جامعهشناسي مرگ يا زندگي؟
يك سخنراني، يك سخنران
ماجرا در ظاهر امر مثل بسياري از اتفاقات مهم روشنفكري و فكري ايران با يك سخنراني ساده و «علمي» آغاز شد. ٢٥ ارديبهشت ماه سال ١٣٨٦ بسيج دانشجويي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه علامه طباطبايي در نخستين سلسله نشستهاي «تاملاتي بر تاثير جريان پستمدرنيستي در نظريه اجتماعي» از حسين كچويان دعوت كرد، تا با عنوان «مرگ جامعهشناسي؛ تولد مطالعات فرهنگي» سخنراني كند.
كچويان، دانشيار گروه جامعهشناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، متولد ١٣٣٨ تهران، غير از تحصيلات حوزوي مدارك دانشگاهي خود را از كارشناسي (١٣٦٤، دانشگاه تهران) و كارشناسي ارشد (١٣٦٩، دانشگاه تربيت مدرس) تا دكترا (١٣٨٠، دانشگاه منچستر) در رشته جامعهشناسي گذرانده است، اين عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي تاكنون در دانشگاههاي تهران، باقرالعلوم قم و موسسه امام خميني(ره) دروسي چون «تاريخ جامعهشناسي»، «نظريههاي جامعهشناسي»، «نظريههاي انقلاب»، «فلسفه علوم اجتماعي» را تدريس كرده و آثاري چون هويت ما (١٣٩٠)، «تجددشناسي و غربشناسي؛ حقيقتهاي متضاد» (١٣٨٩)، تطورات گفتمانهاي هويتي ايران: ايراني در كشاكش با تجدد و مابعد تجدد (١٣٨٦) و فوكو و ديرينهشناسي دانش (١٣٧٩) را نگاشته است. در رزومه دانشگاهي كچويان عضويت در شوراي علمي ميز تخصصي اسلاميسازي علوم انساني قطب بنيادهاي نظري و نظام متقن علوم اسلامي و انساني (٩/٤/٩٤، قم) ذكر شده است، متفكر مورد علاقه او ميشل فوكو (فيلسوف و نظريهپرداز علوم اجتماعي فرانسوي، ١٩٨٤- ١٩٢٦) است و در آثارش به نقد تجدد و تجربه ايراني آن ميپردازد.
البته كچويان در ابتداي سخنراني مذكور گفت كه عنوان «مرگ جامعهشناسي و تولد مطالعات فرهنگي»، «انتخاب من نبوده، هر چند به نظر من قابليتهاي خوبي در انتخاب اين عنوان نشان دادند كساني كه اين عنوان را انتخابش كردند.» او همچنين تاكيد كرد كه تعبير «تولد مطالعات فرهنگي»، به معناي «خوشامدگويي» به آن نيست، زيرا «من هر مشكلي كه در جامعهشناسي ميبينم به دو برابر در مطالعات فرهنگي ميبينم.» او در اين سخنراني با اشاراتي جسته و گريخته به متفكراني عمدتا منتقد تجددي چون والرشتاين، هورويتز و مهمتر از از جايگزين شدن مطالعات فرهنگي به جاي جامعهشناسي سخن گفت: «جامعهشناسي ديگر قابليت حل و فصل يا پاسخگويي به سوالات و مسائلي كه آنها در مورد جهان جديد ميبينند… را ندارد، بنابراين عمرش به پايان رسيده و نميتواند يك چارچوب شناختي خوبي از تحولات جهان اجتماع باشد.» وي تاكيد كرد: «ما قرار بود كه با جامعهشناسي بر جهان خودمان مسلط شويم… اما گفتمان مطالعات فرهنگي ياس از چنين امكاني است». كچويان در پايان نيز با تاكيد دوباره بر نوميدي از مطالعات فرهنگي گفت: «مطالعات فرهنگي هيچ نسبتي حداقل تا وقتي كه ما در جهان خودمان هستيم يا آلوده نشديم يا تغيير نكرديم، با جهان زندگي ما نميتواند داشته باشد.»
