تجربه تماشای «چ» در کنار سعید حجاریان
به گزارش انصاف نیوز، مهرنامه نوشت:
گامهایش آرام و لرزان است. برای عبور از جوی آب، زیر بازوهایش را میگیرند. علیرضا علویتبار «واکر» را از پشت ماشین بیرون میآورد. کنار دستش میگذارد و راه ادامه پیدا میکند. سعید حجاریان با همان عصای لرزان از مقابل نگاه کنجکاو نگهبانی که او را شناخته عبور میکند. زیرلب جملاتی کوتاه را با صدای نامفهوم در مورد خاطرات سالهای ابتدای انقلاب و رجوعش به کتابخانه بنیاد فرانکلین توضیح میدهد. آسانسور مقابل او ایستاده است. مرد جوانی بازوهایش را میگیرد. موسیقی عربی در آسانسور پخش میشود، حجاریان بازهم جملاتی کوتاه در مورد فلسطین میگوید. طبقه ششم، مرد جوانی با اندامی تنومند و مؤدب به استقبال او میآید. سالن کوچک سینمای 50 نفره در انتهای راهرو قرار دارد. هیچکدام از مهمانان هنوز نرسیدهاند. حجاریان روی صندلی اول از ردیف سوم مینشیند. علیرضا علویتبار به او کمک می کند تا کاپشناش را درآورد. هنوز 15 دقیقه به نمایش فیلم مانده است. حجاریان به سختی از جایش بلند میشود و میان دو صندلی خالی نماز مغرب را میخواند. علیرضا علویتبار مراقب اوست.
مقابل ساختمان سعید لیلاز جای پارکی پیدا کرده است. لبخند میزند و میگوید:« حداقل طی چهار سال گذشته این اولین جایی است که من، همسرم، دخترم و پسرم باهم به جایی میرویم.» خانم لیلاز کنایه آلود از همسرش گلایه میکند که زندگیش را به سیاست پیوندی سخت زده است. محمدحسین لیلاز تنها پسر سعید، کنجگاوانه سالن را رصد می کند تا چهرههای آشنای سینمایی را بیابد ولی تلاش او بی نتیجه است. همگی میهمانان همان دوستان پدرش در سلولهای اوین و بیرون زندان هستند.
همسر آرام، خوش رفتار و صبور لیلاز به جست و جوهای فرزندانش پایان میدهد:« ما فکر کردیم حداقل اینجا این سیاسی ها نیستند. قرار بود همه هنرمند باشند ولی اینها که همانهایی هستند که همیشه خانه ما میآیند.» سعید لیلاز ، عینک ته استکانی را روی صورتش جابه جا میکند و با لبخند میگوید:« البته با توجه به اینکه مراسم رایگان برگزار میشد، میخواستم تقریباً تمام اقوام درجه اول را بیارم که نشد.»
نور سالن به کمترین حد رسیده است. چراغ های گوشه دیوار روشن شدهاند. حجاریان ساکت است. علویتبار، لیلاز را در آغوش میگیرد. خانواده لیلاز همان کاری را انجام میدهند که سعید مقابل ورودی سالن گفته بود:«ما زود آمدیم که ردیف اول قبل از خاتمی بنشینیم.» البته محمد خاتمی به مراسم دعوت نشده است.
عباس عبدی، تازه به سالن رسیده است. به سرعت کنار سعید لیلاز مینشیند و به نشانه احترام دستی برای دیگران روی سینه میگذارد. هر دو سرشان در گوش هم میرود.
هنوز ده دقیقه به آغاز مراسم مانده است. ابتدای خیابان فلسطین، محسن صفاییفراهانی و جلاییپور آرام و سنگین قدم برمیدارند. رفاقت هر دو به حداقل سه دهه قبل باز میگردد. محسن صفاییفراهانی مدیر مقتدر اقتصادی و علیرضا علویتبار جامعه شناسی با لحن همیشه تند حتی در حزب مشارکت هم بیش از دیگران با هم صمیمی بودند. طبقه ششم، ردیف چهارم، دو صندلی آخر به این دو میرسد. هر دو احوالپرسی گرم با علوی تبار و حجاریان انجام میدهند. تقریباً تمامی میهمانان مراسم، پیش از نشستن روی صندلی، نزدیک حجاریان میشوند، او را در آغوش میگیرند و سرجایشان میروند. جلایی پور با صدای بلند حرف میزند و صفایی فراهانی درحالی که نگاهش را به روبرو دوخته گاهی برای او سرتکان میدهد.
