این تصور که مردم همه خوبند و مدیران همه بد
«مرتضی مردیها» در یادداشتی در صفحهی فیسبوک خود در نقد این تصور که مردم همه خوبند و مدیران همه بد، نوشت:
دنیای مجازی سربار است از انتقاد در ارتباط با نسبت سیاست و زلزله و مدیریت بحران. از جمله دیدم نوشتهاند کاروانی از کمکهای مردمی از سوی راهزنان ربوده شد. بعد زیر خبر نوشته بود: پلیس بیکفایت!
برای من توجهبرانگیز است که کمتر کسی به این فکر میکند که ما بنی بشر چنان موجوداتی هستیم که در میانمان کسانی پیدا میشوند که زلزله برایشان موقعیتی مناسب برای غارت است. فقط بیکفایتی پلیس برایمان جالبتوجه و مهم است. خب، همان دنیایی که آن راهزن را ساخته آن پلیس و من و توی منتقد را هم ساخته است. به گمان من کاروانهای خبرهای زلزله هم گاهی مورد دستبرد راهزنان است. کسانی که زلزله برایشان موقعیتی مناسب برای برپاسازی طوفان انتقاد سیاسی است.
انتقاد که به این نظام فراوان وارد است؛ فراوان و بنیادین. ولی به ما انتقادی وارد نیست؟ مثلاً در همین مواجههی ما با مواجههی مدیران و مقامات سیاسی با زلزله یا چیزهای شبیه آن؟ چه میزان از آسیبهای زلزله و دیگر مشکلات ما ناشی از بدی مدیریت و برنامهریزی است؟ قطعاً زیاد است ولی چقدر؟ طبیعت و مردم (از راهزنان کمکهای مردمی تا عمله و بنا و مهندسان مسکن مهر) در کنار مدیران و مسوولان در مشکلات نقش دارند. زلزله برای هر انسان سالمی در اصل دو اقتضا دارد: همدردی و کمک. اگر به جای این دو و اگر «بیش از این دو» آن را موقعیتی برای طوفان انتقادهای درست و غلط میدانید کمی در اصالت خود شک کنید.
زلزله دردآور است، در اصل به این دلیل که دنیای سنگی سیاه کروکور، جان و روح و جسم انسانها را چه آسان له میکند؛ سپس دردآور است چون میبینیم کسانی چنین وضعیتی را فرصتی نه برای کمک و همدردی بلکه برای غارت میبینند. و پس از این دردآور است به اینجهت که کسانی از خود ما وظیفهی خود را در هر موقعیتی که به نوعی مربوط به این ماجراست خوب انجام نداده یا نمیدهیم. البته پس از اینها یا در کنار اینها نوبت ناراحتی از مدیران و برنامهریزانی هم هست که در این خصوص خوب عمل نکرده یا نمیکنند. همچنانکه میشود از شور و شعور و دلسوزی مردم و البته برخی دستاندرکاران از سطوح مختلف قدردان و بلکه مغرور بود. این تصور که مردم همه خوبند و مدیران همه بد، و ستایش شورمند و شعفناک یکی و نکوهش حماسی و مبارزاتی دیگری، یا خودپسندی و بیانصافی است یا حقهبازی و سو استفاده از فرصت.
ممکن است از من یا از خود بپرسید که گیرم که چنین، این حساسیت خود من چه توجیهی دارد. این مسوولان با این کارنامه نیاز به چنین دلسوزی و حمایتی دارند؟ حتی اگر مردم و طبیعت هم عامل مشکل باشند؟
پاسخم این است: میدانید یکی از علل اصلی (در حوزهی علل فکری و ارادی) انقلاب چه بود؟
همینکه بهقدری از مسوولان (راست یا دروغ) بد گفتند و اغراق کردند که نتیجهاش این میشد که برخیزید و براندازید همهچیز درست میشود. (عجالتاً در مقام مقایسه میزان و سنخ بدی آن مسوولان و اینان نیستم!) فرض کنید روزی روزگاری در این مملکت هم مدیریت سیاسی همچون دنیای دمکراتیک شد؛ لابد منتظریم که زلزله نیاید یا اگر آمد جایی خراب نشود یا اگر شد کمکها در اسرع وقت برسد و خیلی خوب هم توزیع شود؟ چنین نخواهد شد، هرچند قطعاً بهتر این خواهد بود. اما (و چه امای مهمی)، به درجاتی! چون عنصر طبیعت و بدسگالیهایش در هر دو حاضر است؛ و چون میزان پیشرفتگی و توان کشور احتمالاً موضوع یک معجزه نخواهد شد (از جمله در مدیریت مسایل زلزله یا چیزهای دیگر مثلاً قابلمقایسه با ژاپن نیستیم و این معلوم نیست ربط خیلی زیادی به مسوولان و نظام سیاسی داشته باشد؛ همهی کشورهای دمکراتیک به یک اندازه پیشرفته نیستند)؛ و چون مردم هم متعالی نیستند؛ و چون به احتمال زیاد نه آن مدیران و سیاستمداران آینده آنقدر خوب و توانایند که ممکن است تخیل کنیم و نه اینها که الان هستند، در همهی سطوح، «اینقدر» شرور و خیانتکار و نابلدند که برخی از ما اینک تبلیغ میکنیم.
انتهای پیام
درود بر دکتر مردیهای عزیز و زاویه نگاه فوق العاده زیبایشان من بعضی از کتاب های ایشان را دوبار خواندم واقعا عالی هستند