زمينه بحث
طرح اين بحث در سالهاي آغازين دولت نهم كه هنوز دقيقا مشخص نبود كه چه نگرشي به دانشگاه به نحو اعم و علوم انساني و اجتماعي به نحو اخص دارد، صرفا از جنبه نظري واكنش برانگيخت و كمتر به پيشينه تاريخي آن و مطرحكنندگانش كه از دههها پيشتر نگرشي همراه با سوءظن و بدبينانه به علوم اجتماعي داشتند، توجه شد، يعني فراموش شد كه اين حملهها به علوم اجتماعي، امر تازه و بيسابقهاي نيست و طيفها و گروههايي خاص دهههاست كه در كار هجمه به اين علوم و نفي و طرد دستاوردها و اهميت آنها هستند و حالا كه نتوانستهاند با وجود پايمردي برخي اساتيد نسل دوم جامعهشناسي به طور كلي ريشه آن را بزنند، ميكوشند با رويكردي صرفا «تئوريك يا نظري» و عمدتا با دستاويز قرار دادن خود متفكران «پستمدرن غربي» پايان يا بياهميت شدن آن را نشان دهند. البته دههها پيش از ايشان يورگن هابرماس غربي در مناظرههايي كه با به اصطلاح «پست مدرن»ها كرده بود، خود به ظرفيتهاي «محافظهكارانه»، «تجددستيزانه» و «واپسگرايانه» اين انديشههاي «آوانگارد و پيشرو» انذار داده بود. به ديگر سخن تجددستيزاني كه به هر دليل با تجدد همدل نيستند، وقتي ميبينند كه در برابر هجمه ناگزير آن مقابله كنند و دست بر قضا خود از همه دستاوردهاي آن بهره ميگيرند، حالا ميكوشند با رصد كردن صداهاي مخالف و انتخاب گزينشي و «سياستزده» آنها با عنوان پرطمطراق بحث «نظري» آن بخش از علم جديد را كه مباني مخالفتهاي ايشان را تقويت ميكنند، در بوق و كرنا و موضع تجددستيزانه خود را قوي كنند.
اباذري وارد ميشود
سخنان كچويان نظر به جايگاه رسمي او بدون پژواك نبود. در بخش پاياني همان نشست (روز ٢٥ ارديبهشت) نعمتالله فاضلي (متولد ١٣٤٣ اراك)، انسانشناس و دانشيار پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، به دفاع از مطالعات فرهنگي پرداخت.
اتفاق اساسي اما سه سال بعد رخ داد، يك سال بعد از ٨٨ و با توجه به همه شرايطي كه در اين زمان دانشگاه با آن دست و پنجه نرم ميكرد. «پديده كمنظير» مناظره ميان كچويان و يوسف اباذري در تاريخ ٩ آبان ١٣٨٩ در تالار ابن خلدون دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران بود كه باز به دعوت بسيج دانشجويي ممكن شد و در نهايت با «ترك پيش هنگام جلسه از سوي دكتر كچويان» ناتمام ماند. اگرچه چنان كه حسين شيران در مقدمه مجموعهاي كه در اين زمينه گرد آورده، مينويسد: «بعدها اين مناظره به نوعي ديگر تداوم يافت و طرفين هر كدام به نحوي تلاش كردند كه نقطه نظرات خود را پيرامون مسائلي كه مطرح كرده بودند، به يك نقطه سرانجامي برسانند.» يوسف اباذري مقالهاي با عنوان «پاسخ ناگزير» به نشريه مهرنامه ارسال كرد و كچويان نيز در نهم دي ماه همان سال در سالروز ٩ دي، به دعوت مركز مطالعات توليد علم و جنبش نرم افزاري معاونت فرهنگي دانشگاه شيراز در تالار فجر اين دانشگاه بار ديگر به «معنا و مفهوم مرگ جامعهشناسي» پرداخت.
البته برخي ديگر از جامعه شناسان و تحليلگران سرشناس ايراني چون سعيد حجاريان، علي ميرسپاسي، مقصود فراستخواه، محمد امين قانعي راد و محمد فاضلي در واكنش به اين نزاع و عمدتا در نقد ديدگاه كچويان مطالبي گفتند يا نوشتند، اما چنانكه اشاره شد، حضور يوسف اباذري (متولد ١٣٣١) در مناظره و سپس يادداشت بود. دانشيار جامعهشناسي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران كه همه مدارج دانشگاهي را در زمينه علوم اجتماعي در ايران گذرانده است، كارشناسي ارتباطات (١٣٥٢) و كارشناسي ارشد (١٣٦٧) و دكتراي جامعهشناسي (١٣٧٤) دانشگاه تهران. نكته جالب توجه اينكه اباذري با وجود آثار كمي كه نگاشته (مهمترين آنها خرد جامعهشناسي، ١٣٨٩) يكي از مهمترين جامعه شناسان ايران تلقي ميشود، به خصوص به خاطر اظهارنظرهاي به يكباره تند و موج آفريني كه هر از گاهي نسبت به مسائل اجتماعي ابراز ميدارد. نكته جالب توجه اينكه اباذري از قضا در مجموعه آثارش (عمدتا ترجمههايي كه در فصلنامه ارغنون صورت داده) به همان جريانهاي فكري توجه دارد كه كچويان از آنها بهره ميگيرد، با اين تفاوت اساسي كه احتمالا در منازعه فوكو-هابرماس، اباذري در نهايت از رويكرد تجددباور هابرماس دفاع ميكند.
