«چند سال دیگر ممکن است جوان ما حافظ و مولانا را نشناسد»
یک جامعهشناس میگوید: چند سال دیگر ممکن است که جوان ما با مراجع فکری تاریخیشان قطع ارتباط کند. یعنی میخواهم بگویم که مثلاً حافظ و مولانا را نشناسند، چون کجا اینها آموزش داده میشود و کجا اینها مهم شمرده میشود.
جماران نوشت: چرا در یک جامعه منزلت اجتماعی یک گروه پائین میآید؟ اساسا به چه گروههایی گروه مرجع گفته میشود؟ پرسشهای دیگری در این زمینه همه پرسشهایی است که امروزه در جامعه ما مطرح است.
دکتر سید محمدامین قانعی راد عضو هیات علمی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور معتقد است، «بحث گروههای مرجع با فرهنگ یک جامعه گرهخورده است و بدون توجه به فرهنگ یک جامعه نمیتوان گروههای مرجع را بررسی کرد». گروههای مرجع در شکلگیری نگرش تصمیمگیری و کنش افراد تأثیر دارند. جامعهشناسان معتقدند که گروههای مرجع دو کارکرد هنجاری و مقایسهای دارند. این موضوع را که در جامعه ایران گروههای مرجع با چه چالشهایی روبرو هستند و عوامل تأثیرگذار بر آنها چیست را با ایشان به بحث گذاشتهایم. متن این گفتگو در ادامه آمده است:
*همانطور که میدانید گروههای مرجع به گروههایی گفته می شود که داوری و ارزیابی کنشگران را با آنها میسنجند، اما در سالهای اخیر این گروهها دچار تغییرات اساسی شدهاند. تا جایی که طرح ارزشها و نگرشهای ایرانیان که توسط پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم انجامشده میگوید که منزلت استادان دانشگاه نسبت به دورههای قبل در حال کاهش است. آیا این تغییرات طبیعی است؟ چرایی این امر چیست؟ یا اینکه اساس قبل چگونه بود والان چگونه است؟
در زبان جامعهشناسی به گروه مرجع، «رفرنس گروپ» گفته میشود. اما رفرنس گروپ در ارتباط با چه چیزی؟ در ارتباط با حوزههای مختلف فرهنگ. جامعه همیشه وقتی میخواهد یک پدیده فرهنگی را ارزیابی کند، حتی ببیند که کدام رفتار فرهنگی – اجتماعی درست یا نادرست است، به یک رفرنس گروپ که در ذهن دارد، مراجعه میکند و درواقع بهنوعی مرجعیت آن را در جامعه پذیرفته است.
معمولاً گروههای مرجع منبع نوآوری فرهنگی هم هستند. یعنی آنهایند که فرهنگ را به جلو میبرند. به تعبیری گروههای مرجع تولیدکنندگان فرهنگ هستند. به این صورت نیست که در جامعه همه مردم مشغول تولید فرهنگی باشند. بلکه مردم در بیشتر مواقع و بهترین حالت بیشتر مصرفکنندگان فرهنگ هستند.
البته شاید بگوئید که رابطه گروههای مرجع و مردم یک رابطه تکخطی و یکطرفه است. درصورتیکه این رابطه در طول دورههای مختلف تصحیحشده و به این صورت است که گروههای مرجع در تولید فرهنگ هم به مردم مراجعه میکنند و به نیازهای مردم، به فضای فرهنگی مردم، ارزشهای و جهتگیریهای مردم توجه میکنند. به این صورت نیست که در خلأ تولید فرهنگ کنند. بلکه تولید فرهنگ از طریق یک نوع زمینهسازی اجتماعی صورت میگیرد که ما ببنیم علایق و سلایق مردم چیست؟ اما نه اینکه یکسره تسلیم آن علایق شویم. بلکه یک محصول فرهنگی تولید کنیم که به نحوی با آن سلایق و علایق هم ارتباط برقرار کند. منظورم این است که رابطه گروههای مرجع و مردم یک رابطه دوطرفه است.
گروههای مرجع نوآوری فرهنگی را انجام میدهند. اما اگر جامعهای فاقد این گروههای مرجع باشد به این معناست که نوآوری فرهنگی در آن جامعه دچار خلل شده و جامعه قادر نیست نوآوری فرهنگی را انجام دهد.
