزینهای که داشته باشد زیر نظر این سازمان ساخته میشود و اگر حادثهای رخ دهد یا نشتی داشته باشد یا هر چه، آنها اهمیت نمیدهند.
انسانهای عاقل اهمیت میدهند. آنها خواهند گفت «این عاقلانه به نظر نمیرسد.» بخشی از این اتفاق شاید به دلیل وجود قوانین باشد. آیا اینگونه نیست که در ایالات متحده آمریکا، تنها مسئولیت تعاونیها و سهامداران ازدیاد خطوط پایه است؟ بنابراین آنها هیچ مسئولیت اجتماعی در برابر جامعه بهعنوان یک کل ندارند. و این جالب است. خب افراد عاقل دور یک میز نمینشینند تا بگویند «باید این قانون را تغییر دهیم؛ این به نفع جامعه نیست.» اما بهمحض اینکه شروع به صحبت درباره منفعت جامعه میکنید درباره سوسیالیسم حرف میزنید.
بخش عمده موسیقی شما به ترویج حس شفقت و نوعدوستی در انسانها میپردازد؛ آیا آرزویتان در خلق موسیقی از آرزویتان در کمک به مردم نشئت میگیرد؟
فکر نمیکنم اینطور بوده باشد. درواقع میدانم که اساسا اینطور نیست. من وارد این حرفه شدم تا پول دربیاورم و کارهای شیطنتآمیز بکنم! (میخندد) گرچه این عامل برانگیزاننده نیست. در تمام سالهایی که دور دنیا سفر کرده و چشمها و گوشهایم را باز نگه داشتهام، هر بار برایم واضحتر میشد که نوشتههای غیرزیبایی که پول بیشتری برای هنرمند میآورند راهی برای شادی انسان نیست؛ نه برای کسانی که درگیرش هستند و نه برای آنهایی که میتوانند لطمهای را که در آن سوی جریان وجود دارد تحمل کنند؛ برای مثال اینجا کشور بسیار ثروتمندی است. بااینحال در شهرهای بزرگش میتوانید فقر را ببینید. دیدن این صحنهها خیلی غمانگیز است، چون انسان ذاتا با کمک به دیگران شادی، رضایت و خوشی را برای خودش ایجاد میکند. در جامعهای که کمک به دیگران در آن تشویق نمیشود، لذت «بخشیدن» از اعضای جامعه گرفته میشود. در ابعاد بزرگتر، فرد نیکوکاری که به دیگران کمک میکند زندگی شادتری در مقایسه با کسی دارد که در آن طرف ایستاده تا ببیند که آیا میتواند هواپیمای شخصی بخرد؛ بنابراین حتی اگر یک نفر هم بتواند نقش کوچکی در تشویق مردم برای کمک و توجه به دیگران داشته باشد، باز هم خوب است.