مهدی فیروزان، داماد امام موسی صدر، آدرس سینما را گم کرده است. ماشین را در انتهای خیابانی دیگر پارک کرده و پیاده به همراه دخترش به سمت سینما میآید. میزبان مقابل ورودی ساختمان به سختی تلاش میکند، فیروزان را به سمت سالن هدایت کند. 5 دقیقه بعد، مردی با اورکت بلند دست در دست دخترش در سالن کوچک طبقه ششم جایی برای خودش پیدا کرده است.
پراید سفیدرنگ هاچبک، از همه خوششانستر است. مقابل ساختمان جای پارکی پیدا میکند که تقریباً ماشین هیچکدام از میهمانان در آن جا نمیشد. یوسف اباذری دست به موهای لخت و سفیدش میکشد و از پراید پیاده میشود. او به همراه یکی از دوستانش آمده است. در طبقه ششم و ردیف پنجم جایی برای خودش پیدا میکند. سالن برای نمایش فیلم طراحی نشده است. صندلی ها پشت به پشت هم و بدون کمترین شیبی روی زمین قرار گرفته اند. سر و گردن نفرات ردیف اول نیمه پایینی پرده را میپوشاند ولی اباذری با قامت افراشته اش مشکلی برای دیدن پرده ندارد. احوالپرسی با حجاریان، علویتبار، جلاییپور و غلامرضا کاشی انجام میشود. مسئول برگزاری مراسم، به سالن نگاهی میاندازد. صندلیها همگی پر شدهاند. با تلفن همراهش از کسی که مقابل ورودی ایستاده است در مورد مهمانان سؤال می کند. الهه کولایی به همراه فرزندانش نفسزنان به طبقه ششم میرسند. احوالپرسیهای سرپایی باز هم آغاز میشود و باز هم برای حجاریان بیش از دیگران زمان صرف میشود. بهروز گرانپایه روزنامهنگار هم به همراه دختر و پسرش رسیده است. جایی برای آنها خالی میشود.
در ردیف اول عباس عبدی و سعید لیلاز سرگرم بحثی شدهاند. همسر لیلاز و دخترش با هم صحبت میکنند. علویتبار و حجاریان از همه ساکتتر هستند و جلاییپور همچنان برای صفاییفراهانی موضوعی را توضیح میدهد. عبدالجبار کاکایی هم به همراه همسرش به طبقه ششم رسیدهاند.
مقابل سالن ورودی یکی از جنجالیترین مدیران سابق دولتی کشور در فیسبوک راه را از نگهبان میپرسد. احمد پورنجاتی با نوشتههایش در فضای مجازی به محبوبترین مدیر سابقاً دولتی بدل شده که در دل کاربران اینترنت برای خودش جایی ثابت باز کرده است. شاید او جدی ترین رقیب ظریف باشد. پس از پورنجاتی، احمد نقیبزاده و مقصود فراستخواه هم به سالن رسیدهاند. عماالدین باقی آدرس را به سختی پیدا کرده است و مسیری را پیاده به سمت ساختمان آمده است ولی صورتش همچنان آرام و همراه با لبخند است. او به همراه خانوادهاش در ردیف آخر نشستهاند. محمد قوچانی که مراسم به ایده او شکل گرفته ، در جست و جوی کارگردان است. به او اطلاع میدهند، کارگردان در راه است.
مقابل سالن مسئول برگزاری مراسم خبر میدهد محسن گودرزی ، هادی خانیکی و صادقی به مراسم نمیرسند. چراغهای سالن خاموش میشود، حرف های درگوشی تمام شده است.
محسن صفاییفراهانی قائم مقام بهزاد نبوی در وزارت صنایع سنگین، سعید حجاریان در اطلاعات نخست وزیری، علیرضا علویتبار در سپاه پاسداران، جلاییپور در استانداری کردستان، عماالدین باقی در دفتر سیاسی سپاه، عباس عبدی در دفتر نخستوزیری ، احمد پورنجاتی در ارشاد و صدا و سیما و سایرین هم در دانشگاه و حاشیه حوادث انقلاب همگی با جملاتی مواجه می شوند که سه دهه قبل بارها شنیده بودند. تقریباً تمامی میهمانان در مراسم اکران خصوصی فیلم سینمایی “چ” در دولت میرحسین موسوی نخست وزیرجنگ مسئولیتی داشتهاند. همان نخستوزیری که ابراهیم حاتمیکیا سه هفته پس از اکران فیلمش در جشنواره اعلام کرد در انتخابات سال 88 به او رأی داده بود و حتی پس از انتخابات سال 88 و در واکنش به برخوردهای صورت گرفته با معترضان فیلمی ساخت بود. فیلمی که همچنان و پس از تغییر رئیسجمهور محصول انتخابات سال 88 همچنان در محاق توقیف باقی مانده است.