پیامد اینگونه وضعیت به تعبیری عامیانه شدن فرهنگ است. در عامیانه شدن فرهنگ هم در دورههای جدید بحث رشد صنعت فرهنگ وجود دارد که به قول بنیامین و نظریهپردازان مکتب انتقادی به این معناست که فرهنگ موضوع تولید مکانیکی قرار میگیرد. یعنی فرهنگ یک امری میشود که اقتضای آن در درون دنیای سرمایهداری شکل میگیرد. مثلاینکه چه فیلمی، چه موزیکی، چه کتابی و… عرضه شود، دستمایه سرمایهداری میشود. در این صورت بهجای گروههای مرجع باید گفت سرمایهداران فرهنگی، یعنی باید دید که چه افرادی در جامعه سرمایهگذاران فرهنگی هستند و در رقابتهایی که بین آنها صورت میگیرد این فرهنگ به جلو میرود و فرهنگ از دست گروههای مرجع درمیآید و به دست صنعت فرهنگ میافتد.
اما گروههای مرجع که درواقع نوآوران فرهنگی هستند، چه افرادی هستند؟ کسانی هستند که مورد مراجعه مردم جامعه در رابطه با ارزشها، هنجارها، باورها و رفتارهای فرهنگی در عرصههای مختلف هستند. در جامعه سنتی عمدتا «روحانیت» بوده، در برخی از جوامع «اشراف» همگروه مرجع بودهاند و فرهنگ را تولید میکردند. بعد این فرهنگ تولیدشده از بالا اشاعه پیدا میکرد و در سطح جامعه مصرف میشد. یعنی در یک جامعهای همه به رفتار اشراف نگاه میکردند. اما اکنون به طور مثال اگر کسی بخواهد لباس بپوشد به «رسانهها» نگاه میکند. اما زمانی بود که اشراف یا طبقات بالا از نظر نوع لباس، سبک ماشین، حتی سبک حرف زدن و علایقشان و… خیلی تأثیر داشت و جامعه را در برمیگرفت. بعد از اینها که گروههای مرجع طبقاتی هستند، مهمترین مسئله که با آن مواجه هستیم گروههای مرجع فکری هستند. همانطور که گفتم در جامعه سنتی روحانیت بود، اما اکنون هم روحانیت، هم اساتید دانشگاه و روشنفکران، هنرمندان، نویسندگان، شاعران، بازیگران سینما و تئاتر، رمان نویسان و داستان نویسان مطرح و بهطورکلی افرادی که در عرصه هنر، دانش و دین کار میکنند برای مردم مرجعیت بهحساب میآیند. کارکرد این مرجعیت هم این است که در یکجایی فرهنگ را تولید میکند و در جایی دیگر به آن مراجعه میشود و مصرف و منتشر میشود. بعد از مدتی که این فرهنگ مصرف شد شاید در جامعه به دلیل رواج و مصرف عمومی حالت عامیانه پیدا میکند. یعنی درواقع آن را مبتذل میکند و بعد آن گروه مرجع میآید و یک اثر فرهنگی جدید را پدید میآورند که در جامعه جریان پیدا میکند که این جامعه از لحاظ فرهنگی زنده، پویا و متحول است.
یکی از نقشهای گروههای مرجع حفظ استانداردها در حوزههای مختلف است. مثلاً اساتید دانشگاه علیالاصول کارکردشان حفظ استاندارد دانش است. شاید شما بگوئید که ممکن است حفظ استاندارد دانش در خود دانشگاهها هم دچار یک نوع افول شده است.
گروههای مرجع در عرصه فرهنگی، هنری و… یک نوع استانداردها و معیارهایی تعریف میکنند. این معیارها دارای نوعی کیفیت است. به یک معنا این گروههای مرجع در حوزه فرهنگ حافظ کیفیت فرهنگ در حوزهها و قلمروهای خاص هستند. بنابراین اگر گروههای مرجع تضعیف شوند، پویایی فرهنگی از بین میرود، معیارهای فرهنگ زوال پیدا میکنند و درواقع یک نوع فرهنگ عامیانه و بدون کیفیت و فاقد پویایی در جامعه رشد پیدا میکند.
این مساله ای است که جامعه ما با آن روبرو است
دقیقاً این مشکلی است که جامعه ما با آن مواجه است.