هولناك و ترسناك
در مناظره مزبور كچويان، اباذري را «يكي از پر مطالعهترين اساتيد ميداند و از اين حيث خود را بسيار پايينتر از ايشان» ميشناسد. اباذري در اين مناظره موضع كچويان را حاوي يك «تناقض منطقي» با «نتايج عظيم» ميداند، يعني اين تناقض كه «يك نفر مدعي ميشود كه جامعهشناسي مرده، آن وقت از گونهاي جامعهشناسي يعني جامعهشناسي معرفت استفاده كند.» اباذري حرفهاي كچويان را «مهم»، «هولناك و ترسناك» خواند و وقتي كچويان جلسه را ترك كرد، گفت: «از صميم قلب علاقه دارم كه قرائت من درست نباشد.» او همچنين در مقالهاي كه در تكمله سخن خود نوشت باز بر «ايراد منطقي» ادعاي كچويان تاكيد كرد و نوشت: «ايراد منطقي من چنين است، اگر جامعهشناسي مرده است، تمامي آن مرده است.» او قرائت كچويان از فوكو و بحث گفتمان، مطالعات فرهنگي، را نادرست خواند و نوشت: «روش كار دكتر كچويان اين است كه بياعتنا به موارد جزيي، بياعتنا به منطق و روش متفكران، مترسكي متشكل از دست اين، پاي آن و سر آن ديگري بسازد و سپس به آن حملهور شود!»
به زعم اين يادداشت مهمترين نكته مقاله اباذري بازشناسي گفتماني است كه كچويان در آن قرار دارد، «گفتماني كه روابط ميان ما و غرب را در حيطه آن جستوجو ميكند، از تقيزاده گرفته كه ميگفت ما بايد از فرق سر تا انگشت پا غربي شويم، تا كساني كه معتقدند ما فلسفه دموكراسي يا بنيان مواجهه با غرب را نميدانيم، تا دكتر كچويان كه علم غربي و دوران مدرن را مسبب بحران اين رابطه ميداند و ميان قطع كامل و گرفتن اين علم و آن تكنولوژي در نوسان است. اين گفتمان مدام دارد چيزي را تكرار ميكند و هدف از اين تكرار مداوا نشدن است.»
بازگشت جامعهشناسي به جامعه
غير از اين پاراگراف اخير، مروري بر مباحثي كه پيرامون بحث «مرگ جامعهشناسي» صورت گرفت، عمدتا مباحثي نظري با ارجاع به اين متفكر يا آن نظريه را شامل ميشد. گويي طرفين بحث صرفا تلاش ميكردند ميزان فهم خود از نظريههاي غربي را به يكديگر ثابت كنند و خصوصا كساني كه از مرگ جامعهشناسي سخن ميگفتند، انگار متوجه پيامدهاي بحث خود نشدند. يك دهه از مناظره مذكور و تكاپويي كه در ميان اصحاب علوم اجتماعي برانگيخت ميگذرد. امروز نه فقط مباحث «پستمدرن» از رونق افتادهاند، بلكه حتي در عرصه علوم اجتماعي پرداختن به مباحث صرفا نظري و انتزاعي چندان طرفدار ندارد، اگرچه به خصوص مدافعان مرگ جامعهشناسي به جد و جهد به ترجمه و تاليف و نشر آثاري ميپردازند كه مباني نظري ديدگاههاي كچويان را تقويت ميكند. عدم اقبال به گزينش، ترجمه و انتشار آثاري چون «جامعهشناسي در محكمه جامعه شناسان»، «جامعهشناسي از چه معضلي رنج ميبرد؟»، «علوم اجتماعي نيديشيدني»، «علم ناممكن» و «بيراهههاي نظريه جامعهشناختي» و فروماندن اين آثار در حلقههايي محدود با وجود بودجه و هزينه قابلتوجهي كه براي «شيك» و «جالب توجه» آنها صرف ميشود، نشانه اين امر است. امروز جامعهشناسي و جامعه شناسان ايران فراتر از اين مباحث انتزاعي، به مسائلي انضمامي و حل ناشده فكر ميكنند، به مسائل آسيبهاي اجتماعي ايران، به بحران اخلاق، معضل فراگير فساد، ناكارآمدي ساختارها در مواجهه با معضلاتي طبيعي و انساني چون زلزله، فقر، بيكاري و… نظريه مهم است و هيچ كس از بيسوادي نظري دفاع نميكند، مساله اما تقليل جامعهشناسي به يك نگرش خاص نظري «گزينش» شده است. مهمتر از آن معضلاتي است كه براي فهم آنها چندان نيازمند «پسا»نظريههاي عجيب و غريب پيچيده نيستيم، به خصوص كه اين «تئوريهاي هايپرمدرن» صرفا ترجمان ميشوند و اثري از جامعه در آنها نيست.