خرید تور نوروزی

حکایت مجوز تهیه‌ی گزارشی که صادر نشد!

وحید فراهانی _ انصاف نیوز: سخن از اعتیاد که به میان می‌آید بیشتر درباره‌ی معتادان و آسیب‌ها یا کمپ‌های ترک و جمع‌آوری و حتی دستگیری‌ها صحبت می‌شود! نمی‌دانم تا کنون نام مراکز دی آی سی به گوشتان خورده و یا شناختی نسبت به عملکردشان دارید یا خیر؟!

«DIC» مخفف «Drop In Center» به معنای «مرکز گذری کاهش آسیب» است؛ این مرکز مکانی است که در آن دسته‌ای از معتادان و افراد مصرف کننده مواد مخدر که در حال حاضر تمایل به ترک ندارند و معتادانی که رفتارهای پر خطر خود را همچنان ادامه می‌دهند، برای دریافت انواع خدمات رفاهی، آموزشی و درمانی آن مراجعه می‌کنند.

مصائب تهیه‌ی یک گزارش را بخوانید!

چندی پیش من به همراه همکارم مهسا قاسمی تصمیم گرفتیم برای تهیه گزارش به یکی از مراکز گذری کاهش آسیب تهران سری بزنیم. اگر در اینترنت جست‎وجو کنید، در میان اخبار مربوط به این مراکز که بیشتر آن توضیح و معرفی کارکرد آنهاست، خبری با عنوان «قرق مرکز «DIC» شوش از سوی افراد ناشناس»  در گزارشی که خبرگزاری مهر در آذر ماه 1395 منتشر کرده، به چشممان خورد که هم تأسف‎بار است و هم پرسش برانگیز!

با «مرکز بهداشت شرق تهران» تماس گرفتم تا آدرس محل «DIC» شوش را بپرسم، چون آدرس دقیقی از آن وجود نداشت، ضمن این که با هماهنگی برویم و این آغاز ماجرایی پر پیچ و تاب بود.

پس از تماس‌های مکرر تلفنی و صحبت با کارشناس و مسوول مربوط، مرکز بهداشت آمادگی خود را اعلام کرد، اما مساله‌ای که وجود داشت این بود که مدیریت «DIC» شوش گفته بود داشتن تأییدیه حراست و روابط عمومی علوم پزشکی شهید بهشتی الزامی است. فرصتی نداشتیم؛ ضمن این که بعدتر متوجه شدیم که باید به دانشکده علوم اجتماعی شهید بهشتی برویم که همکارم رفت و به دفتر حراست آن مراجعه کرد و طبق معمول از برخورد زننده‌ی مسوول آنجا بی‎نصیب نماند!

من با تماس‌های مکرر تلفنی و همکارم از این دفتر به آن دفتر بعد از این که پاسخ‎های مختلفی گرفتیم، بالاخره بعد از حدود سه ساعت متوجه شدیم طرف حسابمان برای اخذ تاییدیه چه کسی است؛ مدیر روابط عمومی علوم پزشکی شهید بهشتی! پس از تماس‌های پیاپی و پشت خط ماندن، سرانجام از طرف «آقای رمضانی»، مدیر روابط عمومی دانشکده علوم پزشکی جوابی گرفتیم: باید ابتدا نامه‌ی درخواست خود را بدهید، بررسی شود و سپس در صورت موافقت تأییدیه صادر و ابلاغ شود. باز نقطه سرخط!

به این ترتیب در ادامه‌ی پیگیری‌ها، با مرکز بهداشت شرق تماس گرفتم و درخواست را با کارشناس مربوط در میان گذاشتم، چون مرکز بهداشت شرق زیر نظر دانشگاه شهید بهشتی است طبیعی است که تبعیت کنند، اما برای این که دوباره لازم نباشد به دانشگاه مراجعه کنیم، مساعدت کردند و گفتند اگر مدیریت روابط عمومی تلفنی هم به من اطلاع دهند، بنده هماهنگی‌های لازم را انجام خواهم داد.

با دانشگاه تماس گرفتم و موضوع را مطرح کردم، باز هم مدیریت نبود و پیگیری موضوع به حدود ساعت 15 موکول شد؛ نکته جالب اینجاست که هر بار که تماس می‌گرفتم شماره دیگری جهت پیگیری به من داده می‌شد. تعدد شماره‌ها کمی مرا گیج کرد و احساس می‌کردم همه‌ی کسانی که با آنها صحبت می‌کنم یک شخص (یک خانم) است، در صورتی که شاید با بالغ بر 8 تا 10 نفر صحبت کردم! یاد «سریال لیسانسه‌ها» افتادم که «مسعود» با بازی «امیرحسین رستمی» بدنبال کار و وام مسکن است؛ در قسمتی از سریال، «مسعود» برای درخواست شغل به سازمان‌های دولتی مراجعه می‌کند، از این سازمان به آن سازمان ارجاع داده می‌شود و هرجا که می‌رود شخصی را می‌بیند که در سازمان‌های قبلی هم دیده است. وقتی از او می‌پرسد شما الان در فلان سازمان نبودید و یا با فلانی در آن سازمان نسبتی ندارید؟! آنطرف هم پاسخ می‌دهد نه، من همین جا کار می‌کنم!