لطفاً بفرمائید این دگرگونی در گروههای مرجع چقدر اتفاق افتاده؟ مثلاً ما در دوره مشروطه گروههای روحانیت، گروههای فئودال و … را داریم. که درنهایت انقلاب میکنند. به نظر میرسد که الآن دچار یک دگرگونی شده است و تکثری در این گروههای مرجع پیدا شده است. همانطور که برشمردید، بازیگران، هنرمندان و…که به نظر میرسد در این زمینه تکثری ایجادشده که شاید جای بعضی از گروههای مرجع را گرفته است. آیا این اتفاق افتاده است؟
یکی از مهمترین تحولاتی که بهویژه در ارتباط با گروههای فکری مرجع اتفاق افتاده این است که در طول چند دهه اخیر پایگاه این گروهها به چالش کشیده شده است. مثلاً آن میزان مرجعیت و پایگاه را که همیشه داشتهاند الآن ندارند.
یکی از عوامل این امر گسترش فضای مجازی است. گسترش فضای مجازی تأثیرش این است که همه آدمها را بهگونهای به نویسنده تبدیل میکند. یعنی اینهمه آدمی که تا دیروز میخواندند فکر میکنند که باید بنویسند و گفتگو کنند، بنابراین این افراد مولدند. یعنی اینچنین نقشی به آنها میدهد که تاحدودی این نقش واقعی و یک مقدار هم کاذب است. به خاطر اینکه نویسنده بودن در فضای مجازی، یعنی اینکه عاملیت داشتن و وارد یک گفت و گو شدن و خلاقیت داشتن، معلوم نیست که به این شیوه موجود تأمین شود. اما بههرحال این تأثیر را گذاشته است. آدمها فکر میکنند که با همدیگر گفتگو میکنند و موضوعها را با همدیگر چک میکنند، حال چه نیازی است که مراجعه کنند که فلان شخصیت مذهبی چه چیزی میگوید.
گاهی وقتها هم ممکن است که گروههای مرجع سازمانهای اداری مانند فلان انجمن علمی یا گروه علمی یا انجمن نویسندگان یا خانه سینما و … باشد، یعنی بهصورت متشکل باشد. اینها میگویند که ما چرا با اینها چک بکنیم، خودمان داریم گفتگو میکنیم.
از این فضای مجازی و تأثیر آنکه بگذریم، دو اتفاق در ایران افتاده که کموبیش این دو اتفاق از دل منازعات فرهنگی- سیاسی درآمده است. یکی تلاش حاکمیت است؛ به یک معنا میتوان گفت تلاش فرهنگ رسمی است. فرهنگ رسمی به خاطر اینکه بیاید و فرهنگ مورد نظر خودش را شکل دهد و گروههای مرجع فرهنگ موردنظر خود را تقویت کند، از طرفی در تقابل با یک فرهنگ غیررسمی قرار میگیرد که دارای گروههای مرجع موجود هستند. در اینجا این دوگانگی اتفاق میافتد. مثلاً بهطور مشخص هرچند بهصورت خیلی پیچیدهای این اتفاق افتاد که مثلاً فرهنگ غیررسمی در عرصه هنر و خوانندگی شجریان را به یک الگو و به یک فردی از گروه مرجع است تبدیل کرده که او باید استاندارد هنر را تعیین کند و اوست که هنر را میفهمد که هنر و آواز به چه معناست؟ از طرف دیگر مثلاً در یک فرایند آقای تتلو به یک شبهه مرجع تبدیل و مطرح شد. البته در جهشهای انتخاباتی بود که اینچنین اتفاق عجیب و غریبی افتاد و همیشه به این شکل نیست.
ما در دبستان و دبیرستان و… گروههای مرجعی را برای بچهها مطرح میکنیم، یا باید توجه کنیم که بخش زیادی از گروههای مرجع را رسانهها میسازند. در واقع بخشی را مدارس میسازد، بخشی را حاکمان با رفتارهایشان میسازند. شما توجه کنید که در رسانهها چه کسانی بهعنوان گروه مرجع مطرح میشوند. در مدارس چه کسانی مطرح میشوند؟ بخشی روحانیوناند، بخشی مداحها هستند که روزبهروز دارد تبلیغ میشود که اینها گروههای مرجع باشند.