صدای چمران در سالن میپیچد: « سیاست، انقلاب، اسلام، ظلم، طاغوت و…» کلید واژههای سخنرانیهای چمران است که در تیتراژ فیلم جایی گرفتهاند. همگی میهمانان بیش از تمامی جوانان و نسل سوم انقلاب با این جملات آشنایی دارند. هر کدام در دوره ای تاریخی مسئولیتی داشتهاند که زندگیشان را به چمران و انقلاب گره میزده است.
مسئول برگزاری مراسم تلاش میکند به سختی دمای سالن را که از ازدحام جمعیت بیش از ظرفیت سالن بالا رفته تنظیم کند. بیرون سالن چراغ های راهرو را خاموش کردهاند.
ابراهیم حاتمیکیا در تاریکی راهرو به دیوار تکیه داده است. کاپشن سیاهاش را از تنش بیرون آورده و چشمهایش را به واکنش تماشاچیان فیلماش دوخته است. آنهایی که در سالن نشستهاند، حاتمیکیا را در تاریکی نمیبینند ولی او روی صورت همگی مهمانان مراسم اکران فیلمش، چند ثانیه مکث میکند و با هر صدای شلیک تلاش میکند واکنش ها را رصد کند.
پرههای هلیکوپتر که سر یکی از کردهای مدافعان را از تنش جدا میکند، حاتمی کیا با دقت بیشتری تماشاچیان را نظاره میکند. جذابترین لحظات برای او زمانی رقم میخورد که احساس رضایت را در صورت میهمانانش میبیند. بیش از همه روی رفتار فرزندان لیلاز دقت میکند. آنها را نسلی می داند که برایش اهمیت بسیاری دارد. حاتمیکیا در همان تاریکی و در حالی که نگاهش از سالن جدا نمیشود میگوید:« این گروه را بسیار دوست دارم.» منظور او به روشنفکرانی است که همگی رنگی از دین و انقلاب در رفتارشان پیداست.
صدای موسیقی پایانی فیلم در سالن پیچیده است. ابراهیم حاتمیکیا مقابل میهمانان ایستاده است. مهدی فیروزان پیش از دیگران از جایش بلند میشود، حاتمیکیا را در آغوش میگیرد. جملات چمران و یاد از امام موسی صدر او را به وجد آورده است. چند روز پس از مراسم هم با نوشتهای گوشه ای دیگر از خشنودیش را نمایان ساخت:« “چ” فیلمی به یاد ماندنی است و در تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی معاصر ایران جایگاه ویژهای دارد. “چ” مثل دیگر فیلمهای حاتمیکیا مرا غافلگیر کرده است. زیرا اینبار حاتمیکیا در پرداخت صحنههای خشونتآمیز، بیننده را دچار خشونت و سنگدلی و ناامیدی نمیکند. مانند یک راوی صادق، امانتدارانه سعی می کند که تکتک فریمهای فیلمش بیننده را هیجانزده نسازد و عواطف گروهی را علیه گروه دیگر برنیانگیزد. قضاوت را به مخاطب واگذار میکند و از جادوی سینما برای ایجاد علاقه یا نفرت نسبت به کسی سوءاستفاده نمیکند. این کار هم شهامت میخواهد هم دانش سینما و هم نگاهی جامع مثل خود دکتر چمران.»
عماالدین باقی صورت حاتمیکیا را می بوسد و می گوید:« فیلم او بیش از صدها کتابی که نوشته شده، مؤثرتر تاریخ انقلاب را نشان داده است.»
علیرضا علوی تبار تلاش میکند وسایل سعیدحجاریان را جمع کند. حاتمی کیا کنار حجاریان میرود. او را در آغوش میگیرد و چند کلمه ای در گوش او میگوید. سال ها قبل حاتمیکیا در دفاع از حجاریان و در مذمت ترورش نوشته بود:« همه سعیدها که عسگر نیستند، یکی هم می شود سعید حجاریان.» حجاریان با «واکر» و کمک علویتبار در حال ترک سالن است و زیر لب و به آرامی میگوید:« ما از این چمران خاطره زیاد داریم. از برادرش هم خاطره زیاد داریم. در نخست وزیری او را از دفتر بیرون کردیم.» جلاییپور هنوز در تردید است. می گوید:« بیشتر دوست دارد واکنش کردها به این فیلم را ببیند.» محسن صفاییفراهانی مقابل سالن به انتظار جلاییپور ایستاده است.