باز هم تماس گرفتم، گفتند: آقای رمضانی می‌گوید نامه‌ی درخواست بدهید، گفتم با یک تماس تلفنی کار درست می‌شود، اما گفتند نامه الزامی است! قرار شد نامه را فاکس کنیم. از آنجا که کار ما ساعت اداری ندارد؛ همان شب نامه با مهر انصاف نیوز آماده شد!

صبح زود قبل از این که به دانشگاه بروم، نامه فاکس شد؛ یک بار، دو بار، سه بار، چهار بار…، اما روابط عمومی دانشکده فاکسی دریافت نمی‌کرد، درحالی که اینجا پیام موفقیت‎آمیز «ارسال» می‌آمد! نامه را پرینت گرفتم و به دانشگاه رفتم. از آنجا هم چند باری اقدام کردم که نتیجه‌ای نداد تا این که بار آخر به من گفتند فاکس دچار مشکل شده و شماره دیگری به من دادند تا به آن ارسال کنم. خوشبختانه این بار همان بار اول فاکس شد. خوشحال بودم از این که دیگر تمام شد؛ هر چند زودگذر بود!

با شماره‌ای که به من داده بودند برای پیگیری جواب نامه تماس گرفتم، گفتند: هنوز به دست ما نداده‌اند و به محض این که برسد اقدام می‌کنیم. دوباره تماس با روابط عمومی و پیگیری مجدد! شماره‌ی دیگری دادند که گویا «مدیریت حراست دانشکده علوم‎پزشکی» بود و گفتند نامه باید به دست «آقای آزاد» برسد و او، تأیید و به مرکز بهداشت ابلاغ کند. با مدیریت حراست تماس گرفتم؛ هنوز نامه به دستش نرسیده بود و شماره‌ی دیگری دادند که از قضا، مسوول هماهنگی چنین اموری بود، صحبت کردم و با برخوردی مهربان و مسوول، قول داد تا نامه را دریافت و به میز آقای آزاد برساند. بعد از مدتی که توافق کردیم، تماس گرفتم، اما همچنان نامه نرسیده بود. بار دوم بعد از حدود نیم ساعت تماس گرفتم که دیگر نامه رسیده بود و باید منتظر تأیید و ابلاغ آقای آزاد می‌ماندم. پس از مدتی انتظار با او صحبت کردم. ساعت از 4 گذشته بود، موافقت کرد و گفت که تا یکساعت دیگر تأیید نامه به مرکز بهداشت شرق می‌رسد. در نتیجه پس از گذرِ نامه از میز مدیریت مرکز بهداشت از آخرین خان عبور کرده و به مقصود می‌رسیم، غافل از این که خان هشتمی هم هست!!

چون دیگر از ساعت اداری گذشته بود، هماهنگی با مرکز بهداشت به فردا موکول شد.

سرانجام روز موعود فرا رسید. با شور و شوق بسیار از این که بالاخره موفق شدیم تأییدیه را دریافت کنیم با مرکز بهداشت تماس گرفتم و با کارشناس مسوول صحبت کردم و او شماره‌ی دفتر مدیریت را داد که پیگیری کنم؛ تماس گرفتم. متوجه نشدم خانمی که با او حرف زدم، معاون بود یا منشی! گفت که هنوز نامه نیامده!

ساعت از 8 گذشته بود، باز با آقای آزاد تماس گرفتم؛ گفت: الان پیگیری می‌کنم و می‌فرستم. نیم ساعت بعد، بالاخره نامه به دفتر مدیریت راه پیدا کرد، گل!! پس از 4 روز موفق شدیم. قرار شد ساعت 12:30 میدان شوش باشیم؛ ما دو تا یعنی من و همکارم و دو نفر هم از مرکز بهداشت شرق تهران.

خودم را زودتر رساندم. بدنبال آدرس مرکز می‌گشتم که قبل از این که سایرین برسند، فضا را ارزیابی کنم و از اطراف مرکز چند فریم عکس تهیه کنم که در همین زمان تلفنم زنگ خورد؛ بله! درست حدس زدید، سر و کله‌ی خان هشتم پیدا شد!

گفتند که معاونت بهداشت با خبر شده و ممانعت کرده است؛ انگار از این که مطلع نبوده خاطرشان مکدر شده! به ‌هر حال خواستیم ادامه دهیم که گفته شد: تهیه‌ی گزارش را ممنوع کرده است و ابتدا باید تأیید معاونت بهداشت بخش روابط عمومی را بگیرید و سپس به مرکز «DIC» مراجعه کنید؛ ماجرا هیجان‎انگیز شده بود!

کسانی هم که قرار بود از مرکز بهداشت بیایند، نرسیده بازگشتند. به ساختمان قدیم وزرات بهداشت، زیر پل حافظ رفتیم تا آنجا آقای «غفارزاده» را ملاقات کرده و تأییدیه را بگیریم که در دفترش نبود، اما پس از یک ربع به ما گفتند که او در جریان قرار گرفته و هر وقت مجوز صادر شود، اطلاع می‌دهند؛ اتفاقی که هیچ‌وقت نیفتاد و قصه همچنان ادامه دارد…

هر چند وضعیت بروکراسی اداری وقت‌گیر، کسالت‌آور و منزجرکننده بود، اما برخورد بیشتر افرادی که در طول آن چهار روز برای پیگیری این «تأییدیه» با آنها مواجه شدیم، شایسته و در خور تقدیر بود.

ادامه دارد…

انتهای پیام

بانک صادرات

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا