پيشنهاد آزمون يك فرضيه | عباس عبدی
«عباس عبدی» تحلیلگر سیاسی اصلاحطلب در هفتهنامه صدا نوشت: بخشی از جناح اصولگرا، چندان اعتنايي به برخي از نقدهايي كه درباره نگاه و عملكرد آنان ميشود نميكنند، در نتيجه بايد نقد را به زبانهاي گوناگون و برحسب موقعيتهاي مختلف تكرار كرد، شايد روزنه اميدي فراهم شود و نقدها مورد توجه آنان قرار گيرد. يكي از اين موارد نگاه غالب آنان نسبت به علوم انساني و اجتماعي است. در واقع آنان ميان علم به معناي دقيق كلمه و تبليغات ايدئولوژيك تمايزي قايل نميشوند. تبليغات ايدئولوژيك ايرادي ندارد و در مواردي هم موثر است، ولي هنگامي كه قرار باشد آن را جانشين علم كنيم، عوارض اين اقدامِ نادرست گريبانگير خواهد شد. يكي از اين عوارض و شايد مهمترين آن رويگرداني مخاطب از اهداف تبليغاتي موردنظر است. به تعبير ديگر اين آموزهها ضد تبليغ خواهند شد، و اگر قصد ما جذب مخاطب به اسلام، ايدئولوژي يا انقلاب يا هر چيز مشابه ديگر باشد، نتيجه معكوس حاصل ميشود و فرد را نسبت به اين امور رويگردان ميكند. در اين يادداشت ميكوشم كه اين ادعا را همراه با شيوه آزمون آن توضيح دهم.
اخيراً يك مقاله از نويسنده محترمي كه اتفاقاً در كسوت روحانيت هستند در نقد محتواي كتابهاي دوره دبيرستان در علوم انساني و اجتماعي را خواندم. نويسنده با نقد مطالب كتاب جامعهشناسي 2 نكاتي را نقل كرده است كه هر خواننده آشنا به علوم اجتماعي و انساني حيرت ميكند كه در نظام آموزشي كشور كه بايد مهد علم و دانش باشد، عليه علوم تجربي قلمفرسايي ميشود. پس از خواندن این یادداشت، به اين نكته فكر كردم كه چرا چنين مسايلي كمتر مورد توجه افكار عمومي يا حتي نخبگان علوم اجتماعي و انساني قرار ميگيرد؟ به اين نتيجه اوليه رسيدم كه نویسندگان اين مطالب را براي آموزش و يادگيري و اجتماعي شدن دانشآموزان نمینویسند. اينها براي رفع تكليف و نيز از حفظ كردن و نمره آوردن است. چند شاهد موجب شد كه چنين برداشتي پيدا كنم. به همین علت نیز حساسیت زیادی در نقد این هدف احساس نمیشود.
اولين شاهدم برخورد با يك دانشآموز بود كه اين موارد را به خوبي خوانده و حفظ كرده بود و نمرات بالايي هم ميآورد و در عين حال بر درستي آن ميخنديد و محتوا را مسخره ميكرد. چند سال پيش هم به تحليلي از اتفاقات دوران ملي شدن نفت و 28 مرداد در كتاب تاريخ يكي از مقاطع دبيرستان مواجه شدم، هنگامي كه از دانشآموز مربوط نظرش را پرسيدم گفت كه كتاب اين طور نوشته و در امتحان همان را پاسخ ميدهيم ولي معلم ما واقعيت را به گونه غيررسمي نيز بيان كرده كه ما آن را قبول داريم. بنابراين به نظر ميرسد كه آموزگاران نيز در نقد و رد محتواي اين كتابها نقش مهمي دارند. اتفاقاً هنگامي كه قضيه را چنين طرح ميكنند، به معناي آن است كه توجه دانشآموز به اين تعارض بيشتر جلب ميشود و روايت رسمي را معادل دروغ و روايت غيررسمي را معادل حقيقت تلقي خواهد كرد. اين پديده آن قدر اثرگذار است كه حتي اگر روايت رسمي حقيقت و قابل دفاع باشد و روايت غيررسمي مخدوش و قابل نقد باشد، باز هم انگيزه برای پذيرش روايت غيررسمي بيشتر است. در هر دو صورت پذيرش و عدم پذيرش يك روايت را بيش از آنكه متأثر از گزارههاي منطقي و اسناد معتبر تاريخي كند، متأثر از رسمي بودن و يا غيررسمي بودن خواهد كرد و اين در فرآيند اجتماعي شدن جوانان اثر منفي دارد.
