روانِ قیصر بر زبانِ ملکیان
«شاکر عباسزاده» در یادداشت ارسالی به انصاف نیوز با عنوان «به مناسبت دهمین سالگرد مرگ قیصر امین پور | روانِ قیصر بر زبانِ ملکیان» نوشت:
دهمین سالمرگِ قیصر امینپور، بهانهای شد تا پس از مدتهای مدید، توفیق دیدار دوبارهی استاد مصطفی ملکیان را به دست بیاورم. نشست «این ترانه بوی نان نمیدهد»، به میزبانی شهر کتاب و با حضور مصطفی ملکیان، مهدی ستایشگر، عبدالجبار کاکایی و مهدی فیروزیان برگزار شد. پس از سخنرانی آهنگینِ مهدی فیروزیان، استاد ادبیات دانشگاه تهران، نوبت به سخنرانی مصطفی ملکیان رسید. او در ابتدای سخنرانیاش، به روانِ بلندِ دوستِ دیرینش، قیصر امینپور ابراز ادب، احترام و سپاس و ستایش کرد و او را سرآمد شاعران چهل سال اخیر ایران دانست و قیصر را شاعری نامید که بیسرسوزنی مداهنه و مجامله، شعرش را زیست و زندگیاش را سرود. ملکیان در سخنرانی کمنظیری تحت عنوان «رنجهای قیصر جوان در قصر تنهاییاش»، [با آن قرائتی که مخصوصِ به خود اوست] درد و رنج را شاخصترین شاخصهی شخصیتی انسانها شمرد و قیصر امین پور را [بیش از آنکه شاعری دینی و مذهبی یا شاعری سیاسی و انقلابی بداند] شاعر رنج نامید.
ملکیان از رنجهای قیصر و از اموری که ذهن و ضمیر و دل و جانِ قیصر را به چنبرهی رنج گرفته بود، سخن گفت و شعر خواند؛ اما گویی از رنجهای انفسی و آفاقیِ انسانِ معاصر پرده بر میداشت. اینکه آدمی از «یکپارچگی وجودی» بهرهی کافی و وافی ندارد. وجود آدمی، یکپارچه و ارکستروار نیست؛ گویی، باورها، احساسات و عواطف، خواستهها و اهداف و آرمانها و آرزوهای ما با یکدیگر هماهنگی و انطباق تام ندارند؛ و این بزرگترین خواستگاهِ درد و رنج آدمی است.
– دل در تب لبیک، تاول زد ولی ما/ لبیک گفتن را لبی هم تر نکردیم
– حتی خیال نای اسماعیل خود را/ همسایه با تصویری از خنجر نکردیم
– بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم/ یک عمر به بالین دل مرده نشستیم
– برخاست صدا از در و دیوار ولی ما/ با این همه فریاد فروخورده نشستیم
ملکیان دردهای قیصر را [به استناد اشعارش] به پنج دسته انفسی و چهارده دستهی آفاقی تقسیمبندی کرد و از اینکه قیصر خود را دچار جمود و سکون میدید و در آرزوی پویش و پرواز بود، سخن گفت. از اینکه احساسِ راه نایافتگی و گمشدگی داشت. از نگرانیِ قیصر که پیش از رسیدن به کمال، مرگش در رسد و از اینکه دست و پا بستهی سرنوشت باشد.
– در انجماد سکون پیش از آنکه سنگ شوم/ مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
– تمام حجم قفس را شناختیم، بس است/ بیا! به تجربه، در آسمان، پری بزنیم
– یک بار به پرواز پری باز نکردیم/ سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم
– در میان این جهانِ راه راه/ این هزار راه/ راه/ راه/ کو؟/ کجاست راه؟
استاد مصطفی ملکیان، در ادامه پرده از چهارده درد آفاقیِ قیصر برداشت؛ از اینکه کسی کتابِ وجود او را نمیخواند و او را نمیفهمد؛ اینکه همهی ما نیاز به فهمیده شدن داریم و بزرگترین آفتِ روزگار این است که دیگر فهمیده نمیشویم.
– ساکت و تنها / چون کتابی در مسیر باد / میخورد هر دم، ورق اما / هیچکس او را نمیخواند
رنجهای بیرونیِ آزار دهندهی قیصر، دردهای آفاقیِ انسانِ روزگارِ ماست. اینکه مردمان، آدمی را از یاد برده و به فراموشی میسپارند. اینکه در میان دیگران، دوستی واقعی نمییابد. اینکه کمتر کسی «زندگیِ اصیل» و به حکم صرافتطبع خود دارد و آدمیان معاصر، عزت نفس خود را پاس نمیدارند و تن به خواری و فرودستی میدهند. اینکه آدمها در برابر دیگران سر خم میکنند؛ حال آنکه این خضوع و خشوع مخصوصِ پیشگاه معشوق است. قیصر از مرگِ عاشقیِ بیقید و شرط، عام و بیکران نگران بود و از اینکه عاطفه از میان آدمیان رخت بر بسته، رنج میکشید.
– برگها را میدهد بر باد/ میرود از یاد/ هیچ چیز از او نمیماند
– هیچکس برایت از صمیم دل/ دست دوستی تکان نمیدهد
– به هر کس که دل باختم داغ دیدم/ به هر جا که گل کاشتم خار چیدم
– در این زمانه هیچکس خودش نیست/ کسی برای یک نفس خودش نیست
– تو، ای من! ای عقاب بسته بالم/ اگرچه بر تو راه پیش و پس نیست/ تو، دستِ کم، شبیه خود باش!/ در این جهان که هیچکس خودش نیست
آدمیانی که به خواستهها و آرزوهای حقیر دلبستهاند؛ انسانهایی که از کیفیت رویگردان و به کمیتها رو نهادهاند و حتی کیفیت را ارزیابیِ کمّی میکنند؛ آدمهایی که دستخوش فقرند و انسانهایی که آزاد نیستند، روانِ قیصر را آزار میدادند. اینکه آدمیان، به جای مرزگذری، مرزگذاری میکنند و دشمنی، خشونت و جنگ را رها نمیکنند.
– خستهام از دست دلهایی چنین/ پیشپا افتادهتر از خار و خس/ ارتفاع بالها: سطح هوا/ فرصت پروازها: سطح قفس
– (در روز آرمانی) روزی که روی قیمت احساس/ مثل لباس/ صحبت نمیکنند
– آن روز/ دیوار باغ «مدرسه کوتاه» است/ تنها/ پرچینی از خیال/ در دور دست حاشیهی باغ میکشند/ که میتوان بهسادگی از روی آن پرید
– (در روز آرمانی) خواب در دهان مسلسلها/ خمیازه میکشد/ و کفشهای کهنهی سربازی/ در کنج موزههای قدیمی/ با تار عنکبوت گره میخورند
شبِ گذشته، این روانِ قیصر بود که بر زبانِ ملکیان، جاری گشت. پس از یک دهه از پروازِ بیبازگشت قیصر، این مصطفی ملکیان بود که از صمیمِ دل، دستِ دوستیاش را برای قیصر به پرواز در آورده بود.
– (در روز آرمانی) آن روز/ پرواز دستهای صمیمی/ در جستوجوی دوست آغاز میشود
با مهر، شاکر عباسزاده، ۸ آبان ۱۳۹۶
انتهای پیام