همیشه تأکید میشود که پدر و مادر باید مرجع شما باشند و در مسائل مختلف رسیدگی کنند، یا تأکیدی که بر روی خانواده میشود هرچند که خانواده نقش فرهنگساز و محافظ فرهنگ دارد. اما اینکه نهاد فرهنگ تنها به خانواده و نهاد دین توجه میکند و سایر عرصههای فرهنگ را نادیده بگیرد، وضعیتی است که ما با آن مواجهه هستیم و واکنشهای بسیاری را در مقابل خودش برمیانگیزاند. در عمل هم کمکم میبینید که مردم از آن گروههای مرجع غیررسمی فاصله میگیرند. مثلاً سینما و سینماگرانی مانند کیمیایی، فرهادی، میلانی و … که بهعنوان فیلمهای هنری اهمیت دارند، کمکم تضعیف میشوند و در مقابل آن سینمایی مانند اخراجیها، گشت ارشاد و نهنگ عنبر و…رشد میکند که کاملاً تجاری است. البته اینها مقداری رضایت عامه مردم را هم جلب میکنند چون عامه مردم خستهاند و به دنبال این هستند که کجا میتوانند خوب بخندند، کجا میتوانند یک مقدار خودشان را تشفی بدهند.
اما این فرایند همراه با تنزل مردم از سطح فکر به سطح عاطفه هم هست. مثلاً تا دیروز به دنبال ارضای فکری بودند اما امروز به دنبال برآمدن احساساتشان هستند. بههرحال با توجه به منازعات سیاسی فرهنگ رسمی دارد بر فرهنگ غیررسمی حمله میکند و مهمترین آن این است که رسانهها عرصه لازم را به فرهنگ غیررسمی نمیدهند. مثلاً شما وقتی صداوسیما را باز میکنید، شاهد بحثی راجع به اخوان ثالث نیستید یا بحثی راجع به شفیعی کدکنیو…یعنی گروههای مرجعی که کیفیت هم دارد. شما وقتی ذهن جامعه را متوجه اینها میکنید به نحوی دارید به آنها میگویید که استانداردهای هنر چیست و چگونه باید آن استانداردها را حفظ کرد. شما به برنامهها که نگاه میکنید میبینید که سراغ هنر و فرهنگ نمیروند و وقتی هم که میروند خیلی دمدستی و محدود یک موضوع فرهنگی را مطرح میکنند و حتی راجع به افرادی صحبت میکنند که نه مردم آنها را میشناسند و نه مردم میتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند، اما خود اینها به دنبال این هستند که به گروههای مرجع تبدیل شوند.
*یعنی یک ایدئولوژی خاص تبلیغ می شود؟
بله، این تقابل و منازعه یک تقابل و منازعه ایدئولوژیک است؛ منازعه فرهنگی و سیاسی است. از طرفی آن فرهنگ رسمی که میآید و فرهنگ غیررسمی را تضعیف میکند، از طرف دیگر این منازعه خودش را تضعیف میکند و جایگاهش را کاهش میدهد. یعنی تصور اینها این است که اگر گروههای مرجع رایج در جامعه ضعیف شوند، گروههای مرجع دینی تقویت میشوند و جای آنها را پر میکنند درحالیکه اینچنین رابطهای وجود ندارد.
*ما اینگونه رابطه را در مسئله پاسارگاد هرساله میبینیم مردم بهصورت واکنشی به پاسارگاد میروند و تجمع زیادی هم میکنند.
بله، شما همین پاسارگاد را با چیزی که این روزها رخ می دهد یعنی اربعین مقایسه کنید. از یکطرف ما راهپیماییهای حدود سهمیلیوننفره را سازمان میدهید و از طرف دیگر جلوی یک راهپیمایی صد هزارنفره را میگیرید و با آن امنیتی برخورد میکنید. این تنازعهای فرهنگی که ما دچارش شدیم از طریق گروههای مرجع بهنوعی خود فرهنگ را تضعیف میکند و بعد نسل جوانی بار میآید که فرهنگ ندارد. شما ممکن است ببینید کسی باورهای دینیای دارد، اما صرف باورهای دینی بهتنهایی کفایت نمیکند.