شاهد دوم بنده مطالعهاي است كه چند سال پیش درباره ميزان دروني كردن و پذيرش گزارههاي دروس علوم انساني نزد دانشآموزان چند دبيرستان تهران انجام شده است. اين مطالعه نشان ميدهد كه نمره دانشآموزان مورد مطالعه در اين دروس عموماً بالاست. به عبارت ديگر از حيث پاسخ دادن به پرسشهاي درسي كموكسري ندارند و به طور معمول دروس انساني را خواندهاند، هرچند در پذيرش گزارههاي موردنظر اين دروس تفاوت زيادي ديده ميشود. برخي از دانشآموزان با گزارههاي موردنظر موافق و بخشي نيز بطور جدی مخالف هستند و در مجموع نگاه آنان طيفي متنوع را تشكيل ميدهد. ولي مسأله اينجاست كه اين آموزهها هيچ ربطي به آموزشهاي كلاسي و نوع مدرسه يا معدل دانشآموز و… ندارد. مهمترين عامل تاثیرگذار، پايگاه و گرايش سياسي و فرهنگي خانواده آنان است. به عبارت ديگر آموزش رسمي علوم انساني هيچگونه اثر مثبتي بر دروني كردن آموزههاي موردنظر نظام آموزشي نزد دانشآموزان ندارد.
شاهد سوم بنده براي اين ادعا مطالعهاي است كه خودم انجام دادم و درباره سنجش ميزان علاقهمندي دانشآموزان دبيرستاني نسبت به درسهايي است كه فرا ميگيرند. اين درسها شامل فيزيك، شيمي، رياضي، ادبيات، عربي، ديني، علوم اجتماعي، زبان و… ميشد. متأسفانه نفرت دانشآموزان از دروس علوم انساني در بيشترين مقادير بود. در حالي كه جامعه ما به آموزش مفاهيم اجتماعي و انساني، بيش از آموزش رياضي و فيزيك نیازمند است. اين شواهد نشان ميدهد كه اثرگذاري آموزه هاي مزبور بر دانشآموزان منفي است. اين شواهد هنگامي كه با واقعيتهاي ديگر تركيب ميشوند، اثرات منفي بيشتري را به بار ميآورند. دستور رييس دانشگاه آزاد كه در قالب ادبيات قدرت براي اخراج يك استاد اين دانشگاه ظرف 24 ساعت به اتهام توهين به مقدسات اسلامي صادر شد، از هيچ چيز حكايت نميكند، جز اينكه بيش از پيش معتقد شويم كه كفگير این طرز فکر به ته ديگ خورده است و اكنون به ضرب و زور قرصهاي مُسَكِّن و دوپينگ روي پاي خود ايستادهاند.
عليرغم تمامي اين شواهد، پيشنهاد و انجام يك پژوهش براي اثبات و رد فرضيه زير را ارايه ميدهم. به نظر بنده دور شدن از گزارههاي رسمي در زمينه سياست، تاريخ و دين و موارد مشابه یا مخالفت با این آموزههای رسمی در میان دانشآموزان رشته علوم انساني و يا فارغالتحصيلان رشته علوم انساني دبيرستانها بيشتر از دانشآموزان ساير رشتهها چون ریاضی فیزیک و تجربی است. به عبارت ديگر با فرض يكسان بودن كليه شروط و متغيرهاي اجتماعي، احتمال اينكه يك دانشآموز رشته رياضي ـ فيزيك پس از گرفتن ديپلم و يا گذشت زمان از آموزههاي رسمي فاصله بيشتري بگيرد كمتر از اين احتمال براي يك دانشآموز رشته علوم انساني است. علت هم روشن است. آنان (دانشآموزان علوم انساني) در دوره آموزش متوسطه تحت القاي مفاهيمي قرار داشتهاند كه نادرست و سست است. بنابراين پس از آنكه ديپلم گرفتند، از فشار آموزش رسمي در این حوزهها و ترس از نمره پايين گرفتن رها ميشوند، و در نتیجه آمادگي بيشتري براي پذيرش گزارههاي مخالف آن گزارههاي رسمي را پيدا ميكنند؛ و از گزارههاي رسمي دورتر و با آن مخالفتر ميشوند. بويژه آنكه پس از ديپلم اجباري به خواندن آن مطالب تا حدی محمل و بيهوده ندارند و ميتوانند كتابهاي خوب و آموزنده و قابل دفاع بخوانند. لذا ممكن است به سرعت دشمن آن آموزههاي پيشين نيز بشوند. در حالي كه دانشآموزان رياضي ـ فيزيك يا تجربي و هنر تا اين اندازه تحت آن آموزشها نبودهاند. آزمون اين فرضيه ميتواند اساس سياستهاي فرمايشي را در علوم انساني به زير سوال ببرد. هرچند نيازي به اين آزمون نيست، اين تشت مدتهاست كه از پشت بام آموزش رسمی کشور به زمين افتاده است.
انتهای پیام