سعید لیلاز از دیگران خوشحالتر است. او چند روز بعد از این مراسم در یادداشتی برای حاتمیکیا نوشت:« عجالتاً و تاکنون، حاتمیکیا یگانه فیلمساز ایرانی است که توانسته اشک مرا درآورد. شاید بیش از همه به خاطر اینکه او میکوشد- تاحد امکان- همه ماجرا را تعریف کند و نه فقط نیمه رسمی آن را. و شاید به خاطر اینکه نگاه من و امثال من به جنگ و انقلاب با نگاه کنونی، چه در حکومت و چه نسل جوان فرسنگها فاصله دارد. شماری از دوستان در نقد فیلم «چ» میگفتند فیلم شعار دارد. اما واقعیت این است که اولاً چمران نیز در ذات خود پربود از این احساسات عرفانی و انقلابی، ثانیاً جنگ و انقلاب بدون شعار هیچ کجای عرض جغرافیا و طول تاریخ اصلا سو نمیگیرد.»
عباس عبدی به سرعت خداحافظی میکند و به تنهایی از سالن خارج می شود. عبدی چند روز بعد در یادداشتی صریح به موضوعی اشاره می کند که همان شب در سالن سینما دریافته بود ولی فرصت بیانش را نیافته بود. او نام فیلم را انتخابی میان«چ» یا «خ» می داند و مینویسد:« در مورد وجه تحلیلی فیلم، یعنی فارغ از پرداختن به جزئیات و شخصیتهای تاریخی موجود در فیلم، گمان میکنم که فیلم به خوبی توانسته برخی از شرایط ابتدای انقلاب را به تصویر بکشد. در همین زمینه بیتناسب نیست که به شخص مرحوم چمران پرداخته شود. او در تقسیمبندی خطوط سیاسی ابتدای انقلاب، در میانه نهضت آزادی و خط اصلی انقلاب یا امام قرار داشت و پس از شهادتش، متولیان انقلاب کوشیدند که با قطع وابستگی سیاسی پیشین او، به نوعی دست به مصادره وی بزنند. طرفداران نهضت آزادی نیز در این زمینه تا حدی منفعل بودند. به عنوان یک ناظر بیطرف، هنوز هم نمیدانم که کدام کفه مرحوم چمران بر کفه دیگرش سنگینی میکرد و گمان میکنم که فیلم هم در میان این دو کفه تا حدی سرگردان است و نمیتواند یکی را بر دیگری غلبه دهد. اظهار نظر تخصصی درباره وجه سینمایی فیلم نیز خارج از حیطه امثال بنده است. ولی به عنوان یک بیننده و فارغ از نکات پیشگفته، فیلم را دارای کشش و جذابیتهای بصری و سینمایی دیدم و با این که بیش از دو ساعت طول کشید، خستهکننده نبود. نوعی از صداقت و پرهیز از تبلیغات و دورویی که در فیلمهای آقای حاتمیکیا هست، در این فیلم هم مشهود بود. در پایان فیلم به آقای دکتر محمد جوادکاشی که کنارم نشسته بود، به شوخی و جدی گفتم نام فیلم اشتباه است. جای «چ» باید «خ» میبود. «خمینی» فقط در یک صحنه بود، ولی خیلی پررنگتر از چمرانی بود که در تمام صحنههای 135 دقیقهای فیلم دیده میشد و این واقعیت انقلاب ایران بود.» بهروز گرانپایه به همراه فرزندانش از سالن خارج می شوند. او نیز نقدهایش را در یادداشتی خلاصه کرد و چند روز بعد از مراسم برای فیلم نوشته بود:« دشواری ساختن فیلم “چ” از دو جهت است: یکی از منظر سازنده و دیگر از سوی مخاطب. چمران بخشی از تاریخ انقلاب است. شخصیتی چند بعدی، عارف و سخنران، چریک و مبارز و جنگجو، مدیر و دولتمرد و در عین حال انسانی متعارف و اهل زندگی و خانواده. به تصویر کشیدن چنین شخصیتی در سینما و با فیلمی در حدود دو ساعت بی تردید امر دشواری است. به ویژه وقتی که فیلم بخواهد از پرداختن صرف به یک یا چند شخصیت ( چمران، فلاحی، وصالی و….) فراتر رود و حادثه و رویدادی مهم یعنی محاصره پاوه را بازسازی کند.»
میهمانان همگی از حاتمیکیا خداحافظی می کنند. به سمت آسانسور میروند و هر کدام موضوعی برای بحث های دونفره پیدا کردهاند.
موسیقی فیلم به پایان رسیده است. حاتمیکیا در سالن خالی ایستاده است. چند نفر از اطرافیان تحلیلی در مورد واکنش میهمانان ویژه مراسم برای او میگویند. چند دقیقه بعد، میهمانان همگی ساختمان را ترک کردهاند، ساعت نزدیک نه شب است. چراغهای ساختمان خاموش میشوند. جوانی از تیم میزبانان مراسم با کنایه می گوید: « احتمالاً پس از دادگاه های سال 88 هیچ وقت این جمع سیاسی دور هم جمع نشده بودند.»
انتهای پیام