*برآشفته است، مثلاً ما یک جوان دهه هشتادی میبینیم خیلی کارها را میکند، اما اربعین هم میرود و اینها باهم سازگار نیستند و تعجب آدم را به بار میآورد. یعنی دوگانگی و چندگانگی شخصیتی در آنها مشهود است. این کشاکش فرهنگ رسمی با گروههای مرجع یکجور سرگردانی به بار میآورد.
این جوان درواقع در یک خلاء به سر میبرد، حالا تحت تأثیر جریان اجتماعی جذب حرکتی مانند اربعین که مورداحترام مردم و جامعه است قرار میگیرد. اما از طرف دیگر حرکتهای فرهنگی دیگر نادیده گرفته میشوند و به حاشیه رانده میشوند و در بهترین حالت این است که یک فرهنگ یکجانبه، یکطرفه و آمیخته با تعصب خواهند داشت. درواقع فرهنگی که چندپهلو و متناسب با زندگی در جامعه معاصر باشد، با این روند نمیتواند ایجاد شود.
نمونه جالب این در 13 آبان بود که بلندگو شعاری را فریاد می زد و دانش آموزان چیز دیگری جواب می دادند؛ یا فیلم دو دختر اصفهانی که در فضای مجازی پخش شد و خودکشی میکنند.
بحثی که اینجا هست یکی اینکه گروههای مجازی تبدیل به فضایی شوند که گروههای مرجع باشند. الآن یک نرمافزار مانند نهنگ آبی است که گروه مرجع شماست که شما از آن الگو میگیرید و آن است که برای شما تعیین میکند که چگونه زندگی بکنید.
البته برخیها میگویند که این متأثر از نهنگ آبی نبوده.
برخیها هم میگویند بوده که از فضای مجازی الگو گیری شده است. برخی از این مسئولان هم میگویند که تقصیر فضای مجازی است، هرچند با هدف محدود ساختن آن است. اما بههرحال دنیای مجازی هم برای خودش یک زندگی است. همانطور که در زندگی واقعی گروهها مرجع و شخصیتهای برجسته خودش را دارد که بر رفتار آدمها تأثیر میگذارد، فضای مجازی هم برای خودش کانونهایی دارد که آدمها را جذب میکند که بروند و از آنجا الگو بگیرند؛ به دلیل خلائی که در فضای واقعی با آن مواجه هستیم.
فضای واقعی ما فوقالعاده غنای خودش را ازدستداده است. نهادهایی مانند مدرسه، زندگی عمومی و … غنای خودش را ندارد و به تعبیری کسلکننده شده است. به همین دلیل است که فضای مجازی وقت آدم را تا حدی میگیرد و همیشه هم آدمها سعی میکنند درباره وضعیت خودشان یک پرسشهایی را طرح کنند و دنبال راهحلهایی بگردند که به برخی از رفتارها هم منجر خواهد شد.
اما موضوع دیگر درباره مثالهایی است که این فرایند چگونه به کیفیت فرهنگ مواجه شده است. همانطور که برخی از فیلمها را من مثال زدم اگر اینها بهعنوان مصداقهایی باشند و یکروند را نشان ندهد، نگرانکننده نیست. اما بیشتر به نظر میرسد که روندی را دارد نشان میدهد و آن روند هم افت ذوق و سلیقه عمومی مردم است که در مقابل یک اثر جدی و فاخر فرهنگی که ذهنشان را مخاطب قرار میدهد معمولاً عقبنشینی میکنند و بعد به استقبال یک اثر فرهنگی میروند که در کوتاهمدت روح و عواطفشان را ارضاء کند. نمونه آن را در متنی که آقای افخمی منتشر کرد و گفت که اوضاع دارد بهگونهای میشود که تئاتر و نمایش اجرا کردن به سمت بازی درآوردن و شکلک درآوردن، پیش میرود. درصورتیکه زمانی تئاتر به معنای اجرای بازیهای فاخری بود که جوانان، دانشجویان و… قشرهای مختلف مردم میآمدند و توجه میکردند و حتی عامه مردم هم اگر میآمدند و اگر نمیفهمیدند، همین آمدن برایشان رفتاری بود که میتوانستند به آن افتخار کنند که ما اهل فرهنگ هستیم. البته اینکه همیشه گروههای پائین تلاش کنند که به یک استاندارد فرهنگی برسند خوب است. اما ایشان میگفت که ما داریم به سمتی میرویم که فردا از هنرمندان بزرگ انتظار داشته باشند که بیایند و شکلک دربیاورند تا مردم بخندند و اگر نتوانند که مردم را بخندانند بازی به آنها داده نمیشود. به همین دلیل است که خیلی از این افراد مجبورند که بپذیرند.
مثلاً در آینده فردی خریدار بازی جدی علی نصیریان نیست. حداقل در شب حدود صد نمایش اجرا میشود که بیشترشان بر همین مبنا اجرا میشود. مقداری ایماژهای جنسیتی را در حرفها و مکالماتشان منتقل میکنند روی لایههای احساسی-عاطفی دست میگذارند و درعینحال با ضمیر پنهان مخاطبشان هم میتوانند ارتباط برقرار کنند. درواقع به مسائل روزمره و خانوادگی پرداختن است. درواقع بهگونهای به مسخره گرفتن فرهنگ میشود که فرهنگ روزبهروز مسخرهتر شود. چرا که گفتمان، این تأثیر را دارد. شما یک گفتمان دارید که فرهنگی فاخر را طرح میکند، طرح یک فرهنگ فاخر به شکلگیری یک فرهنگ فاخر کمک میکند. اما وقتیکه شما یک فرهنگ مسخره را مدام میآورید و مطرح میکنید و نشان میدهید، به معنای این است که زمینه رواج، شیوع و همگانی شدن آن را فراهم میکنید و این کاری است که نهتنها در سالنهای نمایش ما وجود دارد، بلکه در صداوسیما هم دارد صورت میگیرد.
مثلاً در تلویزیون میبینید که در کنار آنهمه برنامههای جدی و همراه با یک نگاه ایدئولوژیک به مسائل سیاسی و با یک لحن خشن، در یک سری برنامههای مسخره میخواهد مردم را بخنداند و چیزی هم برای عرضه ندارد. صداوسیما این را بهعنوان توجه به مردم میگیرد که باید شادیآفرینی کرد و مردم را شاد کرد و ما داریم تولید شادی میکنیم. این یک درک غلط از شادی داشتن است. شادی فقط این نیست که مردم به سمت مسخرگی و لودگی پیش بروند، بلکه برای ایجاد شادی ما نیاز داریم که پایههای آن، ازجمله امید به آینده و ….را ایجاد کنیم. متأسفانه برنامه شادشان خندوانه است. من قسمتهایی را که دیدم به نظرم نمیرسد که اینها دارند کاری در حوزه فرهنگ انجام میدهند.
حتی این برنامهها هم بعضا سویه های خاص فکری را ترویج می کنند.
متأسفانه چون این تمایز و تفکیک قلمروهای فرهنگی موردتوجهمان نیست و میخواهیم که فقط به یک قلمرو فرهنگی محوریت بدهیم و سایر قلمروها را بر اساس آن شکل بدهیم با یک وضعیت پیچیدهای مواجه شدهایم. همه قلمروهای فرهنگی دارند اصالت خود را از دست میدهند و گروههای مرجع به این ترتیب ضعیف میشوند و بعد گروههای مرجع مجبورند تبدیل به چیزی دیگر شوند. مثلا در حوزه دانشگاه، استاد دانشگاه یک مرجعیت برای دانشجو بود، اگر به جامعه کاری نداشته باشیم، الآن میبینید که این مرجعیت برای دانشجو را از دستداده است.
مثلا دانشجو بیاید و در ارتباط با استاد بخواهد شاگردی کند و چیزی یاد بگیرد، به گونهای ایشده که میآید پیش استاد و میگوید، یک مقاله دارم مینویسم، با هم چاپ کنیم و… یعنی دارد به استادش چیز یاد میدهد، این مقاله چاپ کردن استاد و دانشجو و وابسته شدن ارتقا استاد به چاپ مقاله دانشجو باعث شده است که این دانشجو محور بشود. شاید دانشجو محوری درجاهایی خوب باشد، اما در این موارد بسیار بد است و قرار نیست که دانشجو مرجع باشد. درصورتیکه قرار است استاد مرجع باشد و دانشجو هم در کنار و در تعامل با او باشد و در فرایند طولانی یادگیری بتواند خودش را رشد بدهد. درصورتیکه الآن دانشجو خودش میرود و مقاله مینویسد و سعی میکند در ارتباط با استادها ارتباط ابزاری برقرار کند و مقالهاش را زود چاپ بکند و زود مدرکش را بگیرد.
استاد ما هم الآن برای دانشیار شدن سه تا مقاله نیاز دارد و برای استاد شدن هم پنجتا، این پنج مقاله را هم که دانشجویان در طول دو سال برایش مینویسند. شرطی گذاشتهاند که یک مقاله بهصورت مستقل باشد. بههرحال میخواهم بگویم که استانداردها را خودشان پائین آوردهاند و در مقابل آن امتیاز میدهند، مثلاً داوری مقاله یک امتیاز دارد و برای هر داوری یک گواهی میدهند که این فرد مقاله فلان را داوری کرده و این امتیاز برای ترفیع سالانه و ارتقای ادواری تأثیر دارد.
مثلاً میبینید که یک فرد 150 امتیاز برای دانشیاری آورده وقتی بررسی میکنید میبینید 10 امتیاز برای مقالاتش است و بقیه برای کارهای اجرایی و … میگیرد. خود وزارت علوم این کار را کرد و استاد را از مرجعیت انداخت و استاندارد را تنزل داد، بهطوریکه الآن ما در دانشگاهها متفکر نداریم. مثلاً دانشکده علوم اجتماعی تهران حدود 70 عضو هیئتعلمی دارد، شما میتوانستید انتظار داشته باشید که با یک نظام ارزیابی دیگری حداقل ده نفر آدم اندیشمند بیرون بیاید که برای ایران و کشور حرف داشته باشد، اما متأسفانه نداریم. استادان توی اتاقها نشستهاند و دانشجویان کار میکنند و استادان هم ارتقا میگیرند. شما الآن نمیتوانید بگوئید که یک احمد اشرف بود که کار میکرد، آیا یکی از مقالاتی که ایشان نوشته است با دانشجویانش نوشته است؟ موضوعات خودش را پیگیری میکرد و برنامههای پژوهشی خودش را داشت. درصورتیکه الآن اساتید ما برنامه پژوهشی ندارند. اگر از آنها بپرسید که برنامه پژوهشیتان چیست و در سه سال آینده میخواهید چه چیزی را به جامعه ارائه بدهید؟ درواقع هیچ پروژه فکری نداریم و هر چیزی که دانشجویان پروپوزال بدهند و من استاد راهنمایشان شدم همان برنامه پژوهشی من میشود.
بنابراین من یک آدم منفعلی شدهام و بهجای اینکه پروژه فکری داشته باشم و آن را دنبال بکنم به دنبال پروژه فکری دانشجویانم هستم. در اکثر موارد هم حتی با دانشجویان هم مشارکت جدی نمیکنیم و حتی راهنمایی خوبی هم به دانشجو نمیدهیم چراکه یک دانشجو شاید یک طرح مسئله خوب کرده باشد، اما چون خوب پرداخته نمیشود، در سطح پائین میماند و استاد هم در روز دفاع از آن دفاع میکند و تمام.
در واقع بحث این است که نمونههای زیادی داریم که افت استانداردها و افت معیار فرهنگی در آن رخداده است. به دلیل اینکه گروههای مرجع در آن تضعیفشدهاند، این نهتنها در دانشگاه صادق است بلکه در عرصههای دیگر مانند هنر، موسیقی و … هم صادق است. چند سال دیگر ممکن است که جوان ما با مراجع فکری تاریخیشان قطع ارتباط کند. یعنی میخواهم بگویم که مثلاً حافظ و مولانا را نشناسند، چون کجا اینها آموزش داده میشود و کجا اینها مهم شمرده میشود. ما خیلی از افراد را داشتیم که در این صدسال اخیر آثار مهمی را آفریدهاند، نسل جوان باید اینها را بشناسد. مثلاً نسل جوان باید دهخدا و کارهای او را بشناسد. شما میبینید که ما زبانشناسهای بزرگی داشتیم که اثرهای بزرگی آفریدهاند. مثلاً کارهایی که آقای زرینکوب انجام داده را باید بشناسد و … اما الآن اصلاً همچنین چیزهایی تولید نمیشود. مثلاً شما میگویید روحانیت گروه مرجع است، بسیار خوب، پس روحانیت بیاید و چیزی تولید کند که موردتوجه عموم بشود و جوانان آن را بخوانند.
وقتیکه گروههای مرجع ندارید، یعنی خلاء گروههای مرجع که ایجاد میشود، یک افت فرهنگی ایجاد میشود و دوم اینکه رشد سلبریتیها به عنوان گروههای مرجع است. این افراد افرادی هستند که از شهرت برخوردارند، اما از کیفیت لازم برخوردار نیستند و از طرف خود اهل هنر و فرهنگ خیلی به رسمیت شناخته نمیشوند، بلکه تودههای مردم هستند که به آنها توجه میکنند و بها و ارزش میدهند. اینها به گروههای مرجع تبدیل میشوند و نقش تعیین کننده پیدا میکنند.
در بهترین حالت جوانانی که فرهنگ برایشان مهم است به سراغ منابع خارجی میروند. الآن کتابهایی که جوانان میخوانند کتابهایی نیستند که نویسندگانشان ایرانی باشد، هرچند خواندن آنها بد نیست. مثلاً من لیستی دیدم که آقای استاد مصطفی ملکیان برای خواندن داده بود که همه از کتابهای خارجی بود. اینیک حوزه آرامش کاذبی را برای این جوان فراهم میکند که بتواند از درون فرونپاشد. چون فرهنگ آدمها را روی پا نگه میدارد و استحکام میبخشد. لذا بحث گروههای مرجع را باید در ارتباط با سرنوشت فرهنگ پرداخت و بحث موضعی خاص نیست که بگوییم گروههای مرجع دارند تضعیف میشوند در واقع چیزی که ما با آن مواجه هستیم زوال و تضعیف فرهنگ است و نماد مهم آن گروههای مرجع است که بخش زیاد آن مربوط به تنازعها ایدئولوژی فرهنگ سیاسی است که دارد ریشههای فرهنگ را به نفع یک نوع خاص دینداری میزند. آن دینداری هم درنهایت ممکن است که یک نوع دینداری مراسم گرایانه و تأکید روی عواطف دینی باشد.
مثلاً قبل از انقلاب افرادی اندیشه دینی تولید میکردند، طالقانی، بازرگان، مطهری، شریعتی و حسینیه ارشاد مینوشتند و درعینحال هم فردی مانند زرینکوب که بامداد اسلام را مینویسد هرچند کارش دینی نیست، اما بر روی وجدان دینی مردم میگذارد. شما با انواع و اقسام اندیشهها مواجه بودید و یک جوان اگر اهل فکر بود، بسیاری از این اندیشهها بود. الآن ظاهرا دیگر کسی نیست که اندیشه ای تولید کند و من الآن دارم همان کتابهای آن زمان را میخوانم.
آقای دکتر! ما با این مسئله در حوزه خبر هم مواجهایم و فکر میکنیم که یک فرد متخصص یک موضوع است اما میبینیم که اینگونه نیست.
البته برخیها متخصص هم هستند، اما با خود میگویند که من برای چه باید بروم و مصاحبه کنم درصورتیکه نه دنیا در آن است و نه آخرتم را تأمین میکند. اگر از هفته آینده بگویند که اگر یک استاد دانشگاه هفتهای یک مصاحبه باید داشته باشد، سر شما بهشدت شلوغ میشود که باید به استادان نوبت بدهید. متخصص هستند و خودشان را درگیر نمیکنند چون درگیر شدن مستلزم هزینه دادن هم هست.
ما از یکطرف کنترل نهادهای مدنی را بر روی فرهنگ برداشتیم و از طرف دیگر نهادی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی را گذاشتهایم که درزمینههای مختلف فرهنگ، بخشنامه و آئیننامه بدهد. مسیری که داریم طی میکنیم مسیر غلطی است. فکر میکنند که هرجایی که بخشنامهای بدهند و اعتباری را اختصاص دهند آن جریان پیدا میکند و در خیلی از موارد هم جریان پیدا نکرده است. اما نمیدانم چرا به بازبینی در این زمینه نمیپردازند، به نظرم آخر این به نگاه تفکری برمیگردد که نمیگذارد خیلی از واقعیتها را ببینند.
انتهای پیام